اول: شاید گاه که با خودمان تنها می شویم و به دور و بر و کار و کارنامه خود نگاه می کنیم ، با خود می اندیشیم که این کارها را برای چه میکنیم؟ این همه دویدنها،حرصخوردنها، سعی و تلاشها و شببیداری ها برای چیست؟، قطعا یک دلیل آن این است که احساس رضایت خود از زندگی را افزایش دهیم. کسی با پول در آوردن از زندگی لذت می برد، دیگری با خرید مال و منال و تجارت، سومی با غوطهخوردن در زندگی دنیوی و … اما پرسش مهمی که همه این آدمیان از هر طیف و طایفهای با آن روبرویند، این است: آیا این کارها به رضایت درونی منجر می شود؟ این پرسشی بود که همیشه در کار روزنامهنگاری با آن مواجه بودم، برای همین یکی از دغدغههای اصلی من در روبرویی با بزرگانی از هر قبیله وقماشی، این بود که دریابم آیا آنها از زندگی راضیند و آیا این رضایت بیرونی است یا درونی؟
به یاد دارم از بزرگی پرسیدم که شمایی که این همه در ترجمه چیرهدستید چرا کتاب چنین کمتعداد کتاب ترجمه کردهاید و این مسیر را ادامه نمیدهید که گفت: به خاطر این که اگر بخواهم هر کتابی را ترجمه کنم باید از قید خواندن حداقل بیست کتاب بگذرم و من عاشق کتابخواندن هستم و از خواندن کتاب لذت می برم تا از ترجمه آن. من این لذت معنوی را با هیچ گونه شهرت و اعتباری تقسیم نخواهم کرد.
دوم:استاد زندهیاد غلامحسین صدری افشار از همین دسته آدمیان بود، یعنی کاری میکرد که با طبعش همسان و هم آواز باشد و به قول ما اهالی موسیقی ناکوک نباشد. چون از ابتدای زندگی طبعی سلیم داشت احساس رضایت داشت. عاشق نوشتن و خواندن بود. با همان بینایی محدودی که داشت، بیش از هفت دهه خواند و نوشت و آموزاند و وقتی سر بر تراب خاک نهاد به گمانم یکی از راضیترین افرادی بود که من در زندگیام توفیق دیدارشان را داشتم.
در دورهای که توفیق همکاری با انتشارات فرهنگ معاصر و آقایان داود موسایی و کیخسرو شاپوری نصیبم شد، او به همراه دو بانوی عاشق لغت و کلمه(نسرین و نسترن حکمی) در اتاقی روبروی من که با راهپلهای از بخش دفتری این انتشاراتی جدا میشد، به کار گردآوری فرهنگ لغت فارسی سرگرم بودند.
هر از گاه و از روز کنجکاوی روزنامهنگارانه سرکی به دفتر آنها میکشیدم و میدیدم که چگونه و با چه عشقی به زیر و رو کردن انواع کتابها و فرهنگها سرگرمند تا عصاره آن را در فرهنگ خود(فرهنگ فارسی معاصر) به کار گیرند.
سوم: آنگونه که برایم چندین بار تعریف کرد و بعدها در یک زندگینامه مختصر، مفید و فراوانتاثیر، در مجله نگاه نو نوشت، زندگی ای پر مشقت داشت و به رغم فرصتهای طلایی که برایش ایجاد شده بود، اما رضایت خاطر را بر هر امکانی ترجیح میداد.
شاید مهمترین حادثه و موقعیتی که در نوجوانی برای خود ایجاد کرده بود، تنها به همان دلیلی که نارضایتی درونی بود، رها کرد و به پرورشگاهی بازگشت که از امکانات اندکی برخوردار بود.
ماجرا این گونه بود که در سال ۱۳۲۶ که ۱۳ سال بیشتر نداشت، محمدرضا پهلوی به ارومیه میآید و از پرورشگاهی که غلامحسین در آن زندگی میکرد، دیداری صورت میدهد. صدری افشار که دستی و ذوقی در سرودن شعر داشت ، جلوی شاه شعر میخواند و به چند پرسش شاه جوان با جسارت پاسخ میدهد و همین شجاعت و تیزهوشی به مذاق شاه خوش میآید و به همراهان میگوید که او را به تهران بیاورند و از خواهرش میخواهد که هر گونه مراقبتی را برایش فراهم کنند تا او بتواند ادامه تحصیل دهد. اما صدری افشار نوجوان آن همه امکانات را به کناری زده و دو ماه بعد خود میخواهد که به پرورشگاه بازگردد، چرا که حس میکرد آن گونه که باید از این نوع زندگی رضایت قلبی ندارد.
یکی از مواردی که قلب پیرمرد را به درد آورد، انتشار چاپ دوم ترجمه پنج جلدی مقدمه بر تاریخ علم جرج سارتن بودکه آقای صدری افشار در قبل از انقلاب برگردان فارسی کرد و بعد از انقلاب و در سالهای اولیه دهه ۸۰ منتشر شد.
در چاپ دوم ناشر این کتاب بدون کسب اجازه از مترجم اثر مقدمهای از دکتر علی اکبر ولایتی را بر این کتاب اضافه میکند. مقدمهای که با اعتراض مرحوم صدری افشار روبرو میشود اگر چه راه به جایی نبرد.
مرحوم صدری افشار سال قبل در همین روزها( ۲۸ فروردین) و بعد از دو تا سه روز بیماری درگذشت تا به جامعه فرهنگی هم اعلام کند که حتی مرگ هم از این زندگی رضایت کامل داشت.
یادش گرامی باد که به همراه دو بانوی با تجربهی عرصه فرهنگ نویسی و بعد از ۳۳ سال فرهنگی را انتشار دادند که قطعا در تاریخ ادبیات ایران ماندگار خواهد شد.
دیدگاهتان را بنویسید