در کوچه پسکوچههای این شهر بزرگ، مردی زندگی میکند که تاریخ موسیقی آوازی ایران را به بعد و قبل خود تقسیم کرده است. مردی که «حنجره طلایی» نام گرفت.
و بیشک این نام وعناوینی حتی برتر از آن برازنده او و هنرش است.نامش اکبرگلپایگانی و متخلص به گلپا است. میگوید «من گلپا هستم و در هنرم هیچ ادعایی ندارم و این اسم عنوانی است که دوستدارانم به من لقب داده اند؛ من با نام گلپا در قلب مردم جای گرفتم و با همین نام روی دوش مردم خداحافظی میکنم، تنها امیدوارم تا زنده هستم بتوانم کارهایی انجام بدهم که مردم کشورم علاقهمند هستند و از من انتظار دارند.»
تاریخ تولد او به سال ۱۳۱۲ میرسد. او۱۰ بهمن ماه درمحله تکیه زرگرهای تهران به دنیا آمد و درخانواده ای هنرمند رشد کرد و پرورش یافت. ازهمان دوران نوجوانی صوت هنرش به گوش میرسید ودر دبستانی که «فرهنگ» نام داشت و بستری برای فرهنگ و هنراو بود قرآن تلاوت میکرد. خانواده گلپایگانی ازخاندان شاخص درموسیقی آوازی هستند و زمینه این هنر و استعداد از پدر به ارث رسیده است؛ «حاج حسین گلپایگانی» ازجمله ذاکرین و از وابستگان به حوزه آوازخوانان اهل منبر است که صدایی گرم و دلنشین داشت. اما سرنوشت برای اکبرگلپایگانی چیز دیگری رقم زده بود، شاید آن دوران که با محمود آقا، خراز محل که قاری مساجد بود یا ابراهیم گردن که تعزیه خوانی معروف بود آشنا شد هیچگاه به این نمیاندیشید که اوهم روزی برگی از تاریخ موسیقی ایران میشود و نامش درکتاب «گنجینه گلپا» به یادگارمی ماند. او سال ۱۳۲۷ به مدرسه نظام وارد شد وعضویت درانجمن موسیقی مدرسه نظام سبب آشنایی گلپا و ایرج بود؛ دو هنرمند پرآوازه موسیقی ایران که متأسفانه سالهای سال است تنها صدایشان ازنوارکاستها یا آلبومهای موسیقی شنیده میشود.
اکبرگلپایگانی ازشاگردان برجسته نورعلی خان برومند است، «ازاستادان بنام موسیقی ایرانی و نوازنده تار، سهتار، سنتور، تنبک و کارشناس ردیف دستگاهی» سال ۱۳۳۵ گلپا اولین آواز خود را با ساز نورعلی برومند و علیاصغر بهاری در یونسکو آغاز کرد.ناگفته نماند او درمحضراستادان برجسته ای چون ابوالحسن صبا، طاهرزاده، اسماعیل ادیب خوانساری، عبدالله دوامی و… تلمذ کرده و تعلیم آواز دیده است و بعدها به دعوت داوود پیرنیا- سرپرست برنامه گلها- به این برنامه راه یافت و شاخه گلی از«گلهای جاویدان» شد و با گذشت حدوداً ۴۰ سال از این دوران او هنوزهم مانند گذشته محبوب بوده و دردل کسانی که گلپا را بخوبی میشناسند جاودانه شده است…
دیدار با استاد اکبرگلپایگانی در یکی از روزهای گرم تابستان امسال بود، هنرمندی که خانهاش همیشه میزبان میهمانانی است که خواستار واقعی موسیقی هستند ومحلی برای دید وبازدید یاران قدیمی؛ آنچه که درگذشته او و استادانش به وفور دیده میشد. صحن منزلش سراسر با عکسهای قدیمی، تقدیرنامهها، سردیسها و مجسمههایی از پرتره او مزین شده و اتاقی که گذشته و امروز گلپا درآنجا خلاصه شده است. به گفته خودش تمام هنرمندان بزرگ دراین اتاق به دورهم جمع شدهاند. از تصاویر استادش نورعلی خان برومند شروع میشود و به دوستانی چون ایرج خواجه امیری، نادرگلچین، فضلالله توکل، پوری بنایی و… و دوستان ورزشکار وکشتی گیری چون جهان پهلوان تختی ختم میشود.گلپا درنوجوانی عضو تیم فوتبال باشگاه تهران جوان بود و همچنان مانند آن روزها با همان شورو حال بازیهای فوتبال و کشتی را دنبال میکند.
چندی پیش شاهین فرهت بهعنوان دبیر سی و چهارمین جشنواره موسیقی فجر انتخاب شد و بههمین مناسبت استاد گلپا مراسمی را با حضور شماری از هنرمندان و ورزشکاران در تجلیل از این هنرمند در خانه خود برگزار کرد.به گفته گلپا، «شاهین فرهت» هنرمندی بسیار خوب و با سواد است.او براین نظر است آن طور که باید و شاید طی این سالها ازهنرمندان بزرگ قدردانی نشده و برنامههای اینچنینی همچنان مد نظر اوست و چه خوب دراین وانفسای بُخل و حسد که بر جان موسیقی و هنرمندان دست انداخته است هنوز هم کسانی چون گلپا حق پدری برگردن اهل هنردارند و با دستهای بیمنت، دستگیرو یاری رسان هنرمندان و جوانان هستند. اکبرگلپایگانی میگوید: «تصمیم دارم بعد مرگ خودم وهمسرم خانهام را وقف هنرستان موسیقی کنم. معلمهای آن را هم انتخاب کردهام خانم افیلیا پرتو، آقایان انوشیروان روحانی، شاهین فرهت، لوریس چکناواریان و… دیگر بزرگان که قرار است در این منزل تدریس موسیقی داشته باشند.»
در چهره مهربان و چشمان نافذ و پرامیدی که در پشت عینک دودی او پنهان است هزاران سخن پرنغز نهفته است که از بیان شیوا و صمیمیاش میتوان به داستانهایی از هزار و یک شب موسیقی ایران راه پیدا کرد. تکیه بر صندلیاش میزند که روبهروی پوستری از کنسرت شیراز قرار گرفته است، کنسرتی که قرار بود سال ۸۱ در تخت جمشید برگزار شود اما هیچ گاه مجوز آن صادرنشد.
با همان حال وهوای دوست داشتنیاش سخن به میان میآورد و میگوید: «موسیقی سلیقه است. میخواهم چند نکته را گوشزد کنم که به نظرمن باید روی آن تکیه و توجه داشت. نخست اینکه انسانها میتوانند درمورد همه چیز و همه کس صحبت کنند اما به قول معروف باید به قدر فهمشان سخن بگویند. اگرتخصص کسی رانندگی است نباید که برای دیگران طبابت کند و راههای درمان تجویز نماید! البته شنونده هم باید عاقل باشد. مرحوم ابوالحسن خان صبا همیشه میگفتند «هر کسی نمیتواند مخاطب ساز من باشد؛ باید کسی را پیدا کنم که مشتری و شنونده سازم شود».ما باید گوش مردم را با موسیقیهای خوب تربیت کنیم وگرنه مخاطبان موسیقی بسیارند و سلیقه افراد متفاوت است.دوستانی هستند که حتی نمیتوانند سازشان را کوک کنند اما این جرأت و جسارت را به خود میدهند که در مورد ساز صحبت کنند و به عقیده من تنها کسانی که ردیف موسیقی را بخوبی میدانند و با آن آشنا هستند این صلاحیت را دارند که درمورد موسیقی سخن بگویند. کسانی چون روحالله خالقی، موسی معروفی، انوشیروان روحانی، هوشنگ ظریف، لوریس چکناواریان، شاهین فرهت و.. که بهدنبال موسیقی فاخر رفتند افرادی بودند وهستند که هر نوع موسیقی را نمیپذیرفتند چرا که سالها دراین راه زحمت کشیدهاند و تلاش کردند.
استاد گلپا در پاسخ به این سؤال که درتربیت گوش مردم چه کسانی مسئول هستند، میافزاید: «یک زمان برنامهای به نام «گلها» بود و این برنامه را افراد بسیارمهمی اداره میکردند.درست است که آقای داوود پیرنیا خالق برنامه گلها بودند اما ایشان مشاورانی چون روحالله خالقی، موسی معروفی، رهی معیری، علی دشتی و… داشتند که گرداننده این برنامه بودند وعلاوه برآن نوازندههای بنام و گلچین شده ای چون حسن کسایی، جلیل شهناز، فرهنگ شریف، رضا ورزنده، پرویز یاحقی، حبیبالله بدیعی و… در این برنامه حضور داشتند که این امرخود به خود سبب شد برنامه ۱۰ دقیقه ای مورد توجه مردم قرار بگیرد که در ادامه زمان این برنامه بیشتر شد و به ۴۵ دقیقه رسید؛ برنامههایی چون «گلهای جاویدان» که خوانندگانی مانند بنان، فاخته ای، عبدالوهاب شهیدی، محمودی خوانساری، جمال وفایی و… درآن حضور داشتند و من نیز در همان برنامه همکاری میکردم. همه این دوستان در جایگاه خودشان انتخاب شده بودند و گوشهای مردم و مخاطبان آن دوران را برای شنیدن یک موسیقی فاخر آماده میکردند. زمانی که من وارد موسیقی شدم بدون هیچ ادعایی عاشق هنرم بودم و به مدت ۱۰ سال شاگردی نورعلی خان برومند را کردهام. آن دوران هنرمندان درکنار یکدیگر بودند و دوستیهای پابرجایی داشتند، البته بعضی ازدوستان هم کج سلیقگی کردند و در مورد من حرفهایی زدند تا آنجا که پای اعدام من هم ایستادند. یکی از آن موارد شعری بود که به دربار انتساب داده بودند، اما من برای حضرت علی(ع) هم شعرخواندهام و گفتهام «همه درها اگر بسته، در قصر خدا باز است.» آنها گمان میکردند اگرمن نباشم کار آنها گُل میکند و معروف میشوند در صورتی که عکس این اتفاق صورت گرفت و موسیقی فاخر را از بین بردند و تنها دشمنی آنها در خاطرماند. قرار براین بود شاگرد یکی ازهمین آقایان کتابی را به چاپ برساند و آن شخص هم گفته بود نباید نام گلپا دراین کتاب به چاپ برسد چرا که کار ما به اصطلاح تخته خواهد شد.»
«این اتفاقات همچنان ادامه داشت و تمام نشدنی بود. در«گلهای جاویدان» اجرای برنامه داشتم، آن روز آقای مشیرهمایون شهردار را در راهروی رادیو دیدم، ایشان میدانستند من شاگرد نورعلی خان برومند هستم و به من گفتند:گلپا جان کجا میری! گفتم به اتاق آقای پیرنیا؛ از من دعوت کردهاند که آواز بخوانم. ایشان گفتند:یعنی میخواهی آواز بخوانی! گفتم بله. گفت «برو پشت سر مرده آواز بخوان». اما من به جای آنکه از این سخن ناراحت شوم وعکس العملی نشان بدهم از حرفهای او درس گرفتم چرا که استادم به من آموخته بودند «اگر به دنبال آواز هستید نباید شبیه دیگران بخوانید، آنها خیلی بهتر از تو این روش را انجام میدهند تو باید بروی گلپا شوی.» این صحبتها تلنگری بود تا مسیر خودم را انتخاب کنم و به دنبال ساخت مثنوی شور «مست مستم ساقیا دستم بگیر» با غزلی از بیژن ترقی و آهنگسازی مرتضی خان محجوبی رفتم. محجوبی آهنگسازی صاحب سبک و نوازنده ای برجسته و بینظیر در پیانوی ایرانی است. بعد از این کار مثنوی دشتی را خواندم و درادامه قطعه «پیش ما سوختگان، مسجد و میخانه یکی است» را اجرا کردم که حواشی بسیاری داشت و بعدها در دستگاههای مختلف همچنان آواز خوانی را ادامه دادم اما اگر امروز به یک هنرآموز آواز بگوییم در دستگاه یکگاه یا بیات بخوان اصلاً نمیداند چیست ولی میآید در مورد موسیقی اظهارنظر میکند. به اعتقاد من آقایانی که تجربهای در زمینه موسیقی آوازی ندارند بهتر است کار خودشان را انجام بدهند و راه خودشان را بروند مردم هم خیلی بیشتر دوستشان دارند. چند سالی است بنیادی با عنوان بنیاد «گلپا» راهاندازی شده است که دراین بنیاد امتحان آواز خوانی گرفته میشود و علاقهمندان میتوانند تمامی دستگاههای موسیقی ایرانی را بیاموزند و بخوانند.»
اکبر گلپایگانی دراین سالها تلاش کرد در قلب مردم جایگاه داشته باشد تا آنکه در نگاه آنها محو شود، در واقع تلاش کرد محبوب دلها شود تا به شهرت و معروفیت دست یابد؛ اگرچه او هم شهرت کافی داشت و هم محبوبیت. بهگفته استاد آواز ایران نکته مهمی که در این چند سال کمتر مورد توجه بوده این است که خیلی از همین آقایان خواننده فرق معروفیت با محبوبیت را نمیدانند. بسیاری ممکن است معروف باشند اما محبوب نباشند یا بالعکس اما میدانم شهرت خطرناک است، بهعنوان مثال آقای تختی محبوب بودند و در قلب مردم جای دارند مانند همان حرفی که استادم نورعلی خان برومند به من گفتند: «شما برو گلپا شو نه بنان» اگرچه بنان هنرمند بزرگی است و جایگاه والایی در موسیقی ایران دارد.به عقیده من این آقایان به جای آنکه به دنبال معروف شدن و تقلید کردن باشند دست جوانان را بگیرند، اما متأسفانه نمیگذارند جوانها رشد کنند چرا که میترسند جوانان موی دماغ آنها شوند. هر کسی آمد، گفتند مانند فلانی بخوان و همین شد که خواندن از روی دست دیگران باب شد و بسیاری شبیه بسیاری دیگر خواندند و می خوانند. این مسأله موجب شد خلاقیت از بین برود و تنها «معروف شدن» مطرح باشد.هنرمند باید تکیهگاهش مردم باشد تا از منیت دورباشد چرا که بزودی از بین خواهد رفت.
استاد گلپا از میان همین مردم پا گرفت و نامش مانا ماند. او در پاسخ به این سؤال که آیا خوانندههای امروزی معروف هستند یا محبوب؟ اظهار میکند: «معروفیت با محبوبیت بسیار متفاوت است. آنها باید خود بیندیشند که آیا هنر و کار خود را برای پول انجام میدهند یا عشق! عشق اسباب سرفرازی است و انسان را به خدا نزدیک میکند اما اگر بخواهند راهشان را تغییر بدهند آن دیگرعشق نام نمیگیرد و یک هوس است. هنرمندانی که آواز میخوانند یا ساز مینوازند باید برای قلب مردم بخوانند و بنوازند و زمانی که به شهرت میرسند و پول هم بهدنبال آن میآید باید آن مبلغ را در راه همان مردم هزینه کنند. من تا به این سن نه حقوق پیشکسوتان را گرفتهام و نه حقوقی از آن زمان که در برنامه گلها بودم. همه آنها را بخشیدهام. مردم امروز آگاه شدهاند و میدانند چه کاری باید انجام بدهند و خوشبختانه جوانان هنرمند نیزهوشمند هستند و راه درست را پیدا کردهاند اما گاه مسیردرست را گم میکنند و از مردم دور میشوند و چون از مردم دور میشوند همه چیز را از دست میدهند. پهلوان تختی وصیت کرده بودند در مستند ایشان آواز بخوانم و من هم چندی پیش برای ساخت این مستند به پاریس رفتم. با آقای تختی دوستی دیرینهای داشتم و ۶۰ سال با این مرد بزرگ آشنا بودم. اوغیر از کشتی گیر بودن شخصیت بزرگی داشت. زمانی که پاریس بودم در مصاحبهای گفتم من تنها یک آرزو داشتم که به آن رسیدم و برآورده شد و آن نشان دادن مسیر تعالی به جوانان بود. موسیقی با آنکه سلیقههای مختلفی را در برمیگیرد پاک است و شجاعت را در انسان تقویت میکند و با سیاست همخوانی ندارد. ما باید برای موسیقی فاخر شنونده فاخر تربیت کنیم. آن زمان که تشییع پیکر مرحوم ناصر ملک مطیعی را در تلویزیون تماشا میکردم که مردم به خیابانها آمده بودند و میخواندند «میدونستی که خاک، فرش منه، رفتی نموندی چرا بخت سپیدو، به سیاهی نشوندی» با خودم گفتم این صدای همان مردم است، آنها هنر اصیل خود را به یاد آوردهاند و من همان جا خداوند را سجده کردم و گفتم خداوندا من زندهام ومی بینم که مردم به گذشته هنری خود بازگشتهاند وباردیگرآثار«گلها» شنیده میشود. من مردم سرزمینم را دوست دارم و بسیارعلاقهمندم دست جوانان را بگیرم. بحث ما ساختن شنونده خوب در بین جوانان است همانطور که گفتهاند «گندم از گندم بروید جو زجو». بنابراین همه چیز را باید در جوانان و آینده آنها ببینیم. پرویز یاحقیها و جلیل شهنازها همه در جوانان خلاصه شدهاند. وقتی شنونده خوب تربیت کنیم و عقده و حسادتها را کنار بگذاریم همه را با نگاه بهتری خواهیم دید. من آموختن به جوانان را وظیفه خود میدانم و برای این کار ساخته شدهام که دست جوانان را بگیرم. منزل اکبرگلپایگانی محلی برای رفت و آمد جوانان علاقهمند به آواز شده است واگر هر روز و حتی سرزده به خانه او سربزنید خواهید دید از شهرها و استانهای مختلف جوانانی هستند که به دیدار او آمدهاند تا مکتب گلپا را بیاموزند.» اکبر گلپایگانی بیان میکند: «من هیچ نیازی به پول ندارم و هیچ وجهی بابت تدریس ازشاگردانم دریافت نمیکنم.در خانه من به روی همه باز است و هدف ما جوانان هستند. چند روزی که در دنیا هستیم و زندگی میکنیم بازی است و آن سرافرازی مهم است که به یادگار میماند. یک روزی به این دنیا میآییم و یک روز هم میرویم کفن هم جیب ندارد تا چیزی همراه خودمان ببریم اما وقتی کمک به جوانی کرده باشیم با آرامش خاطر سر بر زمین میگذاریم… ۴۰ است بهدنبال مرگ میدوم اما اجل از من فرار میکند. شما ببینید روی قبرها نوشته شده آرامگاه ابدی.یعنی آسایش و آرامش همیشگی.درآنجا از دروغ، دغل و تهمت خبری نیست و پایان دنیا است.۵۰ سال پیش دریکی از برنامههای گلها خواندم «الهی به مستان میخانه ات به عقل آفرینان دیوانه ات… خدا را به جان خراباتیان کزین تهمت هستیام وارهان» من عاشق آن دنیا هستم.»
در تمامی آثاری که از اکبرگلپایگانی برجای مانده است اشعاری به چشم میخورد که یک به یک گزیده و دستچین شده است. در واقع توجه به اشعار فاخر از همان ابتدا سرلوحه کار او بوده است. او دراین باره میگوید: «از کارهایی که بسیار به آن توجه داشتم شعر بود و دراین باره بسیارمطالعه میکردم.من فاصله بین آواز و ترانه را که خالی بود پیدا کردم و رمانس را به وجود آوردم.امروزه هم میبینید که آثار قدیمی بیشتر شنیده و خوانده میشود و چه سرنوشتی آهنگهای امروزی پیدا کردهاند. ما باید شعر و آهنگ خوب به وجود بیاوریم.ما باید شعر را با حال مردم بسراییم و بخوانیم. در قدیم آهنگساز، ترانهسرا و خواننده در کنار هم بودند اما درحال حاضر هیچ یک همدیگر را نمیشناسند و راه تغییر کرده و تازه کارها در همان ابتدای راه دراین اندیشه هستند که کنسرتی برگزارکنند وآلبوم منتشر شود یا آن که در سفره خانهها بخوانند. این کار موسیقی نیست. موسیقی به روح انسان تلنگر میزند. برخی کارهایی که امروزه تولید میشود مانند بچهای بیپدر و مادر هستند و توقع دارند این آهنگ به مردم درس هم بدهد.»
او در پاسخ به این سؤال که چرا دراین چند سال موسیقیسازی از موسیقی آوازی یک گام جلوتر بوده میگوید: «موسیقی آوازی هنوز هم از بین نرفته است اما کمرنگتر شده و این کار را به عمد انجام دادند ولی متأسفانه زورشان نرسید و این عشق خدا بود.»
وی در ادامه در مورد چرایی تکرار و تقلید در موسیقی آوازی میافزاید: «نخستین تله، پول است که سبب شده تن به دزدی از کار آهنگسازان دیگر را بدهند و حتی حاضر نیستند از صاحب اثراجازه بگیرند. البته برای من همچنین اتفاقی افتاده و تعدادی از آهنگهایم را بازخوانی کردهاند.اما آخر چرا راه کج را انتخاب میکنید آهنگی که آن شخص تقلید میکند و میخواند پیش از او با بهترین شکل خوانده شده است. اگر این هنرمندان برای یک بارهم که شده قید پول را بزنند میتوانند مانند هنرمندانی چون بنان، فاختهای و… باشند.»
اکبر گلپایگانی موسیقی آوازی را با ردیف آموخته است و در مورد اینکه آیا دانستن ردیف برای خوانندهها ضرورت دارد یا خیر اینگونه توضیح میدهد که «اگر بدانند خیلی خوب است و میتوانند روی گوشههای موسیقی کار کنند ولی اگر هم نمیدانند ادعا نکنند و راجع به خوانندگان و نوازندگان قضاوت نکنند.»از اکبر گلپا یک یادگاری برای آیندگان برجای مانده است که ردیف آوازی با عنوان «نشیب و فراز» است که۱۵ ساعت ردیف در ۸۰۰ گوشه آوازی است و از کاملترین ردیفهای آوازی ایران محسوب میشود که توسط برادرش حسن گلپایگانی زیر نظر مستقیم خودش در سال ۱۳۹۰ توسط مرکز موسیقی حوزه هنری منتشر شد.
گلپا میگوید: «شیوه آموزشی من روی شعر است نه دلی دلی کردن. او فضاهای آموزشی را اینگونه توصیف میکند: «مسأله تدریس بسیارمهم است و تا آنجا که میتوان باید به شاگردان آموخت. وقتی یک درخت را میکارید سال دیگر پاییزباید آن را هرس کنید. برای موسیقی هم باید همین کار را انجام داد و باید به شکل تمیز به شاگرد درس داد و پولی در آن نباشد. دراین چند سال نگذاشتند شیوه من در آموزشگاههای موسیقی تدریس شود حتی نمیگذاشتند عکس من هم روی دیوار نصب شود. من چه احتیاجی دارم عکس من را بگذارند یا نگذارند. من مکتب گلپا را به وجود آوردم و این مکتب در دانشگاهها تدریس میشود. بهتراست که عکس یک جوان را بگذارند. من بیشتر خوشحال میشوم. ابتدای انقلاب بسیار علاقهمند بودم آواز بخوانم اما سالهای سال است که خودم را ممنوع کردهام و لب نمیزنم و هر چیزی که دلم میخواهد میخوانم. آخرین بار صدای اکبر گلپایگانی در سالهای ۸۵ و ۸۶ در برنامه شبستانه و چهار مضراب و نیستان به همت رضا مهدوی پخش شد و بعد آن دیگر هیچ گاه صدای این هنرمند بزرگ از رسانه ملی به گوش نرسید اما این اتفاق نشان داد مدیران میتوانند در دوران مدیریت خود کارهای خوبی هم بر جای بگذارند.»
او در مورد اینکه تاریخ آواز ایرانی به بعد گلپا میرسد یا قبل او میگوید: «دربخشی از تاریخ موسیقی آواز سنتی ما هنرمندانی چون طاهرزاده، خوانساری، عندلیبی و تاج هستند که قبل ما بودند و بعد از ما هم هنرمندان خوبی در موسیقی درخشیدند اما متأسفانه یک عده آمدند طعنه زدند تا راه را تغییر بدهند و موسیقی را با پول سنجیدند. هر جا که پول باشد مافیا هم هست و یک خواننده یا نوازنده در عرض یک ماه گل سرسبد میشود. ناگفته نماند اگر موسیقی به راههای دیگر کشیده میشود ۸۰ در صد آن شاعر مقصر است. می توان حرف دل مردم را با یک شعر زیبا به گوش آنها رساند. این کار دیگر به صدای خواننده ارتباطی ندارد اما متأسفانه خواننده را مجبور میکنند یک تعداد آهنگهای سخیف را در سینما یا در برنامههای دیگر بخواند.»
او در مورد گروه موسیقی چاووش میگوید: «کسانی که در این گروه بودند موسیقی را از یک نگاه دیگر میدیدند والبته آقای محمد رضا لطفی با موسیقی بخوبی آشنا بود و با آقای ابتهاج هم همکاری میکردند. ابتهاج هم اگرتنها به شعر میپرداخت خوب بود. دیگر پشت کسی بد نمیگفت و آلوده سیاست نمیشد. او یکی از شعرهای شهریار را بهنام خودمعرفی کرد. یا شعر «دلم دیوانه شد دیوانه شد دیوانه دیوانه/ دگر از خویشتن بیگانهام بیگانه بیگانه/ خوشا حال و خوشا وقت دو مفتون و دو دلداده…» این کار هم برای شاعر دیگری است اما میگوید برای خودم است من این شعر را ۶۰ سال پیش با پرویز یاحقی در دستگاه یک گاه خواندم. آن زمان ابتهاج اعلام کرد برنامه گلها را ازبین میبرم و هنر را آلوده به سیاست کرد. او میگفت تاج سلطنت بر موسیقی میزنم. حتی راه شجریان را هم تغییر دادند.شما بگویید چاووش در موسیقی چه مسیری را طی کرد؟
گلپا ۸۵ سال سن دارد و آرزو میکند که موسیقی گلها همچنان پا برجا بماند و هیچگاه فراموش نشود و بارقههایی در آن دیده میشود. همانطور که امروز موسیقی از مرغ سحر و ربنا برگشته است.
دیدگاهتان را بنویسید