پس از انتشار گفتوگو با ارسلان کامکار در خبرگزاری ایلنا و تاکید این نوازندهٔ ویلن بر این دو نکته که «ارکستر سمفونیک تهران بیش از رهبران ثابت به رهبران میهمان نیازمند است» و «ارکستر سمفونیک تهران؛ ارکستر فیلارمونیک برلین نیست»، علی رهبری در یادداشتی برای این هنرمند؛ بسیاری از نقطهنظرات وی را تایید کرده است.
رهبری؛ در این یادداشت که نسخهای از آن را دراختیار ما قرار داده، بیش از هر چیز سعی کرده تا فراز و فرودهای ارکستر سمفونیک تهران را در کار با رهبران مختلف برشمرده و نیاز به جدی شدن برنامهریزی برای این ارکستر را بار دیگر به مسئولان گوشزد کند.
بخشهایی از متن نامهٔ علی رهبری به این شرح است:
«من نیز در اینباره که ارکسترها با رهبران میهمان بهتر روزگار حرفهایشان را میگذرانند تا رهبران ثابت، با شما موافقم. البته این روند در بسیاری از کشورها درست عکس ایران بوده است و آنها با رهبران ثابت بهتر کار کردهاند اما امروز آموختهام که شرایط در ایران همواره با دیگر کشورها متفاوت است. بههمین دلیل است که ارکستر سمفونیک تهران نیز با رهبران میهمان بهتر از رهبران ثابت توانسته کار کند.
اگر تعارف را کنار بگذاریم، به این حقیقت پی میبریم که ارکستر سمفونیک تهران هیچگاه در ۶۰ سال گذشته رهبری باتجربه و پر از رپرتوار نداشته است. به همین دلیل هم اغلب نوازندههای این ارکستر شناخت کافی از کار حرفهای ندارند زیرا آنها فرصت کار با رهبران حرفهای را بهندرت داشتهاند.
ارکستر سمفونیک تهران از همان ابتدا با کاستیها فراوان مواجه بوده است. با تذکر این نکته که برخی؛ تا آنجا که توانستند و قدرت داشتند؛ جلوی حضور رهبران باتجربه و حرفهای را در ارکستر گرفتند تا شاید جای پایی برای خود محکم کنند اما برخی دیگر نیز خود نتوانستند تجربهٔ چندانی در اختیار این ارکستر قرار دهند.
افرادی مانند آقای حشمت سنجری که تجربهاش تنها با این ارکستر بوده؛ با چند رپرتوار محدود، کار چندانی نتوانست با ارکستر انجام دهد بنابراین سطح ارکستر همواره بیآنکه عمدی در کار بوده باشد؛ پایین نگه داشته میشد.
حتی آقای مشکات هم که درمیان دیگر رهبران؛ از تجربهٔ خوبی برخوردار بودند، اما باز بخش قابل توجهی از این تجربه (شاید حدود ۹۰ درصد تجربهشان) را فقط در همکاری با همین ارکستر داشتند. شاید به همین دلیل بود که پس از انقلاب و در جریان سفر به اروپا باوجود روابط خوبی که با بسیاری از همکاران خود در داخل و خارج از کشور برقرار کرده بودند، باز بیکار شده و از ادامهٔ فعالیت بازماندند.
در این میان شاید آقای صهبایی بیش و بهتر از دیگران ارکستر را میشناختند اما دربارهٔ ایشان هم مشکل اینجا بود که ایشان؛ خود تجربهٔ رهبری نداشت.
اما آقای لوریس چکنواریان از همه بااستعدادتر بودند و بیش از دیگر همکاران خود تجربهٔ کار با ارکستر را داشتند و شاید به جرات بتوان گفت که ایشان تنها رهبر حرفهای ایرانی هستند که من ایشان را میشناسم اما ضعف کار ایشان آنجاست که آقای چکنواریان خیلی سبک شرقی دارند. شاید او کمتر حوصلهٔ کار کردن را داشته باشد به همین دلیل است که آثار ایشان از عمق چندانی برخوردار نیست.
و آقای ناصری هم کار واقعیاش رهبری نبوده است.. وقتی من؛ رئیس ایشان در هنرستان بودم؛ ایشان نوازندهٔ خوب سازهای ضربی بودند.
و آقای روحانی، ایشان در موسیقی سبک یا بهقولی لایت؛ تجربههایی دارند ولی در رپرتورار کلاسیک کار چندانی نداشته و تجربهای ندارند.
درنهایت میتوانم این چنین نتیجه بگیرم که آنچه این رهبران همگی در آن اشتراک داشتند؛ نیازشان به ارکستر سمفونیک تهران بود به همین دلیل همگی نیز تلاش داشتند آن را برای خود حفظ کنند اما این؛ با تعریف رهبری حرفهای فاصلهای قابل توجه دارد.
شاید تمرکز این رهبران بود که موجب شد برخی افراد باتجربه از ارکستر دور نگه داشته شدند اگرچه نباید سهم مدیران اجرایی و شوراهایی که فاقد تجربه در هدایت و همراهی و برنامهریزی برای ارکستر بودند را نادیده گرفت. به همین دلیل هم بود که همواره سعی داشتند با رهبرای پیشین تا آنجا که امکان آن وجود داشت؛ همکاری کنند و از بحث کردن بر سر کم و کیف رهبری ارکستر سمفونیک تهران پرهیز کنند. اما بهای این شیوهٔ مدیریت و اهمال را نوازندگان ارکستر پرداختند. زیرا آنها در این میان؛ فرصت پیدا نکردند تا با رهبران باتجربه؛ رپرتوارهای جدی و سنگین را کار کنند. شاید از همین روست که شما نیز تاکید کردهاید که» ارکستر ایران؛ ارکستر برلین نیست «
این حقیقت است زیرا ارکستر برلین را رهبران بزرگ آن؛ به چنین سطحی از اجراهای حرفهای رساندهاند. من همین ارکستر را ۵ سال رهبری کردم و آن را بسیار خوب میشناسم.
وقتی که من دستیار آقای هربرت فون کارایان بودم؛ میدیدم که ایشان بعداز ۲۵ سال رهبری دایمی این ارکستر، هنوز روزها روی کیفیت ارکستر کار میکرد. پرواضح بود که ایشان درصورتی میتوانست روی کیفیت ارکستر کار کند که خودش بداند کیفیت چیست؟
امروز به قطع میتوانم بگویم که اگر تقریبا تمام رهبرانی که در ۶۰ سال گذشته ارکستر سمفوینک تهران را رهبری کردهاند یا مسئولیت آن را برعهده داشتهاند یا با آن همکاری داشتهاند، اگر هم میدانستند که کیفیت چیست، بهدلیل نداشتن تجربهٔ کافی نمیدانستند آنرا چگونه به ارکستر منتقل کنند. و این بهمنزلهٔ این است که بچهای پدر داشته باشد اما این پدر؛ پدر خوب و مسئولیتپذیری نباشد. در اینگونه موارد بسیاری از کارشناسان امور خانواده شاید اذعان کنند که نبودن پدر برای چنین بچهای بهمراتب بهتر از بودن پدری است که مسئولیتهای پدری را ندارد.
باید پذیرفت که ارکستر سمفونیک تهران میتواند به همین ترتیب موجود و با همین کم و کیف؛ سالهای آینده را نیز به کار خود ادامه بدهد ولی در پایان باید برای بقای کیفی خود به یک برنامهریزی تن بدهد. این ارکستر نیازمند آن است که وضعیت خود را سامان دهد هم ازنظر مالی (همانطور که ۶ سال پیش به آن تاکید داشتم) و هم ازنظر پیدا کردن رهبران کاردان و بینیاز به لحاظ مالی و شغلی زیرا یک رهبر خوب؛ هرگز بیکار نمیماند.
و تاکید دارم که شوراها نیز در به سراشیبی افتادن ارکستر سمفونیک تهران بیتقصیر نبودهاند. آنها نه تجربهای در این کار داشتهاند و نه از حفظ روابط بینیاز بودهاند. به همین دلیل است که بیوگرافی اغلب افراد تصمیمگیرنده برای این ارکستر یا پر از اغراق است یا خالی از نقاط روشن و درخشان کاری.
زمانی گفتم که ارکستر سمفونیک تهران را فقط یک وزیر بااطلاع و دلسوز میتواند به سامان برساند. تا هم از قدرت لازم برای تامین مالی برخوردار باشد و هم ابزار لازم را در آوردن یا حذف برخی افراد در اختیار داشته باشد. چنین وزیری نیاز ندارد تا تهران را به برلین تبدیل کند، بلکه کافی است به ونزوئلا یا ترکیه نگاه کند تا بداند که برای ارکستر سمفونیک تهران چه باید کرد؟!
در خاتمه هم باید متذکر شد که در شرایط موجود نباید خوشحال از تشویقهای مردمی شد که تاکنون فرصت شنیدن موسیقی خوب و حرفهای را از هیچ رسانهای پیدا نکردهاند. مردمی که نه در مدرسه؛ موسیقی را شناختهاند نه در تلویزیون نمونههای خوب آن را سراغ داشتهاند و نه در کنسرتها شاهد اجراهای خوب و کیفی بودهاند. آنها اگر برخی انواع موسیقی را تشویق میکنند بهدلیل کیفیت این موسیقیها نیست بلکه به این دلیل است که گوششان از شنیدن موسیقی خوب محروم بودهاست پس هر اندکی را غنیمت میشمارند. اجراهای مردمپسند نیز جز ظلم به حافظهٔ موسیقیایی مردم و ظلم به آیندهٔ موسیقی حرفهای کشور، ظلم به نوازندگانی است که هرگز امکان اجراهایی درحد حتی کشورهایی چون ونزوئلا و ترکیه را نیز پیدا نخواهند کرد.
اگرچه نوازندگان اغلب جوان ارکستر سمفونیک نباید به برنامهها و اجرهای عوامفریب عادت کرده و استادان بهنام موسیقی: هایدن؛ موزارت؛ بتهون؛ ریچارد استراس و دیگر بزرگان و پایهگذاران ارکستر را به فراموشی بسپارند.»
دیدگاهتان را بنویسید