فریدون آسرایی گرچه خیلی دیر به صورت حرفهای وارد دنیای خوانندگی شد، اما هنوز هم در آستانه ۶۰ سالگی مثل یک جوان میماند.زندگیاش لبریز از پستی و بلندی بوده است، با این حال میگوید آدمهایی کم میآورند که خدا را نمیشناسند. مشروح گفتوگو با این خواننده را در آستانه برگزاری کنسرتش بخوانید.
پنجشنبه پیش رو در تهران کنسرت دارید. از حس و حالتان بگویید وقتی میخواهید روی صحنه بروید.
فرقی نمیکند چقدر اجرا داشتید. هر اجرایی دلهرههای خودش را دارد و این اضطرابها همیشه همراه خواننده هست. البته بستگی به فضا دارد. یک مواقعی کمتر است، گاهی بیشتر. اما همیشه نگرانیهایی هست.
چه فرقی بین اجرای کنسرت در تهران و شهرهای دیگر وجود دارد؟
تهران امکانی هست برای هر خوانندهای که بخواهد مطرح شود. همیشه تهران شهر مهمتری بوده است.
به لحاظ مخاطبان منظورم بود.
تعداد مخاطبان تهران بیشتر است. به طور متوسط در شهرستان پایین هزار نفر به سالنهای کنسرت میآیند، مگر آنکه کنسرت در سالنهای ورزشی برگزار شود. از طرف دیگر معمولا اتفاق نمیافتد در کنسرت تهران، چهرههای شناخته شده ورزش و سینما نباشند، اما در شهرهای دیگر اینطور نیست.
شما داور مسابقهها و برنامههای استعدادیابی هم بودید. به نظر شما چقدر توانایی از حیث خوانندگی در بین جوانان ما نهفته است؟
بله در برنامه تلویزیونی «شبکوک» یکی از داوران بودم. در کشوری با ۸۰ میلیون جمعیت تاکنون نشده آنطور که باید و شاید انتخابهایی صورت بگیرد. البته برای سری دوم این برنامه تغییراتی صورت گرفته که بهتر شده و امیدوارم در این دوره بشود خوانندگان بهتری معرفی شوند. سری دوم این برنامه اواخر دیماه شروع میشود. نام برنامه هم از «شب کوک» به «آوانو» یعنی آوای نو تغییر کرده است. تا آنجا که میدانم دکور داخلی برنامه را برای ضبط اولیه آماده میکنند.
یکی از جذابترین قسمتهای برنامه خندوانه وقتی بود که شما به این برنامه آمدید و از زیر و بم زندگی خصوصیتان میگفتید. خودتان نمیترسید این قدر ریسکپذیر هستید و این همه بالا پایین در زندگی برای خودتان عجیب نیست؟
من تنها بچه خانواده بودم که از ۱۹ سالگی به سربازی رفتم و از خانواده جدا شدم. اول دو سال سربازی که از همان دو سال هم شش ماه خارج از ایران یعنی در بلندیهای جولان خدمت میکردم. بعد هشت سال در فیلیپین درس خواندم. بعد ۱۵ سال کانادا زندگی کردم. بعدش هم دوباره برگشتم. زیاد اینور آنور بودم و تجربیات زیادی دارم. در زندگیام لحظات بسیار خوب و تلخی داشتم. زیاد بالا پایین دیدهام. این است که همیشه در این فکر بودم اگر روزی فرصت کردم خاطراتم را بنویسم.
به نظرتان حالا زندگی ایدهآل خودتان را دارید؟
همیشه خدا را شکر میکنم. انسانها هیچ وقت راضی نمیشوند. خوشبختی در این است که به هر آنچه داری راضی باشی. نه اینکه ساکن باشی و کاری نکنی. من سعی میکنم راضی باشم، اما فکر نکنم آدمیزاد راضی شود. هر چقدر هم داشته باشد باز میدود. ما مدام در حال تلاش هستیم، اما اصلا نمیدانیم برای چه تلاش میکنیم. با اینکه میدانیم همه رفتنی هستیم و هر چه داریم با خود میبریم. امیدوارم بتوانم تلاش کنم بعد از مرگم مردم بگویند خدا بیامرزدش یا حداقل بگویند آدم بدی نبود. همین برایم کافی است. سعی میکنم خودم را به جایی برسانم که از پس این موضوع بربیایم.
آن لحظههای نارضایتی به چه چیزی پناه میبرید؟
همیشه به همه میگویم آدمهایی کم میآورند که خدا را نمیشناسند. شما اگر خدا را بشناسی هیچ وقت در برابر سختیها کم نمیآورید. باز هم مقاومت میکنید. نمیگویم خدا را خوب میشناسم، اما تلاش میکنم خدا را بهتر بشناسم. برای شناخت خدا لازم نیست کار پیچیدهای کرد. میگویند لازم نیست دریاها را بگردی، شاید مروارید در خانه خودت باشد. لازم نیست به در و دیوار بزنی تا خدا را پیدا کنی، شاید در درون خودت باشد. سر هر کوچه خدا هست. در هر گوشهای هست.
شما در انتخاب ترانه کارها هم به این مفاهیم توجه میکنید؟
سعی میکنم ترانهای انتخاب کنم که بخشی از زندگی و خاطراتم باشد یا با چیزی که ترانهسرا نوشته درد مشترک داشته باشم. داشتن یک وجه مشترک باعث میشود وقتی میخوانم بفهمم چه میخوانم. اما گاهی هم میبینم یک ترانه خیلی خوب است و آن را میخوانم. سعی میکنم یا اجتماعی باشد، یا چیزی که با آن درگیر هستم و در درونم دغدغهاش را دارم.
این همه احساس در کار شما از کجا نشأت میگیرد؟
من سختیهای زیادی کشیدم. ۲۳ سال از مادرم دور بودم. مواقعی هست که دچار غربت میشوید. کار سختی است. من پنج بار تجربه جدایی داشتم. اینها زخمهایی بر تن آدم میگذارد که نمیگویم جبرانناپذیر است، اما به هر حال سخت است. من آدم بازگشت به گذشته نیستم اما زمانهایی که با این مسائل درگیر بودم خیلی سختی کشیدم. در کنارش لحظات بسیار شیرینی هم داشتم. شاید اینها بخشی از وجودم شده و در دلم گیر کرده است که حالا در کارهایم نمود دارد.
دیدگاهتان را بنویسید