×
×

بازنشر مصاحبه روزنامه صبا با «گلپا»

  • کد نوشته: 63124
  • 16 آبان 1393
  • ۰
  • «اکبر گلپایگانی» مردی از جنس صداست؛ همان صدایی که فروغ معتقد بود می‌ماند و راز ماندگاری صدا در شریان تپش قلب‌هایی است که نه به نبض شرافت خود سرخرگ فروخته‌اند و نه مردم بی‌ادعای سرزمین‌شان را نادیده گرفته‌اند. او شاگرد نورعلی‌خان برومند است که مرتضاخان محجوبی برایش احترام خاصی قائل بود و بیژن ترقی برایش […]

  • IMAGE635027432352977093«اکبر گلپایگانی» مردی از جنس صداست؛ همان صدایی که فروغ معتقد بود می‌ماند و راز ماندگاری صدا در شریان تپش قلب‌هایی است که نه به نبض شرافت خود سرخرگ فروخته‌اند و نه مردم بی‌ادعای سرزمین‌شان را نادیده گرفته‌اند. او شاگرد نورعلی‌خان برومند است که مرتضاخان محجوبی برایش احترام خاصی قائل بود و بیژن ترقی برایش غزل می‌سرود. با او درباره بسیاری از نوستالژی‌های زندگی‌اش به گفتگو نشستیم که برخی از آن‌ها را میان خودمان و در دل‌مان دفن کردیم.

    شما در سال ۱۳۳۲ وارد دانشکده افسری شدید و اولین آوازتان را با همراهی «استاد نورعلی‌خان برومند» و «دکتر اصغر بهاری» برای یونسکو در دستگاه بیات اصفهان و سه‌‌گاه خواندید اما این اثر هرگز پخش نشد. در این‌باره برای مخاطبان ما صحبت کنید.
    باید بگوییم در آن زمان کارهایی از این دست را پخش نمی‌کردند. فرامز پایور، نورعلی‌خان برومند و مرحوم صبا هم در آن زمان حضور داشتند و سرپرست آن گروه هم نورعلی‌خان برومند بود. آن برنامه یک برنامه سنگین بود و من آن را خواندم و آن آوازی که آنجا اجرا کردم یک «ابوعطا» بود که یادم هست اولین بار در منزل «مرتضی‌خان محجوبی» که خودش هم پیانو می‌زد و «علی تجویدی» ویولن این کار را زد با یک ضبط کوچک ضبط شد. «حسین تهرانی» هم ضرب زد و بخش ضربی کار را هم تهرانی خواند. در آن برنامه آقای کسایی نیز حضور داشت و این اولین آوازی بودی که من خواندم. من البته در آن زمان هنوز خواننده «گل‌ها» نشده بودم و آقای «پیرنیا» هم که اتفاقاً آنجا حضور داشت باعث شد من وارد برنامه «گل‌های جاویدان» رادیو بشوم. اما نورعلی‌خان برومند نسبت به این‌که من دعوت شده بودم به برنامه «گل‌های جاویدان» روی خوش نشان نداد و اما با این دعوت مخالفت کرد.

    چرا نورعلی‌خان برومند نسبت به این دعوت مخالفت نشان داد؟
    نورعلی‌خان به دلیل آن‌که از اشراف‌زادگان بود و همانطور که می‌دانید برادر «ابوالوهاب جواهری» بود و به دلیل این‌که وضعیت مالی فوق‌العاده‌ای داشت، موسیقی را در کل برای یک عده از اشراف خوب می‌دانست و آن را هنری خاص تلقی می‌کرد. خیلی‌ها مثل «شازده ناصرالدوله» یا «شازده حسام‌السطلنه» اینطور فکر می‌کردند و خب این‌ها موسیقی را در اختیار یک عده خاص می‌دانستند، اما من از نظر فکری با این ایدئولوژی کاملاً مخالف بودم. من از خانواده‌ای بودم که اصلاً مرفه نبود و با زحمت و رنج بزرگ شده بودم.

    اولین بار هم گویا پدر شما بود که درباره موسیقی به شما راه را نشان داد.
    بله، پدرم به «حسین بلبل» شهرت داشت و بعد از آن هم «حسن یکرنگی» که شاگرد استاد «اقبال‌السلطان» بود به من آموزش موسیقی داد. ایشان از پشت بام افتاده بود و متأسفانه «فلج» شده بود و خانه ما چون نزدیک‌شان بود می‌رفتم و از آموزه‌های ایشان بهره می‌بردم و در همان منزل هم بود که من با آقایان تجویدی و نورعلی‌خان برومند آشنا شدم. در واقع راه اصلی من در موسیقی را ورود به خانه آقای «یکرنگی» جلوی پایم قرار داد. از سؤال شما دور نشوم که اولین آوازی که خواندم در منزل «مرتضی‌خان محجوبی» و شعرش هم متعلق به مولانا بود: «امروز مها خویش ز بیگانه ندانیم/مستیم بدانسان که ره خانه ندانیم» و این آواز بود که در واقع آقای «پیرنیا» بعد از شنیدنش مرا به برنامه گل‌ها دعوت کرد. من همیشه معتقد بوده‌ام که آواز و موسیقی باید متعلق به مردم باشد. کار خاص برای طبقه خاص یعنی چه؟ هیچ حرکت و کاری بدون حضور مردم اصلاً معنا ندارد و اینطور بود که به «گل‌های جاویدان» رفتم.

    برنامه گل‌های جاویدان همان گل‌های رنگارنگ بود یا با آن برنامه تفاوت داشت؟
    گل‌های جاویدان یک برنامه جداگانه بود و گل‌های رنگارنگ هم برنامه‌ای جدا برای خودش. گل‌های جاویدان چهار خواننده داشت: آقایان ادیب، طاهرزاده، بنان و حسین فاخته‌ای، پس از مدتی آقای طاهرزاده و آقای ادیب به علت کهولت سن بازنشسته شدند و من ماندم و آقای بنان. آقای فاخته‌ای و بعد آقای «عبدالوهاب شهیدی» هم به ما اضافه شد. ما چهار نفر خوانندگان گل‌های جاویدان بودیم و پس از مدتی هم آقایان ایرج، کوروس سرهنگ‌زاده و ناصر مسعودی به جمع ما اضافه شدند و همینطور جوان‌هایی مثل «محمدرضا شجریان.» ۱۷ سال من در گل‌های جاویدان آواز می‌خواندم و استادم اجازه نمی‌داد ترانه بخوانم و عقاید خاصی داشت. بعدها به تدریج و پس از ۱۷ سال من ترانه «قهر و ناز» را خواندم که ترانه‌اش را آقای توکلی نوشته بود.

    اولین اجرای شما در گل‌های رنگارنگ اگر خاطرتان باشد «مست مستم ساقیا دستم بگیر» بود که در مثنوی «شور» اجرا کردید.
    باید بگویم این آواز من به شب قتل خورده بود که قرار شد من و آقای بنان و آقای کاخی هر کدام یک آواز بدون موسیقی بخوانیم که من یک بیات تورک انتخاب کردم که بخش «درآمد» و «حزین» بیات تورک بود که شعرش متعلق به حضرت حافظ بود: «در خرابات مغان نور خدا می‌بینم/این عجب بین که چه نوری زکجا می‌بینم» و درست سه روز بعد از این آواز که «عید نوروز» بود آقای «مرتضی‌خان محجوبی» که دوست شفیق پدرم و مشوق اصلی من هم بود آمد به منزل ما و به پدرم گفت: «من آهنگی ساخته‌ام به نام «تو مرو تو مرو» که می‌خواهم آوازش را اکبر گلپا بخواند.» خلاصه ماجرا این‌که من به «مرتضی‌خان محجوبی» گفتم من آمدم به رادیو به دعوت آقای «پیرنیا» آن هم برای گل‌های جاویدان که به موسیقی اصیل اختصاص دارد و نه گل‌های رنگارنگ، که استاد من آقای نورعلی‌خان اگر از اول خبر داشت اجازه حضورم را نمی‌داد. باید این نکته را به شما بگویم آن زمان همه از نورعلی‌خان برومند بسیار حساب می‌بردند. نورعلی‌خان همیشه به من می‌گفت اگر می‌خواهی آواز بخوانی باید آوازی بخوانی که قبل از تو هیچ‌کس نخوانده باشد. آن موقع رئیس اداره رادیو از من پرسیده بود: «گلپا آمدی اینجا چکار؟» گفتم: «آمدم در گل‌های جاویدان آواز بخوانم» که جواب داد: «برو پشت مرده‌ها بخوان» و این مسئله توی دل من مانده بود و باعث شد که به آقای «مرتضی‌خان محجوبی» بگویم که دلم می‌خواهد آوازی بخوانم که «آوازم» دیده شود و به اصطلاح «آوازم بگیرد» نه ترانه! خودم هم شخصیت خاصی داشتم و به شدت از خواندن ترانه‌های قدیمی حذر داشتم. استاد «ابوالحسن صبا» هم همیشه می‌گفت: «هر شاگردی از معلمش جلوتر نرود به استادش ظلم کرده.» ببینید همین چند روز پیش هم که حرف‌های «حسن روحانی» رئیس‌جمهور جدید ایران را می‌شنیدم که می‌گفت: «آدم باید خلاق باشد.» اصلاً همه آدم‌های موفق باید اینگونه فکر کنند حتی «رهبر انقلاب» در بالاترین منصب ایران همیشه این نصیحت را به مردم می‌کنند، خب آن موقع به «مرتضی‌خان محجوبی» گفتم من چطور برگردم و کارهایی برای ۸۰ سال پیش را بخوانم. حالا هم هنوز اینطور فکر می‌کنم. «مرتضی‌خان محجوبی» هم حرف مرا درک کرد و با تکیه کلامی که همیشه صدایم می‌زد، گفت: «عزیز جون برو خودت انتخاب کن.» من هم رفتم و با بیژن ترقی صحبت کردم و گفتم: «بیژن جان من می‌خواهم یک چیز خاص و دشتی بخوانم» بیژن هم چند غزل آورد که من خوشم نیامد و گفتم: «من ۹ سال و نیم زحمت کشیدم که ردیف‌ها را یاد بگیرم. یک شعر خوب و خاص می‌خواهم» تا این‌که یک روز بعدازظهر بیژن مرا دعوت کرد به منزل «حسین فرزاد» به اتفاق «مرتضی‌خان محجوبی» و «تهرانی» که خود بیژن هم بود. بیژن ترقی مقداری به لحاظ فیزیکی در دست و پا دچار نقص بود و در آن شب در یک لحظه که خواست از جایش بلند شود این مسئله برایش مشکل ایجاد کرد و در زمین و هوا تعادلش را ناگهان از دست داد و رو به سمت «پرویز یاحقی» در حال سقوط به زمین بود که با صدای بلند گفت: «پرویز جان دستمو بگیر.» دو، سه روز بعد بیژن آمد سراغ من و گفت من غزلی که می‌خواستی را ساختم و من تعجب کردم و پرسیدم چطور به این سرعت؟! بیژن هم گفت: «همان شب که داشتم می‌افتادم و گفتم پرویز جان دستمو بگیر! غزل آمد توی ذهنم و ساختمش!» بعد به اتفاق رفتیم و در گوشه‌ای نشستیم و بیژن برایم غزلش را خواند: «مست مستم ساقیا دستم بگیر!» و دیدم چه غزل فوق‌العاده‌ای ا‌ست و این اثر اصلاً خلق شده بود که گلپا، گلپا شود. غزل را از بیژن گرفتم و به «مرتضی‌خان محجوبی» تلفن کردم. «مرتضی‌خان» هم گفت: «عزیز جون همین الان بیا بریم رادیو» و رفتیم و تا ساعت دو با هم تمرین کردیم. خیلی موسیقی و شعر به دلم نشست و «مرتضی‌خان محجوبی» هم گفت: «بیا همین الان ضبطش کنیم و ضبط کردیم.» بعد بیژن تلفن زد که دو بیت غزل جامانده بیا برایت بخوانم! من گفتم: کار تمام شد ما ضبطش کردیم و من خواندمش! بیژن آمد و وقتی گوش کرد به من گفت: «گلپا جان تیر به هدف خورد جانانه و همان چیزی را خواندی که نورعلی خان به تو سفارش کرده بود که دیگران نخوانده باشند.» این نوار کاست وقتی به بازار آمد همه مردم روی دوچرخه و پیاده‌رو این کار را در کوچه و بازار می‌خواندند. سر پل تجریش یادم هست یک آقای ترکی این آواز را برای خود من می‌خواند، تازه غلط و نادرست اما من بسیار خوشحال شده بودم و این بود که من دیگر شدم خواننده گل‌های جاویدان! این داستان ورود من به گل‌های جاویدان بود. در مدرسه نظام و ارتش هم آقای «ایرج» با من هم‌دوره بود و موسیقی در آن روزها اینگونه نبود و ما همدیگر را خیلی دوست داشتیم و موسیقی اصلاً مثل وضعیت امروز نبود و نوازنده‌هایی مثل «حسن کسایی»، «جلیل شهناز»، «فرهنگ شریف»، «بدیعی»، «پرویز یاحقی»، «رضا ورزنده» و بزرگان دیگری هم با من همکاری داشتند.

    چطور شد که وارد گل‌های رنگارنگ شدید؟
    بعد از گل‌های جاویدان بود که ما به تدریج وارد گل‌های رنگارنگ شدیم. آواز ترانه‌خوان را من می‌خواندم و دلیلش این بود که قدرت صدای من این پتانسیل را داشت و به من این امکان را می‌داد.

    شما یک تجربه بازیگری در یک نمایش را به پیشنهاد زنده‌یاد شاپور قریب داشتید که سال ۱۳۲۶ روی پرده رفت و در آن نقش یک پسر شعرخوان را ایفا می‌کردید.

    من در آن زمان شاگرد مدرسه نظام بودم و هم‌شاگردی دوست‌داشتنی‌ای داشتم به نام «شاپور قریب.» البته باید بگویم که سه نفر از هم‌شاگردی‌های من به مدارج بالای فرهنگی رسیدند؛ یکی‌ همین شاپور قریب بود، یکی آقای «خوشدل» که فلوت می‌زد که رفت به سمت هنرهای زیبا و یکی هم «کوروس سرهنگ‌زاده» که مثل خود من به سمت خواندن و آواز آمد. خلاصه شاپور قریب یک روز آمد سراغ من و گفت من یک نمایشنامه نوشتم که قرار است در باغ جوانان نزدیک رادیو، اجرا شود و شما باید بیایی و یک بیت شعر در آن نمایش برای ما بخوانی. شعرش را الان به خاطر ندارم که آن را هم برایش خواندم. بعد از آن هم که ما در مدرسه نظام بودیم آمدند و به ما گفتند برنامه‌ای است که قرار است سرنوشت یک خواننده به تصویر کشیده شود و شما قرار است رل اول را بازی کنی و این برنامه در طول هفت شب باید اجرا شود که ما آن را، هم بازی کردیم و هم تیتراژش با صدای من بود.

    در زمان ظهور شما بسیاری از آوازخوانان اصیل حضورشان کمرنگ شد و بیشتر شما را با «بنان»، «ایرج» و «شجریان» مقایسه می‌کردند. آیا این به آن معناست که مثلاً محمودی خوانساری، قوامی و حتی عبدالوهاب شهیدی و نادر گلچین را باید از کنار نام شما هاشور زد؟ شما به این قیاس اعتقاد دارید؟
    در آن زمان که من وارد گل‌های جاویدان شدم اصلاً آقای شجریان هنوز نیامده بود. به اعتقاد من همه این هنرمندان گل‌هایی هستند که در بوستان موسیقی شکفته‌اند. آقایان «ایرج» و «شجریان» و خیلی‌‌های دیگر هر کدام جایگاه خودشان را دارند و همینطور نادر گلچین. ما باید ببینیم که هر کدام از این آدم‌ها جایگاه‌شان کجاست. به اعتقاد من هر هنرمندی باید به این نکته توجه کند که خودش پایش را از گلیمش بیشتر دراز نکند. هر کسی جایگاه خودش را دارد و همه هم خوب هستند و اعتقاد دارم نباید بیاییم و بگوییم من فقط، منم. به اعتقاد من هر صدایی احترام خاص خودش را دارد. به مرحوم طاهرزاده گفته بودند که شما از چه کسی این همه چیز یاد گرفته‌اید؟ که پاسخ داده بود از کسانی که بد می‌خواندند، چون یاد گرفتم گوشه خوب خواندن چطور است! ما باید تمام این مسائل را در نظر بگیریم و اگر هم خواننده‌ای بنابر مسائلی ناراحتی و دلخوری داشت باید این‌ها را به دل نگیرد و به خاطر فرمت صدایش او را بخشید. ما باید حرمت هنرمندان‌مان را خودمان حفظ کنیم و من به این قضایا اعتقاد ندارم.

    شما را مروج شیوه‌ای جدید از تصنیف‌خوانی در قالب موسیقی اصیل می‌دانند که در آن ترکیبات، الحان و ملودی‌های دچار یک محور در اجرا نبوده‌اند، خودتان در این‌باره چه اعتقادی دارید؟
    من هرگز یک آواز را مشابه آواز دیگر نخوانده‌ام و هر کدام از آوازهایم مثلاً اگر در دستگاه «سه‌گاه» باشد اما از «گوشه»‌های مختلف گرفته‌ام. خیلی‌ها به اشتباه فکر می‌کردند که مثلاً «من‌درآوردی» است. کسی که ردیف‌های موسیقی را خوب بداند این موضوع را خوب می‌فهمد. این حرف‌ها برای این است که درک درستی از موسیقی وجود ندارد. معتقدم که نباید درجا زد و همه باید جلوتر از استاد خودشان باشند. این موسیقی آنقدر جا دارد که جوان‌ها بیایند و دوباره «گلپا» و «نورعلی‌خان» و «مرتضی‌خان» را بسازند. به جای این حرف‌ها بیایید به جوان‌ها فرصت بدهید. به مرحوم ابوالحسن صبا گفته بودند: «موسیقی ایرانی یک قطره است در برابر موسیقی فرنگی» و ابوالحسن صبا گفته بود: «بله یک قطره است اما شما این را نمی‌دانید که یک قطره اشک چطور جان آدم را می‌تواند به آتش بکشد.» مسئله اصلی این است که این موسیقی به اینجا کارش ختم نمی‌شود و این حرف‌ها بهانه عقب انداختن اصل از فرع است. بیایید به دنبال احیا کردن فکر «حسن کسایی»، «فرهنگ شریف» و «نورعلی‌خان برومند» باشیم نه این‌که نبش قبر کنیم که فلانی چطور بوده و دیگران نتوانسته‌اند.

       

    مطالب مرتبط

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *