نیوشا مزیدآبادی: استاد هوشنگ ظریف در ۱۶ آذرماه سال ۱۳۱۷ در تهران متولد شد و بعد از پایان سال چهارم ابتدایی به هنرستان موسیقی رفت و از بزرگترین اساتید زمان خود بهره برد. اساتیدی چون موسی خان معروفی که هوشنگ بهترین شاگردش محسوب میشد تا روحالله خالقی، جواد معروفی و حسین تهرانی. او پس از فارغالتحصیل شدن از هنرستان در سال ۱۳۲۷ به استخدام وزارت فرهنگ و هنر در آمد و فعالیت خود را به عنوان نوازنده و تکنواز در گروههای مختلفی مانند ارکستر موسیقی ملی، ارکستر صبا و… شروع کرد. هوشنگ ظریف سالها سولیست تار در ارکسترهای متعدد سازمان ملی وابسته به وزارت فرهنگ و هنر در اجرای برنامههای موسیقی ارکسترهای مزبور در سازمان رادیو و تلویزیون ملی ایران بود، او اجراهای متعددی با گروه استاد فرامرز پایور داشته است و با این گروه در کشورهای اروپایی و آسیایی زیادی به اجرای موسیقی ایرانی پرداخته است. این هنرمند برجسته یکی از نخستین هنرمندانی است که پس از انقلاب؛ نشان عالی هنر (معادل دکتری در نظام آموزش عالی) را دریافت کرد. استاد ظریف در گفتوگوی زیر در آستانه میلادش به مرور خاطرات جوانی و فعالیتهای هنریاش تا به امروز پرداخته است…
نقل شده است که شما با شنیدن تار آقای مجد به این ساز علاقهمند شدهاید. در وهله اول بد نیست درباره نحوه ورودتان به هنرستان موسیقی و شروع نوازندگی تار برایمان بگویید…
من نسبت فامیلی دوری با آقای وزیری تبار داشتم که خود موزیسین بود. زمانی هم که هنرستان موسیقی در سال ۱۳۲۸ توسط مرحوم روحالله خالقی تاسیس شد، پدر و مادر من تصمیم گرفتند که مرا در آنجا ثبت نام کنند. البته این هنرستان در ابتدا از سال پنجم ابتدایی دانشآموز میپذیرفت که من آن زمان سال چهارم ابتدایی بودم و بنابراین برادر من که یک سال از من جلوتر بود زودتر از من در آنجا ثبت نام شد. در آن زمان نوازندگی هنرمندانی چون آقای مجد از رادیو پخش میشد و به این ترتیب من به این ساز علاقهمند شدم. یادم هست که خودم بعضی وقتها چیزهایی، با چند تا میخ و کمی نخ و چوب، شبیه ساز تار درست میکردم. زمانی که چهارم ابتدایی را تمام کردم و برای ثبت نام به هنرستان رفتم، آقای خالقی از من پرسید که چه میخواهی بزنی که من هم گفتم تار. او پرسید که همین طوری تار را انتخاب کردهیی؟ من هم جواب دادم که خیر، این ساز را دوست دارم و صدای ساز آقای مجد را از رادیو شنیدهام و به این ساز علاقهمند شدهام. به این ترتیب قبول کردند و من به کلاس درس موسی خان معروفی رفتم.
در این مقطع حدودا ده، دوازده ساله بودید؟
بله. کلاس پنجم را در آنجا شروع کردم و با علاقهیی که داشتم این ساز را مینواختم. دروسی هم که تدریس میشد هنوز به چاپ نرسیده بودند و اکثرا دستی نوشته شده بودند. که اساتید آنجا مثل آقایان بنان و جواد معروفی آنها را برای دانشآموزان تدریس میکردند.
آن زمان مرحوم علینقی وزیری در هنرستان، ساز تار تدریس نمیکردند؟
خیر. البته شاید درس میدادند اما به هنرستان نمیآمدند. بعدها هم از نوازندگی من بسیار تعریف کردند. خلاصه به این صورت کار خود را از هنرستان شروع کردم. در آنجا میگفتند که همه دانشآموزان باید «ضرب» هم یاد بگیرند اما من هم دو سال قبل از اینکه وارد هنرستان شوم به دلیل علاقهیی که به تمبک داشتم، نزد استاد حسین تهرانی، این ساز را یاد گرفته بودم و در این زمینه مهارت داشتم، به همین دلیل دستم خیلی روان بود. یادم هست زمانی به رادیو رفته بودم و در آنجا کسی نمیدانست که من تنبک هم میزنم. از قضا احتیاج داشتند که کسی برایشان تنبک بزند. من به آنها گفتم که ساز من تار است اما میتوانم کمکشان کنم. این شد که در استودیو به دنبال تنبک گشتیم اما فقط توانستیم یک تنبک زورخانهیی پیدا کنیم که هم اندازه قد و هیکل من بود! من آن زمان ۱۶ سال بیشتر نداشتم. یک بار هم در خانه حبیبالله بدیعی میهمانی دعوت بودم که آنجا هم از من خواستند که تنبک بزنم اما اینبار حتی آن تنبک زورخانهیی هم نبود که یادم هست آنجا روی میز ریتم گرفتم! دوران خیلی خوبی داشتیم.
احتمالا کمتر کسی است که اطلاع داشته باشد که شما تنبک هم مینواختید و به نظر میرسد که اکثرا شما را با ساز تار میشناسند. این در حالی است که شما به عنوان یکی از شاگردان استاد تهرانی در تدوین کتاب او نقش داشتید…
من در تنبکنوازی دست روانی داشتم و اکثرا زمانی که فامیل دور هم جمع میشدند، من تنبک میزدم. بعد از فوت آقای تهرانی من گروه ایشان را اداره میکردم و به تکنوازی هم مشغول بودم. اما بعد از مدتی متوجه شدم که باید به همراه گروه تار هم بزنم و دیدم کمی به دستانم فشار میآید و در نواختن تار برایم پیش میآمد. بعدها آقای اسماعیلی هم که از شاگردان آقای تهرانی بودند برای تدریس به هنرستان آمدند. البته هر ماه در هنرستان برنامه میگذاشتند و از والدین و برخی مسوولان دعوت میکردند و ما در این مراسم به نوازندگی میپرداختیم. یک روز هم بچهها را به رادیو بردند و از ما خواستند که سرود «ای ایران» را بنوازیم و آقای بنان آن را اجرا کند. یعنی برای خواندن این سرود، نخستین لبیک را بچههای هنرستان گفتند.
پس نخستین اجرای سرود «ای ایران» توسط شاگردان هنرستان انجام شد…
بله. خلاصه که یادم هست به خاطر استعدادی که داشتم و میتوانستم بداههنوازی کنم، افراد مختلفی از من میخواستند که تار بزنم. وقتی هم کسی از خارج میآمد بازهم از من خواسته میشد که برایشان تار بزنم. اتفاقا یک روز فردی که نوازندگی من را شنیده بود، آن را ضبط کرد و به خاطر دارم که روزی در یکی از مغازههای کشور فرانسه، سیدی آن اجرا را دیدم که روی جلد آن، تصویری از استادان «کسایی» و «بهاری» زده بودند و کمی پایینتر هم عکسی از من را استفاده کرده بودند. البته من نتوانستم آن سیدی را با خودم بیاورم اما بعدها متوجه شدم که همان فردی که نوازندگی مرا ضبط کرده این عکس را هم به همان صورت روی سیدی زده است. خلاصه در مراسمهای مختلفی نوازندگی میکردم که یکی از آنها هم مراسم بازنشستگی مرحوم علینقی وزیری بود که در ساختمان انجمن ایران و شوروی برای تجلیل از ایشان برگزار شد.
همان ساختمانی که در حال حاضر به سازمان انتقال خون تبدیل شده است…
بله. در آن مراسم آقای مفتاح ساز «قانون» میزد و آقای بنان هم میخواند. من هم در آن مراسم قطعه «بند باز» آقای وزیری را اجرا کردم و به این صورت به کار هنری خود ادامه میدادم. جالب است بدانید، زمانی که دیپلم خود را گرفتم بعد از سه ماه و به استخدام وزارت فرهنگ و هنر درآمدم! در آن زمان در دبستانها موسیقی تدریس میشد و هرکسی که به استخدام فرهنگ و هنر در میآمد به دانشآموزان مقاطع چهارم و پنجم و ششم درس میداد. در آن روزها هم تازه تلویزیون توسط آقای ثابت پاسال تاسیس شده بود. او واردکننده وسایلی مثل یخچال و تلویزیون بود که در نهایت در همین خیابان الوند به راهاندازی نخستین تلویزیون اقدام کرد و از آن زمان به بعد هر شب ساعت هشت از طرف فرهنگ و هنر، برنامه زنده نوازندگی داشتیم.
آن برنامهها بیشتر تکنوازی بود یا گروهنوازی؟
بیشتر گروهنوازی بود و بعضی اوقات هم به همراه خواننده به اجرای برنامه میپرداختیم. ارکستر بزرگ آقای دهلوی و گروه آقای پایور هر شب راس ساعت هشت، برنامه زنده اجرا میکردند. نوازندگی در این برنامهها باعث میشد که هر صبح که به مدرسه میرفتم، این جمله را از تمامی دانشآموزان میشنیدم که: «آقا! دیشب شما را در تلویزیون دیدیم!»
کمتر پیش میآید که نوازندگان برجسته به کار آموزش هم بپردازند و در هر دو موفق هم باشند. مثلا زندهیاد پرویز یاحقی که ویولن را به زیبایی مینواخت چندان به امر آموزش این ساز به کسانی که علاقهمند بودند، اهمیت نمیداد. چنانچه میبینیم که شاگردی هم نداشت. اما شما شاگردان زیادی را پرورش دادهاید که امروزه در جایگاه شاخصی قرار دارند. بعد از گذشت این همه سال وقتی موفقیتهای شاگردان خود را میبینید، چه احساسی دارید؟
این اساتید در فکر این نبودند که شاگرد تربیت کنند. اما من برای اینکه در هنرستان و به صورت آکادمیک کار کرده بودم به سادگی میتوانستم این کار را انجام دهم. زمانی هم که در فرهنگ و هنر استخدام شدم در ارکستر بزرگ آقای صبا، تار میزدم. به این صورت به کار خود ادامه میدادم تا اینکه در سال ۱۳۴۲ آقای دهلوی، رییس هنرستان موسیقی شد و بعد از آن از من برای تدریس تار دعوت کردند.
یعنی دقیقا از جایی که نوازندگی را شروع کرده بودید، از همان جا هم دعوت به کار شدید…
بله و به این طریق و از سال ۱۳۴۲ به هنرستان رفتم و به تدریس مشغول شدم. غیر از آن من به راحتی بداههنوازی میکردم و تمامی ردیفها را آموزش دیده بودم اما نه به این معنی که دقیقا شبیه ردیف بنوازم. برای این کار باید نوازنده خلاقیت هم داشته باشد. من این خلاقیت و حالت فیالبداهه را داشتم و میتوانستم از آن استفاده و بهره ببرم.
شما با شاگردان خود در هنرستان از همان ابتدا ردیف کار میکردید؟
نه. در سالهای اول کتاب اول و دوم هنرستان را تدریس میکردیم. کتابی است که آقایان موسی خان معروفی و نصرالله زرین پنجه آن را به کوشش آقای خالقی تدوین کرده بودند و من در طول یک سال این کتاب را به صورت علمی و آکادمیک تدریس میکردم. انصافا هم موسی خان، ۳۰ سال برای جمعآوری این کتاب که به صورت دستنویس بود و ما از روی آن مینوشتیم و کار میکردیم، زحمت کشیده بود. یادم هست در سال ۱۳۳۶ که جلسهیی برگزار کردیم که کدام یک از کتابهای ردیف را به چاپ برسانیم، همه معتقد بودند که کتاب موسی خان معروفی، کاملترین است. بعد از چاپ کتاب، مرحوم موسی خان از من خواستند که آن را ظرف شش ماه بنوازم که من گفتم حداقل باید یکی دو بار از روی آن بزنم تا در آن مهارت پیدا کنم. به همین خاطر هم ایشان این کار را به آقای روحافزا سپردند. به هر حال به عقیده من این ردیف کاملترین و علمیترین ردیف است.
یکی از دوران مهم کار هنری شما زمانی بود که با ارکستر آقای پایور همراهی داشتید. ارکستری که حتی سبک متفاوتی در کار هنری فرامرز پایور به وجود آورد. چطور شد که به این ارکستر دعوت شدید و چه برنامههایی را اجرا کردید؟
شاید برایتان جالب باشد که اصلا چگونه آقای پایور را دیدم. هنرستان ما در خیابان هدایت بود کمی جلوتر نرسیده به دروازه شمیران، کلاس موسیقی حسین ملک بود. یک روز که داشتیم با بچهها -که اکثرا از یک محله هم بودیم- به سمت دروازه شمیران میآمدیم، جوانی را دیدم که سر کوچه ایستاده است و یک سنتور در دست دارد. او وقتی ما را که هر کدام هم ساز خود را به همراه داشتیم، دید، سوال کرد که ساز میزنید؟ و ما هم جواب دادیم و به این شکل آشنایی ما شکل گرفت. خاطرم هست که روزی به خانه او دعوت شدیم و او یکی از قطعات استاد وزیری را با سنتور به زیبایی نواخت. بعد هم ایشان پس از اقامتی چهار ساله در انگلستان، به ایران برگشتند و این گروه را به راه انداختند و در ادامه هم همکاری ما با هم شروع شد. یادم هست که یکی از قطعات ردیف به نام «رنگ شهر آشوب» را با این گروه در حضور وزیر نواختیم و غیر از آن در رادیو هم برنامههایی اجرا کردیم. ضمن اینکه به کشورهای مختلف دنیا هم سفر میکردیم و در آن کشورها هم برنامه داشتیم.
بنابراین با این سفرها به نوعی موسیقی ایرانی را به جوامع دیگر معرفی میکردید…
بله. ما به همه جای دنیا سفر کردهایم و به دوستان هم گفتهام که ما فقط دو کشور را ندیدهایم. زامبیا و گینه بیسائو! همه جا رفتیم. امریکا، پاناما، شمال آفریقا، مصر، الجزایر، مراکش، مالزی، هندوستان، پاکستان، افغانستان و شوروی. در باکو هم ۹ شب برنامه داشتیم.
نوازندگی سازهای مختلف چه ملودیک و چه کوبهیی در سالهای اخیر دستخوش تغییرات زیادی شده است. تغییراتی که بیشتر در راستای نشان دادن تکنیک نوازنده است تا روح موسیقی. شما وضعیت تارنوازی را در سالهای اخیر چطور ارزیابی میکنید؟
بههرحال ما الان نوازندهیی که بتواند بداههنوازی کند دیگر نداریم. امروزه نوازندگی کاملا فرق کرده است تارنوازی این چیزی نیست که الان وجود دارد. تار، مادر سازهای ایرانی است و باید اصالتش حفظ شود اما در سالهای اخیر این مساله رعایت نمیشود. فرم نوازندگیها فرق کرده و چیزی که نواخته میشود اصلا معلوم نیست که در چه دستگاهی است. هر چند، تکنیک هم جای خود را دارد اما باید اصالت این ساز حفظ شود چون فرم و حالی که این ساز داشته با این نوع نوازندگیها متاسفانه رفتهرفته از بین میرود. در نهایت حالت موسیقی اصیل ایرانی را فقط در ساز استاد شهناز و آقای شریف میتوانیم پیدا کنیم هر چند تکنیک جای خودش را دارد اما حیف است که این صدایی که ما از ساز آقای شهناز میشنویم یک روزی منسوخ شود. چون الان صدای تاری که از نوازندههای دیگر میشنویم انگار همه ملیتها را در خود جای داده است و از آن صدای موسیقی ترکی، کردستانی و حتی سیتار هندی میشنویم. پس بیم آن میرود که روزی در لابهلای تاریخ جستوجو کنیم و ببینیم که تار ایرانی در اصل چه بوده است.
بنابراین شما عقیده دارید که تکنیکزدگی میتواند آسیب جدی به موسیقی ایرانی وارد کند؟
متاسفانه بله. جوانهای ما روش دیگری را دنبال کردهاند و آنقدر تکنیکی ساز میزنند که انگار آکروبات بازی میکنند یا به قول یکی از شاگردانم که به شوخی میگفت: «انگار کباب ترکی سیخ میکنند!».
در حالی که تار مادر سازهای ایرانی است و باید به صورتی نواخته شود که به دل بنشیند. الان موسیقی ما به واقع یک بار مصرف شده است و کمتر کسی حاضر است که دو بار آن را بشنود، یعنی به شکلی درآمده است که مخاطب با آن ارتباط خاصی نمیگیرد. یک زمان آقای خرم، بدون خواننده، کنسرت میگذاشت و ۱۸۰۰ هزار نفری که به تماشا میآمدند با گروه همراه میشدند و میخواندند. وقتی آهنگ «شمع و پروانه» نواخته میشد همه همراهی میکردند در حالی که امروز چنین چیزهایی را مشاهده نمیکنیم.
فکر میکنید مقصر اصلی در این زمینه نوازندگان جوان ما هستند یا اساتیدی که مدام به سرعت نوازنده و تکنیک و آموزش این مباحث تاکید میورزند؟
فکر میکنم تا حدودی تقصیر مدرسان موسیقی هم هست چون ما باید به موسیقی اصیل خودمان اهمیت بدهیم. الان هرجا که نگاه میکنیم با تار، آکوردهای گیتار یا فرمهای دیگر نواخته میشود در حالی که ما باید ملودیهای خودمان را پرورش دهیم. نمیدانم که چرا نسل جوان به این شکل به موسیقی پاپ روی آوردهاند. البته در زمان گذشته هم این نوع موسیقی وجود داشت و کسانی هم بودند که آهنگهای پاپشان واقعا به دل مینشست اما اکنون نه شعرها به دل مینشیند و نه آهنگها. ما باید موسیقی خود را حفظ کنیم. همانگونه که ترکیه و سایر کشورها موسیقی خود را حفظ کردهاند.
فکر نمیکنید همین که جلوی یک نوع از موسیقی گرفته شود، باعث میشود که به شکل دیگری نمود پیدا کند؟ نمونهاش همین موسیقی رپ یا زیر زمینی که چون مجاز نبودند
به نوعی بیشتر مورد استقبال جوانان قرار گرفتند. کما اینکه بسیاری از موزیسینها عقیده دارند اگر این موسیقیها مجوز میگرفتند و پخش میشدند به آسانی ماهیتشان- که محتوای موسیقایی و شعری ندارند- به نسل جوان شناسانده میشد…
بله، اما این گونه نشد. واقعا شرایط الان با زمان ما فرق میکند. من در دانشگاه هنر هم که تدریس میکردم به دانشجویان خودم خصوصا پسرها میگفتم که تنها با موسیقی نمیتوانید زندگی خود را بگذرانید. اما درباره موسیقیهای زیر زمینی باید بگویم که بخشی از این شرایط به این مربوط میشود که جوانها خواستهاند تا حدودی خود را رها کنند.
استاد چندین سال است که شما اجرای زنده نداشتهاید و بیشتر به کار آموزش مشغول هستید. آیا این دلیل ویژهیی دارد؟
با چه کسانی کنسرت اجرا کنم؟
مثلا با آقای اسماعیلی که با هم دوست هستید…
دو سال پیش با ایشان اجرایی در کشور انگلستان داشتیم.
اما مقصود من این است که در ایران اجرایی نداشتهاید…
در کشور خودمان هم اجراهای محدودی داشتیم اما در حال حاضر عشق من تدریس است ضمن اینکه آرتروز باعث میشود که کمتر بتوانم اجرایی داشته باشم.
پیش از انقلاب در ایران گروههای بسیاری وجود داشتند و بسترهای مناسبی برای اجرای همه انواع موسیقی وجود داشت. بعد از انقلاب هم زمینههای متفاوتتری شکل گرفت که مجال را برای موسیقی ایرانی بازتر کرد. برآورد شما نسبت به موسیقی امروز ایران چگونه است؟ فکر نمیکنید که جایگاه موسیقی، خصوصا موسیقی ایرانی دستخوش تغییر شده است؟
به نظر میرسد علاقهمندان موسیقی به طرف نوع دیگری از موسیقی رفتهاند که از موسیقی اصیل ما دور است. اما ما کار خود را انجام میدهیم و میگوییم که باید اصالت این موسیقی را حفظ کنیم. از بین افرادی که به هنرستان میآیند تعداد زیادی از آنها در پاسخ به این سوال ما که چه سازی میخواهید بزنید، بیشتر از پیانو یا ویولن نام میبرند. وقتی که سازهای ایرانی مثل تار، کمانچه، عود، قانون و… را به آنها پیشنهاد میدهیم کمی دربارهشان از ما سوال میکنند اما اکثرا سازهای کلاسیک را انتخاب میکنند. این حیف است که موسیقی ما علاقهمند نداشته باشد. همانگونه که ما میگوییم باید زبان فارسیمان را حفظ کنیم باید به نگهداری از موسیقی اصیل ایرانی هم اهمیت دهیم. اما این سوال وجود دارد که چه کسی باید به این وضع رسیدگی کند؟ واقعا حیف است که رسیدگی صورت نگیرد تا این موسیقی کمکم از بین برود.
[divider]
بررسی زندگی هنری استاد هوشنگ ظریف
دو دوره و دو سبک
داریوش طلایی: پیشدرآمد:پیش از بررسی شیوههای نوازندگی تار در موسیقی ایرانی باید دو حوزه متفاوت موسیقایی را مورد بررسی قرار دهیم. در دورانی که من به هنرستان موسیقی وارد شدم چندین حوزه موسیقایی ایرانی وجود داشت. یک حوزه مربوط به هنرستان موسیقی و وزارت فرهنگ و هنر و بعد از آن تالار رودکی میشد که شامل هنرمندان مختلفی چون وزیری، صبا، خالقی، معروفی، پایور، ظریف و… بود و حوزه دیگر هم مربوط به رادیو و هنرمندانش که خصوصیتهای خاص خود را داشتند. البته ناگفته نماند که هر یک از این حوزههای موسیقایی ایرانی، تفکر، اخلاق، منش و اسلوب خاصی را در بر میگرفت که این روشها و اسلوبها به شاگردان و بالطبع ما منتقل میشد. تفاوت بین این دو حوزه تا حدی بود که حتی وقتی هنرمندی از هنرستان یا وزارت فرهنگ و هنر به رادیو میرفت، اسلوب و روشش چه در نوازندگی و چه در جهانبینی فردی دستخوش تغییراتی میشد چرا که هنرمندان هنرستان موسیقی به لحاظ استفاده از نت برای اجرای موسیقی، شیوههای تکنیکال نواختن ساز، اتود زدن، بداههنوازی و… در نقطه مقابل هنرمندان رادیو قرار میگرفتند. هنرمندان رادیو بیشتر به صورت بداهه ساز میزدند و به نوعی موسیقی مجلسی و عامیانه ارائه میکردند، در حالی که نوازندگان تحصیلکرده در هنرستان موسیقی روحالله خالقی تحت تعلیم مکتب وزیری به نواختن از روی نت و رعایت اصول نوازندگی و تکنیک بسیار اهمیت میدادند.
درآمد :استاد هوشنگ ظریف تا آن زمان که من شاگرد او بودم در هنرستان موسیقی کار میکرد و از این رو در زمره هنرمندان این حوزه قرار میگرفت. او در این سالها ضمن تدریس در هنرستان موسیقی و آموختن کتابهای سال اول و دوم هنرستان به ما دانشآموزان در ارکستر مرحوم پایور هم ساز میزد و منش هنرمندان هنرستان و وزارت فرهنگ و هنر را با خود به همراه داشت. اما نقطه عطف زندگی هنری استاد ظریف به زمانی برمیگردد که به نوعی در کار هنریاش تغییر رویه داد و به سبک رادیو نزدیک شد. سبکی که با نوازندگی استادانی چون جلیل شهناز و فرهنگ شریف، فضای اجتماعی- موسیقایی ایران را تا حد زیادی به خود جذب کرده بود. استاد ظریف هم با توجه به این شرایط در سالهای ۱۳۴۹-۱۳۴۸ به این سبک و سیاق گرایش پیدا کرد و به لحاظ تکنیکی تغییر روش داد.
رهاب:تغییر روش هوشنگ ظریف در نوازندگی از نظر تکنیکی جای بحث فراوان دارد اما اگر بخواهیم به اجمال این قضیه را بررسی کنیم باید به تغییر در نوع مضراب زدنها، سرعت نوازندگی، تاکید بر افکتهای موسیقی، صدادهی و سونوریته ساز و… اشاره کنیم. من گاهی اوقات در سخنرانیهایم پیرامون موسیقی ایرانی و تفاوت دو حوزه موسیقاییای که ذکر کردم، موسیقی جدی و تکنیکی را با عنوان «موسیقی کلاسیک» مطرح میکنم و موسیقی هنرمندان رادیو را با عنوان «موسیقی رمانتیک» مورد بررسی قرار میدهم چرا که این نوع موسیقی مالشها، حسورزیها، حالتهای تاثیرگذار و ریتمهای سنگینی دارد که خاص خودش است. به هر روی به نظر من استاد هوشنگ ظریف تا یک دوره پیرو سبک مرحوم علینقی وزیری و موسی خان معروفی بودند و بعد از آن به شیوه جلیل شهناز و فرهنگ شریف روی آوردند. هر چند من بعد از ورود به دانشگاه و اقامت چند سالهام در خارج از ایران چندان ارتباط نزدیکی با این هنرمند نداشتم اما میدانم که در کلاسهایشان هنوز هم قطعات وزیری را تدریس میکنند.
کرشمه:شیوه تدریس ایشان تا زمانی که من و آقای علیزاده شاگردشان بودیم، براساس نت بود و هرگز به صورت گوشی (شنیداری) کار نمیکردند. به خوبی یادم هست که در آن سالها در ابتدا کتابهای اول و دوم هنرستان را با ما کار کردند و وقتی این کتابها تمام شد از روی دست نوشتههای مرحوم موسی خان معروفی که خلاصهیی از ردیف بود، ساز میزدیم. این خلاصه ردیف بر مبنای گوشههای اصلی و مهم ردیف موسیقی ایرانی بود و فکر میکنم از ۱۰۰ صفحه تجاوز نمیکرد. این دست نوشتههای موسی خان در کتابخانه هنرستان موسیقی موجود بود اما کسی حق نداشت آنها را از کتابخانه خارج کند. به خوبی یادم هست که آن زمان آقای فرهاد فخرالدینی، مسوول کتابخانه بود و ما این دستنوشتهها را از او میگرفتیم و به صورت دستی از روی آن مینوشتیم و کپیبرداری میکردیم. بعدها این دستنوشتهها به کوشش حسین علیزاده به عنوان کتاب سوم هنرستان به چاپ رسید. غیر از ردیف خلاصه شده و دست نوشته موسی خان، همزمان ما اتودهایی از نصرالله زرین پنجه در ماهور، بیات ترک، ابوعطا، دشتی و… را هم برای پیشرفت بیشتر در نوازندگی مینواختیم. رفتهرفته وقتی کمی در نوازندگی پیشرفت کردیم و دستمان روانتر شد به سراغ قطعات وزیری رفتیم و قطعاتی چون «بند باز»، «دخترک ژولیده»، « ژیمناستیک موزیکال» و… را با استادمان کار کردیم و یادم هست بعضی از قسمتهای کتاب ردیف موسی خان معروفی که توسط وزارت فرهنگ و هنر چاپ شده بود را کار کردیم. هرچند من امروزه عقیده دارم ردیف موسیخان معروفی به دلیل اینکه میخواسته چیزی از قلم نیفتد و همه گوشهها را داشته باشد، تکرار مکررات است و چندان منسجم نیست. هر چند که در نهایت عصاره و مبنای ردیف موسیقی ایرانی یکسان است و ردیفها و روایتهای گوناگون در اصل موضوع تفاوتهای اساسی با هم ندارند. به هر روی من به عنوان یک شاگرد تار در آن سالها سعی کردم هر نتی را که وجود داشت بنوازم و مدام کار کنم.
اوج:دوران فعالیت هنری استاد ظریف مثل هر هنرمند دیگری، یک دوره اوج داشت که من آن را مقارن با همکاریاش با گروه استاد پایور میدانم. در زمانی که عدهیی به موسیقی غربی گرایش پیدا کرده بودند و عدهیی هم موسیقی پاپ گوش میدادند و عدهیی مجذوب موسیقی رادیو بودند، حضور هنرمندی چون فرامرز پایور منحصر به فرد بود. پایور رپرتوار قدیم را به خوبی میشناخت، تصانیف و قطعات ضربی را کار کرده بود، از شاگردان خوب ابوالحسن خان صبا به شمار میرفت و در حوزه موسیقایی هنرستان موسیقی از موزیسینهای برجسته به شمار میرفت. وقتی گروه (ارکستر) پایور تشکیل شد، اعضای گروه که همه از نوازندگان برجسته آن زمان بودند (رحمتالله بدیعی، هوشنگ ظریف، محمد اسماعیلی و حسن ناهید)، با توجه به حساسیتهای مرحوم پایور بسیار تمرین میکردند. این گروه قطعات تکنیکی را با سرعتهای خاص و بسیار ژوست و شسته رفته اجرا میکردند که به عقیده من بهترین اجراهای آن زمان را داشتند. مرحوم پایور در تنظیم قطعات (مثل قطعات عارف و شیدا) شیوه خاص خودش را داشت و جواب آوازهای تکنیکال و پاساژهایی را طراحی میکرد که نوازندگان گروه از نواختن آنها (درست از آب درآوردنشان) بسیار لذت میبردند. نکته دیگری که در موفقیت این گروه و نوازندگان آن مهم بود این است که همه نوازندگان گروه پایور چه به لحاظ منش و رفتار و چه به لحاظ سبک کاری با هم همخوانی داشتند و منش و شیوه نوازندگیشان به هم میخورد.
فرود:به هر روی استاد هوشنگ ظریف در طول فعالیت هنری خود هم در زمینه نوازندگی موفق بود و هم در زمینه تربیت شاگردان موسیقی. او هنوز هم به امر آموزش اهمیت میدهد و همچنان هم شاگردان برجستهیی دارد.
[divider]
یاد شیرین کلاس استاد
به استادم هوشنگ ظریف
حمید متبسم: با هزار مکافات و دردسر رضایت داد که به تهران بروم و خیالی که در سال گذشته خواب و خوراکم بود، به واقعیت نزدیک کنم. حدود یک سال قبل وقتی برادرم که آن وقت ها دوران سپاهی گری خود را می گذراند به خانه برگشت، از این که در دو ماه گذشته کمی تار زدن یاد گرفته بودم، متعجب شد و مرا تشویق کرد که برای تحصیل موسیقی به تهران بروم و برایم از هنرستان موسیقی و وزیری و خالقی گفت. ولی پدرم که خود به این عشق دامن زده بود، مسئله را طور دیگری می دید.
یکی دو سالی بود که دوباره دست به ساز می زد. برادر و خواهرهای بزرگتر که حالا عقلشان می رسید به او اصرار می کردند که برایمان ساز بزند. غیر از نوازندگی پدرم، مغازه صفحه فروشی و لوازم موسیقی اش و همینطور ویلن مسن ترین برادرم زندگی ما را از نظر روحی و مادی وابسته به موسیقی می کرد. اوایل تابستان گذشته به فرزند یکی از دوستان قدیمی اش که در آمریکا زندگی می کرد و سفری به مشهد کرده بود و می خواست هدیه ایرانی با ارزشی به استاد دانشگاهش بدهد، تاری را فروخت که خودش می گفت: کار “عباس” است. ساز خوش نقشی بود و گوشی هایش صدف کاری شده بودند. پوست و پرده اش به راه نبود و قرار شد پدرم تعمیرش کند و بعدازظهر بیایند و ساز را از خانه ببرند.
خانه ما درست پشت مغازه در کوچه ای هلالی شکل واقع شده بود که دو سرش پنجاه متری از مغازه پدرم فاصله داشت. طوری که از مغازه به خانه از هر طرف این بیضی به یک اندازه فاصله بود. فضای اصلی سکونت خانه، دو پله ای از سطح کوچه بالاتر بود ولی حیاط، آشپزخانه و حوضخانه ده پله ای گودتر. به خاطر خنک بودن زیرزمین ها و خوضخانه، ما تمام تابستان را پایین می گذراندیم. آن روز که خریداران تار به حوضخانه دعوت شدند، پدرم تار تازه تعمیر شده را روی تخت حوضخانه گذاشته بود. سیمها و پرده هایش برق می زد و انگار دلشان برای مضراب و پنجه گرمی پر می زد. همه پس از نوشیدن شربت، رفتند سر اصل مطلب و تار را که حالا نونوار شده بود ورانداز کردند. خریدار رو به پدرم گفت: علی جان! ما که تار زدن بلد نیستیم صدایش را در بیاور، بشنویم.
پدرم، علی متبسم را در مشهد، دوستداران موسیقی و اهل حال علی جان صدا می کردند. چرا که او با وجود فشار قشریون، اولین کسی بود که جرأت کرده بود در مشهد موسیقی را پیشه خویش کند و موجبات شادی و حال اهالی را فراهم کند و اگر چه هر چند گاهی از ترس دنیا و آخرت شغلی دیگر می گزید ولی دیری نمی گذشت که به اصل خویش باز می گشت و دوباره علی جان مردم مشهد می شد. باری علی جان تار را برداشت و نغمه ای ساز کرد که هوش از سر حاضران رفت و زندگی تازه ای برای من رقم زد…
با اینکه هر لحظه زندگی من با آواز خوش بنان و ساز محجوبی و از این دست می گذشت، هیچگاه هیچ نغمه ای مرا این چنین دگرگون نکرده بود. گرم و آهسته می نواخت در پرده شور. نمی دانم چه شد و چگونه گذشت که آنها بردن تار را به ساعتی بعد موکول کردند. فقط می دانم که در فاصله ای که مهمان ها و پدرم تا درخانه بروند، من و تار در حوضخانه تنها بودیم. با احترام و احتیاط به سویش رفتم و در آغوشش گرفتم…
برای اولین بار پس از سالها آشنائی!
زهی شور زهی شور که انگیخته عالم
زهی کار زهی بار که آنجاست، خدایا
انگشتم را روی پرده «لا» که آنوقت اسمش را نمی دانستم گذاشتم و اولین نتهای پیش درآمد شور شهنازی را که آن روز برای اولین بار شنیده بودم، نواختم. با صدای مهربان و متعجب پدرم به هوش آمدم.
پرسید: پیش کی اینها را مشق کردی آقا جان؟
گفتم: الان از دیدن شما یاد گرفتم.
به شور آمد و با عجله تار دیگری را که زیاد روبراه نبود به دست گرفت و گفت: باقی اش این طور است. و به این ترتیب شش ماهی در کلاس او گذشت تا این که با هزار مکافات و دردسر موافقت کرد که به تهران بروم و درس موسیقی بخوانم.
اوایل پاییز ۵۳، چند روزی بود که در دانشسرای تهران درس هنر می خواندم و در کلاس اولین استادم در تهران، “حبیب الله صالحی” دو جلسه مشق تار کرده بودم که دوستان کلاس بالاتر گفتند: در تالار رودکی کنسرتی است، گروه سازهای ملی به سرپرستی فرامرز پایور. تا آن موقع کنسرت نرفته بودم، آن هم با با کت و شلوار و کروات که رسم آن زمان تالار رودکی بود. به هر حال تهیه کردیم و پوشیدیم و رفتیم تالار. همگی حضار ترگل و ورگل بودند و بوی عطر و مطرشان هم جا را گرفته بود. غریبی می کردم. احساس می کردم که همه مرا نگاه می کنند، می گویند: طرف را!
چراغهای سالن به تدریج خاموش شدند و نوازندگان به صحنه آمدند. آنجا بود که برای اولین بار دیدمش. موقر و آهسته گام برمی داشت. تار را با دست راست، چهار انگشت دور نقاره و با انگشت شست در طرف دیگر بیخ دسته در امتداد قامتش گرفته بود. همگی با تعظیمی کوتاه و هماهنگ در جاهای خود که از قبل تعیین شده بود، نشستند. در زمان کوتاه کوک، از یکی از بچه ها پرسیدم: او کیست؟ گفت: خیلی غافلی. در دانشسرا درس می دهد. تا آن زمان نمی دانستم که دانشسرا دو استاد تار دارد. سکوت کردیم. چهارگاه می زدند. ولی هرچه به انگشتانش خیره شدم، پرده های چهارگاهی که من می شناختم نداشت. بعدها فهمیدم که چهارگاه را از پرده سل نیز می توان نواخت و شهیدی می خواند:
چه خوش صید دلم کردی بنازم چشم مستت را
از دل ما می گفت!
نوبت تکنوازی استاد که رسید، صدای ضربان قلبم را می شنیدم، حصاری نواخت و مرا محصور کرد. پرس و جو کردم و در اولین جلسه کلاس تار استاد خودم را قاطی شاگردان انداختم تو، با مهربانی پذیرفت. یکی می خواست تاری بخرد یا خریده بود، آورده بود استاد تأیید کند. نشستم روی دومین صندلی کنار او. اولین اینکه جسارت نشستن روی صندلی اول را نداشتم، دوم اینکه جایی دورتر از صندلی دوم مرا بیش از آنچه در طاقتم بود از او دور می کرد.
در میان گفتگو با شاگردان، تار را گذاشت روی صندلی میان ما. شروع کردم مثل بچه ای که قبل از خوردن غذایی با آن بازی می کند، با تار ور رفتم و از آنجایی که چیزی نگفت، جرأت کردم تار را کشیدم بغلم و برای جلب توجه اش در حد سه چهار نتی اشاره ای کردم به پرده منصوری. ظاهراً گرفت. گوشه چشم محبت آمیزی کرد و پرسید: تار می زنید؟ و من هم حداقل نیمی از این داستانی که شما تا اینجا خواندید را برایش تعریف کردم. وقتی که از کلاسش بیرون آمدم کمی از پررویی خودم خجل بودم که وقت کلاس دیگران را گرفتم. ولی بیش از همه چیز شاد بودم که به مرادم رسیدم و استاد مرا در کلاس شب هنرستان موسیقی ملی پذیرفت.
از حالا به بعد، تحصیل موسیقی به معنای واقعی برای من شروع شد و از این طریق به کلاسهای دیگر هنرستان نیز راه پیدا کردم. ولی آنچه برایش زنده بودم، کلاسهای استاد بود. دو روز کلاس داشت که هر دو روز را می رفتم. بین ساعت سه تا هفت شاگردان به ترتیب می آمدند و درس می گرفتند و می رفتند. من ساعت یک ربع به سه آنجا بودم تا هفت و پانزده دقیقه، دم در هنرستان می ایستادم و به چهارراه کاخ چشم می دوختم، پیکانش که می آمد خیالم جمع می شد.
به خودم می گفتم: یک چنین هنرمندی پیکان سوار بشود و چه کسانی…!؟
تا آنکه یک روز با یک بی.ام.وی پانصد و نمیدانم چند آمد. من گفتم: حالا شد. توی حیاط ماشین را پارک می کرد، با هم از جلوی دفتر می گذشتیم و به طبقه اول می رفتیم. توی کلاس روی یکی از صندلیها، سوئیچ و سیگار “ونتیج” و کیف دستی اش را می گذاشت و کار ما شروع می شد. اگر کیفیت اجرا خوب بود، افتخار پیدا می کردیم که با ما بنوازد. اغلب اوقات که از نشستن خسته می شد، توی کلاس خیلی آرام و پاورچین قدم می زد که صدای پایش مزاحم کار هنرجویان نشود. یک روز که به کلاس آمدم از قبل آنجا بود. صدای تار می آمد. گل محمدی و دلنوازی را نشانده بود به تمرین هر قطعه ای سه بار از یواش به تند. تابستانها که خیلی گرم بود، پنجره ها را باز می گذاشتیم و بوی عطر گل وگیاه هنرستان با صفای ملودیهای وزیری و درویش حال کلاس را دو چندان می کرد.
با حوصله و متانت، ملودیها را می شنید و تصحیح می کرد. آرام و خوش اخلاق بود. تا امروز نیز جز نیکی درباره او نشنیده ام. آنقدر خوبی داشت که همه همکلاسیهای هنرستان واله اش بودند. بعضی ها از بوتیکی که او لباس می خرید، هم رنگ و هم فرم او لباس می خریدند و مانند او سخن می گفتند و رفتار می کردند. تا آخر وقت کلاس، گاهی پیش می آمد که به من فرصت می داد یک بار دیگر قطعه ای را اجرا کنم یا به پرسش هایم که تمامی نداشتند، پاسخ می داد. کلاس که تمام می شد، با هم به حیاط می رفتیم. لحظات تند می گذشت. سوار ماشین اش می شد و می رفت. من دم در هنرستان می ایستادم و به چهارراه کاخ چشم می دوختم تا دیگر نمی دیدمش…
دیدگاهتان را بنویسید