«مجتبی عسگری» خوانندهی موسیقی ایرانی از شاگردان خلف زندهیاد محمدرضا شجریان است که سالهاست بیحاشیه و با جدیت کار میکند و هیچ وسوسهای تاکنون او را از کار تخصصی در عرصهی آواز دور نکرده است. البته او شاگردی بزرگان دیگری چون حسین عمومی و رضا طباطبایی را هم کرده و به همین دلیل نگاه و نظری هم به مکتب آوازی اصفهان دارد. «عسگری» با وجود این که تجربه کاری طولانی در عرصه موسیقی ایرانی دارد و آلبومهای زیادی هم تا به امروز از او وارد بازار موسیقی شده، اما نامش کمتر بر سر زبانها افتاده که خودش همیشه علت آن را دوری از حاشیه دانسته است. عسگری از خوانندگانی است که تمایل زیادی دارد صدا و شیوه آوازخوانیاش به نام خود او شناخته شود و دور از ذهن نیست که این اتفاق برایش رخ دهد. او آهسته و پیوسته مسیری را میرود که بیشک روزی صدایش آنطور که باید شنیده خواهد شد. آلبوم «سعدی نامه» به آهنگسازی سیاوش ولیپور و خوانندگی عسگری به تازگی منتشر شده است. اثری که آهنگسازش دربارهی آن میگوید: «من در مسیر فعالیت خودم شیوهای دارم که طی حدود یک دهه فعالیتم همواره بر آن ماندهام. تا کنون در هر آلبومی که منتشر کردهام روی یک شاعر تمرکز کرده و تلاش داشتهام بتوانم با درک درست او اثر خوبی ارائه کنم. در «همآواز پرستوهای آه» سراغ اخوان رفتهام، در آلبومهای دیگری سراغ شاملو، منزوی، فردوسی و دیگر شاعران بزرگ معاصر و کلاسیک. همیشه این روش را خیلی دوست داشتم و وقتی شرکت تلکس به من پیشنهاد کرد روی بوستان سعدی کار کنیم، برایم هیجانانگیز بود. قبلتر هرچند مطالعات مختصری درباره سعدی و آثارش داشتم اما در ذهنم نبود که برای انجام یک کار مفصل سراغش بروم. برای شروع کار موسیقاییام روی کتاب بوستان اما نیاز بود سعدی، آثار و تفکراتش را بهتر شناخته و درباره بوستان که آن را مدینه فاضله سعدی میدانند هم بیشتر بخوانم و به درک دقیقتری از آن برسم. در مواجهه با این کتاب به این نکته دقت کردم که در هر باب بوستان حکایتهایی است که میتوانم با کنار هم چیدن برخی ابیات از آنها در فرم تصنیف استفاده کنم. فکرش هم به من میگفت با کار سختی روبهرو هستم اما هنرمند باید اول خودش را به چالش بکشد و خود را در شرایط مختلف با کارهای دشواری روبهرو کند. تصمیم گرفتم این کار را انجام دهم و آغازش کردم. هرچه در این ایدهام پیش رفته و برای تکمیل آن تلاش میکردم، میدیدم علاوه بر اینکه چالش خوبی است، خیلی هم جذاب بوده و میتواند فکرها و حال تازهای به من بدهد. همین که چندماه تمام، مدام با سعدی مشغول بودم، خیلی لذتبخش بود.» این اثر بهانهای شد تا با «عسگری» گفتوگو کنیم.
در آثار موسیقایی ما سعدی جایگاه خودش را دارد، اما با غزلیاتش. اصولاً آهنگسازان و فعالان موسیقی سراغ غزلهای عاشقانه او میروند و کمتر توجهی را نسبت به دیگر آثار این شاعر و ادیب بزرگ ایرانی دیدهایم. چه شد که شما و همکارانتان در آلبوم «سعدی نامه» رفتید سراغ بوستان؟
کاملا درست میگویید. اصولاً توجه موزیسینها به سعدی محدود به غزلیاتش شده و کمتر کسی سراغ بوستان و گلستان رفته است. این دو کتاب از گنجینههای ادبی و فرهنگی ایران هستند که نیاز به معرفی ندارند و به نظرم باید علاوه بر شناخت اولیهای که اغلبمان داریم، نگاه و درکی عمیقتر نسبت به این آثار پیدا کنیم.
درباره این آلبوم هم باید بگویم من پیشنهاددهنده نبودم اما وقتی دوستان موضوع را مطرح کرده و گفتند قصد تهیه آن را دارند، با کمال افتخار خوانندگیاش را پذیرفتم. خودم همیشه به بوستان علاقه زیادی داشتم و به نظرم آمد میتوانم از پس کار برآیم. ما بخشهایی از بوستان را در کتابهای درسیمان خواندهایم اما در ادامه مسیر شناخت کاملتر و دقیقتری از کتاب پیدا نمیکنیم. درحالیکه به نظرم حکایتهای این کتاب میتواند بر ما تأثیر بگذارد و هنوز هم این قابلیت را دارد که نگاه ما را تغییر دهد.
بوستان به نظم و در قالب مثنوی سروده شده. به نظر میرسد کار کردن روی چنین کتابی خیلی دشوار باشد.
آهنگسازی کار را آقای سیاوش ولیپور انجام دادند و به همین دلایلی که گفتید، کار بسیار سختی است. وزن شعری بوستان خاص بوده و از طرف دیگر کل کتاب روی همین وزن خاص سروده شده و آهنگسازی برایش دشوار است. آهنگساز در این کار مدام باید حواسش باشد روی ملودیها و ریتمهای تکراری پیش نرود که این کار شنونده را خسته خواهد کرد. به نظرم آقای ولیپور از عهده انجام این کار سخت برآمده است. نتیجه کار را که بشنوید، میبینید یک آلبوم در ژانر موسیقی سنتی خلق شده اما سویههایی را هم رعایت کرده که کار را مردمی هم میکند. یعنی هم یک موسیقی جدی است و هم در عیج جدیت مواردی را رعایت کرده که مردم بتوانند با آن ارتباط برقرار کنند.
با این حساب خودتان از نتیجه کار راضی هستید.
بله. راضیام و این آلبوم را واقعاً دوست دارم.
ادبیات کلاسیک ایران را میتوان گمشده این سالهایمان دانست. آنقدر برای مدرن شدن تلاش شده و تلاش کردهایم که ریشههای فرهنگیمان را تا حد زیادی فراموش کردهایم. فکر میکنید انتشار چنین آلبومهایی بتواند اتفاق خوبی رقم زده و توجه مخاطبان را دوباره و لااقل تاحدی به سمت این متون جلب کند؟
همیسشه دراینباره حرف میزنیم اما میبینیم که مدام بیشتر از قبل این معضل وجود دارد و کسی به فکر حل ریشهای آن نیست. به نظرم این مسئله بزرگ با حرف زدن حل نمی شود و باید ساختارها اصلاح شوند. البته نمیگویم فقط مسئولان باید دنبال حل این مضوع باشند و من خواننده هم باید دغدغهمندانه در پی معرفی این ریشهها در کار خودم باشم. اما طبیعتاً بدون انجام برنامهریزی درست از سوی مسئولان این کار شدنی نیست و هنرمندان به تنهایی نمیتوانند کار بزرگی در این زمینه انجام دهند.
متأسفانه این روزها هم شاهدیم از موزیسین تا مسئول، اغلب در پی ترویج یک نوع خاص از موسیقی و کلام هستند و برای کارهای خوب کمتر برنامهریزی میشود. توجه به ادبیات هم در این میان روزبهروز از قبل کمتر میشود و هم مسئول و هم موزیسین به چیزها دیگری بیش از موسیقی جدی و ادبیات جدی توجه نشان داده و برایش کار میکنند… از این حرفها زیاد میزنیم دیگر، نگفته میدانید و میدانند منظورم چه دیدگاههایی است… بگذریم. هرچند ته دلم امیدوارم روزی برسد که ما هم برای داشتنن نگاه درست به فرهنگ و هنر ایران توجیه و تربیت شده و بخواهیم برای حفظ و پویایی آن تلاش کنیم.
کمی هم درباره آوازهایتان در آلبوم «سعدینامه» بگویید.
در این آلبوم بخشهای باکلام و بیکلام داریم. در برخی قسمتها گوینده اشعاری از سعدی را میخواند و من هم به دو شکل حضور دارم. ۵ قطعه را بدون ساز و بهصورت آواز متر آزاد خواندهام و ۶ تصنیف را هم با موسیقی. این بخش از کار را هم آقای ولیپور به دشوار انجام داده و از میان ابیات بوستان سعدی انتخابهای خوبی داشته و تصانیف خوبی نوشته بودند که من اجرایشان کردم.
دردهای تکراری و معضلات حلنشده، سوالات تکراری ما روزنامهنگاران را هم رقم میزنند. میخواهم از شما بهعنوان یکی از دغدغهمندان آواز ایرانی در عصر ما، بپرسم هنوز راهی هست برای حفظ و نجات آواز و بازگرداندن آن میان مردم؟یا اینکه این اتفاق در دهههای سی و چهل رخ داده و دیگر امیدی به تکرارش نیست؟
حق با شماست. این سوال بارها پرسیده شده و هنوز هم معضلی است پابرجا که پاسخ های تقریباً یکسانی هم به آن داده شده است. همیشه آواز رکن اصلی و اساسی موسیقی ما بوده و هست. به این رکن اساسی باید توجه بیشتری داشت. هم موزیسینها و هم مسئولان باید دغدغه مراقب از آواز ایرانی داشته باشند و راههایی را برای مواجهه بیشتر مردم با آن پیدا کنند. اما میبینیم حتی در رسانهها هم آواز دیگر چندان جایگاهی ندارد و شنیده شدن آواز خوب از رادیو و تلویزیون و رسانهها دیگر اتفاق پررنگی نیست. مردم هم به آنچه بشنوند عادت میکنند و متأسفانه رسانهها تأثیر خوبی برای سلیقه و ذائقه مردم نگذاشتهاند.
آواز ایرانی جزئی از وجود هر ایرانی است و علاقهمندی به آن در درونش وجود دارد. نمیشود یک ایرانی آواز خوب بشنود و ارتباط برقرار نکند. اما به شرط اینکه بشنود! ما باید مردم را به شنیدن کارهای خوب عادت دهیم و آوازهای خوب قدیم تا امروز را به مخاطب عرضه کنیم. هرچه به عادت تبدیل شود، نقش اصل و اساس را هم در زندگی انسان پیدا میکند، همانطور که عادات غذایی شکل میگیرند، عادات موسیقایی و فرهنگی هم شکل میگیرند.
این مسئولان هستند که باید مردم را به شنیدن آواز عادت دهند. ما نباید خودمان تیشه به ریشهمان بزنیم. باید شنونده را به شنیدن کارهای خوب هم عادت دهیم و ذائقه مردم و جامعه را شکل دهیم. ذائقه بر حسب عادت شکل میگیرد و باید روی آن کار شود، اما چه بگوییم که موسیقی آخرین مسئله مملکت ماست و ارادهای هم برای حل شدن معضلات مرتبط با آن نیست. امیدوارم روزگاری برسد که من بهعنوان یک خواننده از این شبکه به آن شبکه بروم و آواز بخوانم. چون در این صورت است که مردم عادت میکنند و ذائقهشان تغییر خواهد کرد. میدانم شدنی نیست اما میتوانم امیدوار باشم و آرزوهای خوبم را داشته باشم. بالاخره آن روزها هم میرسد، فقط امیدوارم چنین خوانندههایی در نسلهای بعدی هم باشند و چراغ آواز ایرانی روشن بماند. که میدانیم میماند…
دیدگاهتان را بنویسید