×
×

اکبر گلپایگانی: صد سال دیگر هم به من بدی کنند گلایه‌ای نخواهم داشت
گفت‌وگو با مرد حنجره طلایی به مناسبت سالگرد تولدش

  • کد نوشته: 424339
  • 14 بهمن 1399
  • ۰
  • در هشتاد و هفتمین سال زندگی، غمگین است، اما دلگیر نه؛ اشک در چشمانش حلقه می‌زند، ولی عشق، کلیدواژه صحبت‌هایش به شمار می‌رود.

    گفت‌وگو با مرد حنجره طلایی به مناسبت سالگرد تولدش
  • استاد گلپا

    در هشتاد و هفتمین سال زندگی، غمگین است، اما دلگیر نه؛ اشک در چشمانش حلقه می‌زند، ولی عشق، کلیدواژه صحبت‌هایش به شمار می‌رود.

    به نقل از هنرآنلاین، بعضی نام‌ها از یاد نمی‌روند؛ حتی اگر سال‌ها صدا و تصویرشان در کنج خانه‌ای حبس شود و بازار هنر را ستاره‌هایی دنباله‌دار قبضه کنند؛ ستاره‌هایی که ناگهان ظهور می‌کنند و به همان سرعت فراموش می‌شوند، اما بیش از چهار دهه خاموشی نیز نتوانسته گلپا را از حافظه موسیقایی مردم ایران‌زمین پاک کند.

    هنوز هم “می‌دونستی فقط تو رو دارم، رفتی نموندی، چرا مرغ امیدو از این خونه پروندی”، “پس از تو نمونم برای خدا، تو مرگ دلم را ببین و برو”، “روی برگی بنویس عشق، بنویس با چشم خیس عشق” و ده‌ها قطعه دیگرش را دوستدارانش از نسل‌های مختلف، همچنان بارها و بارها گوش می‌دهند. اکبر گلپایگانی می‌توانست مانند بسیاری دیگر از هنرمندان، کوله‌بار سفری همیشگی ببندد، اما خاموشی در سرزمین مادری را به حضور روی صحنه‌های غربت ترجیح داد.

    دهم بهمن‌ماه، تولد “مرد حنجره طلایی” موسیقی ایران بود. در هشتاد و هفتمین سال زندگی، غمگین است، اما دلگیر نه. اشک در چشمانش حلقه می‌زند، ولی عشق، کلیدواژه صحبت‌هایش به شمار می‌رود.

    گفت‌وگوی ما با اکبر گلپایگانی را به مناسبت زادروزش می‌خوانید:

    آقای گلپایگانی، این روزها برای شما چگونه می‌گذرد؟

    هر شب ساعت ۹ می‌خوابم، ساعت ۶ صبح بیدار می‌شوم و تا ساعت ۱۰ صبح ورزش می‌کنم. بعد از آن جوابگوی تمام مردم سرزمینم به‌ویژه هنرمندان هستم. هر کسی، هر کاری با من داشته باشد، حرفش را می‌شنوم. البته حلقه دوستان من محدود به هنرمندان نیست و در میان ورزشکاران هم با عزیزانی مثل آقای طالقانی، کشتی‌گیر بی‌نظیر، دوستی دارم. آقای نوریان، هافبک سابق تیم ملی که همبازی من در دوران جوانی بوده، آقایان نوآموز، سلطانی، افتخاری و … همگی با من دوست هستند و به من محبت دارند. آن‌ها راجع به هیچ‌کسی، حتی یک کلمه بد بر زبان نمی‌آورند و مانند من عاشق ایران هستند.

    به دلیل همین عشق بسیار، هیچ‌گاه ایران را ترک نکردید؟

    هرچه می‌خواهند بگویند، اما من دوست دارم در این مملکت بمانم. به پشتوانه دوستانم و مردمی که در میان آن‌ها بزرگ شدم، نمی‌توانم از ایران دور شوم. من در خیابان شهباز، سه‌راه شکوفه بزرگ شدم. خانه من روبروی خانه پیرمردی بود به اسم “حاج‌آقا محمد ایرانی” او مردی موسیقی‌شناس و بی‌نظیر بود که به همه کمک می‌کرد. اسم او را “حاج‌آقا محمد حزین” گذاشته بودم؛ “حزین” نام گوشه‌ای در موسیقی است. من روی آوازهای خودم، ملودی‌هایی ساختم. البته برخی می‌گویند این‌گونه نبود که من هم می‌گویم: “باشد، آن‌گونه است که شما می‌گویید.” ولی به‌هرحال، در یکی از قطعه‌هایم گفتم: “پیش ما سوختگان مسجد و میخانه یکیست.” درمجموع یک شعر بد هم نخواندم. امیدوارم مردم مخصوصاً جوانان، هنرمندان خود را بشناسند و بدانند آن‌ها چطور زندگی کردند؛ هنرمندانی مثل حاج‌آقا محمد ایرانی، آقای ادیب خوانساری و حسین طاهرزاده. البته همین حالا در بسیاری از شهرهای ایران، هنرمندان بزرگی هستند که باید زیر بغل آن‌ها را گرفت. هنرمندان بزرگی بودند و هستند که رسم زندگی، ادب، هنر، محبت نسبت به کوچک‌تر و گرفتن زیر بغل هنرمندان جوان‌تر را آموختند؛ هنرمندانی مثل آقای حسن کسایی، آقای جلیل شهناز و آقای جلال‌الدین تاج اصفهانی. این بزرگان در حقیقت شاهکار بودند، از همه چیز خود گذشتند و فقط به کاری پرداختند که بلد بودند. آن‌ها بر علم موسیقی تسلط داشتند و فقط به دنبال همان رفتند. این هنرمندان می‌توانستند به سراغ هزار کار دیگر نیز بروند، اما این کار را انجام ندادند.

    کدام یک از آثاری که خواندید را بیش از دیگر قطعات خود دوست دارید؟

    من ۱۷ سال خواننده “گل‌های جاویدان” بودم؛ همراه با هنرمندانی ازجمله آقای ادیب خوانساری، آقای بنان، آقای طاهرزاده و آقای عبدالوهاب شهیدی. ۱۷ سال آواز خواندم و فقط با یک ترانه مشهور نشدم. به‌طور مثال “مست مستم ساقیا دستم بگیر” تنها یکی از آثار ماندگار من است. در آن زمان هنرمندان برجسته‌ای مشغول به کار بودند، مثل مرتضی خان محجوبی که نمی‌دانم درباره او چه باید بگویم؛ از بس موسیقیدان بزرگی بود. آقای بدیعی، آقای یاحقی، آقای شهناز، آقای کسایی و علی تجویدی؛ همگی استاد بودند. البته افراد منفی‌باف زیادی هم می‌گفتند: “گلپا نمی‌تواند ترانه بخواند.” اولین ترانه را خواندم و مورد استقبال هم قرار گرفت: “خدایا خدایا چرا از من او را گرفتی که ماتم بگیرم”؛ قطعه‌ای از آقای لشگری. فقط با دو بار تمرین، ترانه را خواندم. یک بار گوش کردم و دور دوم به اجرا پرداختم. آهنگ‌های بسیاری دارم که همگی خوب بودند و شعرهای بسیار خوبی هم خواندم. آهنگ هیچ‌کسی را هم باز بازخوانی نکردم، ولی با بسیاری از بزرگان موسیقی مثل آقای تجویدی، آقای روحانی، آقای توکل و آقای پازوکی همکاری داشته‌ام که همگی هنرمندان بی‌نظیری بوده‌اند. درنهایت دشمنان دیدند از این سو هم نمی‌توانند به من ضربه بزنند.

    چه متر و معیاری برای انتخاب شعر و ترانه داشتید؟

    برای هر کسی که احساس می‌کردم کاری انجام داده، قطعه‌ای می‌خواندم. فرقی نمی‌کرد از کدام سمت و طایفه باشد. برای امیرالمؤمنین هم آهنگ خواندم؛ “همه درها اگر بسته در قصر خدا بازه، بگو هو یا علی مولا علی مولا سبب‌سازه.” برای هر کسی که به نظر من کار خوبی انجام می‌داد، ترانه و آواز می‌خواندم. معتقدم درنهایت تاریخ باید قضاوت کند. خودم هیچ‌وقت نمی‌گویم، اما بسیاری معتقدند من آواز را به شکل ملودی درآوردم تا مردم آن را از خودشان بدانند. هرچند دشمنان را هم دوست می‌دانم اما امیدوارم زودتر بروم تا بیش از این پشت سرم صحبت نکنند. اگر هم حرفی می‌زنند، حداقل بگویند گلپا چنین کارهایی را هم در زندگی انجام داد؛ نه اینکه با عقده صحبت کنند. برای چندمین بار تکرار می‌کنم که همه را دوست دارم و به همه عشق می‌ورزم. اگر قرار باشد روزی زندگی من پایان برسد، با آمادگی کامل از دنیا خداحافظی می‌کنم، چون دیگر ماندن در این دنیا که همه در حال تبدیل به دشمن هستند، بسیار بد و دردناک است. کاش همه مهربان شویم و البته کاری هم که بلد نیستیم را انجام ندهیم، چون عاقبت خوبی ندارد و نتیجه آن به خودمان برمی‌گردد، به‌طور مثال وقتی من بلد نیستم بودجه مملکت را بنویسم، نباید این کار را انجام دهم. من خواننده هستم، در این مملکت زندگی می‌کنم؛ هیچ کجا نرفتم و نمی‌روم. از مردم هم بسیار ممنونم که هنوز من را فراموش نکرده‌اند. آدم‌هایی که بدی می‌کنند، خودشان نمی‌دانند، اما به‌طور اتوماتیک مرخص می‌شوند. دوست دارم در این مملکت بمانم. همین تلفن‌هایی که از صبح آغاز می‌شود و تا شب ادامه دارد باعث دلگرمی من است.

    چه توصیه‌ای به خوانندگان جوان دارید؟

    شاگردان خوب بسیاری دارم. امیدوارم درس بگیرند و بدانند موسیقی فقط سه‌گاه، چهارگاه، کشته‌مرده، حزین و … نیست. این‌ها درس هستند. شما می‌توانید از این دروس، نکاتی پیدا کنید؛ نکته‌ای که من پیدا کردم و همان دستگاه هشتم موسیقی یعنی دستگاه عشق نام دارد. هر فردی در زندگی به راهی می‌رود؛ فردی ساختمان می‌سازد، دیگری مبل و دیگری اتومبیل می‌سازد، اما باید بدانیم که نمی‌توانیم هیچ‌کدام از آن‌ها را با خود ببریم. درواقع امانت‌دار هستیم؛ ولی مهم این است که امانت‌دار خوبی باشیم یا بد. یکی کارهای بدی با پول انجام می‌دهد و دیگری عشق می‌ورزد و دوستی می‌کند. سرآخر هم باید تمام امانت‌ها را تحویل دهیم و دست خالی برویم، به همین دلیل زندگی را فقط و فقط در عشق می‌بینم.

    خدا ما را به وجود آورده و اصلاً خلق شده‌ایم تا امتحان بدهیم. من حتی افرادی که به من بدی کرده‌اند را دوست دارم. اتفاقاً خوب شد این اتفاقات رخ داد تا بدانم بدی، بد و خوبی، بد است. صبح با خنده از خواب بیدار می‌شوم، حرف می‌زنم و از صبح زیبا و عمری که خدا داده، لذت می‌برم. اگر می‌خواستم از ایران بروم، می‌رفتم. البته مسافرت به خارج از کشور دارم و فرزندانم را می‌بینم، اما آنچه می‌گویم، عشق است. اگر توانستیم کسانی که به ما بدی کردند را بدون عقده ببخشیم و دستشان را بگیریم، کار درستی کرده‌ایم. اصلاً معتقدم آن‌ها زندگی را به ما یاد می‌دهند. همه را دوست دارم و باز هم آزاد هستند به من بدی کنند، اما به دیگران به‌ویژه جوانان بدی نکنند و اجازه دهند آن‌ها راه خودشان را بروند.

    درباره “مرد حنجره طلایی” صحبت کنید. این لقب از کجا آمد؟

    مردم مرا دوست داشتند و به من می‌گفتند “حنجره طلایی”. من کار خودم را می‌کردم و سعی داشته و دارم زیر بغل جوانان را بگیرم. در سن و سال جوانی قطعاتی خواندم که خوشبختانه مقبول مردم واقع شد. در آن روزگار برخی اعتقاد داشتند: “آواز مُرده است” که البته من چنین فکر نمی‌کردم. مردم مرا دوست داشتند و این صحبت‌ها را بیان می‌کردند، وگرنه هنرمندان زیادی بودند که همگی خوب می‌خواندند. باید راهی پیدا کنیم موسیقی ما که موسیقی بسیار زیبایی است را از دست ندهیم. به قول آقای جلیل شهناز، بعضی‌ها حرف‌هایی می‌زنند که آدم شاخ درمی‌آورد. اتفاقاً وقتی این صحبت‌ها را مطرح کنند، مشخص می‌شود دستگاه‌های موسیقی ایرانی چه می‌کند و چگونه روح انسان را صیقل می‌دهد.

    نظر شما در مورد خواننده‌های کنونی چیست؟

    من تمام خواننده‌های ایران را دوست دارم و به صدای همه آن‌ها گوش می‌دهم. هر کدام از این بچه‌ها که امروز می‌خوانند، روش خاصی دارند. نمی‌خواهم از کسی نام ببرم، چون باعث دلخوری می‌شود و بعضی‌ها، برداشت‌های ناپسندی انجام می‌دهند. موسیقی یک هنر است. ما هنرمندانی داشتیم که گرسنگی کشیدند، اما حرمت هنر را حفظ کردند و به همین دلیل باید قدر هنر را بدانیم و از جوانان هم حمایت کنیم تا آن‌ها نیز این راه را ادامه دهند. بسیاری از خوانندگان جوان نزد من آمده‌اند و با آن‌ها دوستی هم دارم. تعداد آن‌ها خیلی زیاد است و ممکن است به دلیل فراموشی نتوانم از همه آن‌ها نام ببرم و باعث رنجش دیگر عزیزان شوم. باز هم تأکید می‌کنم که همه آن‌ها را دوست دارم.

    وضعیت موسیقی امروز ایران را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

    از فردی که در حوزه هنر و ادبیات فعالیت می‌کند، ابتدا باید یک جمله بپرسیم: “شما برای موسیقی، شعر و ادبیات مملکت خود چه کرده‌اید؟” این موضوع بسیار مهم است. آنچه از موسیقی می‌دانیم، این است که موسیقی برای صیقل دادن روح جوانان است. باید روی این نکته بسیار کار کنیم؛ نکته‌ای که من و بسیاری دیگر به‌خوبی بلدیم، و اگر توجه نکنیم، در جاهای دیگر به نداری می‌خوریم و حیثیتی که برای موسیقی ما در طول سال‌ها جمع شده نیز از دست می‌رود؛ نتیجه این خواهد شد که مردم بی‌تفاوت می‌شوند و می‌گویند: “فلانی را رها کنید، چون راهش عوض شده است.” من نمی‌گویم چه راهی خوب یا بد است و هر کسی راه خود را می‌‌رود. ممکن است فردی کسب ثروت و مقام را مد نظر داشته باشد، اما معتقدم راه درست فقط راه عشق و راه دوستی و صمیمیت است. خدا کند در روح آدم، لکه‌هایی پیدا نشود. ما باید فقط و فقط موسیقی و عشق را مد نظر داشته باشیم؛ حرفی که آقای حسین تهرانی، اسطوره ضرب ایران می‌زد. آدم از صحبت‌های او لذت می‌برد؛ موسیقیدانی که معلم بسیار خوبی هم بود. درنهایت از شما ممنونم که صدای مردی را بعد از ۴۲ سال سکوت منعکس می‌کنید.

    چگونه در این ۴۲ سال، سکوت را تحمل کردید؟

    اشک در چشمانم حلقه زده است. ۴۲ سال در خانه نشستم و تماشا کردم، اما مردم به من محبت داشته و هنوز هم محبت دارند و با لقب “حنجره طلایی” مرا صدا می‌زنند. من “حنجره طلایی” نیستم و فقط وظیفه داشتم برای مردم بخوانم. به عشق همین مردم زنده هستم و هر چه دارم، افتخاری است که آن‌ها به من داده‌اند.

    شما دهم بهمن‌ماه، هشتاد و هفتمین سالروز تولد خود را جشن گرفتید. در حال حاضر چه آرزویی دارید؟

    دوست دارم همین فردا بمیرم. زنده بمانم که باز هم صدایم حبس شود؟ دوست دارم فردا همه چیز به پایان برسد؛ این راهی است که همه ما باید طی کنیم، اما نباید فراموش کنیم حق من ضایع شد. البته هیچ گلایه‌ای از هیچ‌کسی ندارم. اصلاً هم پشیمان نیستم که از ایران نرفتم و از بودن در سرزمینم لذت می‌برم. به من گفتند نباید بخوانی و من هم پذیرفتم، چون می‌خواستم در مملکتم بمانم، ولی حق من از بین رفت. البته تاریخ قضاوت خواهد کرد، ولی باز هم تأکید می‌کنم که از هیچ‌کسی گله‌مند نیستم. اگر صد سال دیگر هم به من بدی کنند باز هم گلایه‌ای نخواهم داشت. البته همان‌طور که گفتم نگاه من به همه سرشار از عشق است و حتی دست فردی که فقط به من سلام می‌دهد را می‌بوسم. امیدوارم کرونا هرچه زودتر تمام شده و در خانه‌ها دوباره باز شود تا بتوانم مردم را هر روز ببینم. درِ خانه من همیشه به روی مردم باز بوده و از دیدن و معاشرت با آن‌ها لذت می‌برم.

    منبع: هنرآنلاین
       

    مطالب مرتبط

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *