پژمان موسوی: سنگسر را به لبنیاتش میشناسند؛ به عشایرش و البته طبیعت کمنظیرش. سنگسر شهری است کوچک در ۱۵ کیلومتری سمنان و در دامنه کوههای سر به فلک کشیدهای که بخشی از البرز مرکزی است و «کوههای دربند» نام دارد. این شهر تاریخی اما چند سالی است که به سبب درخشش یک نام، شهرتی جهانی یافته و نامش در محافل زیادی بر زبان جاری میشود. نامی بلند که اعتبارش را از موسیقی سنتی این مرز و بوم گرفته است و شهرتش را از تلاش برای تثبیت جایگاه این موسیقی ملی. مجید درخشانی آهنگساز و نوازنده شهیر ایرانی تنها یک نام نیست که به سنگسر، سمنان یا تمام ایران تعلق داشته باشد، بلکه او کسی است که یک عمر به دنبال طی کردن یک «راه» بوده است: راهی که مقصد نهاییاش معرفی موسیقی ایرانی به جهان و تثبیت ارزشهای ماندگارش برای نسلهای بعد در ایران بوده است.
سمنان شهری که مجید درخشانی در آن بزرگ شد، در آن سالهای دور، شهری فقیر از لحاظ فضاهای فرهنگی بود. نه کلاسی، نه دورهای، نه دانشگاهی و نه حتی معلمی. او بود یک عشق بیپایان به هنر که ابتدا به صورت نقاشی تبلور یافت و سپس هم به صورت حرفهای به موسیقی. در آن دوران هم اما او از هیچ فرصتی برای «یادگیری» غافل نشد و از کوچکترین فرصتها بزرگترین دستاوردها را از آن خود میکرد. با آنکه اهل خانه چندان به کارهای موسیقایی او روی خوش نشان نمیدادند، اما او «ایستاد» و «توانست» در راهی قدم بگذارد که از ابتدا رویایش را میدید: همان رویایی که با نواختن آن سازدهنی کوچک در سالهای کودکی او، در وی بیدار شده بود. به تهران که آمد گویی جهان را در آغوش گرفته بود. از این کلاس به آن کلاس میرفت و از این استاد به آن استاد درس میگرفت. چنان عاشق موسیقی بود که استاد برومند با اینکه شاید او حداقلهای ورود به دانشکده موسیقی را دریافت نکرده بود، به او فرصتی داد برای اثبات خودش. فرصتی که او بسیار مغتنم شمردش و فخری شد برای موسیقی سنتی ایران زمین.
روزها و شرایط پس از آن روزها اما سرنوشت دیگری را برای او رقم زد. همین شرایط هم بود که به دوری ۲۰ ساله او از وطن و اقامت او در کلن آلمان انجامید. زندگی در آلمان هم نه تنها مانع از ادامه همان «راه» نشد که اتفاقا برعکس به فعالتر شدن هرچه بیشتر او و برپایی کلاسها و دورهها و کنسرتهایی برای آشتی و پیوند هرچه بیشترایرانیان و حتی غیرایرانیان با موسیقی سنتی ایرانی منجر شد. روزهای اقامت او در اروپا به واقع روزها و سالهای درخشانی برای موسیقی ایرانی بود. او در تمام طول این سالها از هر فرصتی برای معرفی و تثبیت جایگاه موسیقی سنتی ایران بهره میبرد و توانست در آن سالها شاگردان زیادی را نیز تربیت کند: شاگردانی که بعضا امروز از برجستهترین نوازندگان و آهنگسازان مقیم خارج از کشور هم شدهاند. در لابهلای همان کارها و روزها، درخشانی چه بسیار که به ایران سفر کرد و کارهای درخشانی را هم در همین دوره در ایران ضبط و به مخاطبان آثارش عرضه کرد، مخاطبانی که دیگر به نوازندگی و آهنگسازی او خو کرده بودند و منتظر ارایه کارهای جدیدترش برای «شنیدن» بودند. ۲۰ سالی که از اقامتش در آلمان و دوری از ایران گذشت، دیگر طاقتش طاق شد و وقتی دید که برخلاف قبل شرایط برای بازگشتش مهیاست، راه وطن در پیش گرفت و به کشور دوست داشتنیاش بازگشت: کشوری که به آن عشق میورزید و به موسیقیاش عمیقا باور داشت. باور داشت که میتوان موسیقی ایرانی را با نوآوریهایی چند، به موسیقی محبوب نسل جوان تبدیل کرد و اجازه نازل شدن سطح سلیقه این نسل پرافتخار را نداد. در همین راه هم کوششها کرد و با راهاندازی گروه خورشید و فعالیتهایی چند (از جمله اجراهای بیشمار درکنسرتهای تهران و شهرستانها)، سعی در آشتی نسل جوان با موسیقیای داشت که ریشه در نهاد این ملت دارد و به ریشههای آنها برمیگردد. در طول تمام این سالهای پس از بازگشت به ایران، مجید درخشانی کارهای «درخشانی» کرده است. از نوازندگی گرفته تا آهنگسازی که این دومی البته بیشتر مورد علاقه و پسند اوست. کار مهمتر او اما به باور بسیاری از اهالی موسیقی، کارهای مشترکی است که با چهرههای ناشناخته یا کمتر شناخته شده نسل جوان سامان داده است؛ کاری که به معرفی «چهره»های جدید به عرصه موسیقی ایرانی و شناختهتر شدن آنها کمک شایانی کرده است. همین کارها هم هست که وجه سومی به شخصیت او میدهد و در کنار نوازندگی و آهنگسازی، از او یک «معلم»خوب میسازد: معلمی دلسوز که در اندیشه احیای ارزشهای موسیقی سنتی ایرانی است و از اینکه سلیقه نسل جوان و حتی نسل پیش از آن، روز به روز سطحیتر میشود، نگران است.
مرور مقاطع تعیینکننده و نقاط عطف درتاریخ موسیقی سنتی ایرانی با کسی که هم در گروه شیدا درکنار محمدرضا لطفی بوده است و هم در گروه آوا درکنار محمدرضا شجریان و حالا هم درگروه خورشید، بیشک خالی از لطف نیست… گفتوگو با استاد درخشانی را در ادامه میخوانید.
- جناب استاد درخشانی، فضای دوران کودکی و نوجوانی شما فضای چندان مناسب و همواری برای گرایش به دنیای موسیقی و تعمیق در آن نبوده است؛ میخواهم بدانم چنانچه شما در خانوادهای دیگر به دنیا آمده و رشد یافته بودید، آیا مسیر زندگیتان متفاوت با آنی بود که ما از شما در این سالها دیدهایم؟
من از ششسالگیام را که به خاطر میآورم، هر لحظهاش با عشق به موسیقی سپری شده است؛ از همان روزی که آن ساز دهنی (که نقشی مهم را در جهتگیریهای بعدی من ایفا کرد) را دیدم تا همین امروز، موسیقی حرف اول را در زندگی من زده است. در واقع نه خانواده و نه حتی محیط در جهتگیریهای بعدی من نقش نداشتند زیرا خانواده بیشتر مخالف حضور من در عرصه موسیقی بود تا مشوق من و در شهر و دیار من هم نه کلاس موسیقیای وجود داشت نه استادی و نه محرک مشوقی. میتوان گفت بیشتر تجربههای من در عرصه موسیقی تجربههایی شخصی و بدون حضور معلم بوده است و من از کودکی تا دیپلم را انتظار کشیدم تا به تهران بروم و درس موسیقی بخوانم.
- یعنی در سمنان هیچ فضایی برای یادگیری تئوریک و عملی موسیقی وجود نداشت؟
البته من چند شانس در دوران کودکی و نوجوانیام آوردم؛ اولین و مهمترینشان این بود که برادرم که در تهران نقاشی میخواند، من را در جریان مسایل روز فرهنگی تهران قرار میداد و کتابها و مجلههای مورد علاقهام را به من میرساند. دومین شانس من به زمانی برمیگردد که کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در سمنان شعبهاش را راهاندازی کرد. من از طریق کانون بود که با کتابهای مطرح حوزه موسیقی و نامهای بزرگ این حوزه آشنا شدم و در این راه کمکم رشد کردم. شانس سوم من این بود که در آن سالها من یک معلم زبان داشتم به نام آقای کفامنش. او هم اطلاعات موسیقی بالایی داشت و هم سر کلاس گرام میآورد و اساسا بخشی از کلاس زبان ما به گوش کردن موسیقی میگذشت. سمفونی ۶ و ۹ را نخستین بار من در همین کلاس شنیدم و با موسیقی بینالمللی هم در همین کلاس آشنا شدم. یادگیری موسیقی آن روزها برایم آرزویی دستنیافتنی بود و جالب اینکه تصور من آن روزها از موسیقی امری بسیار ساده و ابتدایی بود و من تازه وقتی به تهران آمدم فهمیدم که موسیقی به این آسانیها هم که فکر میکردم نیست و ساختار و اساسی دارد به غایت تئوریک و البته تجربی.
- چرا درآغاز تحصیلات عالی، رشته نقاشی را برای ادامه تحصیل انتخاب کردید و از همان ابتدا به رشته موسیقی نرفتید؟
اول اینکه در دوران پیش از دانشگاه، من نمیتوانستم از سیکل به هنرستان بروم از سوی دیگر من چون در رشته ریاضی شاگرد ممتاز بودم برادر بزرگم دوست نداشت که من به این رشته بروم و ترجیح میداد پزشک یا مهندس شوم. شاید باورتان نشود من سال آخر را تجدید شدم یعنی خودم را تجدید کردم که شهریور دیپلم بگیرم و به این وسیله یک سال سربازیام را به عقب بیندازم زیرا میدانستم که من در سال اول به راحتی در کنکور نقاشی قبول میشوم و بعد از یک سال هم با تغییر رشته دانشجوی موسیقی میشوم؛ همینطور هم شد و به لطف استاد برومند من سال بعد از آن در دانشگاه هنرهای زیبا و در رشته موسیقی پذیرفته شدم.
- در دانشگاه، همدورهایهای شما چه کسانی بودند؟
وقتی من به دانشگاه رفتم حسین علیزاده تازه فارغالتحصیل شده بود و پرویز مشکاتیان سالهای آخر دانشکده را میگذراند. از همدورهایهایم هم میتوانم به بیژن کامکار، محمد فیروزی، داریوش پیرنیاکان و جمشید عندلیبی اشاره کنم.
- چه شد که ناگهان تصمیم گرفتید همه موقعیتهای خود در ایران را رها کرده و برای سفر و در واقع زندگی به خارج از کشور بروید؟
سال آخر دانشگاه بودم که انقلاب فرهنگی شد و من هم چندی پس از آن و به قصد ادامه تحصیل به آلمان رفتم و در شهر کلن پذیرش گرفتم. موضوع اما این بود که علاقه من تحصیل در رشته آهنگسازی بود و آنها در رشته تحقیق در علم موسیقی به من پذیرش داده بودند. من در آن زمان و به توصیه استاد مسعودی که به من میگفت اگر به این رشته بروم تئوریسین موسیقی میشوم و باید ساز زدن را کنار بگذارم ادامه تحصیل ندادم و پس از اخذ اقامت دایم در آلمان، یک مرکز موسیقی باز کردم. ما در آن سالها در مرکز موسیقی نوا حدود ۳۰۰ عضو داشتیم و حدود ۱۱ سال هم با جدیت کار کردیم و توانستیم در این مدت ایرانیان پراکنده زیادی را دور هم جمع کنیم. پس از این دوران اما به دلیل فشارهای مالی و قصد بازگشت به ایران از یک طرف و اینکه این مرکز وقت مرا بیش از حد میگرفت و اجازه نمیداد که به کارهای آهنگسازیام برسم از طرف دیگر، مرکز را تعطیل کردیم و چند سال بعد از آن نیز به ایران بازگشتم.
- پیش از اینکه به دوران بازگشتتان به ایران برسیم میخواهم کمی از فضای کار در آلمان برایمان بگویید؟ غیراز برگزاری کلاس چه کاری را برای معرفی موسیقی ایرانی سامان میدادید؟ میدانیم که شما در سالهای اقامت در اروپا نقش مهمی را در معرفی موسیقی سنتی ایرانی به جهانیان بر عهده داشتهاید؟
بله. من هم در شهرهای آلمان و هم هر یک ماه یکبار در لندن و کوپنهاگ کلاس موسیقی داشتم و سالی یکبار هم سمینار آموزشی برگزار میکردم که در آن هنرجوها جمع میشدند و با هم تمرین همنوازی داشتیم. در واقع هر آنچه که در توان داشتم را در زمینه معرفی موسیقی ایرانی انجام دادم تا موسیقیای را که ناشناخته بود با کیفیت خوب به جهانیان معرفی کنم. در واقع من در آن زمان حسرت میخوردم که مردم جهان موسیقی عرب و هند را به خوبی میشناختند اما کمتر با موسیقی ایرانی آشنا بودند. جالب است بدانید که من در این راه حتی به شاگردان غیرایرانی هم موسیقی ایرانی تدریس کردم و بعضی از آنها هماکنون به بهترین نوازندگان و موسیقیدانان ایرانی در خارج از کشور بدل شدهاند. اجازه بدهید من در همین جا گلهای را از مسوولان وزارت ارشاد مطرح کنم. سه چهار سال پیش من طرحی را به وزارت ارشاد تقدیم کردم که بر مبنای آن در ایران زمینهای فراهم شود که ما از نوازندگانی که ایرانی نیستند اما ساز ایرانی میزدند دعوت کنیم که در ایران اجرا داشته باشند اما متاسفانه پس از گذشت چند سال هیچ اتفاقی در این خصوص نیفتاده و هیچ پاسخی به این درخواست داده نشده است درحالی که من فکر میکنم اگر این اتفاق میافتاد، ایرانیان به این موضوع بسیار افتخار میکردند و بر خود میبالیدند.
- برگردیم به تصمیمتان برای بازگشت به ایران.
واقعیت این است که من از ابتدا هم قصد برگشت داشتم و در این سالها هم برای ضبط کارهایم به ایران رفت و آمد میکردم اما موضوع این بود که من به لحاظ عاطفی نمیتوانستم بچهها و خانوادهام را رها کنم و به ایران بیایم اما وقتی دخترم ۱۶سالش شد خودش به من گفت به خیال راحت به ایران برو من هم با تو میآیم اینگونه بود که من در سال ۸۴ به ایران بازگشتم و به عنوان اولین کار گروه خورشید را تشکیل دادم.
- به عنوان یک موسیقیدان ایرانی که سالها در یک کشور دیگر کار حرفهای موسیقی کرده است، سالهای حضور در آلمان را به لحاظ تجربههای کاری حرفهای چگونه دیدید؟ آیا از آن رضایت خاطر کامل داشتید؟
ببینید در آلمان و بسیاری دیگر از کشورهای دنیا موسیقیدان ایرانی میخشکد زیرا دایم مصرف میشود و چیزی به دانستههایش اضافه نمیشود. من هم اگر نخشکیدم به این دلیل بود که ارتباطم با ایران حفظ بود و حداقل سالی یکی دو بار به ایران میآمدم. من در آلمان سالها مجبور بودم با آماتورها کار کنم و گاهی برای اینکه کاری را برای اجرا آماده کنم باید دو سال وقت صرف میکردم در حالی که در ایران شاید این امر یکماهه اتفاق بیفتد. اما از حق نگذریم سالهای حضور در آلمان برای من تجربهها و موقعیتهای بکری را هم فراهم کرد که هیچگاه فراموششان نخواهم کرد.
- همواره این سوال برای من مطرح بوده است که چگونه نوازنده چیرهدستی مثل شما باید آهنگسازی را به عنوان دغدغه اولش برگزیند؟ شما در آهنگسازی چه میبینید که در نوازندگی نمیدیدید؟ آهنگسازیها و آهنگهای شما حامل چه پیامی است؟
واقعیت این است که من وقتی ساز را در دست میگیرم ۵۰درصد حرفهایی که در دلم هست را میتوانم ابراز کنم و ساز تنها جواب چیزهایی که در ذهنم هست را نمیدهد. اما وقتی کاری را مینویسم و اجرا میشود یعنی همان کارهای آهنگسازیام خیلی احساس رضایت بیشتری در من ایجاد میشود؛ در واقع میتوانم بگویم آهنگسازیهای من ناخودآگاه و از دست خودم خارج بوده تا جایی که بعضیها میگفتند تو به یک جایی وصل هستی! شاید باور نکنید اما وقتی یک شعر در من تاثیر میگذارد، ناخودآگاه آهنگ و ملودیاش در ذهن من ساخته میشود و وقتی آهنگی را مینویسم گذر زمان را به واقع احساس نمیکنم. این طور بگویم نوازندگی خستهام میکند در حالی که از ابتدا خیلی دنبالش بودم و حتی در روز گاه ۱۴ ساعت هم برایش تمرین میکردم؛ اتفاقاتی از جمله دزدیدن سازی که خیلی دوستش داشتم و چپ دست بودن من باعث شد که احساس رضایت چندانی از نوازندگی نداشته باشم و آهنگسازی را به عنوان انتخاب اولم برگزینم. یک نکته دیگر هم در جذب من به سوی آهنگسازی موثر بود و آن هم این بود که من احساس کردم ما در آهنگسازی با یک کمبود جدی روبهروییم و کسی روی این موضوع به صورت جدی کار نمیکند و چون فکر میکردم که در آهنگسازی حرفی برای گفتن دارم در این حوزه بیشتر از نوازندگی وقت گذاشتم. من دوست دارم بچههای جوان را به طرف آهنگسازی خوب بکشانم زیرا متاسفانه هماکنون بیشتر آهنگسازیها ساختگی و خستهکننده است. خلاصه اینکه من در آهنگسازی استعداد خودم را به خوبی پرورش دادم و اگر حمل بر غرور نشود فکر میکنم من در این زمینه حرفهایی برای گفتن دارم که در کمتر کسی این ویژگی وجود دارد. در اینجا مایلم از آقایان علیزاده، احمد پژمان، لطفی، فخرالدینی و دهلوی که آثارشان بزرگترین مشوق و حمایتکننده از من بود به نیکی یاد کنم. این را هم اضافه کنم که هنوز هم نوازندگی از علایق اصلی من است و من با آن زندگی میکنم اما احساس میکنم که در آهنگسازی باید بیشتر از نوازندگی وقت بگذارم.
- جناب درخشانی! به نظر شما علت اصلی دوری نسل جوان از فضای کارهای موسیقی سنتی چیست؟ چرا این نسل کمتر با آثار موسیقی سنتی و ایرانی ارتباط برقرار میکند؟
سوال من این است مگر نسل جدید با شعر حافظ ارتباط برقرار میکند؟ مگر نمایندگان این نسل شعر حافظ با آن سنگینی را درک میکند؟ چرا ما توقع داریم که این نسل باید موسیقی سنتی را درک کند؟ تکنولوژی جوانان را از موسیقی سنتی دور کرده و طبیعی هم هست زیرا موسیقی این نسل چیز دیگری است.
- ولی همین جوانان از کارهای بدیع و خاص تلفیقی که اتفاقا در آن موسیقی سنتی ایرانی هم هست لذت میبرند؟
موضوع این است که برخی کارها بیشتر تجربه است؛ تجربههایی که تکرار نمیشوند. در واقع کار آنهایی که نوعی موسیقی تلفیقی کار میکنند بیشتر تجربههای لحظهای است و یک «راه» به حساب نمیآید. این کارها در همان لحظه طرفدار دارد و ارزش هنری چندانی هم ندارد. البته من وجود این کارها را نفی نمیکنم بلکه لازم هم میدانم بلکه سخن من این است برای آنکه حرفی نو برای گفتن داشته باشیم، باید ریشههای محکم هم داشته باشیم. نمونه این کار را هم در آثار حسین علیزاده به خوبی میتوان دید زیرا در این کارها هم نوآوری وجود دارد و هم با ریشههایش در ارتباط است. اینکه نسل امروز موسیقی ایرانی گوش نمیکند به دلیل ضعف موسیقی ایرانی نیست زیرا این دورهها ناگزیر است و به دنیای درهم تنیده و کوچکشده امروز برمیگردد. البته میتوان گفت یکی از دلایل این امر ضعف آهنگسازی و ضعف کارهای موسیقیدانان ماست زیرا اگر آنها حرفی برای گفتن داشتند وضعیت قطعا اینگونه نبود.
- ولی این نگرانی وجود دارد که گوش این نسل به کارهای سطحی و مبتذل عادت کند؛ شما این نگرانی را ندارید؟
مهم این است که نسل جوان به کارهای دیگر و اصیل هم گوش کند زیرا بسیاری از موسیقیها که به نظر ما سروصداست نه موسیقی ذهنیت جوانان ما را خراب میکند و ذهن و روان ما را بیشتر از آنچه هست خسته میکند. در اخلاق آنها تاثیر میگذارد و نوع برخورد آنها با مسایل را سطحیتر میکند. من فکر میکنم برای رسیدن به یک سطح فرهنگی خوب باید خوراک فرهنگی خوب به آدم تزریق شود و چه بهتر آنکه جوانان به نوع بهتری از هنر عادت کنند زیرا در این صورت مطمئنم که نوع برخوردشان با دنیای اطراف بسیار متفاوت با آنی میشود که اکنون هست.
- ولی به نظر میرسد این نسل مقصر نیست؛ حتی اگر کارهای سطحی گوش کند و از کنار کارهای فاخر به آسانی عبور کند.
این نسل قطعا مقصر نیست زیرا در موسیقی روز عوامل جذبکننده بیشتر است. به عنوان مثال اگر یک کلیپ خوب روی موسیقی ایرانی ساخته میشد، وضعیت خیلی بهتر از این بود زیرا کلیپ خوب خودش مخاطب را جذب میکند و این در حالی است که در این حوزه اساسا کاری نشده است. در این زمینه قدیمیهای پاپ اتفاقا بهتر میتوانند موسیقی سنتی را برای نسل جدید جا بیندازند.
- با این اوصاف آیا به آینده موسیقی سنتی ایرانی امیدوارید؟ اینکه بماند و مورد توجه قرارگیرد؟
دراین خصوص ما با دو مساله روبهرو هستیم: یکی اینکه با توجه به اینکه ایدههای تازهای از سوی جوانان در موسیقی ایرانی مطرح شده، من شخصا به آینده موسیقی ایرانی بسیار امیدوارم اما موضوع مهمتر این است که شرکتهای پخش هیچ نوع حمایتی از چهرههای جدید نمیکنند چون هیچ چهره شناختهشدهای در بین آنها نیست. ای کاش ارگانی بود تا آثار نسل جدید را میخرید و به آنها خونی تازه و امیدی تازه تزریق میکرد. چنین شرکتی که نیست هیچ حتی متاسفانه شرکتی مثل سروش هم دیگر از این کارها حمایت نمیکند و شرکتهای خصوصی هم که حاضر به پذیرش ریسک در این خصوص نیستند.
جناب درخشانی! بزرگترین دغدغه شما را در حال حاضر چه موضوعی تشکیل میدهد؟ دلمشغولی اصلی این روزهای شما چیست؟
متاسفانه نوع موسیقی که از صبح تا شب به گوش مردم میرسد و کمکم سلیقه آنها میشود، روز به روز دارد سطحیتر میشود و من نگران روزی هستم که مردم دیگر موسیقی خوب گوش ندهند؛ شما به آهنگهایی که از رادیو پخش میشود گوش کنید، کیفیت کار بسیار پایین است. و من متاسفم که بگویم گوشها دارد به کارهای بد عادت میکند و موسیقی خوب میرود که از ذهن مردم پاک شود. نگرانی دیگرم هم این است که ارتباط ما با مخاطبانمان هر روز دارد کمتر میشود زیرا مردم تنها از طریق کنسرتهاست که میتوانند هم ساز را از نزدیک ببیند هم نوازندگان محبوبشان را و با روندی که درخصوص لغو کنسرتها پیش آمده است این امکان هم دارد کمکم از بین میرود…
دیدگاهتان را بنویسید