×
×

غلام‌رضا صنعتگر: من غلام رضا هستم

  • کد نوشته: 183894
  • 31 تیر 1397
  • ۰
  • آرش نصیری: گشتم تا پیدایش کردم. شش هفت سال پیش. آهنگ‌هایش (به خصوص امام رضا و ایران) را از رادیو شنیده بودم و از آنجایی که عاشق ریتم‌های جنوب هستم بسیار لذت می‌بردم اما نمی‌دانستم کیست. در اینترنت جستجو کردم و اسمش را فهمیدم و بعد از طریق دوستان شماره‌اش را پیدا کردم و با […]

    غلام‌رضا صنعتگر: من غلام رضا هستم
  • آرش نصیری: گشتم تا پیدایش کردم. شش هفت سال پیش. آهنگ‌هایش (به خصوص امام رضا و ایران) را از رادیو شنیده بودم و از آنجایی که عاشق ریتم‌های جنوب هستم بسیار لذت می‌بردم اما نمی‌دانستم کیست. در اینترنت جستجو کردم و اسمش را فهمیدم و بعد از طریق دوستان شماره‌اش را پیدا کردم و با هم برای این مصاحبه قرار گذاشتیم. شش سال پیش، وقتی او سی و شش ساله بود و ده آذر امسال که بیاید چهل و دو ساله می‌شود. آن موقع هنوز ماجرای بیماری‌اش معلوم نشده بود. یک مصاحبه مفصل با او انجام دادم، از زمانی که در بندرعباس بود تا همان موقع. آن روزها قرار بود آلبومش مشخص شود اما بهانه ما برای مصاحبه امام رضا (ع) بود. در مقدمه این مصاحبه نوشتم:

    «سی و شش سال و چند ماه قبل، پدربزرگ که نوه‌اش بیماری لاعلاجی داشت و همه جوابش کرده بودند، دست نوه‌اش را گرفت و به دیدار آقایش برد تا شفایش را از او بگیرد. حالا که سی و شش سال و چند ماه بعد است، آن دختر که حالا مادر است و یک پسر به نام غلامرضا دارد، هر وقت که صدای او را می‌شنود که از رضا می‌خواند، یاد آن روز می‌افتد که با پدر بزرگ از بندر به مشهد رفتند تا شفا را با شفاعت رضا بجویند و خدای رضا‏، غلامرضا را به او داده است. غلامرضا این ماجرا را آخر مصاحبه می‌گوید و بعد می‌گوید دلش همیشه هوای زیارت دارد و به دوستش مهدی می‌گوید: «مهدی میای امشب بریم؟»

    نشسته‌ایم و روند خواننده شدنش را بررسی می‌کنیم. از بندرعباس‏، وقتی که آنقدر به صدا و سیمایش رفته بود که همه را ذله کرده بود تا تهران که آمد خواننده و آهنگساز مطرحی شود و بعد که سفارش آهنگی برای امام رضا به او داده شد و به یادش آمد که سال‌ها منتظر این لحظه بوده است. شاید از سی و شش سال و چند ماه قبل که مادرش شفایش را گرفته بود و مقرر کرده بود که او «غلام رضا» شود.

    از همه چیز حرف می‌زنیم و این کامل‌ترین مصاحبه او است درباره زندگی و کارش. کارش را جدی می‌گیرد و خونگرمی ذاتی جنوبی‌ها را هم به این خصیصه اضافه کنید تا به غلامرضا صنعتگر خلاق برسید با آن حس قوی و غریبش و آن ریتم دلنشین کارهایش و البته صدای گرم و مهربانش. می‌گوید خیلی‌ها که به لهجه‌اش دقت نمی‌کنند فکر می‌کنند مشهدی است و می‌خندد. با این آهنگساز‏، نوازنده و خواننده خوب از هر دری سخن گفتیم. از جمله آلبومش و البته معلوم بود بهانه اصلی چیست: آهنگ زیبایی که برای امام رضا (ع) ساخته و به زیبایی اجرا کرده است.»

    حالا خود غلامرضای عزیزم بیمار است. امید که همان امامی که مادرش را شفا داد، به پسر او هم عنایت داشته باشد. پسری که به عشق او، نامش غلام رضا شده است: غلام‌رضا صنعتگر.

     ****
    • * نام فامیلت «صنعتگر» است. به نظر نمی‌رسد «صنعتگر» ربطی به هنر داشته باشد.

    اتفاقاً خیلی هم مربوط است. تمام صنعتگر‌ها با خلاقیت خودشان چیزی را خلق کنند، بنابراین می‌توان آنها را هم به نوعی هنرمند دانست.

    • * می‌خواستم بپرسم آیا اینکه اسم خانوادگی شما صنعتگر شده ، دلیل داشته و آیا اجداد شما صنعتگر بودند؟

    معمولاً اسامی قدیمی با دلیل بودند و قطعاً ما هم از قبل با دلیل به این اسم درآمدیم اما نمی‌دانم و در جریان آن نیستم. چیزی که فکر می‌کنم این است که این اسم بی‌ارتباط به هنر هم نیست و صنعتگر‌ها هنرمندند.

    • * در خانواده‌ی «صنعتگر»، به جز خودت کسی دیگری هم به دنبال هنر و هنر موسیقی بود؟

    نه. همه مخالف بودند اما من از بچگی علاقه شدیدی به موسیقی داشتم و این علاقه باعث شد از همان کودکی، موسیقی را به صورت گوشی کار کنم. در کنار آن کم‌کم بحث‌های تئوری موسیقی را هم وارد کردم تا کم‌کم وارد کار موسیقی شدم.

    • * وقتی موسیقی را از طریق شنیدن کار می‌کردی، چه نوع موسیقی‌هایی را گوش می‌کردی؟

    آن زمان، در بندرعباس بیشتر موسیقی فولکور خودمان را دوست داشتم و گوش می‌کردم. یک‌سری خواننده قدیمی در بندرعباس بودند مثل نصروک که آوازه‌اش در دنیا پیچیده و الان ملودی‌های نصروک را موزیسین‌های بزرگ جهان دارند پیاده و اجرا می‌کنند.

    • * فقط کار‌های نصروک را گوش می‌کردی؟

    نصروک یک طرف قضیه بود و یک طرف دیگر ابراهیم منصفی که البته مرحوم شد و از بزرگان موسیقی و هنر بودند.

    • * بله. کیست که ابراهیم منصفی را نشناسد. این‌ها وقتی بود که موسیقی را به صورت گوشی پیگیری می‌کردی. حالا اولین بار کی ساز به دست گرفتی و با آن موسیقی را اجرا و پی گرفتی؟

    من اولین‌بار با ملودیکا ساز زدم. یک‌بار یک قطعه ساده را با این ساز ملودیکا در آوردم و زدم. یکی از دوستان عزیزی که جایگاه خوبی در عرصه‌ موسیقی استان داشت، گفت که چقدر خوب ساز می‌زنی. می‌توانی رشد کنی و در موسیقی موفق شوی. چرا آن را ادامه نمی‌دهی؟

    • * آن موقع چند سالت بود؟

    دقیقاً حضور ذهن ندارم اما فکر می‌کنم سال سوم یا چهارم ابتدایی بودم. آنقدر به این ملودیکا فوت کردم و ساز زدم که باد کرده بودم و خانواده‌ام فکر کرده بودند دیفتری گرفته‌ام. البته آن موقع این بیماری‌ شایع هم شده بود و ترس خانواده هم پر بیراه نبود و بنابراین یک روز در بیمارستان خوابیدیم اما گفتند این نه به خاطر دیفتری که به خاطر فوت کردن بیش از حد به ملودیکا است.

    • * چه زمانی ساز دیگری تهیه کردی؟

    من در مغازه پدرم کار می‌کردم و پدر روزی پنج تومان به من پول می‌داد. این پنج تومان را جمع کردم و بعد از پنج شش ماه یک ارگ خریدم. کلاویه‌های آن ارگ خیلی کوچک بود ولی از آن به شدت لذت می‌بردم و کار می‌کردم. خانه ما هیأت و تکیه بود و کار موسیقی کردن راحت نبود اما من یواشکی به بالای پشت بام می‌رفتم، پتو را روی سرم می‌انداختم که پدرم متوجه نشود و آنجا تمرین می‌کردم اما پدرم متوجه می‌شد و سر همین موضوع سه تا از آن ساز‌ها را از دست دادم. ذهنیتش جور دیگری بود و دوست نداشت من موسیقی کار کنم.

    • * آن موقع با آن ارگ چه آهنگ‌هایی می‌زدی؟

    اولین کاری که در بندر عباس کار کردم، یک قطعه جشنی بندرعباسی بود. آن را خیلی دوست داشتم اما اسمش را نمی‌آورم. این روز‌ها یکی از کار‌های فاخر کشور شده است. اسم آن را نمی‌آورم تا خدای ناکرد خواننده عزیز آن را زیر سؤال نبرم.

    • * این ملودی ساخته شما بود؟

    نه. ساخته نصروک بود که همانطور که خدمت‌تان عرض کردم، یکی از اسطوره‌های شهر ما و جنوب است. من آن قطعه نصروک را خیلی دوست داشتم، می‌زدم و می‌خواندم. مشکلی که من با ملودیکا داشتم این بود که من هم زمان نمی‌توانستم هم ساز بزنم و هم بخوانم چون باید فوت می‌‌کردم. این بود که یک راه حل پیدا کردم، بچه‌های محل را جمع می‌کردم، ساز را می‌گذاشتم دم دهن آنها، آنها فوت می‌کردند و من ساز می‌زدم و می‌خواندم. اینطور بود که تمام محل روی ما شاکی می‌شدند (می‌خندد). سیستم گلو‌های بچه‌های مردم به هم خورده بود (می‌خندد).

    • * چرا آنقدر که موسیقی فولکلور را دوست داشتی به سمت ساز‌های ضربی منطقه خودتان نرفتی و به کیبورد گرایش پیدا کردی؟

    دوازده تا ساز می‌زنم و در کار‌های مختلفی که برای دوستان ساخته‌ام، درام زده‌ام، ساز‌های کوبه‌ای بندرعباسی، دهل… گیتار می‌زنم، پیانو می‌زنم و در کنار آن کیبورد هم می‌زنم. به سمت کیبورد رفته بودم چون از آن می‌توانستم صدا‌های مختلفی بگیرم در حالی که مثلاً پیانو تک صدا بود. می‌خواستم آهنگسازی هم انجام بدهم و کیبورد، با توجه به صدا‌های مختلفی که داشت، بیشتر به دردم می‌خورد. یادم هست که یک بکیبورد یاماها خریده بودم که اکثر صداها را داشت و به نوعی این باعث می‌شد خسته نشوم.

    • * شاید یکی از دلایل آن هم این بود که آن روزها علاقه‌ به موسیقی پاپ زیاد شده و جذبت کرده بود؟

    دقیقاً.

    • * آن موقع خواننده پاپ مورد علاقه‌ات که بود؟ ناصر عبداللهی که نبود؟

    نه. ناصر هنوز نیامده بود. خوانندگان مختلفی بودند از جمله ابراهیم منصفی که قبلاً هم گفته‌ام. من به مرحوم منصفی علاقه ویژه‌ای داشتم. همینطور دوستان بندرعباسی که قدیم کار می‌کردند.

    • * مثل این‌که خیلی به ابراهیم منصفی علاقه‌ داشتی. در مورد ایشان بیشتر توضیح می‌دهی؟

    تخلص او «رامی» بود و فقط یک خواننده نبود؛ شاعر بود، خواننده بود، آهنگساز بود و از بزرگان فرهنگ و هنر بود. کسی که آن زمان شاملو درباره‌اش گفت: «در عصری که همه ما حصیر می‌بافیم، ابراهیم منصفی ابریشم می‌بافد.» این گفته احمد شاملو بود.

    • * در مورد شعر ایشان گفت یا درباره موسیقی‌اش؟

    درباره شعرش. البته جایگاه موسیقی‌اش هم بسیار بالا است و همین الان کارهایش را در همه جا اجرا می‌کنند.

    • * داشتی در مورد آغاز کار موسیقی‌ات می‌گفتی.

    بله. آن موقع پراکنده همه کاری کردم، ساز می‌زدم، گیتار می‌زدم، درام می‌زدم و می‌خواندم. در همه‌ی این مراحل پدر بسیار مخالف کار موسیقی من بود و باید طوری کار می‌کردم که نه او نه متوجه شود نه بتوانم روی کمکش حساب کنم. آن‌طور کار کردن خیلی سخت بود.

    • * این‌ها که می‌گویی مربوط به چه سالی است؟

    حدود سال‌های ۱۳۶۵ تا ۱۳۷۰ و این زمانی بود که من واقعا به سختی موسیقی کار می‌کردم.

    • * پیش چه کسی آموزش نوازندگی دیدی؟

    در هیچ کدام از این ساز‌ها استادی نداشتم و خودم کار کردم.

    • * کِی اولین آهنگت را ساختی و خواندی؟

    اولین کاری که خواندم، برای یک برنامه صبحگاهی هرمزگان بود که این‌طوری شروع می‌شد: «صبح بخیر بندر/ صبح بخیر میناب/ صبح بخیر نگین انگشتر ایران/ صبحت بخیر ای خاک پاک هرمزگان/ سلام و صبح بخیر به این قشم خاک طلایی و جزیره‌ی ناز/ به این پل و لنگه شمیل و رودن جاسک…». این تیتراژ یک برنامه صبحگاهی بود.

    • * چطور این تیتراژ را به شما سفارش داده بودند؟ مگر یک خواننده شناخته شده بودی؟

    نه‏، اما آنقدر رفته بودم صدا و سیمای بندر عباس که همه را عاصی کرده بودم. راهم هم نمی‌دادند. پدر من یکی از مسئولین شهر بود اما متأسفانه با من همکاری نمی‌کرد چون ذهنیتش چیز دیگری بود. حق هم داشت. مدام می‌رفتم دم در صدا و سیما. یک نفر می‌گفت باید آفیش شوی، یک نفر یک چیز دیگر می‌گفت اما من کوتاه نمی‌آمدم و خلاصه آنکه بندگان خدا یک روز راهم دادند داخل. گفتند چه می‌خواهی؟ گفتم یک آهنگ ساختم برای برنامه شما. برنامه را هم می‌دیدم. گفتند کارت را بیاور گوش کنیم. گوش کردند، همه به اصطلاح به‌به و چه‌چه کردند. باور نمی‌کردم کارم قبول شده باشد. خلاصه آنکه کار پخش شد. پولی به من ندادند اما بسیار راضی بودم از این که می‌دیدم کارم پخش می‌شود.

    بار اول که پخش شد از خانه به صدا و سیما زنگ زدم و گفتم «عجب کار زیبایی بود» پسر خاله، دختر خاله، پسر عمه، دختر عمه، عمه، خاله و همه را مأمور کردم که زنگ بزنند و از کارم تعریف کنند و از صدا سیما بابت پخش آن تشکر کنند. فردا از دفتر رئیس صدا وسیما زنگ زدند. آن موقع رئیس صدا و سیما جناب پهلوان‌زاده بود. گفتند آقای پهلوان‌زاده با شما کار دارد. محبت کنید تشریف بیاورید اینجا و ما هم رفتیم. گفتند آقا خیلی تماس گرفتند. ما خوشحال شدیم غافل از اینکه تلفن صدا و سیما CALLER ID دارد. هشتاد و دو تماس به صدا و سیما گرفته بودند و از کار ما تعریف کرده بود و تمام آن هشتاد و دو از یک تلفن بود، از تلفن خانه ما (می‌خندد). البته ما خودمان را نباختیم گفتیم لابد خط رو خط شده است (می‌خندد). البته رئیس صدا و سیما گفت کارت خوب است.

    • * مردم اصلاً تماس نگرفته بودند.

    نه. هیچ‌کس تماس نگرفته بود به غیر از خودم. بعد یک کار دیگر ساختم.

    • * پدرتان متوجه شده بود؟

    یک بار به پدرم گفتم بیا این کار را گوش کن. گفت: خودت خواندی؟ گفتم: بله. بعد از آن شد مشوق اصلی من. البته من زمانی لذت موسیقی را بیشتر بردم که در محدودیت بودم.

    • * بعد یک کار دیگر برای بندر ساختی؟

    بله. کار بعدی‌ام هم برای بندر بود. اول شعر‌ش این بود: «بندر نازنینم لوی دیارت/ ….». برای بندر ساختم و خیلی گرفت.

    • * شعرش مال چه کسی بود؟

    استاد محمد‌علی قویدل. خیلی سخت این شعر را در اختیار من قرار داد. رفتم پیش ایشان و از کوپن بابام خرج کردم. گفتم بابام گفته یک شعر خوب به من بدهی. ایشان هم به اعتبار پدرم این شعر را در اختیار من گذاشت و کار گرفت.

    • * یعنی دیگر لازم نشد خودت از خانه زنگ بزنی و از کارت تعریف کنی؟

    نه. مردم کلی زنگ زدند و از کار تعریف کردند. کلی مطرح شدم و کم‌کم در شهرمان شناخته شدم.

    • * برای این کار دستمزد گرفتی؟

    نه برای این کار هم به من دستمزد ندادند. اصولاً تا وقتی در بندرعباس بودم یک ریال هم دستمزد نگرفتم تا اینکه آمدم تهران و اولین کارم را برای قاسم افشار ساختم.

    • * کِی تصمیم گرفتی به تهران بیایی؟

    سال ۱۳۷۸ بود.

    • * قبل از این‌که به تهران بیایی، چند کار ساخته بودی؟

    خیلی زیاد؛ هم برای دوستانم و هم برای خودم و کار‌هایم به نوعی در بندر گل کرد. وقتی به تهران آمدم به شرکت «آوای برگ» رفتم که زیر مجموعه حوزه هنری است تا آنجا کارم را ارائه دهم. ناصر خدا بیامرز به من گفته بود بلند شو بیا تهران.

    • * با ناصر عبد‌اللهی از طریق کار‌هایت آشنا شده بودی؟

    ناصر همسایه دیوار به دیوار ما بود و با هم زندگی کرده بودیم. ناصر سال ۱۳۷۴ به تهران آمد و من هم سال ۱۳۷۸ آمدم. من دومین نفری بودم که از بندر عباس به تهران آمدم.

    • * رضا صادقی نیامده بود؟

    نه. رضا صادقی خیلی بعد از ما آمد. خلاصه آنکه وقتی آمدم دو سه کار برای قاسم افشار ساختم. آن موقع افشار روی بورس بود و فکر نمی‌کردم کارم را قبول کند اما قبول کرد. البته روز اول که کار را برده بودم، استاد فریدون شهبازیان CD را به سمت من پرت کرد گفت این چه کاری است؟ اول خیلی ناراحت شدم اما بعد که فکر کردم همان حرف استاد دگرگونی برایم ایجاد کرد تا بهتر و با حساسیت بیشتری کار کنم. وقتی برای قاسم افشار کار کردم، قاسم اولین بار اسمم را در تلویزیون ملی برد و این برایم خیلی جالب بود.

    • * چه کاری را برایش ساخته بودی؟

    «گرداب» و «در امتداد لحظه‌ها» شعرش این بود: «در امتداد لحظه‌ها لحظه‌شماری می‌کنم/ در معبر آیینه‌ها آیینه‌داری می‌کنم/ از جام زهر‌آگین عشق، سر می‌کشم درد عدم و….» شعرش اول مال علیرضا صفر‌پور بود. که عوض شد و شعر بعدی از بامداد جویباری بود. شعر گرداب یادم نیست. مجید اخشابی آنجا بود و کار من را شنید و آشنا شدیم و پنج قطعه از آلبوم گمگشته مجید را من ساختم. کم‌کم وضع ما خوب شد و در تهران ماندم (می‌خندد).

    • * تا آن موقع فقط به عنوان آهنگساز می‌شناختنت؟

    بله. البته کاری که مجید در آلبوم گمگشته خواند را قرار بود من بخوانم که ماجرا‌هایی دارد. بگذریم. خیلی ناراحت شده بودم و تصمیم گرفته بودم به شهرم برگردم. تصمیم مدیر شرکت این بود که مجید بخواند چون او معروف‌تر بود. البته مجید با همین آلبوم معروف شد. سه سال بعد از آن کار نکردم و خانه‌نشین شده بودم و بعد تصمیم گرفتم خودم بخوانم که کار « شیک و پیک» را خواندم.

    • * آن موقع که این کار‌ها را می‌ساختی، سازش را هم خودت می‌زدی؟

    بله. اکثر ساز‌ها را خودم می‌زدم. آنجا دو قطعه «شقایق» و «مرز تردید» از آن من بود و در آلبوم آخرش «پریزاد» هم خود قطعه «پریزاد» بود که ساز‌هایش را خودم زدم.

    • * اینجا لابد دستمزد خوب می‌گرفتی؟

    بیشترین دستمزد‌های آن زمان را از کار قاسم افشار و مجید اخشابی گرفتم. بعد از آن کار‌های زیادی با بچه‌های حرفه‌ای کردم و از جمله کاری که یک کار فرهنگی خیلی خوب و بزرگ بود. آلبومی به نام «رقص نی برای گیتار» که استاد مسعود جاهد به من پیشنهاد کرد. ایشان توانایی مرا دیده بود و به من لطف داشت. گفت من می‌خواهم در کنار نی یک ساز دیگر بزنم. شش ماه وقت گذاشتم و روی فواصل نی تحقیق کردم تا ببینم در کنار چه سازی می‌تواند موفق باشد. خیلی‌ها به من پیشنهاد‌های مختلفی کردند که سه‌تار، سنتور یا ساز‌های دیگر بیاور اما من ساز گیتار را انتخاب کردم و در کنار نی گذاشتم و آهنگ و تنظیم کل آن آلبوم بی‌کلام را انجام دادم. استاد جاهد هم نی آن آلبوم را به زیبایی نواخت و ما آن کار را به شرکت آقای نوید‌پور فروختم. برای آن خیلی به من زنگ زدند و ارشاد هم به خاطر ساخت این کار تبریک ویژه‌ای گفت. این کار به نظر خودم و دوستانی که در رأس بودند، کار بزرگی بود.

    • * تا این مقطع بیشتر به عنوان آهنگساز مطرح بودی؟

    بله. در سال ۱۳۸۴ دوست عزیز من محسن شریفیان گفت صنعتگر، تو صدایت خوب است، بیا این دو قطعه را بخوان. من دو قطعه برای کیش خواندم. فکر نمی‌کردم این قطعه ها مورد تایید قرار بگیرد.

    آن موقع مجید اخشابی در شورای صدا و سیما بود. به من زنگ زد و گفت رضا کارهایت تأیید شده است. خدا یارش باشد عبدالحسین مختاباد را که هر جا هست من مدیونش هستم. خیلی مرد بزرگی است و ای کاش باز هم به این عرصه وارد شود. واقعاً دستی برای خیلی‌ها بود و فکر می‌کنم هر کس که بی کس بود، یکی از افرادی که دست‌شان را گرفت و بزرگشان کرد و هنرشان را نمایان کرد عبدالحسین مختاباد بود. واقعاً زحمت کشید. یکی از دوستان به من گفت آقای مختاباد می‌خواهد شما را ببیند. آن موقع رئیس واحد موسیقی بود. باورم نمی‌شد. وقتی رفتم آنجا از جلویم رد شد، یک نفر از افرادی که آنجا بود گفت ایشان آقای صنتعگر هستند. آقای مختاباد آمد احترام خاصی گذاشت و واقعاً برایم لذت بخش بود که دارند از موسیقی جنوبی ما حمایت می‌کنند. شاید اگر کسی دیگری جای آقای مختاباد بود چنین کاری نمی‌کرد. دو کار ساخته بودم که بعد خود آقای مختاباد به من گفت می‌خواهم یک کار برای ایران بسازی. من آن کار را در شش ساعت جمع کردم. یعنی آهنگ و تنظیم و شعر و میکس و مستر ش انجام شد.

    • * شعرش کار چه کسی بود؟

    شعر از خانم مریم فتاحی بود که ایشان هم برای کارهای من زحمت کشیدند و در اکثر کارهایم زحمت شعر را به ایشان می‌دادم. خلاصه آنکه وقتی آن آهنگ روی آنتن رفت خیلی درخواست داشت.

    • * این آهنگ هم که خیلی معروف شد با شعر «میهن عزیزم ایران/ با درخش کاویانی…»

    بله. خدارا شکر.  کاری بود که گُل کرد و خیلی درخواست داشت و بعد استاد مختاباد گفت که یک کار برای امام زمان بساز. آن کار هم گُل کرد. کاری که شعرش با این شروع می‌شد: «ای شکوه عطر نرگس …» یک ریتم‌بندی داشت که روی آن کمانچه ارکستر زهی آوردم. در کنار آن چند کار دیگر ساختم که آنها هم خیلی گل کردند. بعد سفارش کار برای امام رضا (ع) را به من دادند.

    • * چه کسی سفارش داد؟

    خودم فکر کرده بودم که یک کار برای امام رضا (ع) بسازم و دنبال یک سوژه جرقه خاص بودم که در ذهن مردم ایجاد کنم. عزیزی که یکی از بزرگان بازیگری ایران است به من گفت تو صدایت خیلی خوب است و اگر یک کاری برای امام رضا (ع) بسازی با حس و حال نزدیک به حال و هوای مردم کار کنی و تنظیم و ملودی خوبی داشته باشی و از لهجه جنوبی استفاده کنی، حتماً مورد استقبال قرار می‌گیرد. من رفتم مشهد و در حرم نشستم. یک چیزهایی به ذهنم می‌آمد و زنگ می‌زدم به شاعر. شاعرش مجید ذاکری است که در بندرعباس است و هنوز مشهد نرفته بود. هر چه که به ذهنم می‌آمد به او انتقال می‌دادم و کم کم این شعر و آهنگ ساخته شد.

    • * یک جا از شعر می‌گویی «سید مظفر» سید مظفر را از کجا آوردی؟

    سید مظفر امام‌زاده‌ای در بندرعباس است که به روایتی می‌گویند برادر امام رضا‌ (ع) است و ما از سید مظفر کانال زدیم به امام رضا. یک جا می‌گوید من از سید مظفر به تو دخیل بسته‌ام یا امام‌ رضا (ع). این کار کاری می‌شد که با آن غلامرضا صنعتگر را شناختند.

    • * لابد پدرت آنجا دیگر به تو افتخار کرد. درست است؟

    آنجا دیگر متاسفانه پدرم نبود. پدرم سال ۱۳۷۸ عمرشان را داده بود به شما. خیلی دوست داشتم بابام باشد و این کار مرا بشنود. اما متاسفانه در گذشته بود.

    • * خدا رحمتشان کند. گفتی که پدر مذهبی بود و آن اوایل کارت را نمی‌پذیرفت اما بعداً وقتی یک کار مذهبی خواندی که تا این حد مورد توجه قرار گرفت، لابد روحش شاد شده است؟

    قطعاً همین است. یکی از رمزهای موفقیت ما و یکی از بردهای ما همین مذهب و اعتقادات ما است و قطعاً روح پدرم الان شاد است. خوشحالم کاری کردم که ایشان ان‌شاءالله رضایت دارد.

    • * یکی از نکات ویژه‌ی این کار لهجه آن است. منظورم لهجه خودت به عنوان یک جنوبی نیست. در این کار، هم ریتم، ریتم ویژه‌ای است که فقط جنوبی‌ها آن را خیلی خوب و حسی در می‌آورند و هم درک و لهجه ویژه‌ی شما از ریتم و اجرا. چگونه در بین این همه کار پاپ که شبانه‌روز پخش می‌شود مخاطب عام زیادی هم دارد، لهجه‌ات را حفظ کردی؟

    یکی از بردهای من این لهجه من است. من لهجه‌ام را دوست دارم و در ضمن می‌خواهم تفکری را هم پشت آن بگذارم و برای این کار تحقیق و کار می‌کنم و از اساتید بزرگی در بندرعباس هستند یا آثارشان هست، کمک می‌گیرم. یکی از مورخین بزرگ، استاد علی بابایی است که دیدگاه و تفکرشان سطح بالایی دارد و من از ایشان و کارشان خیلی بهره برده‌ام. به دنبال این هستم که در این زمینه یک کار پیوسته داشته باشم و علاوه بر این آثار که از من می‌شنوید، بسیاری کارهای دیگر را  به مردم نشان بدهم.

    • * موسیقی فولکلور منطقه خودتان چقدر روی کارت تاثیر دارد؟

    قطعاً تاثیر زیادی دارد و همانطور که از ابتدای مصاحبه گفتم اساس کار و شروع آن از تاثیرات موسیقی منطقه خودمان است و هر چند بعداً در زمینه موسیقی پاپ کار کرده‌ام، اما همین تأثیرات موسیقی فولکلور ما است که به آن لهجه و ویژگی خاصی داده است.

    در ضمن می‌خواهم نکته‌ای بگویم. بعضی‌ها از من می‌پرسند چرا مثل خیلی‌ از خوانندگان این روزهای موسیقی، معروف نیستی. در جواب آنها می‌گویم، می‌توانستم برای چشم و ابرو و دل و قلوه بخوانم و خیلی بیشتر معروف شوم ولی ذهنیت و دیدگاهم طوری است که می‌خواهم، حداقل پیش خودم به یک سرانجامی برسم و نمی‌خواهم نصف و نیمه تمام شوم. خیلی در خواست‌ها در زمینه کار کردن این بود که طوری دیگر کار کنم و پول خوبی هم به من می‌دادند. نمی‌گویم این کار بد است اما من تا به آن سرانجام و هدفی که در ذهنم دارم نرسم، قطعا این کار را نخواهم کرد. البته در آلبومم کار عاشقانه دارم اما عاشقانه عارفانه و معنوی است نه عاشقانه سطحی و دم دستی. البته گستردگی موسیقی خیلی بزرگ است و آن کسی که در این مسیر می‌رود رفته‌ام و از این بابت به خودم افتخار می‌کنم. یکی از دلایلی که باعث شده این مسیر را بروم پسر من است. دوست دارم فردا که بزرگ شد و دیدگاهش کامل شد به من نگوید پدر، چرا وارد سیستمی شدی که فقط برای پول کار کردی. می‌خواهم برای دلم و برای رشد و تعالی کارم و هنری کار کنم.

    • * بعد از آنکه برای امام رضا (ع) خواندی چه اتفاقی برایت افتاد؟

    به والله جدی می‌گویم من با همین آهنگ امام رضا (ع) بالای میلیارد کار کرده‌ام و این نظر آقا امام رضا (ع) به من است. بیشترین اجراهایی که می‌کنم از این کار است و خوشحالم توانسته‌ام کاری انجام دهم که مورد توجه قرار بگیرد. امید دارم گناهان مرا نادیده  بگیرد و به قول یکی از بزرگان، هیچ وقت مرا فاش نکند. لطف امام رضا (ع) شامل حال من شده و امید دارم قابل باشد.

    • * بعد از آن به زیارت امام رضا (ع) رفتی؟

    بارها و بارها. همیشه طلبه امام رضا (ع) هستم. همین الان دلم می‌خواهد بروم و شاید امشب رفتم (به رفیقش اشاره می‌کند) می‌آیی امشب برویم مهدی؟

    • * در مشهد هم زیاد اجرا کرده‌ای؟

    همه به من می‌گویند تو لابد مشهدی هستی. یادشان می‌رود که جنوبی هستم.

    (دوستش مهدی توضیح می‌دهد که رضا می‌گوید میلیارد کار کرده‌ام اما من شاهد هستم که او از این کارهایی که می‌کند هیچ چیزی را برای خودش نگه نمی‌دارد و همه را می‌بخشد. حضرت علی (ع) می‌فرماید گذشت و بخشش این نیست که آنچه را اضافه داری ببخشی. گذشت این است که آنچه را  هم خودت نیاز داری ببخشی. من این را در رضا به عنوان یک دوست می‌بینم و اولین بار هم هست که در جایی می‌گویم. رضا حرفش را قطع می‌کند و بحث را عوض می‌کند.)

    • * دیگر چه کاری ساختی؟

    یکی از کارهایی که خودم خیلی دوست دارم، به نوعی برگردان دعای توسل است. اولش تماس تلفنی با خدا است. می‌گویم: «الو سلام ببخشید، منزل خدا/ منم همان مسافری که اتفاقاً آشناست…» این کار را خیلی دوست دارم اما مجوز نگرفته‌ام. امیدوارم مسئولین این مصاحبه مرا ببینند و باعث شود بتوانم مجوز این کار را بگیرم. یک دعای خالصانه و صادقانه است که قطعاً مورد توجه قرار می‌گیرد و اگر خدا بخواهد تأثیرگذار خواهد بود.

    • * تو با ناصر عبداللهی همسایه بودی. چرا هیچوقت با هم همکاری نکردید؟

    یک روز قبل از این‌که این اتفاق برای ناصر بیافتد، من، ناصر، رضا صادقی، اسحاق احمدی، محمود راهبر و چند نفر دیگر از دوستان خوبمان با آهنگسازی رامبد و تنظیم معین راهبر خواندیم که این آخرین‌کاری بود که با ناصر انجام دادیم.

    • * پخش شد؟

    بله. کاری با عنوان «همبستگی» که همه‌مان خوانندگان جنوبی بودیم.

    • * نکته‌ای که در مورد کارت وجود دارد این است که با وجود آنکه به نظر می‌رسد مربوط به منطقه خاصی باشد، مردم با آن خیلی ارتباط برقرار می‌کنند. این به چه علت است؟ تلقی خود من این است که این کار به خاطر صمیمیتی است که در فرهنگ و زبان جنوبی وجود دارد. درست است؟

    لهجه و نگاه آدم خیلی کمک می‌کند، ریتم خیلی کمک می‌کند. یک موقع تا می‌گفتی موسیقی جنوبی، همه دیدگاه‌ها می رفت به سمت بوشهر و آبادان. اما زمانی که خدا بیامرز ناصر عبداللهی آمد و مردم با کارهای زیبایش ارتباط برقرار کردند، این نوع موسیقی برای مردم جذاب و شنیدنی‌تر شد.

    • * شما همشهری استاد محمدعلی بهمنی هستی چرا با ایشان همکاری نکردی؟

    من از استاد بهمنی یک کار خواندم و خیلی دوست دارم که هر چه بیشتر در خدمت این استاد  گرانقدر باشم.

    • * می خواهم مصاحبه را با یک خاطر یا اتفاق ویژه در مورد قطعه امام رضا (ع) به پایان ببرم. آیا مورد خاصی در این مورد یادت می‌آید؟

    بگذار برگردم به سی و شش سال و چند ماه قبل که هنوز به دنیا نیامده بودم. تمام دکترها مادرم را جواب کرده بودند. پدربزرگم دست مادرم را می‌گیرد و می‌برد زیارت امام رضا (ع)  و از آقا می‌خواهد که نوه‌اش را شفا بدهد. خودش می‌گرید و می‌گوید امام رضا (ع) دکتر این‌ها تویی. از تو می‌خواهم که نوه‌ام را سالم به من برگردانی. شاید نظر امام رضا (ع) بود که من این کار را بخوانم چون هم خودم و هم مادرم مدیون امام رضا (ع) هستیم. من غلام رضا هستم.

    • * پس لابد مادرت راجع به این قطعه حس ویژه‌ای دارد.

    بله. می‌گوید هر وقت گوش می‌‌کنم گریه می‌کنم. مادران را که می‌دانی چطوری هستند؛ مار من هم که شرایط ویژه خودش را دارد.

       
    برچسب ها

    مطالب مرتبط

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *