×
×

صدایی رسیده بر کهکشان

  • کد نوشته: 18317
  • 05 اردیبهشت 1391
  • ۳ دیدگاه
  • فریدون پوررضا با فاصله کمی از حسین سمندری در فروردین‌ماه درگذشت تا سال ۱۳۹۱ شمسی خط و نشانی بکشد برای موسیقی محلی ایران

  • امیر بهاری:

    فریدون پوررضا با فاصله کمی از حسین سمندری در فروردین‌ماه درگذشت تا سال ۱۳۹۱ شمسی خط و نشانی بکشد برای موسیقی محلی ایران و البته زنگ خطری باشد برای مدیران فرهنگی یا حتی علاقه‌مندان این‌گونه هنری که بسیاری از این اساتید چه آنها که مثل پوررضا حداقل در موطن خود برو و بیایی دارند و چه آنها که نام نشانی ندارند، در معرض خاموشی‌اند و چه حیف اگر قدر گنجینه‌هایی که به هنر ایران افزوده‌اند را ندانیم. فریدون ‌پوررضا صفت‌های مختلفی دارد؛ بلبل خوش‌خوان گیلان، خنیاگر گیلان، صدای زنده گیلان و… و این نام نیک به جا مانده ماحصل رنج و زحمتی است که او برای کشف و گردآوری نغمه‌های متنوع گیلان متحمل شد.

    البته رنجی که برای او لذت بود و آنها که با او حشر و نشری داشتند از نگرانی او در قبال از بین رفتن این نغمه‌ها یاد می‌کنند؛ نغمه‌هایی که از دل شالیزارها، کوهپایه‌ها و از دل رنجبران آنها برآمده است. در واقع پوررضا به واسطه زحماتی اینچنین، ارزشی ملی و محلی دارد. به روایت همراهان گیلانی‌اش پوررضا هیچ‌گاه به موسیقی محلی‌ای که برای خوشامد پایتخت‌نشینان تنظیم شود تن نداد و نوآوری‌هایش همواره در فرم موسیقایی زادگاهش بود. چند سال پیش در گفت‌وگویی از روزگاران جوانی و ورودش به رادیو سخن می‌گفت و دلیل اینکه چرا فارسی نخوانده بود را این‌گونه شرح می‌داد: «من چیزهایی را که دوست دارم می‌خوانم. من نخواستم فارسی بخوانم چون ذلیل فارسی خواندن نبودم و وقتی زبان خودم را بهتر می‌خوانم چرا فارسی بخوانم؟» از سوی دیگری بسیاری از آثار او بکر و خام خوانده شده‌اند، در واقع نیت پس این‌گونه اجراهای او حفظ بی‌واسطه نمونه‌هایی از موسیقی محلی بود که خود به شخصه برای گردآوری آنها زحمت بسیار کشیده بود. او برای رشت تنها یک خواننده نبود، در مفهوم حقیقی یک فعال فرهنگی بود که عمر خود را وقف موسیقی گیلان و حتی مازندران کرد و شعاع فعالیتش آنقدر گسترده بود که عام مردم گیلان هم به خوبی او را می‌شناختند.

    به رغم اینکه سال‌های زیادی پس از انقلاب نتوانست به طور رسمی فعالیت کند و در ۳۵ سال گذشته هم چندان اثری از او منتشر نشد اما در این سال‌ها صدای او را گیلان می‌شنید. خوب هم می‌شنید. شاهدش هم تشییع جنازه باشکوه او در رشت بود. با موسیقی ردیف دستگاهی آشنا بود ولی مسیری را که مسعودی رفت، نرفت. او تمایل نداشت که موسیقی محلی را در ظرف موسیقی دستگاهی ببیند. اتفاقا سعی می‌کرد که موسیقی گیلان را بری از موسیقی ردیف – دستگاهی تعریف کند. همه اینها در حالی بود که به گواه شاگردان و دوستانش موسیقی ردیف- دستگاهی را خوب می‌شناخت.

    اهمیت خود مردم و به بیان دیگر اهمیت مخاطب در موسیقی محلی دلیلی بود که پوررضا برای رویکردش به موسیقی داشت. پوررضا باور داشت که موسیقی محلی در متن زندگی انسان‌ها جریان دارد و در عروسی و عزا آنها را همراهی می‌کند. پوررضا این رویکرد عام را با برخورد شگفت‌انگیز و هنرمندانه خود تبدیل به یک شاکله فرهنگی خاص کرد و از این روست که به رغم اینکه سال‌های متمادی پس از انقلاب روی صحنه نمی‌رود و اثری منتشر نمی‌کند ولی در قلب و جان مردم گیلان جای دارد. شاید احمد شاملو به همین خاطر گفته بود: «در صدای پوررضا تاریخ یک ملت خوابیده است.» این جمله از شاعر بزرگی است که میانه خوبی با موسیقی سنتی ندارد. فریدون پوررضا بخش گسترده‌یی از زندگی خود را صرف جست‌وجو و گردآوری موسیقی محلی کرد و فقط هم در همان حال و هوا خواند. در بخشی از «خود زندگینامه»ای که در سال ۱۳۸۴ در «گیله‌وا» نوشته است به شکل‌گیری علاقه‌اش به موسیقی پرداخته و اینکه در پنج سالگی به واسطه جدایی پدر و مادرش از نعمت محبت مادر محروم شده و مشکلات بسیاری را در کودکی و نوجوانی از سر گذرانده است. او در ادامه توصیف این مصائب و درگیری‌اش با موسیقی این‌گونه می‌نویسد: «… اینها در پی مطالعه و تحمل ناکامی‌ها به من آموخت که به پا خیزم، که به موسیقی حسی بپیوندم تا اگر مناسبات اجتماعی دنیایم هرز می‌گذشت فریادم به استغاثه انتقام در کهکشان‌ها لایه ازن بسازد.»حالا امروز فریاد خوش آوای او در خاطره تاریخ ایران با شکوه و افتخار ثبت شده و این تنها کهکشان‌ها نیستند که او را می‌شنوند. در آخر گفتن این نکته ضروری است که گروهی از شاگردان و علاقه‌مندان استاد پرداختن به او پس از مرگش را حرکتی در مسیر مرده‌پرستی می‌دانند و حتی حاضر به همکاری با «اعتماد» هم نشدند اما حداقل ما به آنها قول می‌دهیم که برای آنها که زنده‌اند و موسیقی‌شان بیش از آنکه در جامعه فرهنگی ایرانی نمود داشته باشد، سر به آسمان دارد، بنویسیم و از همه این دوستان که از این به اصطلاح خودشان مرده‌پرستی دلخورند دعوت می‌کنیم تا برای گرامیداشت زندگی موسیقی محلی، صفحه کوچک موسیقی «اعتماد» را که توجه ویژه‌یی به این نوع موسیقی دارد، همراهی کنند.

     گزارش دیدار با «ناصر مسعودی» پس از درگذشت «فریدون پوررضا»
    صدای سوخته‌یی که ماندگار است
    پیمان برنجی: از مثلث طلایی موسیقی گیلان، مهندس احمد عاشور پور، فریدون پور رضا و ناصر مسعودی، یک پهلوان دیگر هم از بین ما پر کشید و رفت و جسم خالی کرد از بودن و خیال و خاطر ما را پریشان‌تر کرد. «فریدون پور رضا»، پهلوان نامی و صاحب‌سبک موسیقی فولکلوریک گیلان، درگذشت.

    اما از آن مثلث، تنها یکی باقی مانده؛ ناصر مسعودی. بعد از مرگ افسوس‌برانگیز «پوررضا»، ناصر مسعودی بی‌هیچ حرف و حدیثی مرکز ثقل این موسیقی و در کانون توجه علاقه‌مندان به موسیقی محلی گیلان قرار گرفت. به بهانه درگذشت دوست و همکار، به خانه استاد «ناصر مسعودی» رفتیم. وی در ابتدا گفت: مرحوم «فریدون پوررضا» در موسیقی محلی گیلان صاحب ایده و عقیده‌یی بود و در این راه ابداعاتی کرد و تا آخر هم روی ایده‌اش ماند. البته ایشان فعالیت نوشتاری هم داشت و مطالبی هم در حوزه موسیقی نوشته‌اند.

    من در جاهای مختلفی این را عنوان کردم که پیشینیان ما هم مهم بوده‌اند. حق مطلب این است که ما از همه یاد کنیم. من برای مهندس «احمد عاشورپور» خیلی احترام قائل بودم، همین‌طور برای مرحوم شاپور جفرودی یا خانم شمس و… اینها هر کدام به نوعی، به نوبت خودشان در راهی که انتخاب کرده بودند، زحمت بسیار کشیدند.

    «مسعودی» خاستگاه و شروع به کار «پوررضا» را از تعزیه‌خوانی و… می‌داند: این را دوستان من بعدا عنوان کردند، البته خود مرحوم «پوررضا» هیچ‌وقت درباره این مسائل با من صحبتی نکردند. البته ما بارها گپ زدیم، راجع به موسیقی و فعالیت‌هایمان. بیشترین دیدارهای ما در سال ۱۳۸۱ بود که شورای شهر رشت به مناسبت کنگره سردار جنگل از من و ایشان دعوت کرده بودند در این مراسم به اجرای موسیقی بپردازیم. رییس وقت شورای رشت برای دعوت از من به تهران آمد و گویا برای مرحوم پوررضا سوءتعبیری شده بود.

    فکر می‌کرد من با ایشان روی «سن» نمی‌روم! اما من اعلام کردم که این طور نیست و خوشحال می‌شوم که برنامه اجرا کنیم و مراسم برگزار شد و در روز پایانی کنگره با ارکستری مشترک هر یک به تنهایی روی صحنه رفتیم. بعد از آن اجرای مشترک، ایشان به من پیشنهاد کنسرت مشترک دیگری دادند. چون من تازه به رشت نقل مکان کرده بودم، گفتم: کمی صبر کن. اما ایشان گفتند: اگر به تنهایی کنسرت بگذارم، ناراحت نمی‌شوی؟ گفتم: دلیلی برای ناراحتی وجود ندارد. می‌گفت: از او خواسته‌اند که با ناصر مسعودی کنسرت مشترک بگذارد. گفتم: خوشحال می‌شوم، اما کمی دیرتر. که بالاخره چند سال بعد‌تر در باشگاه کارگران شهر رشت شب‌هایی با ایشان و چند تن دیگر کنسرت مشترکی گذاشتیم. البته هر یک به تنهایی در شب‌های متوالی روی صحنه رفتیم.

    وقتی از استاد «ناصر مسعودی» درباره خصوصیات صدای مرحوم «پوررضا» پرسیدم، گفت: من و «فریدون» همیشه برای هم احترام قائل بودیم. وقتی همدیگر را می‌دیدیم، مخصوصا سال‌های اوایل انقلاب، می‌گفت: شما جزو چهره‌هایی هستید که افتخار گیلان هستند. این را بارها از زبان خودش شنیدم. من هم به او می‌گفتم: من به تو و صدایت، آن سوختگی صدایت و آن کارهایی که کردی، خیلی ارادت دارم. مرحوم «پوررضا» صدای بسیار سوخته و گرمی داشت و در کارهایی که اجرا می‌کرد، موفق بود.

    ناصر مسعودی بعد از شروع به کار در موسیقی، از گیلان مهاجرت کرد و به پایتخت برای ادامه راهی که در پیش گرفته بود، رفت: من با گیلان بزرگ شدم و پوست و گوشت و خون و استخوان من، متعلق به گیلان است. اینجا را به همه جای دنیا ترجیح می‌دهم، ولی زمانی لازم بود که به تهران بروم، برای اینکه من در همه سبک‌های موسیقی کار می‌کردم، و اگر فقط یک نوع کار موسیقی محلی می‌کردم، می‌توانستم در رشت بمانم. اما از طرف شورای موسیقی به من تکلیف شده بود برای رفتن به تهران. مرحوم «مشیر همایون شهردار»، مرحوم حبیب‌الله بدیعی را دنبالم فرستاد. بعد در برنامه «گلها» می‌خواندم که به من پیشنهاد شرکت در برنامه «برگ سبز» داده شد.

    از شباهت‌های گوشه‌ها و ملودی‌ها در بعضی از آثار موسیقی آنها می‌پرسم، می‌گوید: همه ما در ملودی‌ها دخالت مستقیم داشتیم. حتی خود «پوررضا» هر ملودی یا گوشه‌یی را که از جایی می‌گرفت، با ذهن و صدا و عشق و نظر خودش اجرا می‌کرد. خیلی از کارهای ما شبیه هم است. کارهایی که ما می‌خواندیم، در بعضی از گوشه‌های موسیقی ارتباطی مستقیم با هم دارند ولی تقلید نه. یک چیز ناخواسته‌یی بود. این برای همه هست. مثلا ترانه «گل پامچال» و «کوچک جنگلی». درست که ما نمی‌دانیم چه کسی این ملودی «کوچک جنگلی» را ساخت، اما آن کسی که بعدا آمد و «گل پامچال» را ساخت، ملودی‌اش را از آن ملودی ترانه «کوچک جنگلی» الهام گرفته است. این را به طور قطعی و یقین از سراینده‌اش دکتر مهرداد پرسیده‌ام.

    کارهایی که مرحوم «پوررضا» اجرا می‌کرد، کارهایی بود که شاید قبل از اینکه ایشان به رشت بیایند، آقای «غلامرضا امانی» نظیرش را ساخته بود و چندتایی‌اش را خود من خوانده بودم. اینها خیلی به هم نزدیک بودند. فرض بفرمایید در مایه «شوشتری» بودند و ریتم‌ها و تمپو‌هایشان یک جور بود. حالت‌ها شاید یک جور بود، اما کلماتش فرق می‌کرد. بیشتر یک ارتباط ذهنی می‌توانست باشد ولی تقلید نبود و از ناخودآگاه می‌آمد.

    «مسعودی» در اشاره به این شباهت‌ها ادامه داد: مثلا شباهت بعضی از آهنگ‌های کردی به گیلکی، که گاهی حس می‌شود. این از ارتباط فولکلور ایران و اقوام ایرانی است یعنی اقوام ایرانی در هر زاویه‌یی زندگی کنند، کارهایشان با هم ارتباط دارد و نشان می‌دهد که «روستایی» است؛ چه کردی باشد چه لری و چه خراسانی یا سایر اقوام. اینها این ارتباط و گاهی شباهت‌ها را با هم دارند.

    من ترانه «شلمان لاکوی» را در سال ۱۳۴۰ خواندم و در سال ۱۳۴۶ یکی آمد و شبیه آن را به خراسانی خواند. هیچ ارتباطی هم با هم نداشتیم. نه من مشهدی بودم و نه او گیلک ولی آن خواننده انگار ترانه من را گوش کرده بود و در ناخودآگاهش الهام گرفته بود. بعد موقع ساختن ملودی ناگاه در یک گوشه‌یی به هم پیوسته بودند. آقایی به نام «نجفی» که در فرهنگ و هنر آن زمان می‌خواند، این کار را اجرا کرده بود.

    اما در زمان حیات مرحوم پوررضا همیشه هاله‌یی دور روابط این دو بود. «مسعودی» در اشاره به این نکته می‌گوید: من به پسر «فریدون» خدابیامرز گفتم که چون ما در یک اتمسفر با هم بودیم و تقریبا سن ما به هم نزدیک بود، به هم استاد نمی‌گفتیم. من ایشان را قبول دارم که در حد خودش خیلی زحمت کشید. کارهایی کرد و کارهایش هم ماندگارند و ماندگار هم خواهد بود و هیچ تردیدی در این مورد نیست.

    یکی از کارهایی که مرحوم «پوررضا» بعد از آن خیلی بیشتر از آن چیزی که بود به همه جوامع ایران معرفی شد، همان سریال «پس از باران» بود که بارها و بارها از من در سایر نقاط می‌پرسیدند خواننده‌اش کیست؟ چون متاسفانه خارج از گیلان ایشان را زیاد نمی‌شناختند. حتی می‌پرسیدند که پس از باران را شما خوانده‌اید؟ می‌گفتم نه، من «میرزا کوچک‌خان» را خواندم… ولی در مجموع همه از اجرای او راضی بودند و خوش‌شان می‌آمد، به خصوص گیلانی‌هایی که دور از گیلان زندگی می‌کنند.

    در آن فضایی که هستند، یک کار و اثری از همشهری‌شان می‌شنوند و طبیعتا خوش‌شان می‌آید. خیلی‌ها هستند که می‌خوانند ولی بعضی صدا‌ها هست که ریشه دارد، یعنی ماندگار است. شما امروز اگر کسی چیزی بخواند و خیلی خوشت بیاید، نمی‌توانی بگویی که ماندگار است. در روزگار ما این حس اما خودبه‌خود به وجود می‌آمد. چون رسانه‌ها «تک» بودند، «صدا» یکی بود. درست که از استان‌های دیگر هم می‌آمدند و می‌خواندند، ولی اگر در یک استان یکی در موسیقی و صدا شاخص بود، تا بیایند و به او برسند، زمان می‌برد.

    «آنی» که در صدایش بود، مردم را جذب می‌کرد، کمااینکه خیلی‌ها بعد از «فریدون» آمدند و خواننده شدند و در میان‌شان فقط تعداد اندکی توانستند تا حدی ماندگار شوند. بارها در صحبت‌هایی که در جمع اساتید آن زمان داشتم، به من می‌گفتند تو یک حالتی در صدایت هست که موسیقی گیلان را از یک شرایطی به یک شرایط دیگر آورد. آن موقع خود من نمی‌دانستم این را، که چه دارند می‌گویند و من چه تحولی ایجاد کردم. زمان سبب می‌شود شما بیشتر بیاموزی. ما از زمان، خیلی چیزها آموختیم همین‌طور که آقای پوررضا هم آموخت و سعی کرد آموخته‌هایش را منعکس کند. تا آنجایی که می‌توانست و در حدش بود و صدایش هم صدای قشنگی بود، کارهای ماندگار خیلی دارد.

    البته خب دوستانی هم داشت که آنها هم در آن زمان خیلی همت کردند، چون تنها یک صدا کافی نیست و باید برای صدا آهنگ داشته باشی، کسی که شعر و ملودی انتخاب می‌کند، داشته باشی. البته خود مرحوم «پوررضا» می‌رفت دنبالش و جمع آوری می‌کرد و می‌آورد با دوستانش می‌نشست مشورت می‌کرد. همه ما نیاز به این داریم که هنگام انجام کار از همدیگر کمک بگیریم یا به همدیگر نیرو بدهیم و همدیگر را تکمیل کنیم.

    از «ناصر مسعودی» می‌پرسم آخرین بار کی همدیگر را دیدید: اولا اینکه خیلی حق‌شناس بود. چندی پیش خواهرم و بعد‌تر مادر همسرم فوت شده بودند که ایشان به مراسم‌شان آمد. اخیرا که بیمار شده بود، می‌خواستم بروم بیمارستان دیدنش. در بخش مراقبت‌های ویژه بستری بود و ممنوع‌الملاقات. رفتم و به عروسش که آنجا بود گفتم: از قول من بگو برایش آرزوی سلامتی می‌کنم. آخرین باری که همدیگر را دیدیم، نزدیک منزلش بود. با همسرم بودم. حال و احوالی با همدیگر کردیم و خداحافظی…

    قبل از اینکه این آخرین بار برای اجرای کنسرت به خارج بروم، تلفنی با او صحبت کردم و برایش آرزوی تندرستی کردم و تشکر کرد و گفت: بد نیستم، ولی حالم تعریفی ندارد…

    به طور کلی هم‌سن و سال‌های ما که در حوزه‌های مختلف هنری بودند، در شرایطی زندگی می‌کنند که انتظار دارند هر از چند گاهی یادی از آنها بشود، خبری از آنها بگیرند، برای اینکه در زمان شکوفایی هنری همه آدم را می‌برند آن بالا می‌نشانند اما زمانی که آدم از آن شکوفایی فاصله می‌گیرد، حالا یا به خاطر سن و سال یا به خاطر کسالت، بالاخص کسی که بیمار باشد و هنرمند هم باشد، انتظار و توقع دارد که یادی از او بشود.

    اما این همه داستان موسیقی محلی گیلان نیست. پهلوانی از پهندشت آوازهای محلی گیلان به مرگ بوسه زد. خودش نیست و صدایش هست تا ابد و جاودانگی شاید همین باشد، نامی و لکه‌یی از عمر بر دیوار.

    استاد «ناصر مسعودی» شمایل حی و حاضر موسیقی گیلان اما در میان ما است. پهلوان زنده را عشق است.

    گفت‌وگو با پرواز همای، درباره زندگی و آثار فریدون پوررضا
    خواننده یی بی نیاز به ساز
    سید فرزام حسینی: زنده‌یاد «فریدون پوررضا» در طول سال‌هایی که آواز تدریس می‌کرد، شاگردان زیادی نیز تربیت کرد. شاگردانی که از سراسر گیلان به دیدارش می‌آمدند تا گوشه‌یی از این گنجینه آوازهای بومی و ملی را بیاموزند. به سراغ یکی از شاگردان استاد رفتم که امروز برای خودش در عرصه موسیقی محلی و ملی، نامی و جایی پیدا کرده است و کنسرت‌هایش در شهرهای مهم جهان برگزار می‌شود. «سعید جعفرزاده احمد سرگورابی» که چند سالی می‌شود به «پرواز همای» تغییر نام داده است، متولد ۱۳۵۷ در روستای احمد سرگوراب از توابع شهرستان شفت است. وی پس از طی دوران تحصیلی تا مقطع دیپلم به تهران آمده و در دانشگاه موسیقی مدرک کارشناسی خود را دریافت کرده است. از جمله فعالیت‌های موسیقایی وی می‌توان از اجرای کنسرت‌های متعددی با عناوین «این چه جهانی است»، «اپرای موسی و شبان»، «سربازان» و… در سالن‌ها و تالارهایی مانند «کاخ نیاوران»، «تالار وحدت»، «والت دیزنی» و… نام برد. با پرواز همای به گفت‌وگو نشستیم تا از چند سال همنشینی و شاگردی استاد پوررضا برای‌مان بگوید:


    اگر در صد سال اخیر برای عرصه آواز گیلان، سه ستون مستحکم در نظر بگیریم، بی‌شک باید از آقایان «احمد عاشورپور»، «فریدون پوررضا» و «ناصر مسعودی» یاد کنیم. در این میان‌ شما جایگاه و اهمیت فریدون پوررضا را در بین این سه نفر در چه قسمتی از موسیقی گیلان بیشتر می‌دانید؟

    بدون شک هر سه از بزرگان موسیقی گیلان هستند که هر کدام جایگاه خاصی در دل مردم و موسیقی ما دارند. فریدون پوررضا بیشتر به خواندن موسیقی روستاها و آنچه که بر زبان کشاورزان و روستاییان جاری بود، می‌پرداخت.

    ایشان هم از نظر موسیقی محلی و هم ردیف دستگاه‌های موسیقی ایران جایگاه بالایی داشتند. ردیفی که آموزش می‌دادند بسیار کامل‌تر از اکثر استادانی است که من در تهران شاگردشان بودم، چرا که در تهران مکتب دوامی یا کریمی را آموزش می‌دادند یا گاهگاهی بخشی از ردیفی که ناقص از طاهرزاده به جا مانده بود. اما استاد پوررضا ردیفی که از تعزیه‌خوان‌های سابق به ارمغان داشت به همه یاد می‌داد، ردیف حقیقی و کامل موسیقی آوازی ایران گنجینه‌یی بود در سینه ایشان که با خود به خاک بردند.

    موسیقی و صدای ایشان بیشتر به صدای روستاییان نزدیک بود. استاد عاشورپور بیشتر نغمه‌ها و موسیقی کلاسیک اروپا را به زبان فارسی اجرا می‌کردند البته موسیقی گیلان را هم به آن می‌افزودند که آن نیز بسیار زیبا و دلنشین بود. اما استاد ناصر مسعودی نیز مانند استاد پوررضا بیشتر زبان حال مردم گیلان است و صدایش مانند نسیمی دلنواز آرام‌بخش دل‌های مردم. ایشان نیز در موسیقی ایرانی بسیار متبحر و استاد هستند که سال‌های سال در رادیو گل‌ها در کنار استادان بزرگ موسیقی ایران درخشیدند و نام‌آور گیلان بودند.

    خاطرتان هست که نخستین بار کجا و از چه طریقی صدای استاد پوررضا را شنیدید؟

    نخستین بار در راهروی سالن سردار جنگل رشت وقتی می‌خواستم در کلاس آواز ایشان حاضر شوم.

    کدام ترانه یا آواز بود؟

    درآ‌مد خرد از دستگاه شور را درس می‌دادند.

    می‌دانم که شما بعدها از زمره شاگردان مرحوم پوررضا شدید، نحوه آشنایی‌ حضوری با استاد از چه طریقی بود؟ کلاس‌هایتان چگونه برگزار می‌شد؟

    به خواسته خودم در ۱۶ سالگی شاگرد ایشان شدم، در کلاس‌های ایشان به روی من باز شد. اوایل در سالن سردار جنگل و بعدها که سالن خاتم‌الانبیای رشت احداث شد، در طبقه بالا در یکی از کلاس‌ها ایشان درس می‌دادند.

    آقای پوررضا علاوه بر استادی در آواز، به صورت تخصصی یا تفننی‌ سازی هم می‌نواختند؟

    ایشان برای اجرا کردن نیاز به هیچ‌ سازی نداشت، به قول خودشان «این صدا به تنهایی می‌تواند برای هزاران نفر بخواند»، من هیچ‌گاه ندیدم‌ سازی بنوازند، اما وقتی به ما قطع ضربی درس می‌دادند با انگشتان‌شان بسیار زیبا روی میز ضرب می‌گرفتند.

    ایشان علاوه بر فعالیت در حوزه اجرایی موسیقی، کارهای زیادی در حوزه جمع‌آوری موسیقی محلی نواحی مختلف گیلان هم انجام داده‌اند، این دست فعالیت‌های ایشان چه تاثیری می‌تواند در آینده و حال موسیقی گیلان بگذارد؟

    متاسفانه ایشان هیچ‌گاه موسیقی محلی را به کسی درس نمی‌دادند، اما از آهنگ‌هایی که تاکنون خوانده‌اند بسیار می‌شود آموخت، کتابی هم از آنها نوشته بودند که درباره بسیاری از این نغمه‌ها سخن گفته‌اند. اما اگر به جای سخن گفتن، این نغمه‌ها را بر روی نوار ضبط می‌کردند خیلی بهتر بود. اگر اثری از این نغمه‌ها مانده باشد می‌توان به دیگران آموخت.

    قطعا سال‌ها هم‌نشینی و یادگیری از استاد تاثیراتی هم بر کار حرفه‌یی شما گذاشته است، وجه بارز این تاثیرات بر کدام قسمت زندگی موسیقایی شما بوده است؟

    جسارت در خواندن را تنها از ایشان آموختم، وقتی آواز می‌خواندند در قالب کسی بودند که گویا آن شعر برای او سروده شده بود، گویا خود ایشان عاشق «رعنا» یا «مریم» بودند، وقتی «شخم به کار ورزای» را می‌خواندند انگار که در شالیزار هستند و با گاو شخم می‌زنند و می‌خوانند. من از ایشان آموختم که آواز تنها خواندن نیست بلکه بازی در نقشی است که آن را به آواز اجرا می‌کنیم.

    بدون شک برای هیچ هنرمند بزرگی جایگزین وجود ندارد، اما فکر می‌کنید چگونه می‌توان جای خالی فریدون پوررضا را خاصه در موسیقی گیلان پر کرد؟

    از همه بیشتر باید به «ناصر مسعودی» و «ناصر وحدتی» و دیگران بها داد و آنچه را در سینه‌شان حفظ کرده‌اند، آموخت و به جوان‌ترهایی که این صدا و آواز را دوست دارند باید بها داد تا راه او را ادامه دهند. اگرچه هیچ‌گاه کسی نمی‌تواند مثل او باشد اما می‌توان یک صدای دیگر را به جامعه موسیقی گیلان معرفی کرد که می‌دانم جوان‌های لایق بسیاری هستند.

    در میان آثار ایشان کدام کار را بیشتر از بقیه می‌پسندید و ارزش ویژه آن کار را در چه می‌دانید؟

    من همه کارهایشان را دوست دارم اما آهنگ «گداعلی» را از همه بیشتر گوش می‌دهم.

    اگر تمایل دارید، خاطره‌یی از آقای پوررضا برای ما نقل کنید.

    زیباترین خاطره من این بود که بارها پس از پایان کلاس از من می‌خواستند که بخوانم و با این کار بسیار به من روحیه می‌بخشیدند و شوق خواندن را صد چندان می‌کردند. یادش گرامی و آرزو دارم که شاگرد خوبی برای‌شان بوده باشم.

    سال‌شمار از زندگی و آثار زنده‌یاد «فریدون پوررضا»
    این آخرین سال‌شمار دقیق از زندگی، آثار و فعالیت‌های هنری زنده‌یاد «فریدون پوررضا»، تا مهرماه ۱۳۸۴ است که به کوشش هوشنگ عباسی سردبیر سابق مجله «گیله‌وا» تهیه شده است:
    ۱۳۱۱ -۳مهر تولد در لشت‌نشاء۱۳۱۶- جدایی پدر از مادر – تربیت تحت نظر مادربزرگ

    ۱۳۱۹- آغاز تحصیل در مدرسه ناصرخسرو لشت‌نشاء

    ۱۳۲۵ -نخستین زمزمه‌های خواندن در مدرسه

    ۱۳۲۸- پایان تحصیل ابتدایی و کار در مغازه آرایشگری پدر

    ۱۳۲۹- سفر به تهران برای آموختن آواز ایرانی در محضر اساتیدی چون دردشتی، سعادت‌مند قمی و غلامحسین بنان

    ۱۳۳۲- بازگشت به زادگاه خود لشت‌نشاء

    ۱۳۳۲ -۲۱ مرداد (هفت روز مانده به کودتا) ازدواج با سرکار خانم منیر پوررضا

    ۱۳۳۳- آغاز کار تعزیه به همراهی علی بهکیش و نگارش نمایشنامه برای تئاتر و اجرای آن در سالن سینمای لشت‌نشاء

    ۱۳۳۴ – ۵ خرداد تولد نخستین فرزند پسر فریبرز

    ۱۳۳۵-۴ خرداد تولد دومین فرزند پسر رحمت

    ۱۳۳۶- همکاری با گروه‌های نمایش در لشت‌نشاء و اجرای نمایشنامه در لشت‌نشاء و زیباکنار

    ۱۳۳۷-۲۵ اردیبهشت تولد تنها دختر خانواده فریده (متخصص داخلی امروز)

    ۱۳۳۹-۹ آذر (۹ دقیقه مانده به ساعت ۹بعد از ظهر روز نهم ماه نهم) تولد سومین پسر فرهاد (هنرمند موسیقی)

    ۱۳۳۹- شرکت در آزمون خوانند‌گی رادیوی گیلان، کسب رتبه اول و شروع به کار خوانند‌گی به طور رسمی

    ۱۳۴۰- اجرای نخستین ترانه فولکلور در رادیو ایران

    ۱۳۴۰- گردآوری ترانه‌های فولکلور از روستاهای گیلان با هدایت نواب صفا

    ۱۳۴۲- اجرای دو بار برنامه در رادیو ایران در برنامه شما و رادیو

    ۲۵-۱۳۴۲ اردیبهشت تولد پسر چهارم فرشید (فوق‌تخصص کلیه)

    ۱۳۴۳- شرکت در برنامه‌های رادیوی صدای ایران

    ۱۳۴۵-۱۷ فروردین تولد پنجمین پسر فردین

    ۱۳۴۵- شرکت در برنامه‌های آوازی صدای ایران

    ۱۳۴۶- اجرای ترانه به صورت پاپ

    ۱۳۴۶-۱۷ فروردین تولد ششمین پسر فرداد

    ۱۳۴۷-۱۷مهر تولد هفتمین پسر امیر

    ۱۳۵۰- اردیبهشت، همکاری با تلویزیون و اجرای ترانه‌های مختلف

    ۱۳۵۵-سفر به لندن به عنوان پژوهشگر آواهای بومی با همراهی مشاهیر فرهنگی و هنری ایران: سیمین دانشور، محیط طباطبایی، منوچهر آتشی، دکتر محمود عنایت، دکتر محمود افشار و دیگر اساتید برجسته دانشگاه تهران [این میانه و در اواخر دهه ۵۰ و اوایل دهه ۶۰، آنچه بر استاد پوررضا گذشت، در سال‌شمار آقای هوشنگ عباسی مشخص نیست. خواننده عزیز خود با رجوع به وضع ایران در آن سال‌ها، می‌تواند این نانوشته‌ها را حدس بزند. ورگ]

    ۱۳۶۷- اجرای نخستین کنسرت بعد از انقلاب اسلامی در سینما انقلاب رشت

    ۱۳۷۰- اجرای کنسرت در شیراز

    ۱۳۷۲ -اردیبهشت‌ماه، سفر به آذربایجان از طرف اداره ارشاد و دیدار با عارف بابایف موسیقیدان آذربایجان شوروی و اجرای آواز شوشتری در کلاس درس او.

    ۱۳۷۲- انتشار نوار «می گیلان»، چاپ مقالات تحقیقی در گیلان‌نامه و… مصاحبه با ماهنامه گیله‌وا، مصاحبه با گیلان‌زمین و روزنامه همشهری

    ۱۳۷۳- همکاری با جهانگیر اشرفی و دکتر علی عبدلی در گردآوری موسیقی گیلان و مازندران، اجرای کل آواهای گیلکی بر عهده وی بود. این پژوهش به وسیله انجمن موسیقی ایران در شش نوار تکثیر شد و در تمام فرهنگسراها موجود است.

    ۱۳۷۴- عضویت در هیات‌مدیره انجمن موسیقی گیلان صدر حکم انجمن موسیقی ایران

    ۱۳۷۵- هجوم اندوه‌بار مرگ مادر و برادرزاده جوان و همسر برادرزاده

    ۱۳۷۷- مرگ همسرش منیرخانم که درد تنهایی را با او یگانه کرد.

    ۱۳۷۷- اجرای کنسرت در همدان

    ۱۳۷۸- انتشار نوار «گیلِ‌لو»

    ۱۳۷۸- اجرای کنسرت در آلمان که با استقبال پرشور هنردوستان گیلانی و ایرانی مواجه شد.

    ۱۳۷۹ – اجرای آواز تیتراژ و متن فیلم پس از باران

    ۱۳۸۰- انتشار نوار فیلم پس از باران و کسب مقام اول موسیقی در فیلم‌ها و سریال‌های کشور در این سال

    ۱۳۸۱- اجرای دو شب کنسرت در تالار یادگار امام (رشت)

    ۱۳۸۱-۲۵شهریور، تقدیر از طرف شورای اسلامی شهر رشت به عنوان شهروند شایسته

    ۱۷-۱۳۸۱مهرماه، اجرای کنسرت به مناسبت همایش بازشناسی نهضت جنگل به همراهی ناصر مسعودی در دانشگاه گیلان

    ۱۳۸۲- اجرای کنسرت در تالار یادگار امام (رشت) برای مبارزه با مواد مخدر

    ۱۳۸۲- اجرای برنامه تیتراژ اول و آخر سریال آواز مه و شرکت در برنامه کاروان موسیقی

    ۱۳۸۲-۲۰ دی ماه مراسم بزرگداشت و استقبال پرشکوه مردم لشت‌نشاء در تالار فرنا لشت‌نشاء

    ۱۳۸۲-۲۶اسفند از طرف اداره کل ارشاد به عنوان بازرس موسیقی گیلان برگزیده شد.

    ۱۳۸۳-۳۱ شهریور مصاحبه با هفته‌نامه گیلان بهتر

    ۱۳۸۳- اجرای برنامه موسیقی در کاخ نیاوران به مناسبت هفته جهانگردی

    ۱۳۸۳- عضویت در شورای فنی و آموزش‌های آزاد موسیقی وابسته به ارشاد

    ۱۳۸۳- شرکت در برنامه موسیقی جام‌جم و اجرای برنامه

    ۱۳۸۳- تقدیر در ششمین جشنواره موسیقی نواحی در کرمان

    ۱۳۸۳-۲۳ دی ماه، نکوداشت پیشکسوتان موسیقی گیلان و تقدیر از وی

    ۱۳۸۴-۲۰ مرداد، به عنوان عضو هیات داوران همایش دیلمان‌شناسی انتخاب شد.

    ۱۳۸۴- تابستان، شرکت در همایش دیلمان‌شناسی و اجرای آواز

    ۱۳۸۴-۳۰ مهر، تالیف کتاب ارزشمند موسیقی فولکلوریک گیلان به عنوان طرحی پژوهشی.

     پور رضا، حافظ موسیقی گیلان بود
    صدایی پیچیده بر بلندی‌های دیلمان
    احمد پورمحسن: پوررضا در درجه اول حافظ موسیقی گیلان بود. اشراف کامل داشت بر موسیقی دستگاهی ایران، موسیقی مازندران را می‌شناخت، از صدای بسیار اصیلی برخوردار بود و دارای قریحه بسیار فعالی بود. گفت‌وگوی پرمحتوای او زینت‌بخش فرهنگخانه مازندران است چراکه او با موسیقی‌های مختلفی آشنا بود مثل موسیقی گیلان، موسیقی ردیف دستگاهی، موسیقی مازندران و… . از وسعت ذهنی بالایی برخوردار بود و نسبت به موسیقی درک خوبی داشت. صدای بسیار خوبی داشت و من فکر نمی‌کنم دیگر صدایی هم سنگ صدای او در گیلان ظهور کند. من هرچه از فریدون پوررضا بگویم کم گفته‌ام. فریدون پوررضا دوست خوبی بود برای همه جامعه به ویژه آن بخشی از ما که جامعه موسیقی را تشکیل می‌دهیم. من برای پژوهش موسیقی شمال مدتی گیلان بودم. هر جا، هر روستا و هر منطقه‌یی که رفتم، مخصوصا در کوه‌های دیلمان وقتی سخن از پوررضا به میان می‌آمد، آنها او را می‌شناختند و با محبت و احترام خاصی از او یاد می‌کردند.پوررضا در دل مردمان روستاهای گیلان هم جای داشت. پوررضا را متاسفانه آن طور که باید درک نکردند. او همیشه نگرانی خاصی نسبت به حفظ موسیقی اصیل داشت ولی امکانات و سرمایه‌یی در اختیار نداشت و هر وقت که با هم می‌نشستیم با تاسف می‌گفت که موسیقی روزگار خوبی را از سر نمی‌گذراند و جوان‌ها و نسل‌های بعد متاثر از رسانه‌های عمومی که در متن زندگی آنها قرار گرفته، به سمت و سوی دیگری می‌روند و موسیقی ما در حال منزوی شدن است. معتقد بود نباید دست روی دست گذاشت و در مجموع این نگرانی‌های فرهنگی را داشت. فریدون پوررضا از معدود هنرمندانی است که مسیر درست خودش را طی کرد و از محیط خود جدا نشد. به‌‌رغم اینکه در سطح بالایی از موسیقی تکیه زده بود و می‌توانست به هر کجا که بخواهد برود اما در گیلان ماند و با همه نوازندگان و هنرمندان روستایی ارتباط داشت. موفقیت و محبوبیت او تنها به خاطر صدای خوبش نبود، به خاطر نحوه ارتباط او با هنرمندان پیرامون خودش هم بود. او به دیگر هنرمندان گیلان و دیگر جاها احترام می‌گذاشت و از دانسته‌های آنها هم بهره می‌برد. این نکات مهمی در شخصیت یک هنرمند است و به همین خاطر، هم هنرش ماندگار بود و می‌ماند و هم یاد و خاطره شخصیت او باقی می‌ماند. پوررضا دوست خوبی برای من بود و ما گاهی می‌شد ساعت‌ها با هم می‌نشستیم و حرف می‌زدیم. رفتن او ضایعه بزرگی برای جامعه موسیقی شمال است.

    شعور و توانایی بالای استاد پوررضا در عرصه شعر
    عیب می‌ جمله چو گفتی هنرش نیز بگو
    صفرعلی رمضانی: مهم‌ترین مولفه ماندگاری در آواز ایرانی به ویژه موسیقی نواحی ایران درک شعر و موسیقی و اشراف علمی و عملی بر این مقوله یعنی داشتن توانایی تلفیق و دانش تفکیک شعر و کلام از موسیقی است که می‌تواند در کنار دیگر مولفه‌های ماندگار هنری مانند دارا بودن صدایی خوش و نافذ، جلب اعتماد عمومی جامعه‌، ایجاد حس همزادپنداری در مخاطبان و بسیاری دیگر از پارامترهایی که مجال پرداختن به آنها نیست برای ثبت ارزش‌های هنری یک هنرمند تاثیرگذار باشد. فریدون پوررضا از معدود خوانندگان موسیقی نواحی در کشور است که هم سواد اجتماعی بالایی برای این مقوله یعنی شعر و موسیقی داشت و هم به دلیل پرداختن به هنر تعزیه که از دیرباز به عنوان مهم‌ترین نگهدارنده مقام‌های موسیقی و آوازهای ایرانی در سخت‌ترین دوره‌های حکومت‌های خودکامه محسوب می‌شود توانست دست به تغییر عروض و قوافی در گوشه‌های ردیف و عمدتا مقام‌های موسیقی گیلان بزند و به صورتی عمیق‌تر از پیشینیان خود را ماندگار کند. همان‌گونه که در ساختار ردیفی موسیقی ایرانی می‌بینیم بنابر فرضیه جدایی‌ناپذیر بودن شعر از موسیقی ایرانی ثبت گوشه‌ها و آوازهای ایرانی در هفت دستگاه و پنج آواز ایرانی عمدتا بر اساس شعر صورت گرفته کمااینکه گوشه‌هایی مانند مثنوی، مثنوی شکسته، چهارپاره، دوبیتی، رباعی و بسیاری از نام‌های قوالب شعری بر آنها نهاده شده و بسیاری از تفاوت‌های دیگر گوشه‌های ردیف تفاوت بحور و عرض هستند، یعنی تفاوت دو آواز را به کلی در ابوعطا دقیقا براساس تغییر قالب شعر صورت گرفته و اتفاقا این کار سنگ بنایی برای آیندگان بود که بتوانند در فرصت‌های مقتضی به این گسترش و تغییرات دست زنند.

    آواز دیلمان که بر وزن دوبیتی «مفاعیلن/ مفاعیلن/ فعولن» خوانده می‌شود و حتی در ردیف استاد ابوالحسن صبا به همین قالب ثبت و ضبط شده توسط فریدون پوررضا به شکل و شمایلی دیگر خوانده می‌شود. ابتدا اشاره‌یی به دیلمان معروف استاد پوررضا در سریال دیدنی (پس از باران) خواهیم داشت که شاید همین اجرا یکی از دلایل شهرت پوررضا در سال‌های اخیر بوده است.

    «دوواره آسمونه دیل پورابو (انگار باز آسمان دلش گرفته)

    سیا ابرونه جی مهتاب کورابو (و ابرهای سیاه ‌چشمان آسمان را بسته)

    ستاره دانه‌دانه رو بگیته (ستاره‌ها هم یکی پس از دیگری از ما روی پوشانده‌اند)

    عجب امشب بساط غم جورابو (ماهتاب نیست و ستاره‌ها رو گرفته‌اند و دل آسمان پر است و باید گریست که اسباب غم جور شده‌اند)

    به این دوبیتی زیبا که گویا منسوب به زنده‌یاد شکیبایی لنگرودی است، خوب دقت کنید و در وهله نخست به انتخاب این شعر توسط پوررضا و سپس تحریرهای جاودانه و مختص به خود استاد پوررضا که بهترین زینت برای اجرای این شعر ارزشمند است، توجه کنید این اجرای دیلمان بسیار با دیلمان ثبت شده توسط استاد صبا متفاوت است و این تفاوت‌ها یعنی تمبر صدا و شعور و نوآوری فریدون پوررضا که بسیار فراتر از دیلمان صبا در دل‌ها جا خوش کرده است. و اما تفاوت دیلمانی دیگر با دیلمان مورد اشاره که پوررضا آن را رهنه دیلمان می‌خواند. البته این یکی از مصادیق تغییر جابه‌جایی و نوآوری پوررضاست که در نوع خود بی‌نظیر است. در رهنه دیلمان دیگر خبری از قالب دوبیتی نیست بلکه در این قالب به جای مفاعیلن/ مفاعیلن/ مفاعیل از مفاعلن/ مفاعلن بهره گرفته شده و به این ترتیب زیبایی فوق‌العاده‌یی می‌یابد.

    نمونه‌یی از شعر تعزیه:

    نمی‌رود چرا به خواب

    دو چشم اشکبار من

    شب است و شب به نیمه و

    برفته اختیار من…

    در این شعر که دیدیم و استاد پوررضا در یک اجرای خصوصی در کومله خوانده‌اند، به‌گونه‌یی نوآوری در ردیف موسیقی ایرانی دیده می‌شود که استاد در نمونه گیلکی آن در کاستی دیگر باز به عنوان رهنه دیلمان اشاره می‌کنند: «صوبه خروسخوانه برا

    شی بزه تا روخانه سر

    سپیدروده آب کاکایی

    بازی کنه خوباله سر» (هنگام سپیده‌دمان است برادر

    نمی زیبا از مه و باران بر رود و زمین نشسته

    پرنده‌های زیبایی سپید روز مشغول بازی‌اند…)

    از قالبی دیگر از شعر بهره می‌گیرد که گویا به سفارش استاد و در بحر (رجز مثمن مطوی مخبون) یعنی مفتعلن/ مفاعلن سروده شده و این خود باز دلیلی بر شعور و توانایی بالای استاد پوررضا در عرصه شعر است که با پیشنهادی هنرمندانه دست به ثبت یکی از زیباترین آوازهای گیلکی می‌زند.

    باز هم آوازی دیگر از استاد پوررضا با عنوان نازنین خفته و باز در دیلمان و فواصل موسیقایی آن:

    «گول پسر، گول به سر، گوله نارم

    و اشکا بسته اناره شاوارم

    نازه خنده برن می‌دیل تنگه

    من توی او خنده یه خریدارم» (پسرکم گل پسرکم

    ‌ای گل انار من

    ای اناره رسیده و ترک خورده من

    بخند بخند که دل مادر تنگ است

    من خریدار خنده‌های زیبای توام)

    و باز به نظر می‌رسد طرح قالب فرازی از تعزیه گیلان و باز پیشنهادی عالمانه توسط پوررضای بزرگ و بازآفرینی نغمه‌یی ماندگار در عرصه موسیقی گیلان. پیشتر گفته شد که با این‌گونه تغییر در ساختار گوشه‌های آوازی می‌شود وسعت خاصی به ردیف دستگاهی موسیقی ایرانی بخشید و این استارت جدی در کارهای استاد پوررضا به وفور به چشم می‌خورد. و از آنجایی که گفته شد گردآوری و ثبت ردیف دستگاهی در دوره قاجار دقیقا بر همین منوال صورت پذیرفته ولی متاسفانه خوانندگان کشور به همان معدود آوازهای ثبت شده بسنده کردند.

    نمونه‌یی دیگر از همین تغییرات در آوازهای فریدون پوررضا:

    «مو بشوم سرده مره سایه بدی می‌یاری که

    یاری که

    خوش یاری که حیف از آن قامت خوش غم تا بدی می‌دیله که

    دیله که ناز دیله که»

    با در نظر گرفتن فواصل آواز دیلمان این آواز خوانده می‌شود در این مورد هم یقین دارم این قطعه و ترکیب فواصل آن ارمغانی از اندیشه‌های ارزشمند استاد فریدون پوررضا به موسیقی گیلان است که تاثیر فوق‌العاده‌یی برشنونده می‌گذارد، قطعا نوآوری است و مطلقا در تاریخ موسیقی گیلان نظیر نداشته است و این امر امکان‌پذیر نبود مگر اینکه خواننده‌یی صاحب ذوق و مشرف بر شعر و ادبیات و موسیقی همچون فریدون پوررضا بتواند به این مهم دست یابد و یقینا پرداختن به دیگر معیارهای شناختی هنری که حقیر از پوررضا سراغ دارم در این فرصت اندک نمی‌گنجد اما حتما در فرصتی مناسب به بسیاری از موارد اوج و حضیض‌های مکتب آوازی پوررضا خواهیم پرداخت و بیشتر خواهیم دید پوررضا تا چه اندازه توانسته خود را در کنج دل‌های خسته مردمان این دیار سبز محروم جا کند. یاد و خاطره این صدای جادویی تکرارناشدنی را گرامی داشته و به روان پاکش درود می‌فرستم.

    آهنگساز، نوازنده کمانچه و پژوهشگر موسیقی

     به یاد پدر موسیقی محلی گیلان
    صدایی به بلندای داد و بیداد
    محمد عذر خواه: استاد پوررضا، آوازه‌خوان بی‌بدیل گیل و دیلم، صدای همیشه سبز-صدای آمیخته با رنج و درد مردم این دیار، صدایی به زلالی چشمه‌ساران به بلندای داد و بیداد در همایون و به ملاحت و مهربانی گوشه بختیاری و چکاوک در همایون. کمتر کسی است که بارش باران را بنگرد و به یاد صدای دلنشین استاد پوررضا در سریال پس از باران نیفتد. صدای گرمش چنان با دشتی عجین شده بود که انگاری از روز تولد با هم الفتی جاودانه داشته‌اند.پوررضا هرگز سعی نکرد ترانه‌یی بخواند که خالی از غنای عاطفی و احساسی باشد. ابتدا تلاشش در اجرای ترانه‌های فولکلوریک به یادگار مانده از پیشینیان بوده و اگر آهنگ و شعری برایشان ساخته می‌شد در انتخاب آن ملودی و آهنگ وسواس خاصی به خرج می‌داد تا از چارچوب اصل محلی خارج نشده باشد. پوررضا با شعر و ملودی هنگام اجرا مانند یک بازیگر حرفه‌یی بازی می‌کرد و بعد اجرا می‌‌کرد تمام حالات اندوه و ماتم، شوق و شادی در سیمایش هنگام اجرا هویدا بود. پوررضا خواننده‌یی بود که از گیلان به تمام نقاط ایران و حتی خارج از ایران معرفی شد، زیرا هرگز در تهران و شبکه‌های تلویزیونی سراسری حضور گسترده نداشت تا معروف و محبوب شود. نخستین بار که با ایشان در دوران نوجوانی آشنا شدم ایشان با صبوری خاصی ترانه‌ها، آهنگ‌ها و صدایم را گوش دادند و با لهجه‌یی شیرین چنان تشویقم کردند که هنوز هم حلاوت آن در یاد و خاطرم نقش بسته است . در نخستین حضور امتحان ورودی برای خوانندگی در صدا و سیما با همان لهجه شیرین و مهربان به مسوول رادیو و تلویزیون فرمودند این بچه صدایی زیبا و ذوق سرشاری دارد، آینده او درخشان است، در نتیجه مرا پذیرفتند و بنده سال‌های سال به عنوان یکی از خواننده‌های صدا و سیما در کنارشان فعالیت می‌کردم و طی این سال‌ها چند ترانه هم برای ایشان ساختم که اجرا شد. در سال‌های اخیر هم به عنوان یکی از اعضای شورای موسیقی استان گیلان همیشه از حمایت‌های بی‌دریغ ایشان برخوردار بودم.

    خلاصه کلام اینکه ایشان پدر موسیقی محلی این استان بودند و ما هنرمندان فرزند یتیم این پدر هستیم که باید داغ این هجران را به دوش بکشیم و با تلاش و کوشش خودمان در اعتلای موسیقی این استان، روحش را شاد و یادش را همیشه زنده نگه داریم.

    خواننده و آهنگساز موسیقی گیلان، متولد ۱۳۳۳، خالقِ آلبوم‌هایی نظیر «گل گلاب» و «تی وستی».

     فریادرسی برای مردم پیرامونش بود
    بازتاب‌دهنده شور و شوق گیلان
    علی‌اکبر شکارچی: بیش از هر چیزی فریدون پوررضا شیفته موسیقی سنتی و به خصوص موسیقی زادگاهش، گیلان، بود. یکی از ویژگی‌های مهم او این بود که ترانه‌ها و رنگ‌ها و قطعه‌هایی که یاد می‌گرفت با زبان خودش، با نگاه شخصی خودش می‌آمیخت و با حس خاص و اصیل و منحصر به فردی آن را ارائه می‌داد؛ حس برتری‌ای که آنها را یگانه می‌کرد. یکی از وجوه تمایز او با دیگر خوانندگان همین بود یعنی در کنار مسائل فنی که برای یک خواننده و نوازنده بسیار مهم است، دارای اندیشه منحصر به فردی بود که ورای ویژگی‌های فنی او را مطرح می‌کرد. در واقع پوررضا دارای اندیشه بود و این مساله او را به عنوان یک هنرمند شاخص مطرح می‌کرد. او علاوه بر اینکه موسیقی را خوب می‌شناخت، به مسائل اجتماعی آگاه بود و می‌دانست بر مردم اجتماعش چه می‌گذرد. آثار او دارای بار اجتماعی وزینی است. این نکته را شما می‌توانید از انتخاب اشعار و ترانه‌هایی که می‌خواند، استخراج کنید. به بیان می‌کرد او اگر اثری را انتخاب می‌کرد و می‌خواند، به گونه‌یی این کار را که بتواند فریادرسی برای مردم پیرامونش باشد. یعنی اگر در جامعه گیلان غم، شادی، اعتراض و… بود او به خوبی آن را درک و سعی می‌کرد در ترانه‌هایش بازتاب‌دهنده شور و شوق گیلان باشد. به همین خاطر او محبوبیت خاصی در قلب مردم گیلان داشت. برای من در روز مرگ او پیامکی آمد با این عنوان که «بلبل خوش‌خوان گیلان رفت». اگر محبوبیت او در میان مردم گیلان نبود و بلبلی‌صفتی در او نبود، چنین صفتی را به او نمی‌دادند. در واقع گیلان او را صدای خلق خودش می‌دانست و او به شایستگی صدای گیلان بود. در کنار این محبوبیت، او همواره با موسیقی عجین بود و آثار درخوری خلق کرد. ما کمتر با موسیقی منطقه گیلان درگیر بودیم ولی به دلیل همین محبوبیت، و مقبولیت پوررضا، آوازه او به شهرهای دیگر هم رفته بود و همه ما اهالی موسیقی سنتی و محلی او را به خوبی می‌شناسیم. همین که من درباره او این‌گونه حرف می‌زنم، به واسطه فراتر رفتن نام او از مرزهای گیلان است. در واقع موسیقی او و منش او از مرزهای گیلان فراتر رفته و هم باعث سربلندی موسیقی گیلان شد و هم باعث سربلندی ایرانیان شد. درگذشت ایشان ضایعه بزرگی برای فرهنگ گیلان و جامعه هنری ایران است. امیدوارم بازماندگان و شاگردان ایشان راه او را ادامه دهند. خاطره شیرینی دارم از فریدون پوررضا که مربوط به اجرای زنده‌یی در رشت می‌شود. چند سال پیش من در رشت اجرا داشتم و فریدون پوررضا هم حضور داشت. او از اجرا تحت تاثیر قرار گرفته بود و روی سن آمد و پشت میکروفن قرار گرفت و چنان با حرارت و هیجان درباره اجرا حرف زد که احساس کردم او تبدیل به آیینه‌یی شده و اندیشه و ذوق خودش را بازتاب می‌دهد. همان‌طور که من هم هنگام اجرا در حال نواختن همان ذوق اندیشه بودم که پوررضا داشت. در واقع ایشان بسیار متاثر از موسیقی مقامی و محلی ایران بودند و به این موسیقی عشق می‌ورزیدند. و از موسیقی محلی حتی نقاط دیگر بسیار متاثر می‌شد چون درک درستی از آنها داشت و البته روی این موسیقی تاثیر هم گذاشت. من سخنرانی ایشان در آن اجرا را هیچ‌وقت فراموش نمی‌کنم. این درک او از موسیقی لرستان که من می‌نواختم، به این مساله بازمی‌گردد که موسیقی مرز نمی‌شناسد و پوررضا این مساله را خوب فهمیده بود و برایش فراقی نداشت. همان شور و هیجانی که از موسیقی لری به او دست می‌داد، برای من هم از موسیقی گیلان به وجود می‌آید. و این دلیلی ندارد جز اینکه او خودش آیینه تمام‌نمایی از موسیقی گیلان بود.
    استاد پوررضا و علاقه به زادگاه مادری
    محسن احمدی‌زاده: زنده‌یاد پوررضا هر گاه به لشت‌نشاء می‌آمد و فرصتی پیدا می‌کرد، سری به روستاهای اطراف می‌زد و از نزدیک در فضای آن تنفس می‌کرد که البته بیشتر در منطقه زیباکنار و کنار ساحل آن که از روستای فخرآباد می‌گذرد تمایل به حضور داشت. «جیرهنده» روستای دیگری بود که به دلیل حضور شعرا و اهالی فرهنگ به ویژه خانم شاعره‌یی به نام «سیده زهراسیدی» که پس مدتی به دلیل ابتلا به سرطان ‌دار فانی را وداع گفت به آن علاقه داشتند. یک بار که با دوستان به عیادت آن مرحومه رفته بود، پس از ابراز محبت و روحیه دادن به او و آرزوی سلامتی برایش، به وی قول داد که پس از بهبودی بیماری‌اش در مراسم عروسی‌اش خواهد خواند و از فرط شادی در باغ و مزارع و کوچه پس‌کوچه‌های آن روستا آواز سر خواهد داد که متاسفانه آن شاعره پس از مدتی ‌دار فانی را وداع گفت و آرزویش محقق نشد. و اما نکته‌یی درخور تامل: هنرمندان هر شهر و هر منطقه‌ از سرمایه‌های فرهنگی آن محسوب می‌شوند و معمولا عرف بر این است هنرمند درگذشته را در زادگاهش به خاک می‌سپارند، مگر در شرایط خاص. به عنوان نمونه زنده‌یاد منوچهر آتشی و هنرمند پرآوازه زنده‌یاد پرویز مشکاتیان و… که با تلاش خانواده و هنرمندان شهرشان در زادگاه‌شان به خاک سپرده شدند، نگارنده را اعتقاد بر این است که زنده‌یاد پوررضا از سرمایه‌های فرهنگی و افتخار لشت‌نشا ء بوده و بهتر بود که خانواده استاد با همکاری اهالی فرهنگ و هنر لشت‌نشاء او را در زادگاهش به خاک می‌سپردند تا در دلِ این شهرِ هنردوست و هنرپرور آرام بگیرد.شاعر و از نزدیکان مرحوم پوررضا

     «آوازی به زلالی باران»
    نویسنده: هوشنگ عباسیناشر: بلور

    سال انتشار: ۱۳۹۰

    قیمت: ۵۵۰۰ تومان

    کتاب «آوازی به زلالی باران» نوشته هوشنگ عباسی در ۱۶۰ صفحه و با ده‌ها عکس، نگاهی است به زندگی و آثار فریدون پوررضا. در کنار شرح زندگی او و نام ترانه‌ها، گفته‌ها و نوشته‌های ده‌ها نفر از نویسندگان و شاعران و روزنامه‌نگاران درباره این خواننده بزرگ گیلک در این کتاب گنجانده شده است.

       
    برچسب ها

    مطالب مرتبط

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *