×
×

گفت‌وگوی تصویری با نوازنده‌ی شهیر دوتار

  • کد نوشته: 181794
  • 27 خرداد 1397
  • ۰
  • موسیقی ما – دست‌هایش را می‌برد بالا و می‌گوید: «من عثمانم. عثمان؛ زاده‌ی خواف». این را با افتخار می‌گوید؛ با غرور اما نه! هر زمان که می‌آید و از خودش حرف بزند، از دوتارش، از زندگی‌اش، یادش می‌افتد که باید از «خدا» بگوید. بگوید  دوتار را خدا به او یاد داده است. بگوید پدر و […]

    گفت‌وگوی تصویری با نوازنده‌ی شهیر دوتار
  • موسیقی ما – دست‌هایش را می‌برد بالا و می‌گوید: «من عثمانم. عثمان؛ زاده‌ی خواف». این را با افتخار می‌گوید؛ با غرور اما نه! هر زمان که می‌آید و از خودش حرف بزند، از دوتارش، از زندگی‌اش، یادش می‌افتد که باید از «خدا» بگوید. بگوید  دوتار را خدا به او یاد داده است. بگوید پدر و مادرش مخالف ساز زدنش بودند؛ اما خدا از آنها بالاتر بود. بگوید ساز می‌زند که خودش را، که مخاطبش را به یادِ خدا بیاندازد. می‌گوید اصلا موسیقی، صدای خداست. پیرمرد، از «خدا» که حرف می‌زند؛ آدم، دلش آن دلی را می‌خواهد که خدایش این همه مهربان است و بخشنده است و حواسش به همه چیزش هست. دوتارنوازِ شهیر؛ اما تنها وقتی می‌خواهد از موفقیت‌هایش، از سفرهایش، از شهرتش و مدرسه‌ سازی‌هایش حرف ببزند، یادِ خدا نمی‌افتد. حالا که درست یک سال و ده روز است که پاهایش حرکتی ندارند، هم می‌گوید: «راضی‌ام به رضای خدا» وه که خدای او چقدر بزرگ است.

    «عثمان محمدپرست» حالا نامش بر تارکِ «دوتار» می‌درخشد. مثلِ حاج قربان، مثلِ یگانه و مثلِ آدم‌هایی که دیگر نیستند؛ آدم‌هایی که ساز که می‌زدند، می‌رفتند جایِ دیگر.  موسیقی را می‌خواستند برای اینکه یک «شاهی» از آن درنیاورند و تنها با آن سماع کنند و جهان را مَسخر. گفت‌وگو با «عثمان» یک فرصتِ ناب است برای یادآوری چیزهایی که حالا دیگر نیست؛ درست مثلِ آن صورتِ نورانی و چشم‌های درخشان که این روزها در کمتر آدمی می‌شود دید. در کنارِ گفت‌وگوی ویدیویی با «عثمان محمدپرست»، بخش‌هایی از گفته‌های او را هم می‌خوانیم برای اینکه یادمان بیفتد انگاار روزگاری در موسیقی این سرزمین، آدم‌هایی بودند که حالا شبیه‌شان، کسی نیست:

    • من عثمان هستم. عثمان نام پسر حضرت علی است. من زاده‌ی خوافم در کنار افغانستان. عثمانم، مسلمانم، کل مسلمان‌ها با هم برابرند. شیعه و سنی با هم برابرند. ما همه پیرو خدا و محمد هستیم؛ از هم دور نیستیم. ما همه مرید حضرت علی هستم. نوکر قرآن هستیم. من در را خدا تار می‌زنم. من ایرانی هستم و عاشقِ وطنم، دوست دارم مردم را راهنمایی کنم که تنها برای خدا کار کنند.

     

    • از  کودکی صدا و آواز خوش داشتم. هیچ‌کس به من موسیقی یاد نداده است. خداوند مغز من را پر از دوتار کرده است. آوازهایی را که از رادیو می‌خواندند در مغزم ضبط می‌شد. این صدای خوش را خدا به من داده و لطف پروردگار است که خالق دنیاست، هرچند ما قدر خدا را نمی‌دانیم. آن سال‌ها دوتار در محله ما بود نه به این قشنگی که من می‌زدم. پدر و مادرم، نفرینم می‌کردند چرا دو تار می‌زنی؟ می‌گفتند، این کار بد است. خدا اما از آنها بالاتر بود؛ گفتم من خلاف نمی‌کنم و بعد این دو تار را به جایی رساندم که ۹۲۰ مدرسه به مردم هدیه داد. دوتار به من احترام داد. در جایی ساز نزده‌ام که به این ساز بی‌‌احترامی باشد. عمل خلاف نکرده‌ام. هیچ‌وقت از هنرم پول درنیاورده‌ام، چون در راه خدا دوتار می‌زنم؛ اینها را خدا به من گفته است.

     

    • الان ۹۰ ساله‌ام. هشت – نه ساله بودم که دوتار را دستم گرفتم. البته من برای خودم تاریخ نگذاشته‌ام که چه زمانی دوتار زده‌ام. چه زمانی فلان کس به دیدن من آمده است. این برنامه‌ها را ندارم.

     

    • خداوند فرموده: «ادعونی،‌استجب لکم» من یک تقاضا از خدا کرده‌ام. خواسته‌ام تا ۱۲۵ سالگی زنده بمانم.

     

    • موسیقی هنری است که آدم را به خدا دعوت می‌کند. باید معنای این حرف من درک شود که موسیقی، هنری است که آدم را به خدا می‌رساند؛ همان‌طور که سعدی، حافظ و مولانا به زبان خداوند صحبت می‌کنند و شعر می‌خوانند: « ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی/  نروم جز به همان ره که توام راه نمایی.»

     

    • موسیقی آن‌قدر نزدِ خداوند عزیز است که یک پیغمبرش – حضرت داوود- آواز می‌خواند. پسرِ داوود، پیامبری چون «سلیمان» می‌شود که باد و باران و جن و انس در خدمتِ او بودند. چرا ما این ماجرا را درک نمی‌کنیم؟

     

    • موسیقی من در وصف خدا و حضرت محمد است. موسیقی که بد نیست. حالا در کنار موسیقی، اگر کسی کار خلافی می‌کند، خلافِ او ضدِ شرع است. اگر کسی در کنار موسیقی،‌ کاری حرام کاری کرد، آن کار حرام است نه موسیقی. نباید موسیقی را حرام کرد.

     

    •  من چه کاره هستم؟ یک رعیت هستم… پدر من دامدار بود. چه کسی گفته می‌توانم به ژاپن و مسکو بروم؟ همه‌اش به خاطر موسیقی است.

    –           با شجریان کارهای زیادی کردم که در اینترنت هست و با خانمِ بینا.

    • من آدم عجیبی هستم. این موسیقی را محترم کردم. من با دیگر هنرمندان فرق دارم که قیافه می‌گیرند و پز می‌دهند؛ من هنوز با همان لباس محلی هستم. با همین لباس‌ها هم به ژاپن و خارج رفتم. درباره‌ی این موضوعات هم نه گفته‌ام؛ نه می‌گویم، نه افتخار می‌کنم. لذت من از خداست تنها. هر کس می‌خواهد به دیدن من بیاید، بیاید. هر وقت دوست دارد؛‌ سحرو نصف شب هم در خانه‌ام باز است. هر چه دارم می‌آورم؛ ظاهر و باطن‌ام یکی است. تشریف بیاورند قدم‌شان بالای چشم ما. هر امری که دارند در خدمتشان هستم.

     

    • اصل کار مردم هستند. مردم خیلی بزرگند. گاهی خود مردم قدرِ خودشان را نمی‌دانند، من اما می‌دانم. خودم را خدمت‌گزار این مردم می‌دانم. همین مردم باعث شدند تا من حالا ۹۲۰ مدرسه نوسازی کنم. مگر من کی هستم؟ هیچ‌کس. به خاطر دو تارم است که مردم به من اعتماد دارند و سبب این کار شدند. سبب شدند تا عده‌ای سواد دار شوند. این مردم قدرشناس هستند. می‌بینند که من کارهای خوبی می‌کنم و به من احترام می‌گذارند. پول مدرسه‌ها را هم همین مردم داده‌اند. صداقتی که در من و موسیقی‌ام بوده؛ اینها را به وجود آورده است. همه‌اش هم به خاطر علاقه و لطفی است که خدا به من داده است.

     

    • خداوند خودش گفته است من عزت‌ و لذت می‌دهم. خداوند به من عزت داده است. به من هنر داده است که غیر از هنر که تاج سر آفرینش است هیچ چیز پایدار نیست.

     

    • پاهایم بهتر نیست. دیگر خیلی درد ندارد؛ اما بعضی وقت‌ها هنوز درد می‌گیرند. حالا از پا افتاده‌ام. سر نادانی هم به این روز افتادم، پایم درد گرفت و بدون مشورت، آن را عمل کردند و من را نابود کردند، یک سال و ده روز است که نمی‌توانم راه بروم. نمی‌توانم راه بروم؛ اما به خاطر کسانی که من را دوست دارند هزاران کیلومتر را طی کردم تا به تهران بیایم به عشقِ همین مردم.

     

    • من از مردم بزرگ ایران توقع دارم. از هنرمندان و روشنفکران و موسیقی دانان توقع دارم که به هنرمندان کمک کنند تا آنها بالا بروند، مسولان مملکت هیچ ‌وقت ما را حمایت نکردند. باید به ما راهنمایی و کمک می‌کردند تا آدم بزرگی شویم. من از بزرگان‌مان توقع دارم؛ البته عمر من که تمام شد و می‌میرم؛ اما می‌خواهم به بزرگان بگویم اگر در کسی هنری دیدند او را حمایت کنند. او به درد این کشور می‌خورد. من گناهی کردم؟ کار خلافی کرده‌ام؟‌

     

    • غصه می‌خورم؛ مردم قدر ما را دانستند اما مسوولان نه! فقط آقای مرادخانی – معاون وزیر- به خواف آمد وبرای من مجلسی گرفت که تمام مردم آنجا جمع شدند. او به من کمک کرد. من که رفتم؛ اما اگر کسی مثل من را در ایران پیدا کردند از او حمایت کنند. اگر از من حمایت می‌کردند به جایگاهی بالاتر می‌رسیدم.

     

    • در این سال‌هایی که از خدا عمر گرفتم، دروغ نگفتم، خیانت نکردم، در حالی‌که هر کاری می‌توانستم بکنم. ۲۰ سال راننده‌ی اتوبوس بودم. ثابت روی پایم ایستادم و روی عقیده‌ام کار کردم. پیش کسی خودم را کوچک نکردم. به خاطر مال دنیا خودم را ضعیف نکردم. خدا به من همه چیز داده است. همه چیز. از این بیشتر چه می‌خواهم؟ ۹۰ ساله‌ام اما به این قشنگی صحبت می‌کنم.

     

    •  شش تار و ویولون هم یاد گرفتم. ویولون را دوست دارم و کم و زیاد بلدم، لااقل صدایش را در می‌آورم.

     

    • به عنوان یک ایرانی غم می‌خورم که تسلیم خارجی شویم. ما پول داریم؛ حرمت داریم؛ همه چیز داریم.

     

    • الان کمتر ساز می‌زنم؛ چون دو تار باید روی پایم باشد و پاهایم الان خراب شده است. آن‌جور که باید ساز را دستم نمی‌گیرد.

     

    • به دو- سه تا از بچه‌هایم، پسر برادرم و نوه‌ام ‌ی ساز یاد داده‌ام که قشنگ می‌زنند، مثل خودم. صدای سازشان را که می‌شنوم، کیف می‌کنم. لذت می‌برم؛ اما هیچ‌وقت پول نگرفتم تا دوتار را به کسی درس دهم.

     

    • من را خصوصی به ژاپن دعوت کردند تا ساز بزنم؛ کسی که من را دعوت کرد، مسافر اتوبوسم بود؛ آنجا گفت حالا که خانم‌ت فوت کرده، با خواهر من زدواج کن. گفتم ژاپنی نمی‌دانم؛ قبول نکردم؛‌حالا اما پشیمانم. (خنده)

     

       
    برچسب ها

    مطالب مرتبط

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *