×
×

از علاقه به عماد رام تا اخراج از اداره فرهنگ و هنر

  • کد نوشته: 157720
  • 13 مهر 1396
  • ۰
  • علی عظیمی‌نژادان: شاید بتوان گفت که نادر گلچین به همراه غلامحسین بنان و عبدالوهاب شهیدی در زمره خوانندگانی بودند که نوای آوازشان بیش از بقیه خوانندگان ایرانی با فضای روشنفکری و فرهنگی هنری دوران مدرن همخوانی داشت. او گرچه صدای آنچنان وسیع و پرقدرتی نداشت اما از لطافت زیادی برخوردار بود. نادر گلچین به جای استفاده از تحریرهای متنوع و مداوم در کارهای آوازی‌اش بیشتر از ویبره و غلت‌ها استفاده می‌کرد و بیش از تکنیک‌های‌پیچیده آوازی بر ارایه درست و واضح از شعر متمرکز بود. اما به هرحال شیوه بیانی و نحوه خوانش وی خاص خودش بود؛ شیوه‌ای سهل و ممتنع با تمرکز بر نوآوری. اهالی فرهنگ و هنر و عموم جامعه ایران هنوز خاطرات خوشی از بسیاری از آثار وی دارند کارهایی چون کوچه باغ (ساخته حسن یوسف زمانی)، من دیگه بچه نمی‌شم (ساخته عماد رام)، نوای کاروان (ساخته عباس خوشدل)، بوی بهار (ساخته عماد رام)، گریز (با شعری از ابتهاج و آهنگی از فریدون شهبازیان) و قصه شهرعشق (ساخته هادی آزرم و با تنظیم اسماعی +بیش از همه تحت تاثیر ٢ خواننده مرد آن زمان بودم؛ یکی شادروان استاد بنان و دیگری مرحوم منوچهر همایون‌پور
    + اگر در این مملکت کاره‌ای بودم و دستم برای خیلی از کارها گشوده بود، حتما دستور می‌دادم که در تمامی سرسرای اماکن هنری، تندیسی از شادروان عماد رام ساخته شود
    استعداد خوانندگی‌ام از ١٢ سالگی شکوفا شد
    +در هیچ کلاس آوازی شرکت نکردم

    از علاقه به عماد رام تا اخراج از اداره فرهنگ و هنر
  • نادر گلچین

    نادر گلچین

    علی عظیمی‌نژادان: شاید بتوان گفت که نادرگلچین به همراه غلامحسین بنان و عبدالوهاب شهیدی در زمره خوانندگانی بودند که نوای آوازشان بیش از بقیه خوانندگان ایرانی با فضای روشنفکری و فرهنگی- هنری دوران مدرن همخوانی داشت. او گرچه صدای آنچنان وسیع و پرقدرتی نداشت اما از لطافت زیادی برخوردار بود. گلچین به جای استفاده از تحریرهای متنوع و مداوم در کارهای آوازی‌اش بیشتر از ویبره و غلت‌ها استفاده می‌کرد و بیش از تکنیک‌های‌پیچیده آوازی بر ارایه درست و واضح از شعر متمرکز بود. اما به هرحال شیوه بیانی و نحوه خوانش وی خاص خودش بود؛ شیوه‌ای سهل و ممتنع با تمرکز بر نوآوری. اهالی فرهنگ و هنر و عموم جامعه ایران هنوز خاطرات خوشی از بسیاری از آثار وی دارند کارهایی چون کوچه باغ (ساخته حسن یوسف زمانی)، من دیگه بچه نمی‌شم (ساخته عماد رام)، نوای کاروان (ساخته عباس خوشدل)، بوی بهار (ساخته عماد رام)، گریز (با شعری از ابتهاج و آهنگی از فریدون شهبازیان) و قصه شهرعشق (ساخته هادی آزرم و با تنظیم اسماعیل واثقی).

    این گفت‌وگو بخشی از گفت‌وگوی مفصلی است که در دو نوبت به سال ۱۳۹۴ با شادروان نادرگلچین انجام شده است و این قسمت بیشتر بر قسمتی از زندگی هنری وی که کمتر بیان شده است، دلالت دارد.

    شما در سال ۱۳۱۵ در رشت به دنیا آمدید برای نخستین‌بار علاقه‌مندی شما به هنر آوازخوانی از چه زمانی آغاز شد و نخستین خوانندگانی که مورد توجه شما قرار گرفتند، چه کسانی بودند؟

    من از حدود ۱۲ سالگی به هنرآواز، علاقه خاصی پیدا کردم. در آن زمان، تازه چند سالی بود که رادیو تاسیس شده بود و من درهمان عوالم کودکی، به صورت طبیعی، شنونده رادیو بودم و به خصوص به نوای خوانندگان مطرح آن دوران مانند: تاج، ادیب‌خوانساری، دردشتی، ملوک ضرابی، قمر و بسیاری دیگر به دقت گوش می‌دادم اما بیش از همه تحت تاثیر ۲ خواننده مرد آن زمان بودم؛ یکی شادروان استاد بنان و دیگری مرحوم منوچهر همایون‌پور که حرکات خاصی در صدا و تحریرهایش وجود داشت که برایم جذابیت داشت و کارِعمل‌هایی هم که می‌خواند، مطابق میل و ذایقه‌ام بود. از میان خوانندگان زن آن زمان هم به خصوص از صدای قمر و روح‌انگیز خیلی خوشم می‌آمد. حتما اطلاع دارید که در آن زمان برنامه‌های رادیو به صورت زنده اجرا می‌شدند و مسلما دارای عیب و نقص‌هایی نیز بودند. به عنوان مثال برخی خوانندگان مطرح آن زمان، افرادی عامی بودند که آنچنان سوادی نداشتند و در نتیجه به لحاظ فهم شعری، ضعیف بودند به همین دلیل عده‌ای از استادان مسلم آن زمان مانند مرحوم صبا، مرتضی محجوبی، موسی و جواد معروفی با آنها تمرین می‌کردند. به هر حال استعداد خوانندگی من از سن ۱۲ سالگی شکوفا شد و از آن زمان من به دقت به برنامه‌های رادیو گوش می‌دادم و مدتی بعد که فهم و دانایی من در این زمینه بیشتر شد، علاوه بر گوش دادن به برنامه‌های موسیقی رادیو از صفحات گرامافون نیز استفاده می‌کردم. البته ما در آن زمان در خانه‌مان گرامافون نداشتیم و اصولا این دستگاه، یک وسیله مخصوص اشراف محسوب می‌شد. اما من در بسیاری از مواقع به خانه برخی دوستانم می‌رفتم و به صفحات ۴۵ دور و۳۲ دور آن زمان با صدای خوانندگان مختلف گوش می‌دادم و حتی بعضی اوقات از آنها دستگاه‌های گرامافون‌شان را قرض می‌کردم تا با دقت بیشتری به آن صفحات گوش دهم.

    ظاهرا شما در همین ۱۲ سالگی بود که خوانندگی را به صورت رسمی از رادیو ارتش رشت آغاز کردید، درست است؟

    بله، البته فرستنده‌های آن رادیو بسیار ضعیف بودند و در نهایت از رشت تا شهرهای منطقه طوالش را تحت پوشش خود قرار می‌دادند. یعنی مثلا کسانی که درآستارا زندگی می‌کردند، نمی‌توانستند با کیفیت مناسبی برنامه‌های این رادیو را دریافت کنند. برنامه‌های این رادیو هم بیشتر خبری و درباره مسائل مرتبط با ارتش بود اما درلا به لای آنها موسیقی هم پخش می‌کردند و من می‌توانم بگویم که نخستین خواننده‌ای بودم که در رادیو رشت، با یک گروه ارکستر، برنامه‌هایی اجرا می‌کردم. برنامه‌های ما هفته‌ای یک شب، چهارشنبه شب‌ها از رادیو پخش می‌شد که در ابتدا من به زبان محلی کارهایی را اجرا می‌کردم ولی بعدها دیگر بیشتر به زبان فارسی آواز می‌خواندم.

    از ملودی‌سازان و نوازندگانی که در ارکستر رادیو ارتش گیلان با شما همکاری داشتند، نام چه کسانی درخاطرتان مانده است؟

    بیشتر هنرمندانی که درآن ارکستر بودند، لباس مخصوص نظامی‌ها را به تن داشتند؛ یکی از آنها «کاس علی اکبرپور» بود که بعدها در کنسرواتوار تهران تحصیلاتش را ادامه داد و برای خوانندگان مختلفی چون ناصرمسعودی، خود من و برخی دیگر، ملودی‌های زیبایی را ساخت و تنظیم کرد. از جمله نوازندگان دیگری که در خاطرم مانده است، می‌توانم به مرحوم نادر پوردلجو اشاره کنم که نوازنده کلارینت بود و او هم موسیقیدان متبحر و چیره دستی محسوب می‌شد. به هر حال نخستین آهنگی که من اجرا کردم، ساخته آقای اکبرپور بود و از جمله آثار مهمی که اکبرپور برای من ساخته است، می‌توانم به قطعه «حدیث آرزو» اشاره کنم با شعری ازعماد خراسانی.

    شما در زمره خوانندگانی بودید که بر خلاف رویه بیشتر خوانندگان خطه گیلان (مانند آقای عاشورپور، پوررضا و مسعودی) کمتر به خواندن آوازها و قطعات محلی گیلانی تمایل نشان دادید. علت این قضیه چه بود؟

    ببینید آن زمانی که من تازه فعالیتم را در زمینه آوازخوانی شروع کرده بودم، در میان خوانندگان خطه گیلان آقای عاشورپور بسیار مطرح بودند و ایشان درحرفه خود فردی متبحر محسوب می‌شدند و از کارهای خود صفحاتی هم پر کرده بودند. بنابراین هنگامی که ملاحظه کردم که ایشان در سبک هنری ویژه خود، چنین آثار ارزشمندی را اجرا کرده‌اند، دیگر لازم نبود که افرادی چون من بیایند و از شیوه آوازخوانی او پیروی و تقلید کنند. البته آقای عاشورپور در درجه اول دارای تحصیلاتی در زمینه آریاخوانی و آوازهای اپرایی بود و در کنسرواتوار مسکو نیز دوره‌هایی گذرانده بود و می‌شود گفت که وی گرچه اشعار گیلکی می‌خواند، اما نحوه و فرم اجرایی‌اش گیلکی نبود. در عین حال یکی از مسائلی که از همان زمان به آن توجه داشتم، این بود که بیشتر ملودی‌ها و قطعاتی که به نام ملودی‌های گیلکی ساخته می‌شدند، در اصل متعلق به گیلان نبودند بلکه فقط ترانه‌های آنها به گویش گیلکی سروده می‌شدند. به‌عنوان مثال ملودی معروفی که روی آن ترانه: «ساز و نقاره جمعه بازار» سروده شد در اصل اسپانیایی و متعلق به دوران جنگ جهانی دوم بود که ترانه آن را نیز مرحوم جهانگیر سرتیپ‌پور سرود. در ضمن سرتیپ‌پور مدتی هم شهردار رشت شد. به هر حال من در آن زمان نسبت به اجرای قطعات موسوم به گیلکی تمایل زیادی نداشتم و همین امر باعث شده بود که مسوولان وقت رادیو کمی از من دلگیر شوند. آنها به من می‌گفتند که تو نسبت به شهر وخطه خودت خیلی بی‌اعتنا هستی. مثلا من قطعه‌ای خواندم به نام «کنار رودخانه» که اصل ملودی آن متعلق به آذربایجان شوروی بود و با آنکه ترانه‌اش گیلکی بود، آن را به صورتی اجرا می‌کردم که به فرم ترکی آن آهنگ، ضربه‌ای وارد نشود.

    زمانی که در رشت اقامت داشتید، بیشتر در کجا آوازهای‌تان را تمرین می‌کردید؟

    بیشتر در باغ محتشم رشت (پارک شهر فعلی) تمرین می‌کردم. این پارک واقعا یکی از زیباترین پارک‌های جهان است که خیلی به آن علاقه دارم. در آن زمان من با یکی دیگر از خوانندگان جوان آن روزگار، در دو سوی مختلف این پارک تمرین می‌کردیم؛ مثلا من گوشه‌ای در دستگاه همایون می‌خواندم و او با گوشه‌ای دیگر در این دستگاه، جواب مرا می‌داد؛ به عنوان مثال اگر من در گوشه چکاوک آوازی می‌خواندم، او با گوشه بیداد به من جواب می‌داد.

    شنیده‌ام که در سنین نوجوانی در زمینه بازیگری تئاترهم فعالیت داشتید. برای آشنایی بیشتر خوانندگان با این جنبه از کارهای‌تان لطفا توضیح دهید که از چه سالی به عرصه بازیگری وارد شدید؟

    حدودا از اوایل سال ۱۳۳۰ درست در زمانی که ۱۵ سال داشتم، بازیگری تئاتر را آغاز کردم که تا حدود ۲۰ سالگی‌ام این کار را ادامه دادم. اجراهای ما درتماشاخانه گیلان بود که مدیر آن آقای میلانی نام داشت که در اصل کارمند وزارت دارایی بود و البته دوره‌ای را هم در زمینه تئاتر در مسکو گذرانده بود. در ضمن پدر شاپور جفرودی (از بازیگران و خوانندگان محلی آن زمان خطه گیلان) نیز از سهامداران تماشاخانه گیلان محسوب می‌شد. یادم می‌آید که در اوایل فعالیتم در این تماشاخانه، زنان هنوز نمی‌توانستند نقشی ایفا کنند و به همین علت برخی از مردانی که زیباتر بودند، به جای آنها بازی می‌کردند اما پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ کم‌کم بسیاری از هنرمندان زن گیلانی به عرصه تئاتر وارد شدند که از مهم‌ترین آنها می‌توانم به خانم‌ها منیره تسلیمی (مادر سوسن تسلیمی) و فرخ‌لقا هوشمند اشاره کنم.

    ظاهرا نخستین بازی شما در نمایشی به نام «بارگاه هارون‌الرشید» بود. در این نمایش چه نقشی را برعهده داشتید؟

    بله، البته نام دیگر این نمایش، «خواب‌های طلایی پینه‌دوز» بود و داستان کلی‌اش روایت پینه‌دوزی است که خواب می‌بیند به دربار هارون‌الرشید راه پیدا کرده است. من در این نمایش نقش ابراهیم موصلی را داشتم. در قسمتی از این نمایش هارون‌الرشید به من (موصلی) می‌گوید: «ابراهیم می‌خواهیم آواز عجمی‌ات را که خوشایند برمکی است، بشنویم و من هم با گفتن یک سمعا و طاعتا آوازی را در دستگاه همایون اجرا می‌کردم با این شعر: «اگر تو چنگ بگیری و نغمه برآری به رقص زهره سوی بزم ما، فرود آری/ ز کار کشور و آینده جهان کم گو شراب ده که عجب آتشی است هوشیاری» و… که پس از آن دوباره تعظیمی می‌کردم و می‌نشستم. به هرحال همچنان‌که اشاره کردید، بازی من در این نقش که در واقع یک اپرت آوازی بود، سرآغاز ورود من به عرصه تئاتر محسوب می‌شد. پس از آن شاید در حدود ۲۰ نمایش، بازی کردم. تئاترها در شهرستان‌ها بیش از ۱۰ شب بر صحنه نبودند و از میان کارهایی که بازی کرده‌ام، می‌توانم به کارهایی چون «خسیس» مولیر، «در راه شیطان»، آثاری از چخوف و کارهای دیگری که متاسفانه به خاطرم نمانده‌اند، اشاره کنم. برخی نمایش‌ها نیز برگرفته از نمایشنامه‌های برخی از هنرمندان خطه گیلان مانند آقای نوزاد بود. در مناسبت‌های مذهبی ویژه هم مانند شب‌های ماه رمضان و شهادت حضرت علی(ع)، نمایش‌های مذهبی چون ضربت خوردن امام علی(ع) را نمایش می‌دادند.

    از توضیحاتی که دادید، سپاسگزارم. اگر اشتباه نکنم، در سال ۱۳۳۸ به تهران وارد شدید و در حوالی همین سال در اداره هنرهای زیبا استخدام شدید؛ درست است؟

    بله، اما شاید اکثریت ندانند که من نخستین‌بار به سال ۱۳۳۵ به تهران آمدم و اتفاقا در امتحان خوانندگی برای ورود به رادیو نیز پذیرفته شدم اما گویی تقدیر چنین بود که من خواننده وزارت فرهنگ و هنر بشوم نه رادیو. به هر حال در این سال اتفاقاتی برایم افتاد که باعث شد بار دیگر به رشت بازگردم.

    می‌توانید توضیح دهید که دقیقا چه اتفاقی افتاد؟

    ببینید اصلا من در آن سال مشمول اداره نظام وظیفه بودم و برای تعیین تکلیف برای دوران سربازی‌ام به تهران و پادگان سلطنت‌آباد (پاسداران فعلی) وارد شدم. در آن روزی که به پادگان مراجعه کردم، حدود ۵ هزار نفر در آنجا حضورداشتند که از جمله هزار نفرشان مانند من در مقطع دیپلم بودند. در آن زمان رسم بر این بود که عده‌ای با قرعه‌کشی از سربازی معاف می‌شدند. اتفاقا در آن روز نیز قرعه‌کشی کردند که قرعه من پوچ شد. به این معنی که معاف شدم اما من که دوست داشتم به ارتش بروم. نزد سروان مربوطه رفتم و از او خواهش کردم که اگر می‌شود بار دیگر مرا در داخل صف قرار دهد تا دوباره در قرعه‌کشی شرکت کنم. سروان با تعجب گفت: همه از خدا می‌خواهند که از نظام وظیفه فرار کنند آن وقت تو تازه می‌خواهی با زور به سربازی بروی؟ و من هم گفتم که آخر همه دوستانم در آنجا حضور دارند و… خلاصه با اصرار من، سروان موافقت کرد که مرا دوباره به صف وارد کنند. اما نکته، جالب در اینجا بود که پس از قرعه کشی دوم بار دیگر قرعه من پوچ شد و بنابراین گویی تقدیر من چنین بود که به نظام وظیفه وارد نشوم. به هرحال با ناراحتی از پادگان بیرون آمدم و پس از مدتی گشت و گذار در تهران ناگهان تصمیم گرفتم که به ساختمان رادیو در میدان ارگ وارد شوم. وقتی به آنجا رسیدم، متوجه شدم که بر سردر ورودی رادیو نوشته شده است که: «به تعدادی استعدادهای جدید که صاحب صدا باشند، نیازمندیم. داوطلبین در روز چهارشنبه فلان تاریخ، برای نام‌نویسی مراجعه کنند» روز موعود فرا رسید و هنگامی که در روز آزمون به میدان ارگ آمدم، متوجه شدم که تعداد داوطلبین برای این قضیه حدود ۱۰ نفر هستند و من هم نفر آخر بودم. در آن زمان رییس شورای موسیقی رادیو، مرحوم مشیر همایون شهردار بود که مسوولیت گرفتن آزمون از مراجعین را نیز بر عهده داشت. من پس از ورود داوطلبین به اتاق مخصوص، پشت در می‌ایستادم و به دقت به صدای آنها گوش می‌دادم و متوجه شدم که تقریبا همه آن داوطلبین، از استعداد آوازی خوبی برخوردار نیستند و همین امر باعث عصبانیت شدید مشیر همایون شده بود. به‌طوری‌که وقتی نوبت به من رسید، دیگر تصمیم گرفته بود که از من امتحان نگیرد چون فکر می‌کرد که من نیز مانند دیگران اجرای بدی خواهم داشت. اما به هرحال با کلی خواهش و تمنا به این کار رضایت داد. پشت پیانو نشست و به من گفت: پس از نواختن هر نتی که من با کلاویه‌های پیانو می‌نوازم با صدای خودت مرا همراهی کن و من نیز چنین کردم و پس از مدتی آرپژی نواخت و من ملاحظه کردم که قطعه‌ای در مایه بیات ترک است. شهردار رو به من کرد و گفت: این قطعه در چه مایه‌ای است و من بلافاصله جواب دادم بیات ترک و با هدایت او آن قطعه را خواندم و سرانجام با کمال تعجب از صدای من خوشش آمد و به این ترتیب من در آزمون رادیو توسط شخص مشیر همایون شهردار در سال ۱۳۳۵ پذیرفته شدم. از آن تاریخ تا مدت دو ماه با ارکستر ویژه رادیو تمرین می‌کردم و قرار بر این بود که قطعاتی را با همین ارکستر در رادیو اجرا کنم. اما یک مساله عشق و عاشقی در زادگاهم برایم پیش آمد که باعث شد در نهایت بار دیگر به رشت بازگردم و به این ترتیب با وجود قبولی درآزمون خوانندگی رادیو و تمرین با ارکستر، نتوانستم در تهران بمانم تا اینکه همچنان‌که فرمودید در سال ۱۳۳۸ بار دیگر به تهران آمدم و این‌بار به اداره هنرهای زیبا رفتم.

    در این مدت ۳ سال یعنی در فاصله سال‌های
    ۱۳۳۸-۱۳۳۵ در رشت به چه کاری مشغول بودید؟

    در این دوران بیشتر در رادیو رشت فعالیت داشتم یعنی هم آواز می‌خواندم؛ هم خبر می‌خواندم و حتی در این رادیو قطعات ادبی گیلانی را اجرا می‌کردم و مثلا شعرای مشهور خطه گیلان را معرفی می‌کردم تا اینکه بار دیگر وقتی در سال ۱۳۳۸ به تهران آمدم، شبی با عده‌ای دیگر در منزل یکی از همشهریانم به نام آقای جزایری (که از تاجران برنج در تهران بود) مهمان بودم. در آن شب صدای خانم خاطره پروانه را از تلویزیون شنیدم که به همراه ارکستر فرهاد ارژنگی قطعه‌ای را در سه گاه می‌خواند؛ خیلی مجذوب آن اجرا شدم و به صاحبخانه گفتم که آقای جزایری من هم این توانایی را دارم که با ارکستر قطعاتی را اجرا کنم که جزایری فورا به من گفت اگر چنین است، می‌توانم تو را به یکی از دوستانم که در هنرهای زیبا صاحب‌منصب است، معرفی کنم که مدتی بعد متوجه شدم که جزایری با دکتر حسن جامعی (مدیرکل بازرسی هنرهای زیبا) از گذشته آشنا و همکلاسی او در رشت بود. به هرحال فردای آن روز با همراهی آقای جزایری به اداره هنرهای زیبا رفتم. در آنجا با حضور مدیر وقت این اداره، از من آزمونی گرفته شد و من با همراهی ویولن مرحوم محمود تاج بخش (نوازنده برجسته سه تار و ویولن) چند گوشه آوازی را در دستگاه شور اجرا کردم که بسیار مورد تشویق او و آقای پهلبد قرار گرفتم و از فردای آن روز به صورت رسمی کارمند روزمزد این اداره شدم؛ اداره‌ای که بعدها به وزارت فرهنگ و هنر تبدیل شد.

    نخستین اثری که پس از ورود به اداره فرهنگ و هنر اجرا کردید، چه نام داشت؟

    نخستین اجرای من ساخته آقای مصطفی کمال پورتراب روی رباعیاتی از بابا طاهر در مایه چهارگاه بود. ایشان در آن زمان سرپرست یک ارکستر ۳۲ نفری در هنرهای زیبا بودند و در این ارکسترآقای فرهاد فخرالدینی، سولیست ویولن بودند. من در ضمن به یکی از آوازهایی که در ابتدای ورودم به اداره هنرهای زیبا اجرا کردم بسیار علاقه‌مندم؛ آوازی که با همراهی محمد حیدری (سنتور)، عماد رام (فلوت) و حسین تهرانی (تنبک) اجرا شده است. به هرحال از آن زمان به بعد من با بیشتر آهنگسازان فرهنگ و هنر و پس از آن رادیو آشنا شدم و به خصوص با ارکسترهای مختلف فرهنگ و هنر به سرپرستی بزرگانی چون عماد رام، عباس خوشدل، محمد حیدری، فرامرز پایور، عبدالکریم مهرافشان، حسین دهلوی، احمد فروتن‌راد و حسن رادمرد قطعاتی را اجرا کردم. در ابتدای ورودم به فرهنگ و هنر تلویزیون ثابت پاسال تازه افتتاح شده بود؛ البته با برد بسیار کم به‌‌طوری که تا کرج بیشتر قابل دسترسی نبود. می‌دانید که درحال حاضر شبکه دوم تلویزیون (در قسمت بالایی میدان آرژانتین) در همان محل قرار دارد. به هر حال بیشتر برنامه‌هایی که ما در آن زمان در فرهنگ و هنر اجرا می‌کردیم، شب‌ها از تلویزیون پخش می‌شدند.

    در آن زمان برای آشنایی بیشتر با رموز و ظرایف موسیقی دستگاهی و آواز ایرانی نزد هیچ یک از استادان مطرح آن زمان آموزش ندیدید؟

    خیر. نه در دوران نوجوانی و نه در دوران بعدی در هیچ کلاس آوازی شرکت نکردم و معلم و مدرس مشخصی نداشتم و آنچه در طول دوران فعالیتم اجرا کردم زاییده تفکرات و ذوق خودم بوده است. یعنی چون به اشعار فارسی علاقه ویژه‌ای داشتم، برای هر اجرای آوازی مطابق سلیقه خودم شعرهایی را پیدا می‌کردم و تشخیص اینکه آیا این شعرها با فلان دستگاه یا نغمه‌های مشخص آوازی تناسب دارند یا خیر با خودم بود و بس. مثلا وقتی تصنیف قدیمی ناوک مژگان (با ویولن شهبازیان و ضرب آبتین اجلالی و سنتور حیدری) را اجرا کردم، برای آواز این تصنیف از شعر: «به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم و…» استفاده کردم، چرا که این غزل به لحاظ مضمون و سوژه با آن تصنیف مطابقت داشت. البته پس از ورود به هنرهای زیبا مدتی نزد یوسف یوسف‌زاده سلفژ کار کردم.

    در زمره خوانندگانی هستید که بیش از توجه و تمرکز روی تحریرهای مختلف آواز ایرانی (مانند تحریرهای بلبلی، چکشی، زیر و رو و…) بر ادای درست کلمات و بیان واضح اشعار مختلف و کلام ملودیک تکیه داشتید و در میان زینت‌های مختلف آوازی نیز بیش از تحریرهای مختلف از ویبره و غلت‌های مختلف استفاده می‌کردید. آیا در این زمینه الگوی خاصی داشتید و به خصوص در زمینه توجه به ادای درست کلمات تحت تاثیر مکتب یا شیوه بیان آوازی اصفهان بودید؟

    ببینید در اینکه من بیش از تکنیک‌های مختلف آوازی بر خواندن درست و قابل فهم اشعار تکیه دارم، شکی نیست و بر این اعتقادم که در یک اثر هنری، موسیقی و آواز باید در خدمت شعر باشد نه برعکس. توجه داشته باشید که بیشتر خوانندگان ما (اعم از مشهور و غیرمشهور) نمی‌توانند اشعار مهم ادبیات کلاسیک کشورمان از جمله دیوان حافظ را به درستی و حتی از روی متن بخوانند. اما من به دلیل سال‌ها مطالعه اشعار شاعران مختلف، دیگر وجودم با این اشعار عجین شده است. همچنین فراموش نکنید که یکی از علت‌های اصلی موفقیت بیشتر من در بیان شعری تا اجرای چهچهه‌های آوازی به فعالیت‌های تئاتری من باز می‌گردد. در حال حاضر هم اگر از من دعوت کنند که اثری را دکلمه کنم، در حد و اندازه یک دوبلور حرفه‌ای سینما می‌توانم چنین کاری را انجام دهم. افزون بر تمامی اینها من معتقدم که استفاده از بسیاری چهچهه‌های طولانی در آوازهای برخی خوانندگان به کلی فاقد معناست و هیچ توجیهی ندارد و تنها استفاده از برخی از آن تحریرها که در راستای فهم بهتر اشعار عمل می‌کنند، قابل دفاع هستند. حتی در این زمینه به خاطر دارم که شادروان موسی معروفی در دیداری که با من حدود سال
    ۴۴-۱۳۴۳ داشتند به من گفتند که من از صدای تو بسیار خوشم می‌آید چرا که علاوه بر لطافتش دارای حداقل تحریر است و ایشان تاکید داشتند که هنوز معنا و مفهوم این همه چهچهه‌هایی که بیشترخوانندگان می‌خوانند را متوجه نمی‌شوند. در عین حال من چندان به آن تقسیم‌بندی مرسوم مکاتب آوازی ایرانی به ۳ دسته اصفهان، آذربایجان و تهران نیز چندان اعتقاد ندارم و معتقدم که نمی‌شود شیوه‌های بیانی و سبک‌های مختلف خوانندگان مختلف را در چارچوب‌های بسته و محدودی قرار داد. این مکتب‌ها را بر اساس شیوه خواندن آوازخوانان معتبری که در مناطق و اماکن خاصی شاخص شدند، طبقه‌بندی کرده‌اند. در حالی که بسیاری از آوازخوانان در همان مناطق وجود دارند که به گونه کاملا متفاوتی آواز می‌خوانند.

    آثار بسیاری از آهنگسازان ایرانی را اعم از عماد رام، حسن یوسف زمانی، عباس خوشدل، محمد حیدری، علی اکبرپور، هادی آرزم و دیگران اجرا کرده‌اید. به لحاظ سلیقه شخصی به آثار کدام یک از آنها بیشتر علاقه دارید؟

    ببینید! من اگر در این مملکت کاره‌ای بودم و دستم برای خیلی از کارها گشوده بود، حتما دستورمی‌دادم که در تمامی سرسرای اماکن هنری، تندیسی از شادروان عماد رام ساخته شود. حالا شاید برخی این تعریف مرا غلوآمیز تلقی کنند ولی من معتقدم که به قدری این فرد در کار خودش متبحر بود و با ذوق و شوق عمل می‌کرد که قابل وصف نبود. او زمانی با یک فلوت کوچک از ساری به تهران می‌آید و در مدت بسیار کوتاهی با نت و اندکی هارمونی آشنا می‌شود که باعث تعجب همگان از جمله استادش شادروان خادم میثاق می‌شود. قوه خلاقه او را در بیشتر ساخته‌هایش از جمله همین ترانه «بوی بهار» می‌توانید ملاحظه کنید و شاید ندانید که عماد رام این قطعه را در فاصله کوتاهی که میان میدان بهارستان تا محل تلویزیون ثابت پاسال می‌پیمود آهنگسازی کرد. اجرای نخست این قطعه تنها به همراه فلوت خود عماد رام و تیمپانی احمد اعرابی ضبط شد و پس از آن به صورت ارکستری تنظیم شد.

    از میان نوازندگان مختلفی که با آنها همکاری داشتید، با کدام یک راحت‌تر بودید؟

    از میان نوازندگان سازهای مضرابی مانند تار می‌توانم به اجراهای خوب و درخشان هوشنگ ظریف و فرهنگ شریف اشاره کنم. از میان نوازندگان ویولن نیز می‌توانم به نوازندگی مرحومان حبیب‌الله بدیعی و پرویز یاحقی اشاره کنم و همچنین باید به منصور نریمان، نوازنده چیره‌دست عود اشاره و در نهایت باید از استادی کامل شادروان فرامرز پایور یاد کرد.

    در دوران پیش از انقلاب و در دهه ۱۳۵۰ یک شرکت صوتی به نام «اوج کاست» را تاسیس کردید که برخی از کارهای خود و دیگر خوانندگان توسط این موسسه منتشر شد. آن کارها دقیقا چه آلبوم‌هایی بودند؟

    از جمله کارهایی که توسط این شرکت منتشر شد، می‌توان به مرغ سحر (با صدای خودم و تنظیم استاد پایور)، گلبانگ شجریان و مجموعه آثاری از بنان، قوامی، گلپایگانی (مجموعه چهاربرنامه گل‌های تازه)، محمودی خوانساری و خاطره پروانه اشاره کنم. موسسه اوج کاست در سال ۱۳۵۴ تاسیس شد و دفتر آن در خیابان ملک بود. در آن زمان من یک آپارتمان سه‌طبقه‌ای درخیابان ملک داشتم که از طبقه اول آن به عنوان دفتر شرکتم و از دو طبقه دیگر به عنوان محل سکونت‌مان استفاده می‌کردیم.

    ظاهرا در سال ۱۳۵۴ از اداره فرهنگ و هنر خارج شدید. این خروج شما به چه علت بود؟

    خدمت‌تان عرض کنم که من با اختیار خودم از این اداره بیرون نیامدم، بلکه مرا از اداره فرهنگ و هنر اخراج کردند و متاسفانه باید بگویم که بسیاری از هنرمندان آن زمان اداره فرهنگ و هنر در اخراج من مستقیما سهیم بودند. آنها توماری علیه من امضا کردند و به آقای پهلبد دادند و به اصطلاح برای من پاپوش درست کردند. آنها گمان می‌کردند که از طرف حکومت و شخص شاه به من زمین یا زمین‌هایی تعلق گرفته است در صورتی که این امر، واقعیت نداشت و بر یک توهم استوار بود. به هرحال آنها علیه من اقدام کردند و با بدبین کردن ذهن وزیر فرهنگ و هنر وقت، باعث اخراج من از این وزارتخانه شدند. در ضمن آقای حامد روحانی که مدیرکل امور هنری وزارت فرهنگ و هنر بود، به دلایل نامعلومی با من میانه خوبی نداشت و من در طول دوران فعالیتم در این اداره از جانب او بسیار مورد آزار و اذیت قرار گرفتم. آخرین اجرایی که پیش از اخراجم از این اداره داشتم در تالار رودکی بود که با همکاری هنرمندانی چون عماد رام، خاطره پروانه و شجریان با استاد پایور برنامه‌ای داشتیم. در حال حاضر هم تنها درآمد ماهیانه من از طریق بهره‌ای است که سال‌هاست بابت فروش موسسه اوج کاست دریافت می‌کنم و درآمد دیگری ندارم.

     

       

    مطالب مرتبط

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *