سما بابایی: این روزها آلبوم «غمنومه فریدون» منتشر شده است. اثری با آهنگسازی «حسین علیزاده» و نویسندگی و کارگردانی «پیمان قدیمی». حسین علیزاده استادِ بزرگی است؛ خیلی بزرگ؛ از معدود موسیقیدانانی که میتوان با خیالِ راحت بهشان «استاد» گفت و از شنیدنِ هر اثرشان و حتی از شنیدنِ حرفهایشان حظ کرد و لذت برد و احساس غرور کرد؛ اما همین که موسیقی او روی اثری از یک جوان نشسته است، خودش دلیلِ دیگری است برای اندیشههایِ خاصِ تارنوازِ شهیرِ موسیقی ایران. لابد که متن آنقدر خوب بوده که استاد را برای ساختنِ موسیقی ترغیب کرده است؛ اما میدانید خیلی از جوانها خیلی کارهای خوب دارند و خب خیلی از اساتید به آنها اعتماد نمیکنند؛ این اثر اما ماجرایش فرق میکند. «پیمان» یک روز میرود خانهی او تا اجازه بگیرد که از موسیقیهایش به صورت انتخابی در این کار استفاده کند؛ استاد اثر را میشنود و میگوید که چرا از قطعاتِ انتخابی استفاده کند؟ برایش موسیقی میسازد. خب این برای نویسندهی جوان اتفاقِ مهمی بوده است. خودش میگوید ساعتها بعد از آن پیاده روی کرده است. از آتیساز تا نزدیکیهای انقلاب؛ اما نویسندهی جوان هم این اعتماد را بیجواب نگذاشته است؛ از متنِ متفاوت و خاصش اگر بگذریم، در کارگردانی هم سنگِ تمام میگذارد و بهترینهای تئاتر و سینما را جمع میکند تا اثری خلق شود که از هر طرف که نگاه میکنی، اثرِ متفاوتی شود که میتوان بارها و بارها گوشش داد و همراه هیچا خندید و همراه بیبی گریه کرد. «غمنومه فریدون» را باید گوش داد؛ نه تنها به خاطر موسیقی سرزنده و شاداب و پرقدرتِ حسین علیزاده، نه به خاطرِ متنِ تمیز و شعرِ زیبای پیمان قدیمی، نه به خاطر صدای خاصِ مرتضی احمدی و ژاله علو و فاطمه معتمدآریا و صابر ابر و خیلیهای دیگر؛ باید گوش داد تا یادمان بیاید این سرزمین، سرزمین قصههاست با مردمانی که میتوانند دردهایشان را هم قصه کنند؛ قصهای شیرین و کسی چه میداند شاید جاوید:
- آقای قدیمی برای مخاطبی که از شما دورتر است و با سابقهتان در عرصه ادبیات آشنایی ندارید، شاید سخت باشد که بپذیرد شما اثری چون «غمنومهی فریدون» را در سن بیست و چند سالگی نوشته باشید؛ راحت بگویم خیلیها باور نمیکنند این متن از خودتان باشد.
درست فکر میکنند. این متن را میرزا بنویسخان کثیرالشعر؛ نوهی خان سالار بشکنالسلطنه، سنهی هزار و دویست و دُرُشکه نوشته، منتها یک شب میرزا قلیخان چارواداری ملقب به «قلی دستکج» غمنومهی فریدون را از میرزابنویسخان به سرقت میبرد و جهت خودشیرینی آن را میدهد به بابارجبِ امانتدار. خلاصه که من هم آن را از آنتیک فروشی سلطان آباد که اصل و نسب صاحبش میرسد به قلی دستکج، کش رفتم و دست آخر همین یک ماه پیش به نام چاکر ثبت و ضبط شد! والا!
حالا دور از شوخی این باورناپذیری هم خوب است و هم عجیب. خوب از آنجایی که احتمالا «غمنومه فریدون» متن درست و درمانی است که خیلی از مخاطبان باور نمیکنند آدمی در سن و سال من (بیست و دو سالگی) آن را نوشته باشد. و عجیب به این علت که برای خودم و با انتظاراتی که از خود دارم و کارهایی که این روزها درگیرشان هستم «غمنومهی فریدون» به هیچ عنوان متن و اتفاق عجیبی نیست.
- چه چیزی شما را به سمت ادبیات کشاند و شروع فعالیت حرفهایتان در این عرصه را باعث شد؟
ژن خوب! (خنده) نه، راستش در کودکی و نوجوانی حافظه بسیار خوبی داشتم و به همین خاطر در شانزده هفده سالگی اشعار جناب حافظ را تقریبا از بر شده بودم. حافظهی خوب هم به این ماجرا برمیگردد که در کودکی کسی نبود به من دیکته بگوید و من لاجرم ناچار بودم درس ها را حفظ کنم و خودم دیکتهام را از بر بنویسم. در دبیرستان رشته تحصیلیام ریاضی فیزیک بود. آن زمان عاشق دو چیز بودم؛ یکی فیزیک و دیگری ادبیات. وقتی تلاقی این دو را در تاریخ ادبیات پیدا میکردم، برایم خیلی با شکوه و لذتبخش بود. نظریههای کوانتومی را در اشعار حافظ، مولانا و سهروردی میدیدم. میدیدم که قرنها پیش از قرن نوزدهم که «ارنست رادرفورد» نظریه اتمی را ارائه کرده، «هاتف اصفهانی» مینویسد: «دل هر ذره که بشکافی/ آفتابیش در میان بینی». یا عالیجناب حافظ هم در این مورد میگوید: «کمتر از ذره نهی پست مشو مهر بورز / تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ زنان». این دیوانگیها و شهود شاعران باعث میشد که بیشتر شیفته ادبیات شوم. در واقع ورودم به عرصه ادبیات به واسطه فیزیک بود. آن سالها برای فرار از تنهایی عطش عجیبی به خواندن و دانستن داشتم. به قول فروغ: «چشمم به روی هر چه میلغزید، آن را چو شیر تازه مینوشید». این واقعاً در مورد من صدق میکرد. فرقی برایم نداشت که مطلب پیش رویم تاریخ است یا جامعهشناسی، ادبیات است و یا تئاتر و سینما. هر چه که بود در من رخنه میکرد؛ در واقع ادبیات و به خصوص شعر برایم همیشه مقولهای مطالعاتی و پژوهشی بودهاند. سالهاست که تلاش میکنم به جای نوشتن شعر، آن را زندگی کنم. اما آنچه در آن دوران به طور جدی مجذوبش شده بودم تئاتر و سینما بود.
- شما ضمن آنکه فیزیک و ادبیات خواندهاید، در تئاتر و سینما هم حضور دارید و نمایشنامهنویسی نیز انجام میدهید. همه این کارها چطور با هم اتفاق میافتد، اصلا کمی از فعالیتهایتان در این زمینه ها بگویید.
وقتی وارد دانشگاه شدم سعی کردم مطالعاتم در ادبیات را کلاسهبندی کنم. که خب، هر کدام از این فرصتهای مطالعاتی در نوع خود خروجیهایی نیز داشت. مجموعه شعر «دارآباد» حاصل زیست من در ادبیات کلاسیک فارسی بود. «در چارراه فصول» محصول زیست پژوهی احمد شاملو بود که با مهر و همیاری آیدای شاملو به انجام رسید و در نشر چشمه منتشر شد. مقالات و جستارهایی را هم در کتابها و مطبوعات منتشر میکردم، نظیر جستار کتاب «از ترانه و تندر» که به واکاوی غزل معاصر فارسی توجه میکرد و مقالهی «موقعیت، واقعیت و حقیقت» که به مقولهی حقیقت هنر میپرداخت.
به قولی شبیه یک درخت وحشی در شیب کوهپایهای پرت، بی باغبان و حرس، مجبور بودم توی سنگ ریشه کنم و آب و خوراکم را تامین کنم. طبیعتا میوهی چنین درختی سیب گلاب نخواهد بود.
ریشه کرده بودم توی ادبیات اما دلم میخواست شاخ و برگهام در تئاتر و سینما نفس بکشند و رشد کنند. برای همین موازی غواصی در اقیانوس ادبیات، در دانشگاه شروع کردم به نویسندگی و کارگردانی تئاتر. نمایشهایی نظیر هوهوچیچی، معرکه و… مال همان دوران است. با اینکه فنی مهندسی میخواندم تمام وقتم در آمفی تئاتر دانشگاه میگذشت. تا اینکه اتفاقی افتاد که نه میتوانستم در تئاتر ادامهی تحصیل بدهم نه میتوانستم از تئاتر دل بکنم. برای همین سُر خوردم توی اتاق آبی، یک انزوای دو سه ساله را تجربه کردم، به ندرت رفیقی را میدیدم. کار میکردم، میخواندم و مینوشتم. دقیقتر و منسجمتر.
حاصل این غارنشینی شد یک سمفونی، «سمفونی آوایی». موومان یکمش همین «غمنومهی فریدون» بود. موومان دومش کتاب «آداجیو» بود. موومان سومش رمان «آوایی» و موومان چهارمش نمایشنامهی «دونده». که خب؛ همان سال نود و یک موومان یکم «آوایی»؛ کتاب «غمنومهی فریدون» در پاریس منتشر شد.
- موومانهای بعدی سمفونی «آوایی» چه زمانی و در کجا منتشر میشود؟
حتماً در ایران منتشر خواهند شد. مهمترین کاری که امسال در برنامههایم وجود دارد، اجرای نمایش «غمنومهی فریدون» و «دونده» است. با نمایشنامهی «دونده» هم به اندازه اثر «غمنومهی فریدون» زندگی کردهام. همچنین برنامهی انتشار کتاب «آداجیو» و بازنشر «در چهار راه فصول» را هم دارم. امیدوارم سمفونی آوایی هر چه زودتر تمام و کمال به اجرا و انتشار برسد.
- تئاتر را به صورت تجربی کار کرده اید؟ در تئاتر غیر از کارهای دانشجویی چه کارهایی انجام دادهاید؟
جسته و گریخته در تئاتر کار کردهام. نمایش «فهرست» یکی از این تجربههای بینظیر بود. در پروسهی دو سالهی «فهرست» هرآنچه را میباید از تئاتر آموخت را تجربه کردم. هم در مقام تهیهکنندگی و تولید و هم در حوزهی نویسندگی و ایده پردازی. فهرست نمایش عجیبی بود. سرشار بود از زندگی و مرگ. هم روی صحنه و هم پشت صحنه.
- شکلگیری ایده نگارش «غمنومه فریدون» در ذهن شما به چه سالی بر میگردد و چه اتفاقی افتاد که شروع به نوشتن این اثر کردید؟
راستش غمنومهی فریدون یک کار سفارشی است. اما نه به سفارش فلان ارگان و نهاد و بنگاه اقتصادی. غمنومهی فریدون پیش از هر دلیلی به سفارش مردم و احوالات تاریخمان و یا به قولی زیست و درد مشترکمان سر و شکل گرفت. اما دلایل دیگری هم در شکلگیری غمنومه موثر بودند، یکی از این دلایل بر میگردد به سابقهی این گونه نگارشات. دلیل دیگرش یک اعتراف دردناک از سمت جناب غلامحسین ساعدی است. آنجا که میگوید؛ نقل به مضمون: «ما سالها برای مردمی نوشتیم که سواد خواندن نداشتند».
و دلیل دیگر وضعیت وخیم ادبیات این سالهای کشورمان است. گونهای از شعر باسمهای و کیچ در این سالها رشد کرده که حال آدم را به هم میزنند. یک سری شاعر کت و شلواری، مزین به چندین جلد و طومار شعر، که تنها در شب شعرها، صدایشان را کش میدهند و جفنگیاتی را به اسم شعر تحویل حضار میدهند. اگر شهود بیژن الهی و آنتونیوگاماندو، اگر دیوانگی بیدل و فروغ نامش شعر است پس اینها چیست؟ احساس میکردم کسی باید با کلام برهنه و زبان بیقلاف، بدود میان این بساطِ آشوب. بی الفاظ گل درشت و مزخرف. یک جور مرضِ نقضِ غرض! یک حرف مردمانی، محاوره و بی پیرایه که اساسش ارتباطی شفاهی با مردم باشد.
- اولین مجموعه شعرتان با نام «دارآباد» چقدر توانست در جذب مخاطب موفق باشد؟
آن مجموعه شعر اصلاً دیده نشد. خودم هم دوستش ندارم. حاصل خامدستی روزهای آغاز است. اما «غمنومه فریدون» از این جهت برایم دوستداشتنی است که یک خاطره ۱۰ ساله را برایم زنده میکند. خاطرهی شبهای پیاده گز کردن کارگر و کشاورز و انقلاب و زمزمهی غمنومه. اما نمیتوانم به لحاظ ادبی و نگارشی از آن دفاع کنم چون به نظرم زمان و مخاطب باید در مورد یک اثر قضاوت کنند. به نظرم زمان و نظر مخاطب داوران عادلی هستند.
- اثر شنیداری «غمنومهی فریدون» از زمان نگارش تا انتشارش چند سال زمان برد؟
تقربیاً ۱۰ سال. سال هشتاد و شش تا نود؛ نوشتنش طول کشید. راستش هیچوقت «غمنومه فریدون» را روی کاغذ ننوشتم. چهار پنج سال آن را فقط در ذهنم زمزمه کردم و وقتی که دیدم حالا به یک قصه رسیدهام، و احساس کردم تمام شده است، آن را روی کاغذ آوردم. یک جور زایمان بود. کتاب غمنومهی فریدون سال ۹۱ در پاریس چاپ شد و بعد آن را در دانشگاه هنر و در سالگرد مرگ احمد شاملو در خانه خود ایشان اجرا کردیم که برخی از دوستان موسیقی آن را اجرا میکردند.
- به نظر میرسد که اثر شنیداری «غمنومهی فریدون» میخواهد یک ادای دین به احمد شاملو باشد. با این دیدگاه موافقید یا خیر؟
ادای دین که نه! نمیشود از کسی وام گرفت تا دینت به او را بپردازی. مثل این است که من از شما پولی قرض بگیرم تا قرضم به شما را پرداخت کنم. این اثر بدون شک تحت تأثیر احمد شاملو است؛ اما آن را ادای دینی از جانب خودم به شاملو نمیدانم چون احساس میکنم که ادبیات و نسل ما دین بزرگتری به این شخصیت برجسته در تاریخ معاصر ایران دارد. یادم هست وقتی «غمنومه فریدون» را برای اولین بار در ششم مهرماه سال ۹۱ برای خانم آیدا سرکیسیان (آیدا شاملو) در خانهی شاملو خواندم، ایشان چند دقیقه سکوت کردند و به حیاط خانه و اطلسیها خیره شدند، بعد رو به من گفتند: «شک ندارم که شاملو هم اینجا و امروز این قصه را شنیده است».
- متن «غمنومه فریدون» قرار بود پیش از این اجرای صحنهای شود و حتی تمرینات گستردهای هم برای آن اجرا انجام شد؛ اما چه اتفاقی افتاد که آن نمایش در آن زمان روی صحنه نرفت؟
تمرینات ما یک سال به طور مستمر ادامه داشت؛ اما در نهایت قرار بر این شد که اجرای صحنهای نمایش بعد از انتشار نسخه شنیداری اثر باشد. نمایش «فریدون» حتماً اجرا خواهد شد. ما بلافاصله پس از انتشار نسخهی شنیداری پیشتولید اجرای صحنهای را شروع کردهایم؛ اما به هیچ عنوان عجلهای برای این کار نداریم؛ چون آنچه که هدف ماست ارائهی یک اثر است نه ارائهی یک اجرا! یک نمایش را میتوان ظرف مدت یک ماه تولید و اجرا کرد؛ اما نه! تئاتر برای من شوخیبردار نیست. شده باشد ده سال هم صبوری میکنم تا آنچه روی صحنه میرود یک اثر باشد نه یک اجرا! البته امیدوارم اینطور باشد.
- متن «غمنومهی فریدون» یک نمایشنامه است یا یک قصه؟
اثر شنیداری «غمنومهی فریدون» قطعا یک نمایشنامه نیست. چند قصهی محاورهای از تاریخ معاصر ادبیات ایران برای من چراغ راه بودند که هیچکدام از آنها نمایشنامه نیستند. غمنومه وامدار «پریا»، «قصه دخترای ننه دریا» و «قصه مردی که لب نداشت» از آثار شاملو و «به علی گفت مادرش روزی» از فروغ است. در نگارش غمنومه فریدون هیچوقت روی «شهر قصه» بیژن مفید تمرکز آنچنانی نداشتهام. همه این چهار اثر، قصه هستند، نه نمایشنامه. حتی پیرنگ بسیار کمرنگی از قصه در آنها وجود دارد. «غمنومهی فریدون» هم یک قصه است و به هیچ عنوان یک نمایشنامه نیست. چون نگارش یک نمایشنامه اساسا مستلزم وجود عناصری است که هیچکدام از آنها در متن «غمنومهی فریدون» وجود ندارد. قصه و نمایشنامه مدیومهای مختلفی هستند که نباید با یک چوب به حراج گذاشته شوند. بی انصافی است اگر «غمنومه فریدون» با نمایشنامه مقایسه شود؛ چون اساس نوشتن آن، قصه محاوره بوده است. شکل ارائه «غمنومهی فریدون» یک اثر شنیداری است و این اثر به هیچ عنوان یک نمایش رادیویی هم محسوب نمیشود. «غمنومهی فریدون» را فقط باید با «غمنومهی فریدون» مقایسه کرد و هر قیاس دیگری جز این معالفارق است. به همین علت هم برای اجرای صحنهای «غمنومهی فریدون» متن دیگری نوشته شده است که قصهی «غمنومهی فریدون» را پوشش میدهد. آنجا ما با اجرای یک نمایشنامه روبرو خواهیم بود.
- شخصیتپردازیهای قصه «غمنومهی فریدون» بر چه اساسی انجام شده و اسامی این شخصیتها را چگونه انتخاب کردید؟
اصولا در شکلگیری قصههایی از این دست و با توجه به ظرفیت قصه، شخصیت پردازی به معنای دراماتیکش کارکردی ندارد. شخصیتها به فراخور کنشها و واکنشهایشان در روند قصه پرداخت میشوند. در غمنومه سه شخصیت اصلی زندگی میکنند. فریدون، آمیزقشمشم و هیچا. پس از ورود به جهان قصه در فصل اول، در فصل دوم سه شخصیت اصلی معرفی میشوند. جایگاه اجتماعی و عاطفیشان و… در فصل سوم و با بازگشت آمیزقشمشم، بحران اصلی قصه شروع می شود و ادامهی ماجرا. نقطهی اوج قصه هم نه بردار شدن فریدون، که رقص و لبخند هیچا در سوگ فریدون است. به نوعی هیچا در نهایت قهرمان قصه میشود و یا درستش این است که بگوییم در نهایت هیچا نقش و صلیب قهرمانی فریدون را به دوش میکشد؛ اما در توضیح شکلگیری و سابقهی این سه شخصیت بایستی به تاریخ مراجعه کرد، تاریخ سرشار است از نزاع دو اندیشه. یکی اندیشهی رندی و دیگری اندیشهی زهد. نزاع و تقابلی که قرناقرن در تاریخ وجود داشته و دارد. کافیست سری به شعر اجتماعی حافظ بزنیم. «صوفی نهاد دام و سر حقه باز کرد…». حافظی که خونخواه حلاج و دیگر سر به داران این قافله است: «گفت آن یار کزو گشت سرِ دار بُلند…». حلاج انگاری که سخنگوی جبهه رندان، پشت تریبون دار میرود و مانیفست این قبیله را ارائه میکند، یک بیانیهی دو کلمهای. «اناالحق». همین. اما این سوی ماجرا همیشه شبلیهایی ملامتگر، مسلح به سنگ و چوب الف فاتح تاریخ بودهاند. این قصهی تاریخ است و قصهی غمنومهی فریدون جز این نیست. فریدون و آمیزقشمشم نمایندگان این دو اندیشهاند.
اما انتخاب اسم فریدون، برمیگردد به خاطرات و حافظهی جمعی ما از آن. فریدون ممکن است ما را به شاهنامه ارجاع بدهد، یک عامی مرد و قهرمانِ این جغرافیایی. به قول فردوسی «فریدون فرخ فرشته نبود/ ز مشگ و ز عنبر سرشته نبود/ به داد و دهش یافت آن نیکویی/تو داد و دهش کن فریدون تویی».
جالب است که بدانید غیر از نام شاخص«فریدون» باقی آدمها با یک کسوت در قصه معرفی میشوند نه یک نام شاخص. آمیزقشمشم به معنی آدم پر عنوان و لقب اما تو خالی است. یا میرغضب، یارو، بیبی، کدخدا. اما هیچا…
- چه شد که تصمیم گرفتید از آقای حسین علیزاده برای آهنگسازی اثر شنیداری «غمنومهی فریدون » دعوت به همکاری کنید؟
«سلانه»، «آن و آن»، «راز نو» و «آوای مهر» اینها آثاری بود که موازی نوشتن غمنومهی فریدون بسیار به آنها گوش میکردم و حس میکردم میتوانند موسیقی اثر «غمنومه فریدون» باشند. به همین علت دی ماه نود و یک خدمت ایشان رسیدم تا برای استفاده از این قطعات از ایشان کسب اجازه کنم. زمانی که حضور جناب علیزاده رسیدم، قصه را از حفظ برای ایشان خواندم و بعد متن را تحویلشان دادم. وقتی قصه را خواندم ایشان پیشنهاد کردند که برای این اثر به جای قطعات انتخابی موسیقی بنویسند. مهرِ بیدریغ.
بعد از آن نیما دهقانی و حبیب رضایی و آقای نورالدین حیدریماهر به گروه اضافه شدند و به شکلگیری کلیت این اثر شنیداری کمک شایانی کردند. در ادامه بازیگرهای اثر انتخاب شدند . تا اینکه در نهایت قصه «غمنومه فریدون» در اردیبهشت سال ۹۲ ضبط شد.
- چطور شد که از بازیگرهای با تجربه و نامی کشور برای بازیگری در این اثر دعوت کردید و آنها چطور پیشنهاد شما را پذیرفتید؟
شان مخاطب، مهمترین نکتهایست که در شکلگیری و ارائهی «غمنومهی فریدون» به آن توجه داشتیم. اینکه اثری که پیشکشش مخاطب میشود در همهی زمینهها مناسب و درخور باشد. خواه حوزهی بازیگران، خواه موسیقی، خواه گرافیک و خواه طراحان…بسیاری حضور بازیگران در این کار را استفادهی تبلیغاتی از آنها میدانند اما واقعن سوال من از آنها این است که غیر از «ژاله علو» چه کسی میتوانست و میتواند هم از لحاظ جنس صدا و هم از لحاظ آوردهی تاریخی «بی بی» غمنومهی فریدون باشد. یا زنده یاد مرتضی احمدی، سیامک صفری ، سیمین معتمدآریا، فرهاد خان اصلانی، امیر جعفری و یا صابر جان ابر.
دلایل زیادی وجود داشت که بازیگران شایسته کشور با پروژه ما همگرا باشند. میخواستیم بازیگران این اثر شنیداری به جز توانمندیهای فنی بینظیری که دارند، در حافظه اجتماعی ما هم جایی داشته باشند. همانقدر که در نوشتن سعی داشتم به حافظهی شفاهیمان مراجعه کنم در کارگردانی سعی بر مراجعه به حافظهی اجتماعی و تاریخی معاصرمان داشتم. از طرفی آهنگسازی این مجموعه را استاد علیزاده بر عهده داشتند که وقتی ایشان در کاری ورود میکنند، طبیعتاً آن کار باید کارستان باشد. بازیگرهای این اثر همگی مناسب کاراکترهای قصه انتخاب شدند. آقای سیامک صفری بازیگری است که ما روایتهای بسیاری را از ایشان در صحنهی تئاتر دیدهایم. در کارش بسیار حرفهای است. همه این بازیگرها انتخابهای اولمان بودند و خوشبختانه همه لطف کردند و در کار حضور داشتند. حضور زندهیاد مرتضی احمدی باعث دلگرمی ما بود . بنا بود جناب عزتالله انتظامی هم در این کار حضور داشته باشند که متاسفانه میسر نشد. سعی کردیم در هر بخشی از قصه کسانی حضور داشته باشند که به کلیت مجموعه اعتبار اجتماعی ببخشند و قصدمان استفاده از نام این عزیزان نبود. ناگفته نماند که تلاشهای نیما دهقانی، نورالدین حیدری ماهر و حبیب رضایی در شکلگیری گروه بازیگران غمنومهی فریدون بسیار مفید به واقع بود.
- بخش ضبط قصه و هماهنگی قصه با موسیقی چقدر برای شما و سایر عوامل گروه سخت بود؟
اصولا اثر شنیداری غمنومهی فریدون سه خط صوتی ِ موازی هم دارد. اول نریشنها، دوم موسیقی و سوم صداهای طراحی شده و فضاسازیها. خط اول که شامل نریشنهاست پیش از همه ضبط شد. نیما دهقانی بخش عمده ای از آن را کار کرد و بعد برای ادامه تحصیل از ایران رفت. از سال نود و دو تا نود و چهار در قالب چندین جلسه با جناب علیزاده در مورد چند و چون همنشینی نریشنها و موسیقی گپهایی زدیم تا اینکه دست آخر سال نود و چهار کار ضبط موسیقی شروع شد. خط دوم اثر موسیقی است که جناب علیزاده با دقت و ذوق بیمثالشان آن را به انجام رساندند. البته وقتی کار ضبط موسیقیها تمام شد به دلیل عدم همخوانی نریشنها در همنشینی با موسیقی در فراز و فرود و لحن، جناب صفری لطف کردند و مجددا تمام قصه را روایت کردند.
بعد جناب علیزاده پیشنهاد دادند که خانم معتمدآریا هم به عنوان راوی دیگر به این اثر اضافه شود تا فضای روایت تعدیل شوند. خانم معتمدآریا هم لطف کردند و در اثر شنیداری ما حضور افتخاری داشتند. خط سوم کارگردانی و طراحی صداهاست. در این مرحله بایستی طراحی صدا انجام میشد و فضاسازیهای صوتی صورت میگرفت. و در کل بایستی هر سه خط، نریشن، موسیقی و صداها در هم بافته شود. که در آن مرحله پا سفت کردم تا این اثر به یک نمایش رادیویی تبدیل نشود. بنابراین تا جایی که امکان داشت، در لاین سوم پروژه برای ساخت موقعیت دراماتیک سعی کردیم در کمترین حالت ممکن از صداهای شاخص استفاده شود. سعی کردیم فضا به سمت یک فضای تجریدی و مخیل حرکت کند تا مخاطب بتواند قصه را در ذهن خودش بسازد و تخیل کند. در میان صداها، دو صدای شاخص در کار وجود دارد. یکی صدای درها است و دیگر صدای پاها. برای اینکه در روند قصه حس عبور از یک هزارتو به مخاطب دست دهد.
بسیاری از دوستان از من دلیل آمدن صدای تبر و افتادن درخت در انتهای فصل چهار را میپرسند. انتهای فصل چهارم قصه که در واقع شروع زمستان است، این صدای تبر و افتادن درخت در واقع ارجاعی صوتی به فصل اول غمنومه دارد. آنجا که راوی نقل میکند: «میگن درخت سروی که تن به تبر نمیداد…» در واقع آن درخت در انتهای فصل چهار با شروع زمستان میافتد. یا سعی کردیم راویهای قصه را در موقعیت یک باغ خشک تصویر کنیم. بامداد افشار و صبا علیزاده با وسواسی عجیب کار طراحی صداها را به انجام رسانند و در نهایت غمنومه اینی شد که میشنوید.
- تولید پروژه «غمنومه فریدون» چقدر زمانبر و هزینهبر بود؟
کار تهیه اثر شنیداری «غمنومهی فریدون» بر عهدهی بنده بود که در حوزهی تولید سخت افزاری نشر محترم تار و پود نیز به آن اضافه شد. غمنومه از حمایت هیچ نهاد و اسپانسری بهره نبرد و تمام تولید آن با هزینهی شخصی به انجام رسیده است. این کار در حوزه تولید فیزیکی کار پر هزینهای بود. اما در حوزهی بازیها و موسیقی، گروه تا جایی که امکانش وجود داشت، به پروژه لطف کردند تا این پروژه روی پای خودش بماند. نسخهی محدود اثر شنیداری «غمنومه فریدون» در یک پکیج کامل شامل کتاب، سیدی و… منتشر شد و در کمترین قیمت ممکن ارزشگذاری شد. به نوعی که هزینه فروش این اثر با هزینه تولید آن تقریبا برابری میکند.
- و کلام پایانی؟
هیچ! شاید این شعر جوزپه انگارتی حسن ختام درستی باشد، آنجا که مینویسد: «شاعر به آنجا میرسد/ و سپس/ با نغمههایش به سوی نور برمیگردد و آنها را می پراکند/ آنچه از این شعر برای من باقی میماند/ «هیچ» است از آن رنج بیپایان.
دیدگاهتان را بنویسید