شاهرخ تویسرکانی (نویسنده و روزنامهنگار): سالها پیش (٢٠٠٧ میلادی) پس از اهدای اولین نشان شوالیه موسیقی از طرف دولت فرانسه به استاد شهرام ناظری و بازگشتش به ایران، در یک شب بارانی راه افتادم و از کوچههای تودرتوی شهر گذشتم تا برسم به خانهاش در تپههای ولنجک که برف روی بامش نشسته بود. کوههایی بلندی که در گردوغبار روزهای آلوده تهران اصلا پیدا نیستند، دیوار کشیدهاند دورتادور آن خانه و از پنجرههای اتاقش کوههای برفی چنان نزدیکاند که حس میکنیم اگر دستمان را از پنجره بیرون ببریم، میتوانیم یک مشت برف از روی آن قلههای نزدیک برداریم. آقای پاواروتی ایران، حالا بعد از دریافت دو نشان بزرگ و معتبر جهانی آنهم به فاصله یک ماه، بیشتر از قبل به شهرت جهانی رسیده است. باورم شد که جهان نیز قدر صدای او را دانسته و با این اتفاقها، ارزش واقعی صدای او که اشعار مولانا را سالهاست با آن لحن حماسیاش میخواند، بیش از پیش بر همگان روشن شده است. همان سال که در جهان به نام «سال مولانا» نامیده شده بود، بهانهای شد برای تقدیرها و بهبارنشستنها! ناظری پس از این اتفاق، بهجای آنکه نفسی از سر آسودگی بکشد و باور کند دِینش را به موسیقی اصیل ایرانی ادا کرده است، احساس میکند مسئولیتش سنگینتر شده و این انتخابها مدام به او گوشزد میکند باید کار دیگری کرد از جنس دیگری! تا قدر واقعی این فرهنگ و موسیقی ناب بیشتر از گذشته بر جهانیان معلوم شود. بعد از مولانا، او چند سالی است به سراغ اشعار فردوسی رفته تا بازهم جستوجو و خلق کند تا به ایستایی و سکون نرسد. او دنبال نقطه تلاقیهاست، «لحظه آشتی فرهنگها!» و پسرش حافظ میخواهد با دانستههایش از موسیقی شرق و علمی که از موسیقی غرب آموخته است، این نقطههای تلاقی را پررنگتر کند تا به آنچه پدر سالها در جستوجویش بوده و آرمانهایی که خودش در سر دارد، رنگ و بوی تازهتری بخشد.
ناظری که ٢٩ بهمن١٣٢٨ در شهر کرمانشاه به دنیا آمده است، بهتر از هرکسی میداند تاریخ این منطقه از ایران، نشیب و فرازهای زیادی داشته و هنرمندانش نیز در کنار اهل سیاست در رواج و رشد هویت و زبانشان، جهدها کردهاند. نخستینِ آن پس از سال ١٣٠۵، سید علیاصغر کردستانی بود که از دیوان شاعران کُرد (مولوی، وفایی، طاهر بگجاف) برای رساندن پیام مردمان سرزمینش، نواهایی گفت که اگر آن یک سال، سنندج تبعیدگاه عارف قزوینی نمیشد، به یقین صدای سید از نظر عارف و جامعه ایرانی دور میماند؛ اما آن تحریرهای ملکوتی میان آواز ایران جای گرفت و سید هم در سال ١٣١۵ سر به سینه تراب نهاد و رفت. در دهههای بعد، بار دیگر هنرمندانی تلاش کردند تا پیام شاعران سرزمین مادریشان را بازگویند و این بار مرتضی حنّانه، حسن کامکار و حسن یوسفزمانی، کاشف آوایی غریب بودند و آن خواننده توانا، کسی نبود جز مظهر خالقی که ٢٠٠ تصنیف و آواز را با شعرهایی از نالی، پیرهمرد، وفایی، شیرکو، عثمان احمدی و عابد سراجالدینی که همگی به زبان کردی سروده بودند، برای موسیقی اصیل این دیار از خود برجای گذاشت. پس از نقطه عطف تاریخ معاصر ایران و رخداد انقلاب اسلامی هم موسیقی کردی بار دیگر وجه تمایز و نشانگر هویت رسمی کردها و زبان این سرزمین شد؛ کامکارها، یوسف زمانی، فرجپوری، ساعد، عندلیبیها، صدیق تعریف، کیهان کلهر (که این نازنین، سرانجام در پنجاهونهمین جشنواره گرمی که همین روزها برگزار شد، توانست در کنار گروه جاده ابریشم به سرپرستی یویوما و در بخش بهترین موسیقی جهانی، نام ایران و موسیقی ایرانی را با گرفتن این جایزه یک بار دیگر جهانی کند)، عباس کمندی، محمدیان، پورناظریها و… هر کدام به نحوی و شیوهای، این میراث تاریخ معاصر موسیقی و شعر و ادب خطه کردستان را حفظ کردند و رواج دادند؛ اما در آن میان، یک مغنی بود که نوایش قصه غریب پریشانی همه تاریخ بود و گویای اینکه بر سر این مردمان چهها رفت. ناظری وقتی در سالن ورزشی باشگاه انقلاب، چند سال قبل، به همراهی گروه پرتوان کامکارها، هزاران نفر شنونده او میشدند و به زبان کردی، شعر حماسی میخواند، گوئی سهتارش، راوی همان تاریخ است که شاید از دوران صفویان به بعد را روایت میکند؛ یا نه، میخواهد به گوش هرکه در عالم برساند نواهای گمشده هزارتوی تاریخ این سرزمین را… . باید از او قدردان باشیم؛ او که در ترویج و شناخت هویت رسمی مردمان سرزمین مادریاش و حفظ میراث زبان شاعران همزبانش، جهدها کرد و این واقعیتی است که نمیتوان از آن گریخت و میتوان به سان و لِسان کردها به وی گفت: «مانده نباشی!» ناظری به مدد روح بلند و متعالی خود، با بینش و ضمیر بیدار و جان نجیبی که دارد، خوب میداند که زندگی چیست و او کیست و از کجاست، کجای جهان ایستاده است و با کدام شرایط مادی و معنوی چه باید کرد و چه نباید… . او این معنی را به صاعقه هوش، همت و دل روشنبینش دریافته است و میداند که چگونه باید در رود بزرگ و روان آنات میرنده و گذرا، جاودانگی را سِیر کند… . او خوب میداند چگونه «خالی هر لحظه را سرشار باید کرد از هستی، زنده باید زیست در آنات میرنده، با خلوص ناب سرمستی». او از خود میپرسد و از درون خود و کائنات پاسخ میگیرد:
«چیست جز این؟
نیست جز این راه،
زندهدار زندهدل را،
دَم را».
او بهخوبی، خود را دریافته است… .
و چنین است آنچه از او دیده و شناختهام درونش را در این سالهای سال… .
امید داریم در چنین راه دشواری سالهای دیگر هم در سلامتی به پویایی و نوآوری در موسیقی ملی و کردی ایرانزمین، همچنان خلاق و سرفراز باشد و پایدار بماند در این راه سترگ… .
دیدگاهتان را بنویسید