رو به قبله نشستم و بغضم ترکید. وسط گریههایم ملودیای که ضبط کرده بودم را گذاشتم و نوشتم: «زهری چالاک در اقیانوس». حیرانِ معنیاش ماندم. با خودم گفتم این دیگر یعنی چی؟! از کجا آمده؟! در همین فکرها بودم که نوشتم: «ماه را کشتند در یک فانوس». باز هم حیران ماندم. بدون فکر، به من الهام میشد. سه بند که میدانستم معنی دارد ولی در آن لحظه معنیاش را نمیفهمیدم. دو ساعت روی آنها فکر کردم. بعد هم به صورت کوششی نوشتم و جوشش را رها کردم. نوشتم: «نیلوفر در خواب مرداب» نیلوفر مظهر دانایی است و این تصویر که دانایی در مرداب گرفتار شده را نوشتم.
«نیلوفر درخواب مرداب»
«شب پشت شب، مرگ آفتاب»
آفتاب مرده و مرتب شب و تاریکی بود.
«تیغ هراسی بر رگ عشق/ رود مصیبت در رگ عشق»
در این قسمتها دیگر علاوه بر جوشش و الهام، کوشش بود. بعد در شعر از «مزرعه» حرف زدم. «مزرعه» علاوه بر دنیا به آخرت اشاره دارد: «الدنیا مزرعهالاخرت». مردم هم تحت تأثیر این کلام شریف، میگویند: در مزرعه دنیا چیزی را بکار که در آخرت بتوانی دروکنی. این را من از آدمهای عامی هم شنیدهام. حتی این را هم شنیدهام که شما باید از زمین به سمت آسمان پرواز کنید. بنابراین باید سبک باشید تا راحتتر پرواز کنید. هرچه بارت سنگینتر باشد، بالت هم سنگینتر است و پرواز برایت مشکلتر می شود.
«تیغ هراسی بر رگ عشق/ رود مصیبت در رگ عشق/ برج کبوترخوانی نیست»
این عبارت «برج کبوترخوان» را من به نوعی از خاقانی وام گرفتهام. در ضمن این یک ماجرای قدیمی هم هست: به پای کبوتری که نامه را میرساند، سکه طلا میبستند. این کبوترها را برای رساندن این نامهها تربیت میکردند تا مثلاً نامه را از اینجا بردارد و به مسیر دوری ببرد و بعد برگردد و در مسیر، کسی که این کبوتر خسته و کوفته را میدید و به او میرسید، این سکه را به عنوان دستمزد کارش بر میداشت و به کبوتر نان و آب میداد و بعد از یک روز و دور روز این کبوتر را پر میداد که مسیرش را ادامه بدهد. این مفاهیم در نظر من بود که این عبارت را نوشتم:
«برج کبوترخوانی نیست»
جایی نیست که این کبوترها را آموزش بدهند تا نامه آزادی ما به دستمان برسد.
«منظره جز ویرانی نیست/ مزرعههاشان تشنه رود/ گنگ و سترون ابر کبود»
بعد این عبارت آمد:
«بیداری، بیداری سنگین است»
بابک بیات هنگام ساختن این قطعه خیلی گریه کرد.
«بیداری، بیداری سنگین است/ زهر عشق با یادش شیرین است»
یعنی با یاد حضرت حق، همه چیز پذیرفتنی و شیرین است. «انّ معالعسر یسرا». پس از هر سختی، شیرینی است.
«خانه خراب از شیون بوف/ شبزدهها و فصل خسوف/ بیداری، بیداری، سنگین است/ زهر عشق با یادش شیرین است/ در مسلخ میپوشم عریانی…»
اگر میخواهم شهید شوم، عریانی را میپوشم یعنی درحقیقت از وابسنگیها تهی میشوم…
«خنجر ما خونآلود است/ قصه همین است تا بوده ست»
یعنی همشه گلوی حقگو را بریدهاند. بابک بیات در چند جای شعر به سختی گریه کرد. دو بیت از شعر روی ملودی گفته شد و من روی همان وزن باقی شعر را سرودم و طبیعتاً ریتم شعر را کند و تند کردم و ملودیها هم بر آن اساس سروده شد.
بعد این بیت را ساختم:
«عاشق عشق به هوای تو شد/ کشته رضا به رضای تو شد»
رضا آگاهی داشت به همه آنچه اتفاق افتاد و به رضای خدا چشم داشت.
بابک بیات این بند را رومانس کرد و آوردش اول آهنگ. همیشه همین کار را می کرد. هر بخش از شعر که نمود داشت را رومانس و تکرار می کرد.
چند روز بعد از اتمام این شعر، فکر کردم تا بفهمم آنچه به من الهام شد چه معنی داشت. آن موقع برایم مشخص نبود که «زهری چالاک در اقیانوس» چه معنی دارد. آنجا تازه به این معنی رسیدم که زهر هر قدر هم کشنده باشد، اگر چند قطره از آن را در اقیانوس بریزید، اقیانوس مسموم نمی شود. امام رضا (ع) همان اقیانوس بود، آنها که به ایشان زهر دادند، زهر را در اقیانوس ریختند. برای همین است که امام رضا هنوز و همیشه زنده و جاودانه است. ازلی و ابدی. این سه بند اول را به من دادند. الهام شد و این به حرمت نام امام رضا به ذهنم رسید.
دیدگاهتان را بنویسید