شرق- رضا مهدوی: هر هنرمندی با یک صفت بارز هنری، یک خصیصه کمیاب (گاهی هم نایاب) و به قول اهل تفکر، با یک نوع «کاراکتر» (شخصیت) شناخته میشود و مهر و امضای او همان است. بعضیها به آن «فردیت» هم میگویند، که البته عنوانی است تا حدی درست (فقط تا حدی) ولی اصلا دقیق نیست. هستند هنرمندانی که شخصیت را دارند، یعنی به هر حال از افرادی که استعداد معمولی دارند، مجزا هستند، ولی بیبدیل نیستند و مشابههایی هم دارند،گاه بالاتر از خود وگاه پایینتر.
این «مشابه» ها نیز هر کدام استقلال خود را دارند و حسابشان از خیل مقلدانشان جداست. فردیت داشتن، مرحلهای بالاتر از شخصیت داشتن است. فردیت، شخصیت «خاص» است. نظیر و بدیل، کمتر دارد یا اصلا ندارد. در نسل گذشته، زندهیاد فرهاد مهراد، نمونه بارزی از این افراد بود و هنوز هم بیبدیل است و مانندی پیدا نکرده است. گو اینکه دوره زمانه آنها، برای پروراندن افرادی که صاحب تشخص فردی بودند، خیلی مستعدتر از دورههای بعدی بود. دوره ما، برای مشابهسازی مستعد است. دلایلش هم به ما مربوط نیست. پژوهشگران باید در این امر نظر بدهند.
در موسیقیای که فعلا قرار گذاشته شده «پاپ» بنامندش (و در واقع «آهنگفارسی» مناسبتر است)، داشتن کاراکتری فردی، کلید موفقیت است و رمز ماندگاری. هرچه فردیت نابتر، ماندگاری بیشتر.
«مشابه» ها، زود به صحنه میآیند و زود هم عرصه را خالی میکنند، چون مایهای محدود دارند و خوب، عمر کاریشان هم محدود است. هنرمندانی که غیر از استعداد هنری، از موهبت هوش و فراست هم بهره داشتند، خیلی زود فهمیدند که باید «خودشان» باشند، تا بمانند و با تقلید از دیگری ماندگار نتوانند شد. فرهاد مهراد و فریدون فروغی با تقلید از خوانندگان خارجی شروع کردند، ولی خیلی سریع دریافتند که باید «خودِ» اصیلشان را پیدا کنند، کردند و ماندگار آغاز شدند. عماد رام و نوری از همان اول کار هم «خود خودشان» بودند، و لشکری از مقلدان شیفته، از چهار پنج نسل به دنبالشان است و مردم هنوز به دنبال اصلها هستند و نه بدلکارهای حرفهای. هرچند که برخی از این بدلکارها، زحمت بسیار برای کارشان کشیده باشند.
تعریف «شخصیت» و دست بالاتر از آن؛ «فردیت»، به یکی دو صفت محدود نمیشود. مجموعهای از تواناییها را لازم دارد: شعور در انتخاب موسیقی مناسب، فراست در فهم شعر درست و انتخاب آن برای ترانهای با آن، پیدا کردن لحنهای جفت و جور برای تکان دادن قلب مخاطب، درک شفاف از روح زمانه: تپشها، سرخوردگیها، امیدها و ناامیدیها، مهارت در طرز بیان احساسات و… خیلی نکتههای دیگر که برای هنرمند هوشمند، به وقت فعالیت و کار حرفهای معلوم میشود، و جای نوشتنشان نیست. بهتر است به جای اینکه با کلیشه معمول بگوییم «رمز ماندگاری…»، از «رموز ماندگاری» بگوییم. اگر بتوانیم تمام آنها را به درستی بشناسیم، که البته بعید است. این «رموز» در هر هنرمندی، به طرز مخصوص خود اوست و با دیگری فرق دارد.
بعضی از این تواناییها، اکتسابیاند، ولی نویسنده این یادداشت، مدعی است که همه اینها، هم به ذات مستعد و هم به موهبت محیط بستگی دارند ولی برخی از کلیدهای موفقیت، واقعا باید با هنرمند متولد شوند و اگر نشوند، دیگر چارهای نیست. یکی از مهمترینهای کلید موفقیت، «صدا» است. صدای ذاتی، صدای خوب، صدای دلنشین و تاثیرگذار، صدایی که مثل صدای کسی نباشد و طنین تازهای در قلب شنونده ایجاد کند.
ما از کنار این موضوع، یعنی «صدا» به سادگی میگذریم و آن را بدیهی میدانیم در حالی که موضوعی است بسیار پیچیده و عمیق، که در فرهنگ ما بررسی نشده است. شاید هیچگاه نمیتوانیم مؤلفههای بیشماری که یک «صدا» را ماندگار و بدیع جلوه میدهد را بشناسیم و آنها را تبیین و تحلیل کنیم. در جوهره «صدا» چه عوامل ناشناخته و مرموزی وجود دارد؟ گفتیم جوهره صدا، و نه تکنیک آن، که در هر نظام موسیقایی، از سنتی تا کلاسیک تا پاپ، تعریف مشخص خود را دارد. تکنیک ممتاز و عالی، صدا را درخشانتر میکند ولی نمیتواند جوهرهای را «ایجاد» کند، تکنیک آواز و ضربیخوانی رفیعی، محمودیخوانساری و ایرج بسطامی، در مقایسه با استادان بزرگ هم عصرشان،گاه بسیار محدود و «خلاصه» است، ولی ماندگاری آنها در دل مردم، به دلیل جوهره صدای ذاتی، بسیار بیشتر از بعضی «استاد» انی است که در ردیفدانی و پیچ و خمهای دشوار صداگیری از حنجره و نیز در شعرشناسی، فرسنگها از آنان جلوتر بودند.
شاید بارزترین عنصری که «صدا» یی را دلنشین و جانسوز میکند، عنصر «درد» است. در کشوری که هر کدام از افرادش، از بستر مهد تا سنگ لحد، زخمها از زمانه و زندگی بر دل و جانش دارند، تکریم «درد»، آیینی باطنی است.
ذهنیت عموم مردم با همه ناآگاهی از پیچ و خمهای فنی موسیقی، تشخیص دل آگاهانهای دارد از عنصر زرین «درد» و نیک ادراک میکند تفاوت بین صدایی که درد را از درون فریاد میکند، با صداهایی که آن را با ریب و ریا به خود میبندند ولی در عمق جانشان از آن نشانهای ندارند. در فرهنگ این خاک، نقطه زرین شخصیت فرد صاحب هنر، در تجلی بخشیدن به همین عنصر است و نیز، جلادهنده هنر اوست، مگر شمس تبریزی نفرمود «… مطرب که بیدرد باشد دیگران را سرد کند؟» و عجب از این فرهنگ غریب که ذات طرب را از درد و داغ جدا نمیداند!
محسن چاوشی، مثل بسیاری از چهرههای از یاد نرفتنی در موسیقی مردمی صدسال گذشته ما، از همین بستر، همین فضا و همین مفاهیم، برخاسته است. همه این عناصر در صدای او به رعنایی و استواری، قد کشیدهاند. بعید بود که صدای دیگری هر چند خوب و خوش، ترانه «سنتوری» را میخواند و اینچنین به اعماق دل میلیونها جوان این مرز و بوم مینشست. در صدای این نخل بلند بالای جنوبی، کیمیای «درد»، به سه معنا حضور دارد: فردی، اجتماعی و تاریخی؛ او خوانندهای غریزی است، اما غریزی بودن و ناآگاهی فرهنگی او به این مسایل، از جنسی اصیل و پاکیزه است و همین نیز اقبالش را برای ماندگار شدن افزایش میدهد. دانش تحسینآمیز او در کار با صداسازهای الکترونیکی و رایانههای موسیقی، فهمش در انتخاب شعر، برکناری لحن زیبای او از لمپنیسم رایج و «سرد» خواندن (ویژگیهایی ناپسند، و متاسفانه رایج در بسیاری خوانندگان جوان)، معصومیت جوانی، و احترامی که برای حرفه خود به عنوان کاری انسانی ـ و بعدا هنری ـ قائل است، اقبال او را در ماندگاری باز هم افزایش میدهد. محسن چاوشی یک پدیده است در سالهای بعد از انقلاب اسلامی و واقعا نمیشود او را با هیچکس دیگر مشابه انگاشت، و تنها، آن نخل تنومند برآمده باز هم از جنوب ـ رضا صادقی نجیب و مهربان ـ است که در نوع خود، میتواند همراه با او به یاد بیاید. تا وقتی که در گوشهای از این آب و خاک، جوانی از غم نان، از بیکسی، از یغما رفتن دردانهاش به دست فقر و احتیاج، و از نامهربانی محبوبی، بغض نترکیدهای را همچون سنگی در گلو فرو میبلعد و از ایوان اشکهایش به پیادهروهای بیکسی و بلاتکلیفی فرود میآید و داغهای هولناک روز و شب را به سینه حمل میکند، جوانی معصومِ صدای دردآشنای چاوشی، قصهها و غصههای او را میگوید و مرثیهخوان دلهای ناآرام آنهاست.
محسن چاوشی، آیندهای درخشانتر میتواند داشته باشد اگر از فریبهای فرصتسوز که در کمین هر جوان بااستعدادی نشسته، در امان بماند. در مسیر چنین استعدادهایی، فرصتهای عالی در کنار انبوهی از سرابها، توهمها و حسادتها قرار گرفتهاند و متاسفانه نیروهای منفی، برآیند قویتری دارند تا نیروهای مثبت. در مورد «سنتوری»، خوش اقبالی محسن چاوشی در این بود که به شایستگی برای ساخت و اجرای آن انتخاب شد، و چه درخشان از عهده برآمد، و بداقبالی او در آن همه ماجرایی بود که بر فیلم سنتوری و بر موسیقی و ترانه آن رفت، و هنرمند جوانی را در آستانه درخشش موفقیتش، نامراد گذاشت اما مسیر پیروزیها همیشه آکنده از شکستهایی است که اگر از آنها درس درستی گرفته شود، هنرمند را قویتر و پختهتر میکند. مرکز موسیقی حوزه هنری، اولین ارگانی بود که استعداد جوان و پویای چاوشی را در سال ۱۳۸۶ قدر شناخت و برای تولیدات آینده او طراحی دقیق کرد. پاکیزگی موسیقی و لحن خوانندگی چاوشی، ایده تولید آلبوم «۱۳» را پیش آورد که اساس آن، اجرای موسیقی پاپ با اشعار کلاسیک فارسی بود. چاوشی واقعا کار را جذاب از آب درآورد، و اگر منتشر میشد، در آن زمان، جواب دندانشکنی بود به آدمهایی که ادعا میکردند شعر کلاسیک و کهن با موسیقی امروزی جفت و جور نیست. اما به قول یکی از دوستان ظریفهگو، آلبوم «۱۳» برای هیچکدام از دستاندرکارانش خوشیمن نبود و خرافه قدیمی نحسی ۱۳، آنها را از جمله نویسنده این یادداشت را گرفت چرا که مشاورانِ «معتمد» (!) مشاورههای غلط میدادند و پشت پرده ندا سر میدادند که اصلا مشکل فیلم سنتوری بیشتر مربوط به شخص چاوشی است!! بعدا دیدیم که چنین نبود. مدیر و حامی آلبوم، با تندبادی از پشت میز مدیریت به گرداب حوادث پرتاب شد، در هر صورت هر کدام از یک طرف پراکنده شدیم. «سنتوری» همچنان معطل مجوز ماند، چاوشی به ناچار، آلبوم «شاخه نیلوفر» را تولید کرد و مجوز گرفت (مدتها موسسه آوای باربد پیگیر بود) بیرون داد و البته آنطور که پیشبینی میشد استقبال شد که خوشبختانه توفیق آلبوم «ژاکت»، بیتوفیقی قبلی را تا حدودی جبران کرد.
«حریص» به عنوان سومین اثر انتشار یافته رسمی او نیز که بیشتر شاکله آلبوم دارد و مجموعه همخوان و هم محتوایی است و مشخص است یک هدف و موضوع را نشانه گرفته است، باوجود استقبال عمومی و جذابیت به نظر بنده از لحاظ ترانه و ریتم و رعایت تمامی ذائقههای شنیداری به اندازه «ژاکت» نظرها را تامین نکرده است. چاوشی حتما کارهای خوب دیگر هم دارد و خواهد داشت، ولی آلبوم «۱۳» حساب دیگری دارد و اگر در بیاید، نشان میدهد که آهنگساز/ خواننده در جفت و جور کردن مفاهیم اخلاقی و عرفانی اشعار بزرگان ادب پارسی (نظیر سعدی، عطار، حافظ، مولوی و شهریار) با ملودیهای پاپ امروز، چقدر تواناست و چه خوب، هنر موسیقی خود را در خدمت آن مفاهیم عالی قرار میدهد. اجرای او در «۱۳» مخالفان و منفیبافان را متقاعد میکرد که مدام از «تلخیها و سیاهیهای موسیقی چاوشی» میگویند و مثل اینکه دوست دارند او را و همدورهایهای او را در همین چهارچوب تنگ و حقیر، حبس کنند، اما واضح است، واضحتر از آفتاب، که نیروی نبوغ جوان محسن چاوشی، این «فرضیه» ها را در هم خواهد شکست. هر چند که او سابق بر این نیز عملا نشان داده که مهارتش فقط در آوازهای بغضآلود و تیره نیست و رابطه او با حنجرهاش، مثل رابطه بازیگری کارکشته است با چهره و بدنش، و از آن به عنوان ابزار بیان مطالب دلخواهش بهره میگیرد. کافی است گوش کنیم به آثاری که او در ارتباط با موضوعاتی مثل فلسطین، امام رضا (ع)، محرم، توبهنامه و خشخاش (در ارتباط با اعتیاد) و موضوعهای دیگر خوانده است که اتفاقا اینها در حال حاضر نیز قابل انتشار رسمی هستند.
نه، چاوشی حتی محدود به خود هم نیست و نمیتواند باشد. چاوشی میتواند صدای آینده موسیقی پاپ ایران باشد.
دیدگاهتان را بنویسید