چندین سال است که سنت تیتراژخوانی در تلویزیون ایران ریشه دوانده، تا حدی که برای خیلی از ما تصور یک سریال بدون موسیقی با کلام به عنوان تیتراژ ابتدایی و انتهایی سخت است.
در این بین هستند خوانندگانی که در طول این سالها به عنوان نمایندگان موفق این عرصه در دو حوزه پاپ و سنتی شناخته میشوند. اگر احسان خواجهامیری را به عنوان رکورددار تیتراژخوانی آن هم در حوزه پاپ در نظر بگیریم، در آن طرف هم باید از علیرضا قربانی و سالار عقیلی نام برد که در این حوزه و در بخش سنتی فعالیت کردهاند. شنیدن صدای آشنای سالار عقیلی در تیتراژ ابتدایی و انتهایی سریال معمای شاه که از شبکه یک پخش میشود، صدای محسن چاووشی در سریال کیمیا و حتی آخرین کار حسن فتحی یعنی «شهرزاد» که در شبکه نمایش خانگی توزیع میشود همه نمونههایی از تلاشها در این حوزه برای جلب مخاطب بیشتر و البته تکرار موفقیتهایی است که پیشتر رقم خورده است. موسیقی تیتراژ سریالهایی مثل شب دهم، مدار صفر درجه و تبریز در مه از این مواردند. گرچه در سالهای اخیر و با ورود آهنگسازان برجسته به حوزه موسیقی فیلم این عرصه، آثار باکیفیتی را تولید کرده است با این همه هنوز هم کیفیت این آثار محل بحث است. با این مقدمه «اعتماد» با سه نفر از خوانندگانی که در این حوزه فعالیت میکنند به گفتوگو نشسته است.
بدون شک یکی از آن خوانندگانی که تیتراژهای موفق زیادی خوانده سالار عقیلی است. او با حجم صدای منحصر به فرد و تحریرهایش در گام بالا از آن دست خوانندگانی است که بسیاری از کارگردانهای تلویزیون به کار کردن با او علاقه زیادی دارند. عقیلی در طول سالهای فعالیتش دستکم در ١١ سریال به عنوان خواننده تیتراژ حضور داشته است. با او درباره این تجربهها گفتوگو کردهایم.
آقای عقیلی با توجه به اجرای تیتراژهای زیاد با صدای شما به نظر میرسد بخش زیادی از کارهای شما در تلویزیون در ژانر تاریخی است…
من تا امروز ١١ تیتراژ تلویزیونی کار کردهام که سه، چهارتای آن تاریخی بوده است. «استاد شهریار»، «کلاه پهلوی»، «پری دخت»، «شیخ بهایی»، «سالهای مشروطه»، «تبریز در مه»، «دختری به نام آهو»، «حجر ابن عدی»، «هانیه»، «سایه سلطان» و «معمای شاه» (که آخرین کار من در این زمینه است)، تیتراژهایی بود که تا امروز خواندهام. به جز سریالهایی که در زمینه تاریخی کار کردهام، بقیه در ژانرهای عاشقانه و اجتماعی طبقهبندی میشوند.
سالار عقیلی چه فاکتوری برای خواندن یک تیتراژ دارد؟
ملاک من برای انجام یک کار و خواندن در یک سریال ابتدا خود سریال و بعد از آن کارگردان کار است. هر وقت قرار است در سریال یا فیلمی بخوانم، در مورد بازیگران و نام آهنگساز سوال میکنم. به هرحال من به خواندن تیتراژهای خوب علاقهمندم و امیدوارم از این طریق بتوانیم آثار ماندگاری در موسیقی تولید کنیم. همانطور که در جریان هستید، من دو فیلم در فرانسه به نامهای «بابا عزیز» و «هیومن» را کار کردم. هیومن یک فیلم مستند است و حدود ٢٠ روز پیش خواندن کار را تمام کردم.
اجرای چنین کارهایی در رسانه ملی تا چه حد در آشنایی جوانان و نوجوانان با موسیقی ایرانی تاثیر دارد. این پرسشم را با توجه به کم شدن مخاطبان تلویزیون در سالهای اخیر پاسخ بدهید؟
نهتنها نوجوانان بلکه حتی کودکان به این سمت آمدهاند. بارها در کنسرتهایی که حتی در شهرستانها اجرا کردم، این موضوع را دیدهام. پدر یا مادر یک کودک چهارساله پیش من میآیند و از علاقه فرزندشان به کارهایی که در موسیقی ایرانی انجام دادهام، میگویند. اینکه یک کودک با این سن و سال، آثار موسیقی ایرانی را گوش میدهد و همراهش زمزمه میکند، برای من باعث افتخار است. کار «تبریز در مه» را هفته گذشته در دبستان پسرم به عنوان شعر گروه سرود معرفی کردهاند و بنا شده، بچهها روی این اثر برای سرود کار کنند. به نظر من، این یک حرکت خوب و روبه جلو است. در این مورد خاطرهای هم از شیراز دارم. پدر یک کودک سه ساله قبل از اجرا پیش من آمد و گفت کودکش میخواهد «خوشه چین» را برای من بخواند. من اول باورم نشد اما کودک خواندن کار را آغاز کرد و من از این صحنه به قدری خوشحال شدم که از اجرای کودک سه ساله فیلم گرفتم. هنوز هم این فیلم را دارم. این کودک شعر را به درستی اجرا کرد و باعث تعجب من شد. پدرش میگفت پسرم همیشه آهنگهای شما را گوش میدهد.
خیلی از خوانندگان فعال و موفق، تیتراژخوانهای موفقی به حساب نمیآیند. در موسیقی پاپ احسان خواجهامیری و در موسیقی ایرانی، شما و علیرضا قربانی نسبت به دیگران در خواندن تیتراژها موفقتر بودهاید. از نظر شما چه فرقی میان خوانندگان موفق تیتراژ با دیگران وجود دارد؟
به نظر من، علاقه مردم به یک خواننده مهمترین دلیل دیده شدن تیتراژ و حتی یک سریال است. وقتی مردم هنرمندی را دوست داشته باشند، کارگردان به سراغش میآید و میخواهد خواندن تیتراژ فیلمش را او به عهده بگیرد. از طرف دیگر، گاهی خوانندگان مطرح برای انتشار اثری در آلبومشان، حساسیت به خرج میدهند اما با هر پیشنهادی در زمینه تیتراژ موافقت میکنند و به کیفیت و ژانر فیلم هیچ توجهی ندارند. این عامل باعث میشود که کار، چندان میان مردم مورد استقبال قرار نگیرد. اینکه صرفا بنا به دلایل مادی یا علاقه به خواندن تیتراژ نباید هر کاری را پذیرفت. باید دقت و حساسیت هنرمند روی تیتراژ درست مثل ریزبینی باشد که برای انتشار آلبوم به خرج میدهد.
به نظر میرسد توانایی خواننده در دراماتیزه کردن یک اثر لااقل در ردیفها و آموزشهای موسیقی آموزش داده نمیشود تا با تکیه بر حجم صدا یا توانایی خوانش که فاکتورهای شخصی هر خوانندهای است، بتواند کار را دراماتیزه کند. این مزیت در کارهای شما دیده میشود و همین مورد باعث جذابیت تیتراژهایی است که شما در ژانرهای مختلف اجرا کردهاید…
از دید من خواندن تیتراژ یک فیلم با کاری که هنرمند در یک آلبوم موسیقایی انجام میدهد، کاملا متفاوت است. چون موسیقی تیتراژ برای یک فیلم ساخته شده و مخاطبان عامتری را در بر میگیرد درحالی که یک آلبوم موسیقی، برای مخاطبان خاص خواننده وارد بازار میشود. در نتیجه فضای این دو کاملا با هم فرق دارد. شاید اگر هر یک از کارهایی که من در زمینه تیتراژ پذیرفتم، خارج از موسیقی سریال یا فیلم و برای انتشار در یک آلبوم پیشنهاد میشد، من اصلا خواندنش را نمیپذیرفتم. موسیقی تیتراژ با فضای سریال هماهنگی دارد و در واقع این دو به عنوان مکمل هم هستند.
من در خانوادهای پرورش پیدا کردم که هیچکسی اهل موسیقی اصیل نبود. تنها، برادرم در زمینه موسیقی فعالیت میکرد اما ژانرش پاپ بود. تا ١۵ سالگی کلا موسیقی پاپ در گوش من بود تا اینکه وارد هنرستان موسیقی شدم. پس از ورودم به هنرستان، نگرش من در مورد موسیقی ١٨٠درجه چرخید و با کمک اساتید موسیقی در هنرستان توانستم با زیر و بم موسیقی ایرانی و اساتید این حوزه آشنا شوم. جریان عدم آشنایی من با موسیقی ایرانی تا سال ٧٠ به تاخیر افتاد. تا آن زمان، من در خانه در کنار پیانوی برادرم کارهای پاپ را میخواندم. بعد از سال ٧١ تا امروز حدود ٢٣ سال است که به موسیقی اصیل وارد شدم.
نخستین بار برای چه سریالی تیتراژ خواندهاید؟
نخستین کار من، «حجر ابن عدی» بود و پس از آن توانستم کار «پری دخت» را بخوانم. در آن دوره، هنوز فراگیری سالار عقیلی به اندازه امروز نبود. اما آن روز هم دو اثر در بازار داشتم. به هر حال از طریق یکی از دوستانم با آریا عظیمینژاد آشنا شدم. ایشان صدای مرا دوست داشتند و میگفتند باید یک روز با هم یک اثر مشترک تولید کنیم. روزی آقای عظیمینژاد با من تماس گرفتند و ماجرای ساخت فیلم «پریدخت» و پیشنهاد خواندن تیتراژ فیلم را به من دادند، در مورد بازیگران کار پرسیدم و متوجه شدم همه حرفهای هستند. موسیقی کار، برایم فرستاده شد و خواندن در این کار را پذیرفتم. در مورد ضبط این کار، خاطره زیبایی دارم که گمان میکنم شنیدنش برای مردم خالی از لطف نباشد. ما برای خواندن کار، به خانه آقای عظیمینژاد رفتیم. درست همان روز حدود ٣٠ یا ۴٠ سانتیمتر برف آمده بود. خانه آقای عظیمینژاد در ولنجک بود. من با همراهی یکی از شاگردانم به منزل آقای عظیمینژاد رفتیم و بعد از لیز خوردنهای زیاد، خودمان را به درون خانه رساندیم. قرار بود کار فردا روی آنتن برود و هیچ فرصتی به جز آن روز باقی نمانده بود. این کار به سرعت ضبط شد و بعد به خانه بازگشتم. بلافاصله بعد از رسیدن به خانه، سرما خوردم و خدا را شکر کردم که پس از ضبط کار، این اتفاق افتاده. آقای عظیمینژاد تماس گرفتند و گفتند قسمتی از کار خوب نشده و دوباره باید خوانده شود. در آن لحظه آهی کشیدم و به آقای عظیمینژاد ماجرای سرما خوردنم را گفتم. آقای عظیمینژاد گفت: چارهای نیست چون متن شعر تغییر کرده. اگر به دقت تیتراژ «پریدخت» را گوش دهید، مشخص است که صدای من سرما خورده است.
دیدگاهتان را بنویسید