×
×

لَطایِف وَ *قَطایِف/ اندر احوالِ انباشت هایِ آوازی در تهران

  • کد نوشته: 84385
  • 20 تیر 1395
  • ۰
  • ۲۰۱۵-۰۸-۱۰-۱۷٫۲۰٫۵۹-e1439279901910موسیقی ایرانیان – حمیده موسوی: عامل آلودگی هوای تهران مگر سوختن بنزین و بنزن و اتان و متان و کتان و بهمان است صرفاٌ؟ نارسایی قلبی و کبدی و ریوی و کلیوی و جزئیَویِ تهران مگر تنها ناشی از دود و دَم است؟ مگر فقط پارازیت است؟ مگر اختلال ایجاد شدهء اخیر در هواشناسی تهران و طوفان متعاقب، از دود و دم بوده و پارازیت؟ بیچاره پارازیت!

    لَطایِف وَ *قَطایِف/ اندر احوالِ انباشت هایِ آوازی در تهران
  • موسیقی ایرانیان – حمیده موسوی: عامل آلودگی هوای تهران مگر سوختن بنزین و بنزن و اتان و متان و کتان و بهمان است صرفاٌ؟ نارسایی قلبی و کبدی و ریوی و کلیوی و جزئیَویِ تهران مگر تنها ناشی از دود و دَم است؟ مگر فقط پارازیت است؟ مگر اختلال ایجاد شدهء اخیر در هواشناسی تهران و طوفان متعاقب، از دود و دم بوده و پارازیت؟ بیچاره پارازیت!

    نه به جانِ عزیزِ شما!

    عوامل دیگری نیز دخیلند. عرصه بر تهران تنگ شده است، یا به قول برخی اصفهانی ها «هِرصَه ش تنگ شده». به جان عزیز شما! اصلاٌ به جانِ عزیز خودم که از جانِ عزیزِ شما مایه نگذاشته باشم. عوامل دیگری نیز دخیلند و تهران را دچار سرسام و سرگیجه کرده اند و چه بسا رویم به دیفار «تَهَوُّع». می پرسید مثلاٌ چه عواملی؟ این سؤال البتّه از مخاطبان فهیم و عمیق و دَقیقی چون شما بعید است لیکن برای اینکه دورِ هم باشیم و نگارنده چیزی پرانده باشد -به امید چیزی که خودَش هم نمی داند چیست- سؤالتان را پاسخ می گویم. اجازه بدهید پیش از آن راهنماییِ کوچکی در قالب یک سؤال مطرح کنم تا این مطلب را بیشتر آب و تاب داده و به تعداد سطور آن افزوده باشم.

    چه اتفاقی می افتد که یکی به شما می گوید «بس است دیگر، سرم رفت» ؟

    زمانی که جن دیده باشد؟  -نه! زمانی که سردی اَش شده باشد؟ -هَم نه! در زمانِ رو دل کردن؟ -نه نه! زمانی که خوشی زَده باشد زیرِ دلش؟ -نه نه نه! در زمان بحران و کمبودِ آب؟ -…! در زمانِ خطر انقراضِ برخی گونه هایِ خاص از حیوانات؟ -…!! در زمانِ حملهء داعش؟ –داعععشش؟!

    آنقدر که دقیق و ریزبین و پیچیده نگرید، از پاسخِ سَهل و روشن و پیش افتادهء موردِ اشارتِ نگارنده غافل مانده اید. پاسخ هاتان هم که از سؤال سخت تر بود. عرض کردم شما فهیم و عمیق و دقیق هستید لیکن بیش از این نیز راضی به زحمت و تکلُّفِ ذهنی و مغزی تان نبودم به ولله! باور بفرمایید ذهن نگارنده آنقدرها هم به جاهای عالی و متعالی قد نمی دهد. پاسخ کوتاه است و مختصر. آه! یک لحظه تأمل بفرمایید. یکی از آن دور پاسخ می دهد «از سر و صدایِ زیاد»… جلَّ الخالق! پاسخ صحیح همینَ ست. جای بسی امّیدواری ست که هنوز هستند کسانی چون بندهء حقیر که ساده اندیشندُ و بسیط و سطحی نگر! بله. پاسخ همینَ ست. سَرو صدای زیاد. آلودگی صوتی. کثرتِ اصوات و ازدحاماتِ صوتی.

    تهران در خفقانِ مغزی به سر می برد…خفقان…در گیجی و مَنگی. گوش تهران درد می کند و سرش رفته است. سرسام گرفته است. کسی و کسانی و صدها کسانِ دگر مدام در سرش می خوانند و می خوانند و می خوانند…چرا «می خوانند»؟ چون این مطلب مرتبط با موسیقی و تحدیداٌ آواز خواندن است. شنیده اید که می گویند فِلانی از کمبود فاکتوری در خون یا در مغز یا در هرجای دیگری از ارکان وجودی اَش رنج می برد؟ شنیده اید بلاشک. تهران امّا از کمبود رنج نمی برد، از «زیادبود» رنج می برد. از زیادتُ کثرتُ حدَّتِ صوت. از ازدحام آوازها. صوت و آوازِ خونِ تهران بالا رفته و بیم انزجار و انفجارِ آن می رود عنقریب. اینطور پیش برود یا دقمرگش می کنید یا می زند به کوه و بیابان و یا اینکه خودش را می زند به بی خیالی. بعد هم دیگر هر چه بخوانید، از این گوش می شنود و از آن گوش در می کند… بسیار خب به اندازهء کافی شیرین نویسی و تعلیق ایجاد کردیم. برویم سر اصل مطلب.

    خانمها! آقایان! قلبِ کلام. تهران خواننده زیاد دارد. رقمِ خوانندگان تهرانی و غیر تهرانیِ انباشته -جسارتاٌ- در این شهر بالا رفته. رقم خوانندگانِ مقیم و مهاجر در تهران بالا رفته است. در حالی که شهرهای دیگر از این معضل رنج می برند. معضل بی خوانندگی یا کمبود خواننده. دیده ام که می گویم. شنیده ام که می گویم. شاهد بوده ام به شخصه. کیست که بدش بیاید از خوانندگی. خود بنده بعضاٌ امر بَرَم مشتبه می شود که به جز استعداد در افزونِ وزن و اصطلاحاٌ چاقی، استعداد در آواز نیز دارم. اوه بنده یک «زن» هستم البتّه… پس بی خیال این حرف ها. عرض کردم خوانندگی هوادار زیاد دارد لیکن این یک میلِ ملی ست. یک علاقهء ایرانشُمولَ ست و چه بسا جهانشمول. تنها به تهران ختم نمی شود. لذا کمی متفرق شوید لطفاٌ. کمی فاصله بگیرید از تهران و تزریق شوید در شریان های دیگرِ این مرز و بوم. سوایِ اینکه شکلِ شَکیلِ این «گربهء جغرافیا» را به هم ریخته اید و یک ناهمگونی و عدم توازن ایجاد کرده اید، تهران را شلوغ کرده اید و مخاطب را از نعمت یک آواز زندهء «خوب» یک آوازِ زندهء درست- درمان و پدر مادر دار در شهرهای دیگر، محروم ساخته اید. در شهرهای دیگری که بی شک خیلی هاشان زادگاه شمایند. کمی دقت کنید به نقشهء ایران. اخیراٌ کج و معوج نشده است به نظرتان؟ نه؟ کمی متورم نشده است؟ نه؟ بیشتر دقت کنید…نه؟ به هر حال بنده شک ندارم که تهران سرش رفته است (خنده) حتی اگر تغییری در نقشه مشاهده نشده باشد. تهران سرسام گرفته. عزیزان گلاب به رویتان! تهران می خواهد بالا بیاورد. تهران خواننده زیاد دارد. آنقدر زیاد که صدا به صدا نمی رسد.

    چند شب پیش به تماشای یکی از کنسرتهای شهری از شهرها رفته بودم. از منظری کلی -به برداشت و سلیقهء بندهء مخاطبِ عام- اجرای خوبی بود. با ارزش بود و گروه زحمت کشیده بودند. یک حرکت هایی هم زده بودند به قول فِلان بازیگر که خاصِّ خودشان بود. خواننده اما…او هم زحمت کشیده بود بی تردید و چه بسا خیلی خیلی بیشتر زحمت کشیده بود. چرا؟ زیرا در هر کنسرت دیگری که بنده در آن «شهری از شهرها» حضور داشتم همین استاد، خوانندهء گروه بود. در هر اجرای زنده ای از هر رَنگی. کَم مانده است کنسرت بعدی پاپ باشد و بنده بروم تماشا و باز هم این خواننده! او که نخواسته است خودش را تحمیل کند به کسی یا کسانی. او که التماس نکرده است به کسی یا کسانی…نه حاشا و کلا…اما بعید هم می دانم که همهء گروه ها تنها خواهان همکاری با این خواننده بوده باشند. لذا نتیجه می گیریم که بضاعت این «شهری از شهرها» تنها همین خواننده است یا یکی دوتای دیگری که بنده نمی شناسمشان. ندارند آقا ندارند. همین یک خواننده را دارند ظاهراٌ. به یکی از متولیان امر در کنسرت مذکور عرض کردم پرسشگرانه که: «آغاز کنسرت فوق العاده زیبا بود. تصنیفِ «…» که اجرا کردید علاوه بر اینکه بار نوستالژیکی بالایی داشت، گروه و خواننده بسیار زیبا ارائه اش کردند. از اواسط کار اما…جسارتاٌ…خواننده کم آورد. چرا؟ در ریتم ها و آکسان گذاری ها دچار بلاتکلیفی و سردرگمی شده بود. یک جاهایی بال بال می زد…یک چیزی جلویش را گرفته بود و نمی توانست خودش را به خوبی تخلیه کند. ببخشید یعنی آوازش را تخلیه کند. نه، یعنی آوازش را ارائه دهد. آقا…کم آورده بود خلاصه.» و آن متولیِ عزیز پاسخ داد: «ما هم کم آوردیم خانم! وقتی شما می بینید که این عزیز می خواهد تخلیه کند خودش را، یعنی متوجه شده اید که قصدش «…» است و ما چه چاره ای داشته باشیم جز کم آوردن متقابل؟» با پیشینهء ذهنی ای که از این خواننده داشتم، می دانستم که انرژیِ بالایی دارد. انرژی ای مضاعف و غیر ملزوم بعضاٌ. و او هَنوز پس از گذشت سالهای متمادی از فعالیتش نمی داند چگونه تعدیل کند این انرژیِ هسته ای را! ببخشید انرژی مضاعف را. کجا سبک بیاید و کجا سنگین. این خواننده انرژی ای دارد که او را در شناخت و درک و همراهی صحیح و بهنگام با ریتم و تمپوی یک قطعه یارا نیست. شاید یک انرژی صرفاٌ عضلانی باشد. شاید یک نوسان آدرنالینی باشد. اصلاٌ یک انرژی باشد و خَلاص. نمی دانم! مُلخَّصِ کلام اینکه کم می آورد و همراهانش نیز متأثر از او کم می آورند. فی الواقع چه چاره ای داشته باشند جز کم آوردن متقابل؟ خاصّه اینکه بضاعت این «شهری از شهرها» همین یک خواننده است!

    داستان به این جا ختم نمی شود. شاید در این «شهری از شهرها» یا شهرهای دگر، دوستان تمهیداتی اندیشیده باشند که مثلاً خواننده ای از دیگر نقاط ایران عزیز دعوت کنند من باب تنوع بلکه شاید کمی یکنواختی ایجاد شده در فضای آوازی شهرشان را تعدیل کنند لااقل. یعنی تا آن دور دورها می روند لیکن خوانندهء بومی و همشهری خودشان را که اکنون دیگر تهرن است و خوش می گذرد به اَش اساسی، به زحمت نیفتد. البتّه یک سنت متداول و حسنه نیز هست. تبادل فرهنگی صورت می گیرد، آنهم بین هموطنان…آمّا…مشروط بر آنکه نتیجه قابل قبول باشد…یعنی چه؟..عرض می کنم. چندی پیش تر یکی از همشهری ها از آبادان قدم رنجه فرموده بود و به عنوان میهمان آمده بود برای همکاری در یکی از کنسرتهای دیگر. این همشهری عزیز نی غلطم، از حول و حوش ۱۱-۱۰ سالگی آوازهای استاد شجریان را دنبال می کرده و اصطلاحاٌ آثارش را جویده و قورت داده و زیر و بم تحریر و تشدیدش را از بر است. این که می گویم از بر است، یک چیزی می گویم و یک چیزی می شنوید ها! نکته هایی از آوازهای استاد شجریان را از بر است که شاید خود استاد نیز فراموششان کرده باشد و باورش نشود که آن ها را خوانده. «یعنی می خواهم بگویم اینقدر بلد است». از قضا آن خوانندهء شمارهء یک که انرژیِ مضاعفی دارد نیز در مَصاف این خوانندهء شمارهء دو به منظورِ تاخت و تاز مشترک، ببخشید آواز مشترک، در این کنسرت حضور داشت. –و تصور و تجسم این صحنهء سراسر انرژی و عواقب آن را می سپارم به شما مخاطبان عزیز و خوانندگان این سطور چرا که قلب بنده طاقت تشریح بیشتر را ندارد- از شما چه پنهان که آن شب، خوانندهء شمارهء دو نیز کم آورد…الله اکبر. او هم کم آورد. اتمسفر سالن و حضور مخاطبان و کثرت نوازندگان گرفته بودَش. حضور خوانندهء انرژیک معروف داستان نیز هکذا، مسحور و محصورش کرده بود. لذا او نیز ریتم را گم کرد. او نیز بال بال زدن آغازید…او نیز کم آورد، عزیزان! او نیز کم آورد. چرا؟ با اجازهء بزرگترها حدس بنده بر این است که برای من و خودش و خواهرش و برادرش و چند دوست و همسایه خوانده بود فقط. ترسش نریخته بود. ما را می شناخت و در کنارمان آرامش داشت و شاید به به و چه چهِ زودتر از موعد شنیده بود. اگر چه چند اجرای کوچک در سرزمین مادری داشته لیکن با اجرا در محیط هایی بزرگتر آداپته نشده بود. نفس گیری صحیح روی سن را نیاموخته بود یا کم آموخته بود. نفس گیری روی صحنه ای بزرگتر را. صحنه ای با ابهتی بیشتر و با حضور جمعیتی عظیم تر. حملات لغو و تعویق اخیر آبادان را هم که در جریانش هستید لابد. آبادان و امثالِه. کسی نفس بکشد و نفسش آواز تلقی بشود، کسی راه برود و راه رفتنش بر حسب اتفاق موزون باشد… در جا قطع نخاع هنری می گردد و چه بسا عاقِّ والدین. لذا عدم اعتماد به نفس، در عین برخی اعتمادهای کاذب، هنرمندان آبادانی را بی رمق کرده و چه بسا خیلی هنرمندان دیگر را. القصه آن همشهری ما هم به توبه توبه افتاد و عزم رجعت به منزل نُمود. -این توبه البتّه به معنای طلب آمرزش از درگاه الهی ست نه تُوبَه تُوبَه یِ معروف آبادانی ها و بندری های عزیز- و این «شهری از شهرها» ماند و حوضش. یا به بیانی دیگر خودش ماند و آن خوانندهء پر انرژی اش که در هر کنسرتی به چشم می خورد و بال بال و تخلیه و ریتم و تمپو و آدرنالین و این حرفها که اشارت شد.

    این «شهری از شهرها» که نُمادِ مشتی از خروار است، آواز خوانان خوبی دارد. خوب که می گویم یعنی حقیقتاٌ خوب ها! لیکن هجرت کرده اند به تهران. سری شده اند میانِ سرها و دیگر زادگاهشان ارضائشان نمی کند جز در معدود رویدادهایی و معدود عوایدی چرب و شیرین. باز هم از آن دوستان پرسیدم: «چرا فِلان خوانندهء خوش صدا را، همشهری تان را، برای همکاری در این کنسرت دعوت نمی کنید؟» و پاسخ شنیدم که «ایشان رقمشان بالاست خانم! ایشان در حال حاضر استانداردشان تغییر کرده و ما توان مقابله و مواجهه با استانداردشان را نداریم. تهران برایشان داشته اما ما نه.» کور شوم اگر دروغ بگویم. این عین فرمایش دوستان بود.

    خود نگارنده نیز در حال حاضر، هم انگشتانش زُق زُق می کنند از روده درازی های نوشتاری و هم مثل تهران سرسام گرفته است و دچار خفقان و رویم به دیفار…!

    پس بگذاریم که تهران هوایی بخورد… هر چند وقت یک بار به او، به «تهران» استراحت بدهیم. کمی متفرق شویم. صلهء رحم را بجا بیاوریم. هر کدام از ما زادگاهی داریم که موسیقی اَش فقط خوانندهء پر انرژیِ بال بال زن نمی خواهد. زادگاه هامان ما را می خوانند که برایشان و در قلبشان بخوانیم. آن هم به طورِ زنده. بگذارید تهران احتراممان را و شأنمان را بشناسد. قدرمان را دریابد. قدرتان را فی الواقع. پیش از آنکه دقمرگ شود یا سر به کوه و بیابان بگذارد یا یک طوری بشود که آوازتان را از این گوش بشنود و از آن گوش… آنقدر همه در تهران سرو صدا می کنید، ببخشید یعنی آنقدر آواز می خوانید که صداها هی بیشتر و بیشتر می شوند و دیوار صوتی روز به روز عریض تر و قطورتر، که کل امواج هستی به هم می ریزند و نه صدا به صدا می رسد دیگر، نه موج به موج. بعد هم هواشناسی مختل شده و طوفان ناخوانده مشرّف می شود! …و بیچاره پارازیت! از سویی دیگر، نظر به برخی تعلیقات دوستان همیشه در صحنه در انتهای برخی خبرها و یادداشت ها و مصاحبات، ظاهراٌ تمامی خوانندگان، صدایشان نسخه ای از یکدیگر است یا نسخه ای از مقامات بالاتر آوازی یعنی اساتیدشان. جالب تر اینکه اساتید آواز را نیز با یکدیگر مقایسه می کنند و هی می گویند این استاد بهتر است و آن استاد…هی اساتید خودشان را به رخ دیگران می کشند و اساتید دیگران را ناچیز می انگارند. بنده شک ندارم برخی از آوازخوانان پیشکسوتِ بزرگ و عزیز و دوست داشتنی کشور ما بعضاٌ نشستی دوستانه ترتیب می دهند و به اتفاق -در حالی که دست به گردن یکدیگر انداخته اند و تخمه می شکنند- این نظرات تجادلی را می خوانند و قاه قاه می خندند و بعد هم می نشینند دل سیری آواز می خوانند و یک سلفی دوستانه نیز به ثبت می رسانند. این روزها خواندن نظرات دوستان بیش از خواندن خبر و مطلب برایم جاذبه دارد (خنده) خدا را چه دیدی، شاید روزی این رویداد در زمرهء جاذبه های توریستی قرار بگیرد. با توریست هایی مجازی! دوستان اذعان می کنند فلان خواننده با بهمان خواننده و بهمان خواننده با فلان خواننده صدایی مشابه دارند و این نظر به این معناست لابد، که چه کاری ست خب؟ یکی شان نخواند. یا یکی بخواند فقط، و دیگران تشویق کنند. فاکتور بگیرند از این همه صداهای مشابه. عجبااا. من می گویم کمبود خواننده داریم…اینها می گویند فاکتور بگیرید. نمی دانم شاید هم به دلیل این تشابه صداها و تکرار مکررات، بنده توهم برم داشته که کمبود خواننده داریم. بگذریم …-سرتان رفت نه؟!- به هر جهت تهران خواننده زیاد دارد و شهری از شهرها و شهرهای دگر خواننده کم دارند. شک ندارم.

    *شایان ذکر است که تهرانِ بزرگ، به همان اندازه که برای دیده شدن و شنیده شدن و درخشیده شدن، گزینهء دهان پر کن و پر وسوسه ای ست، به همان اندازه نیز اگر به زمین زدت، «استخوانت سخت تر خواهد شکست».

     پانویس ها:

    *اشارهء مستقیم به دو شهر تهران و آبادان به چند دلیل است. ۱-انباشتگی و ازدحام و زحمت های صوتی ، ناگفته مبرهن است که در کجای این مرز و بوم بیش از نقاط دیگر اتفاق افتاده و می افتد. لذا ذکر نام این شهر، بی *لَفُّ دَوَران، احساس می شد. این تلنبارگی ها را البتّه می توان به شاخه ها و مباحث و پدیده های دیگر انسانی و انسان ساختی در تهران تعمیم داد. ۲-قهرمان کنایی این مطلب یا به عبارتی قصه نیز تهران است و قهرمانان دیگر در مراتب بعدی قرار دارند..و در خصوص آبادان: از آنجا که نگارنده با نقاط قوّت و ضعف اساسی و تاریخ دار سرزمین مادری خود به مقدار معتنا بهِی آشناست و در آن فضا کودکی را به نوجوانی رسانده و نوجوانی و جوانی را به پیری زودرس، لذا یحتمل به خود اجازه می دهد به این نقاط و این شهر اشارهء مستقیم نماید و در مقابل سؤال و نقدی اگر پیش آمد پاسخگو باشد. لیکن در خصوص «شهری از شهرها» یا شهرهای دیگر، نگارنده کَمتر از آنست که…

    *قَطایف: تکّه ها، انداخت ها/ حِدَّت: تیزی، بُرندگی/ بسیط:ساده/ تعلیقات: کامنتها، نظرها/ لفّ و دَوَران : پیچیدن و پیچاندن یا پیچیدن و دور زدن و…/پارازیت: پارازییت؟!

       

    مطالب مرتبط

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *