موسیقی ایرانیان – زینب مرتضاییفرد: هر چند بهارهای کودکیاش همه در شیراز گذشتهاند، اما حالا سالهاست تهران میماند و خاطره بهارهای شیراز را دوره میکند. او چهره و صدایی آشناست که بیآنکه بداند در خاطرههای افراد زیادی نقش دارد و لحظههای غم و شادی را با بسیاری همراه بوده است.
شهرام شکوهی شبیه دیگر خوانندههای پاپ نمیخواند و هر چند تاکنون فقط دو آلبوم منتشر کرده است، اما میتوان از او به عنوان مردی یاد کرد که شبیه خودش میخواند. او نوازنده خوبی است و بسیار عالی گیتار مینوازد. آواز ایرانی فرا گرفته و بعد هم سبکی متشکل از موسیقی فلامنکو و اسپانیش را با تحریرهای کم موسیقی ایرانی تلفیق کرده است. وقتی از او خواستم تا مهمان روزنامه جامجم باشد و گفتوگویی را برای انتشار در ویژهنامه نوروزی داشته باشیم، بدون اینکه هیچ بهانهای بیاورد، دعوتم را پذیرفت و راس ساعتی که قول داده بود به دفتر روزنامه آمد. این رفتار شکوهی بیش از هر چیز نشان از فروتنی و به قول معروف خاکی بودن او دارد؛ چرا که این روزها او هم مانند خیلی از خوانندههای پاپ که تا شناخته میشوند خودشان را میگیرند و جواب تلفن نمیدهند چهرهای شناخته شده و پرمخاطب است. چهرهای که نه خودش را میگیرد و نه خودش را تاج سر آفرینش میداند، بلکه اصالت را با مخاطب میداند و میگوید اگر روزی مردم او را نشنوند فراموش میشود.
با شکوهی درباره حاشیههای درگذشت زندهیاد مرتضی پاشایی، معضلات پاپ اجتماعی و خوانندگی و سبک کاریاش گفتوگویی انجام دادیم، ضمن آنکه به حواشی حضورش در یک مسابقه ماهوارهای نیز پرداختیم. اگر میخواهید با حرفهای صادقانه یک شهرام شکوهی رک و راست، مهربان و شیرازیالاصل که برای سال آیندهتان فال حافظ هم گرفته است، همراه باشید این گفتوگو را از دست ندهید.
* میخواهم با یکی از روزهای تلخ امسال شروع کنیم. جمعیت زیادی جلوی بیمارستان بهمن جمع شدهاند. شهرام شکوهی خیلی با عجله از اتومبیلش پیاده میشود. سریع وارد بیمارستان شده و داخل بوفه میرود. کنار محمد علیزاده مینشیند و در بوفه بسته میشود. اینکه شکوهی و علیزاده چه میگویند و چه حسی دارند موضوعی است که ما روایتی از آن نداریم و منتظریم تا شما راوی آن لحظات باشید.
(کمی مکث میکند و بعد خیلی تلخ میخندد، از همان خندههایی که هنگام یک غم بزرگ با حالتی ناراحت یا شاید عصبی روی چهره آدم مینشیند.) چه بگویم… (من من میکند و دنبال واژهها میگردد) میدانید جوان مردن خیلی دردناک است، حالا اگر کسی که رفته دوستت هم باشد و با او خاطرههای زیادی هم داشته باشی که دیگر هیچ… شاید خیلی از ما باور نمیکردیم او برود. فکر میکردیم میجنگد و بیماری را شکست میدهد. هر چند میدانستیم که یک هفته قبل از این اتفاق دکتر مرتضی از بهبودش قطع امید کرده، هر چند میدانستیم از همان زمانی که متوجه بیماریاش شده بود پزشکان برایش یک مهلت سه ماهه گذاشته بودند و گفته بودند بیشتر نمیماند… اما آدمیزاد است دیگر. باز هم امیدوار بودیم به اینکه مرتضی پیروز این جنگ شود و زنده بماند. در چنین شرایطی آدم دوست ندارد واقعیت را بپذیرد و باور کند. خیلی از ما تجربه رویارویی با این مساله را داشتهایم.
* شما خیلی با آقای پاشایی صمیمی بودید؟
تا صمیمیت را چگونه معنی کنید. اگر منظور این باشد که خیلی با هم رفت و آمد داشتهایم باید بگویم نه، چون من اصولا با هیچ کس خیلی رفت و آمد ندارم. ولی دوستانی که در عرصه موسیقی کار میکنند اکثر قریب به اتفاق بچههای خوبی هستند و با همهشان رابطه دوستانهای دارم. با مرتضی هم چنین رابطهای داشتم.
* به خاطر دارید نخستین برخوردتان با ایشان چه زمانی بود؟
قبل از اینکه مرتضی متوجه بیماریاش شود مراسمی بود در وزارت ارشاد که من و او حضور داشتیم. تازه قلبم را عمل کرده بودم و داشتم سیگار میکشیدم. مرتضی آمد و به من گفت چرا سیگار میکشی؟ گفتم خیلی کم میکشم و مثل سابق نیستم. بعد به او توضیح دادم سیگار را نصف میکنم و یک سیگار را کامل نمیکشم. مرتضی هم سیگاری را که دستش بود نصف کرد. بعد هم به من گفت کمی درد دارد و اذیت میشود. از آنجا که هر کس درباره بیماری خودش به دیگران هشدار میدهد، به او گفتم برو دکتر و مراقب قلبت باش. گفت میروم اما نرفت… تا اینکه علی لهراسبی عزیز او را به زور برده بود دکتر و بعد هم متاسفانه متوجه بیماری و شرایط حادش شد.
* (چشمم به پاکت سیگار کنار گوشی موبایلش میافتد) آقای شکوهی شما هنوز هم سیگار میکشید؟
بله، اما خیلی کم.
* با توجه به مشکلاتی که برایتان پیش آمده نمیترسید؟
نه. من قبلا خیلی سیگار میکشیدم، الان سیگار کشیدنهایم خیلی کم شده است، اما هنوز نتوانستهام آن را ترک کنم.
* بعد از درگذشت مرتضی پاشایی حاشیهها خیلی زیاد بود. مردم، مسئولان، رسانه ها، استادان دانشگاه و حتی کسانی که مخاطب ایشان نبودند واکنشهای عجیبی نشان دادند. در دانشگاهها هم پیرامون این اتفاقات نشستهایی شکل گرفت که آنها هم پر از حرف و بحث و حاشیههای داغ بودند. میخواستم نظر شما را به عنوان یک خواننده پاپ درباره این حواشی و اتفاقات بدانم.
اینکه کسانی که آمده بودند مرتضی را میشناختند و دوستش داشتند یا نه، اینکه فقط برای عکس گرفتن یا هر چیز دیگری آمده بودند و… همه حواشی ماجراست و باید به نکته دیگری توجه کرد. مردم با هر دلیلی که آمدند اعتبار موسیقی پاپ را به نمایش گذاشتند. همیشه در حق این موسیقی جفاهای زیادی میشود و با هر کوچک ترین اتفاق و حرف و حدیثی موسیقی پاپ را میکوبند و میگویند سخیف است و ایرادهای زیادی دارد. واقعیت این است که این موسیقی اکنون در کشور ما توانسته با اقشار مختلف ارتباط برقرار کند و در دل همه جا داشته باشد. مراسم تشییع مرتضی بیش از هر چیز توجه و علاقه پیر و جوان به موسیقی پاپ را ثابت کرد.
* موسیقی پاپ اکنون خیلی فعال است، منظورتان از منع و کوبیدن را متوجه نمیشوم.
این منع زیرپوستی است. هیچ کس علنا و رسما منعش نمیکند اما اگر قرار است برنامه فرهنگی در این مملکت لغو شود اولین تیرها همیشه سمت موسیقی و بخصوص موسیقی پاپ نشانه میرود، اتفاقات و حواشی فوت مرتضی ثابت کرد همین موسیقی که منتقدانش خیلی راحت آن را میکوبند و اولین گزینه حذف و لغو و تعطیلی برنامههای فرهنگی و هنری است، مخاطب زیادی دارد.
* فکر میکنم موضوع فراتر از ماجرای خوانندههای پاپ است و در کل همه کسانی را که عاشقانههای مردم را رقم میزنند در برمی گیرد. بارها شاهد بودهایم مردم نسبت به مرگ عاشقانهخوانها، عاشقانهنویسها یا عاشق پیشههای سینما تلویزیون واکنش جدی نشان میدهند. این اتفاق را طی سالهای گذشته هم بارها تجربه کردهایم و مختص عالم موسیقی و خاصتر موسیقی پاپ نیست.
موسیقی در این اتفاقات یک پله از سینما هم جلوتر است. شما فیلمی را که خیلی دوست دارید بیشتر از ده بار نمیبینید ولی وقتی یک موسیقی را دوست دارید ممکن است در طول عمرتان آن را بالای هزار بار بشنوید. آنچه در ذهنتان میماند تنها آهنگ نیست، بلکه خاطراتی که شنونده دارد با نام خواننده و آهنگساز هم گره میخورد و ماندگار میشود. بعد وقتی او را از دست میدهید انگار همه خاطرههایتان مقابل چشمتان تداعی میشود و فکر میکنید خاطره سازتان را که در خاطرههایتان سهیم است از دست دادهاید. به همین دلیل ضریب نفوذ موسیقی بسیار بالاتر از حوزههای دیگر است.
نکته دیگری را هم جا دارد بیان کنم. بعد از فوت مرتضی بسیاری واکنش نشان دادند که چرا برای فلانی این کارها نشد. این اصلا قیاس جالبی نیست، چرا که ضریب نفوذ هر مقولهای مشخص است. مثلا شما اگر یک چهره برجسته دانشگاهی هستید وقتی یک مقاله خیلی خوب یا یک کتاب خیلی عالی مینویسید یا یک تحقیق برجستهای انجام میدهید، نفوذش بین جامعه دانشگاهی است. بنده خدایی که راننده تاکسی است و آهنگ مرتضی پاشایی را گوش میدهد دلیلی ندارد برای دانشمندی که درگذشته ناراحت باشد. نمیگویم این اتفاق خوبی است، کاش اینطور بود و در سطح جهان همه مردم با دانشمندان بزرگ هم آشنا بودند و از بود و نبودشان شاد و غمگین میشدند، اما این اتفاق هیچ جای دنیا رخ نمیدهد و مشخص است هر مقولهای با کدام قشر ارتباط مستقیم برقرار میکند. چند وقت پیش مترجم برجستهای از دنیا رفت و در تشییع جنازه اش افراد خیلی کمی حضور داشتند. اگر فقط ناشران و فعالان نشر که با او کار کرده اند میآمدند تشییع جنازه اش شلوغ تر میشد، کسانی که در صنعت نشر از قبل ایشان نان خوردهاند که بیشتر از پنج نفر بودند اما نرفتند. حالا عدهای نشستهاند و به مردم عادی خرده میگیرند که چرا رفتهاید تشییع جنازه پاشایی. میخواهم از همین جا خطاب به آنها بگویم شما اصلا در مقامی نیستید که بخواهید برای مردم تعیین بکنید چه بکنند و چه نکنند.
* شما به منتقدان موسیقی پاپ ایرادهایی گرفتید، اما به آنها حق هم بدهید. فارغ از مشکلات کوچک و بزرگ و کپی کاریها و مسائل دیگری که خود مباحث مفصل و جداگانهای را میطلبد جا دارد به این نکته بپردازیم که راه باز کردن با عاشقانهها در دل مردم کار چندان سختی نیست، خوانندگان پاپ همه در این مسیر حرکت میکنند و کمتر سمت کارهای اجتماعی میروند که تاثیرگذاری بیشتری هم بر بطن جامعه دارد. خود شما هم بیشتر عاشقانه میخوانید تا اجتماعی.
اول این نکته را بگویم که من صرفا عاشقانه خوان نیستم، ولی قبول دارم بیشتر کارهایم عاشقانه است. اما اینکه چرا من و دیگر همکارانم ترجیح میدهیم عاشقانه بخوانیم دلایل خاص خود را دارد. دلایلی که مربوط به محدودیتهایی میشود که با آنها روبهرو هستیم. در دورهای که آقای میرزمانی مدیریت دفتر موسیقی را به عهده داشتند از یک دورهای گفتند دیگر به آلبوم عاشقانه مجوز نخواهند داد و تاکید کردند هر آلبوم فقط میتواند دو قطعه عاشقانه داشته باشد و باید بقیه کارها اجتماعی باشد. میخواهم از شما سوال کنم ما به چه مقوله اجتماعی بپردازیم که به مشکل برنخوریم. میخواهم یک موضوع اجتماعی را شعر کنم، آهنگش را بسازم و منتشرش کنم، شما به من موضوع بدهید.
وقتی بخواهیم کار اجتماعی انجام دهیم درباره خوشی کار کردن که فایده ندارد. مثلا من بخواهم درباره بچههای کار اثری را بسازم. معمولا اگر بخواهید صحبت کنید باید بروید طرف معضلات. چه بگوییم؟ بگوییم اعتیاد فردا هزار جور مشکل دارد. درباره مریضی حرف بزنیم جامعه پزشکان اعتراض میکند. مثلا پلیسهای ما همیشه پلیس خوب هستند و این اتفاق بدی است که یک جورهایی اعتماد مخاطب را از بین میبرد، چون واقعیت متفاوت است، چون میداند پلیس بد هم وجود دارد و هیچ کس بسته به شغلش از اشتباه و گناه بری نیست. مگر همه پلیسهای شهر ما معصوم هستند؟ مسلما نه اما وقتی در سینما و تلویزیون فقط پلیس را مثبت میبینیم یک جورهایی میگوییم مگر میشود و دیگر به تصویرهایی که ارائه میشود اطمینان نمیکنیم. در کار ما هم همین اتفاق رخ میدهد، اگر من بخواهم کار اجتماعی بخوانم و بگویم همه چیز خوب و عالی است که مردم باورش نمیکنند، چون هر جامعهای مشکلات خودش را دارد. اگر هم (با خنده) مثلا صف بانک. مردم هر جا آدم را میبینند احترام میگذارند و ابراز علاقه میکنند، دوست دارند به آدم کمک کنند و اینها همه عالی است. حس خیلی خوبی است که همه گرم کار و زندگی خودشان هستند و تو هم مشغول کار خودت. اما وقتی آدم را میبینند احترام میگذارند و این لذتبخش است.
* شما خیلی خودمانی هستید. واقعا با مردم هم همین طور هستید و شهرت باعث نشده به قول معروف خودتان را بگیرید؟
پیش آمده که دو سئانس کنسرت پشت هم داشتهام و تا جایی که توان داشتهام و ماموران انتظامات اجازه دادهاند ایستادهام و عکس گرفتهام. خیلیها فکر میکنند هنرمند راس هرم است و بالا قرار دارد، درباره خودم و اعتقادم میگویم که چنین نظری ندارم هنرمند پایین است و این مردم هستند که بالا هستند چون من هر چه میگیرم از مردم است. در واقع ما هنرمندان هرچه داریم از مردم داریم کافی است یک روز ما را نخواهند و صدایمان را نشنوند.
* شهرت دردسر هم دارد. همسر و فرزندتان گلایههایی نسبت به این موضوع ندارند؟
خانواده من اگر گلایهای هم داشته باشند بیشتر بابت این است که مرا کمتر میبینند. درباره بیرون رفتن هم باید بگویم من خیلی اهل بیرون رفتن نیستم و ترجیحم این است که بیشتر در خانه بمانم.
* سفر هم نمیروید؟
ما که همیشه در سفریم.
* منظورم سفر کاری نیست.
عملا وقتی برای سفرهای تفریحی نمیماند.
* پس همسر خیلی صبوری دارید!
بله. انصافا باید به همسرم جایزه بدهم خیلی صبور است.
* اینطور که گفتید چندان در قید و بند شهرت نیستید، این در حالی است که خیلیها فکر میکنند در یک برنامه ماهوارهای حضور پیدا کردهاید که مشهور شوید.
حضور من در آن مسابقه به خاطر ابراز وجود و چنین دلایلی نبود. بیشتر اثبات برخی نکات به آن طرف آبیهایی بود که میخواهند موسیقی پاپ داخلی را انکار کنند. یک عده که داخل ایران هم نیستند میآیند موزیک داخلی ایران را مسخره میکنند. شرکتکننده مسابقههایشان میگویند مثلا از فلان خواننده داخلی میخواهم بخوانم. بعد آنها مثلا کمی فکر میکنند و میگویند اصلا کی هست این خواننده؟ یعنی چی کی هست؟ پنج سال است در ایران کسی دیگر آهنگهای شما را هم گوش نمیدهد. همان آدمی که شما میگویید کی هست در لسآنجلس کنسرت میگذارد و مخاطبان زیادی دارد. پس میدانید کی هست. در واقع حضور من در آن برنامه اعتراضی بود، هر چند در ایران هم خیلی این کار مرا نپسندیدند، اما واقعیتش این بود که آنجا آنقدر از در ناسازگاری وارد شده بودم که حذف شدم.
* شما فرق پاپ این طرف آبی و آن طرف آبی را در چه میدانید؟
اتفاقا یکی از دوستان از من پرسید چرا میگویید موسیقی داخلی موسیقی لسآنجلسی؟ گفتم واقعیت این است که هر دو موسیقی ایرانی است. اما آنها یک چیزهایی دارند ما نداریم و برعکس. ما هر چند رسانه برای عرضه کارهایمان نداریم، اما پشتوانه ۷۰ میلیون نفری مردم را داریم. آنها هر چند قبلا این پشتوانه را داشتهاند، اما دیگر ندارند. آنها ایران نیستند و خارج از کشور زندگی میکنند، به همین دلیل خیلی چیزها را از دست دادهاند. وقتی میخواهند شعر و ترانه بگویند از دردهای روز جامعه بیخبرند. تاثیری نمیگیرند و شعرشان هم هیچ ارتباطی با کسانی که داخل هستند نمیگیرد و همین طور آهنگسازها و خوانندههایشان. گفتم ما فرق و فاصلهای قائل نیستیم آنها اینطوری هستند. آنها تا مدتها بچههای داخل را قبول نداشتند، اما حالا بالاجبار بزرگانشان هم از داخل شعر و ترانه و تنظیم میگیرند و این یعنی عملا قبول کردن اینکه ما دیگر چیزی نداریم و مجبوریم از شما کمک بگیریم. بعد آمدند روی اینکه خوانندههای داخلی بلد نیستند زنده بخوانند. خلاف این هم ثابت شد و بنده شخصا شش کنسرت در شش شهر کانادا برگزار کردم. مردم میگفتند لسآنجلسیهای اینجا زنده نمیخوانند و اجراهایشان پلیبک است، اگر هم زنده بخوانند آنقدر اجرایشان ضعیف است که دلمان نمیخواهد برویم.
* زمانی موسیقی پاپ را به ایران وارد میکردند، حالا که این موسیقی پا گرفته و صادر میشود تحملش را ندارند.
دقیقا. اینها بیش از ۲۰ سال یکهتازی کردهاند. ۶ ـ ۵ خواننده بیشتر نبودند مردم منتظر میماندند تا آلبوم آنها منتشر شود. تا زمانی که آلبوم بعدی منتشر شود، این آلبوم شنیده میشد، اما حالا این فرصت را از دست دادهاند. هم از ایران دور هستند و هم با شرایطی روبهرو هستند که روزی ۳۰ـ۲۰ خواننده جدید به جمع خوانندگان پاپ اضافه میشود، آنقدر که فکر کنم بزودی تعداد خوانندهها از شنوندهها بیشتر شود. اگر میشد در زمان حرکت کرد و این دوستان را به زمان فعلی آورد، وارد مارکت کرد و گفت حالا بیایید کار کنید، آن وقت میفهمیدند که اگر اسطوره هم شدند فقط بهخاطر قوت کارشان نبوده، میدان خالی بوده و به خاطر شرایط زمانه توانستهاند اسطوره شوند.
* برخی میگویند تم کارهایتان خیلی به هم شبیه است. در این باره چه توضیحی دارید؟
وقتی شما در کارتان روی یکی دو مولفه تاکید میکنید، کارها رنگ شباهت میگیرند. وقتی کارم را شروع کردم مدعی سبک نشدم و الان پشیمان هستم. سبکی برای خودم ایجاد کردهام و میخوانم که قبل از من کسی در ایران نخوانده است. این مدل یا سبک خواندن یک سری مولفه دارد که نمیتوان نادیدهاش گرفت. اگر من این مولفهها را از خواندنم بگیرم، مثلا تحریر نخواهم بزنم و حالت ایرانی خواندنم را حذف کنم یا اینکه مثلا بروم سراغ سبکهایی مثل راک، جز و… کلا رنگم عوض میشود. شاید صدایم عوض نشود ولی رنگ کارهایم عوض میشود. شما در ماکتهای جهانی نمیتوانید خوانندهای را پیدا کنید که از سبک جز برود پاپ، بلوز و… بخواند.
هر کس توی یک فیلدی کار میکند، آن فیلد هم آهنگ به آهنگ و ملودی به ملودی فرق میکند، ولی این نیست که یک مرتبه سازبندی یا نوع خواندنش را عوض کند، در واقع یک سری مولفهها در کار هر کسی تکراری خواهد بود، ولی در هر آهنگی میتوانید یک سری چیزها را اضافه و کم کنید. یا یکسری تغییرات کوچک در آهنگسازی و تنظیمات بدهید. کار دیگری نمیشود کرد. و این را هم بگویم که اگر بعد از انتشار دو آلبوم متهم به تکرار بشوم، اتفاق خیلی بدی است که به نظرم بیشتر ناشی ار ناشکیبایی شنوندههاست که تا تکراری شدن خواننده.
* فکر میکنید خوانندههای موسیقی پاپ در ایران چقدر صاحب سبک هستند؟
(سکوت طولانی) جوابی ندارم.
* اجازه بدهید کمی هم درباره موضوعی صحبت کنیم که این روزها بسیار مشکلساز شده است. شبکههای اجتماعی مایه دردسر همه ما شدهاند و بیشتر هم گریبان هنرمندان را گرفتهاند. نظر شما در این باره چیست؟
با گسترش شبکههای اجتماعی، جامعه ما دارد دچار یکسری بداخلاقیهای ناهنجاری میشود که قابل درک نیست. چون کسی که پشت مانیتور مینشیند، خودش را رویینتن فرض میکند و هرچه میخواهد مینویسد. یعنی فکر میکند چون کسی او را نمیبیند هر چه نوشت هم عیبی ندارد. همین شده که راحت به مقدسات و عقاید توهین میکنند. من مسلمان و شیعه هستم و به یکسری چیزها اعتقاد دارم. این اعتقاداتم مال خودم است. من به دلیل حرمتی که برای مقدسات و چیزهایی که خودم دوستشان دارم قائل هستم، هیچ وقت آنها را در فضای عمومی نشر نمیدهم.
* ما این تصور را داریم که در جامعه نمیشود راحت حرف زد. تعارفات یا دیدگاههای اشتباهی داریم که این شرایط را دامن میزند و موجب میشود در فضای مجازی رفتار خوبی نداشته باشیم.
من این را نمیپذیرم که در جامعه ما نمیشود راحت صحبت کرد. یکی از دلایل مشکلات ایرانی جماعت سابقه حکومت شاهی است. منظورم سیاسی نیست و دوره معاصر ۶۰ ـ۵۰ سال قبل را نمیگویم. این یک حافظه تاریخی است که با ایرانیها بوده، همیشه فکر میکنند یک نفر بالای سرشان است که حرف بزنی گردنت را میزند. در صورتی که الان اصلا اینطور نیست. نمیدانم به خاطر دارید یا نه، یکی دو سال پیش بود خانمی به دلیل تاخیر شرکت سایپا در تحویل خودرو از این شرکت شکایت کرد و خسارت هم دریافت کرد. همه میگفتند مگه میشه! چرا نمیشود؟ شما هیچ وقت نخواستید که بشود.
* شما شخصا در فضای مجازی دچار مشکلاتی شدهاید؟
بله. قبل از فوت مرتضی، من و هنرمندان دیگر روی صفحههایمان نوشتیم فعلا وضعیت مرتضی ثابت است. میدانستیم حالش خوب نیست و کار از کار گذشته، میخواستیم به مردم امید الکی ندهیم و به همین دلیل چنین چیزی را نوشتیم. بعد از فوت مرتضی یکی روی صفحهام نوشت شما دروغگویی! و این برایم خیلی عجیب بود.
* و فیلمی هم که از لحظات آخر زندگی مرتضی پاشایی منتشر شد و در شبکههای اجتماعی رد و بدل شد، یکی از همین اتفاقات بود.
به نکته خوبی اشاره کردید. گفته شد این فیلم مربوط به لحظه جان دادن مرتضی است، در حالی که اینطور نبود. این فیلم برای لحظاتی است که مرتضی دردهای شدیدی داشت، به او داروهای زیادی میدادند، وقتی اثر داروها تمام میشد، بدنش حرکاتی داشت که غیرارادی بود. این فیلم مربوط به همان لحظات است.
* درباره بیماری خودتان هم این حواشی و احوالپرسی و نگرانیها را داشتید؟
هر دو دفعهای که رفتم بیمارستان، صبح رفتم و آنژیوپلاستی شدم و فردا به خانه رفتم. یعنی طوری نشد که خبری پخش شود و بخواهد به حواشی برسد.
* بهار به شما چه حسی میدهد و چه چیزهایی را به ذهنتان میآورد؟
بهار برای من از سه تا بیستودو سالگی معنی خوبی داشت. نمیگویم حالا معنی بدی دارد، اما آن وقتها حس خیلی خوبی داشت. موقعی که مدرسه میرفتیم که عالی بود. من از اوایل بهمن روزشمار آمدن بهار را داشتم. چون همیشه عیدها میرفتیم شیراز خانه پدربزرگم، کل فامیل جمع میشدند آنجا و داستان جالبی بود. بهار آنقدر برایم نوستالژی دارد که حد ندارد. وقتی به بهار فکر میکنم حال و هوایم عوض میشود.
* هنوز هم عیدها میروید شیراز؟
خیلی چیزها عوض شده. عزیزانی بودند که به همه چیز معنا میدادند و رفتهاند. آدمها وقتی میروند یکسری چیزها را هم با خودشان میبرند. وقتی آنها نیستند چیزهایی هم که با آنها بود، دیگر نیست.
* بهترین اتفاق فصل بهار؟
تولد دخترم ملودی.
* آرزویی برای همه مردم و خودتان. یک آرزوی مشترک…
توافق ژنو!
* حالا که شیرازی هستید در ذهنتان برای مردم یک فال حافظ هم بگیرید و گفتوگو را به پایان ببریم، خالی از لطف نیست.
ساقی بیا که هاتف غیبم به مژده گفت
با درد صبر کن که دوا میفرستمت
دیدگاهتان را بنویسید