موسيقي ايرانيان – ميثم يوسفي: اتفاقیست که افتاده. میگویند ممنوعه است. حتی نوشتن ازش هم، حتی گاهی نوشتن اسم آنهایی که روزی حافظ حافظهی فرهنگ این سرزمین بودند، و فرهنگ این سرزمین بودهاند هم ممنوعه میشود. ایرج جنتی عطایی میشود شهرام دانش، شهیار قنبری میشود خط تیره و… این کجفهمی و کجنگری سالهاست قسمتی از همهی هنر این مملکت است و از شواهد، کاریاش هم نمیشود کرد. همان ابتدای انقلاب بود که خیلی از هنرمندانی که خود شاید در پیدید آمدن جریانات فکری انقلابی در بین جوانان کمتاثیر نبودند و خود از انقلابیها بودند، به دلایلی عجیب و غریب یا ممنوعالکار شدند، یا مجبور به جلای وطن شدند. به عنوان مثال با اسفندیار منفردزاده که «بهاران خجسته باد»ش هنوز هم که هنوز است در روزهای پیروزی انقلاب اسلامی از تلویزیون پخش میشود چنان کردند که حالا سالهاست بهجای هنرش بیانیه سیاسی گروههای بیسرو ته متوهم ضد انقلاب را میخواند. فرهاد ماند و در سکوت دقمرگ شد تا حالا «یه شب مهتاب»ش مصادره شود، همان کسی که در زمستان سرد و گرم 57 خوانده بود: «والا پیامدار محمد (ص)! گفتی که یک دیار هرگز به ظلم و جور نمیماند، برپا و استوار…» و نماند. یا داریوش اقبالیاش که روزگاری زندانی زندانهای ظلم شاه بود و حالا آوارهی غربت است و ما باید از بردن اسمش هم هراسان باشیم. او که میگوید آرزویش فقط مردن در خاک میهنش است. اما فرهاد که خوانده بود: «ای کاش آدمی وطنش را میشد هم چون بنفشهها با خود ببرد هر کجا که خواست… » و جالب اینجاست که شاعر این کار، شفیعی کدکنی هم چند ماهیست غربتنشینی را انتخاب کرده است. این اولینش نبود و آخری هم نخواهد بود. مهاجرت در همهی هنرها بوده است و در موسیقی بیشتر. در همهجای دنیا هم گاهی پیش آمده که هنرمندی مجبور به فرار از کشورش شود، اما دلایلش با دلایلی که اینجا داریم خیلی فرق میکرد. یا مثل رومن پولانسکی و امی واینهاوس پرونده قضایی داشته و یا کشورش شرایط نرمالی را نداشته است. مثل ناظم حکمت و احمد کایا که در دورهی خفقان سالهای سیاه ترکیه یا زندانی شدند و یا تبعید و در تبعید هم جان باختند. بگذارید قصهی ناظم حکمت را با هم مرور کنیم. اوکه که جنگ استقلال ترکیه را در جوانی گذرانده بود، در سال 1925 در دورهی حکومت مصطفی کمال مورد تعقیب قرار گرفت و به 15 سال حبس محکوم شد. حکمت یک بار مسکو را تجربه کرده بود و دوباره به مسكو پناه برد. دوسال بعد پس از تصویب قانون عفو عمومی به تركیه آمد. اما به محض آنكه قدم در خاك وطنش گذاشت دستگیر شد. این اقدام دولت تركیه با انتقادهای شدید از داخل و خارج مواجه شد و سرانجام دولت مجبور گردید او را آزاد كند. در جهان شعر معاصر شاعرى بود كه روزگار زيستن اش را صرف رسيدن به هدفش مى كند، او مى نويسد براى آزادى و استقلال سرزمين اش. استعمار و استبداد، سلطه فاشيزم، ديكتاتورى و فضاى خفقان كشورش را اشغال كرده اند و ناظم حكمت نمى تواند از اين پديده ها به آسانى بگذرد و آن را ناديده بگيرد. پس مى نويسد و اين نوشتن حوصله زمامداران وقت سرزمين اش را سرمى برد. از اين به بعد بارها او را به دلايل مختلف دستگير مى كنند ناظم حكمت ناظم ۲۷ساله با دو حبس ۲۰ و ۱۵ ساله به ۳۵ سال زندان محكوم مى شود در سال ۱۹۳۸ به ۱۵ سال زندان محكوم شد و ماهها را در یك سلول كوچك و ممنوعالملاقات سپری كرد. بعداً باوجود اینكه در زندان بسر میبرد در محاكمه دیگری به جرم عصیان علیه حكومت مركزی به ۲۰ سال زندان محكوم شد و آخرین حكم محاكمه به ۲۸ سال و چند ماه رسید ناظم حكمت شاعر آزادى در زندان روزگار سختى را مى گذراند از سال ۱۹۴۶ به بعد، اشعار او باوسایل مختلف از زندان خارج میشد و پس از ترجمه در مطبوعات فرانسه به چاپ میرسید. در آن زمان هیچكدام از مطبوعات تركیه جرأت نداشتند نامی از او ببرند. اشعار وی در دنیا هیجان زیادی برانگیخت و آزادیخواهان و روشنفكران مبارز جهان به اعتراض برخاستند و در پاریس كمیته نجات ناظم حكمت تشكیل یافت. اعتراض به محکومیت او در سطح جهانی خشم چهره های سرشناسی چون برتراند راسل، ژان پل سارتر، پابلو پیکاسو، برتولت برشت، لوئی آراگون، و پابلو نرودا را برانگیخت اعتراضات شدید خود را به دولت تركیه ابراز داشتند و آزادی وی را خواستار شدند. ناظم در سال ۱۹۵۰ در زندان بورسا دست به اعتصاب غذایی زد.. سرانجام با اتفاق هايى كه در مجلس تركيه رخ مى دهد، لايحه اى تصويب مى شود كه به همه مجرمان عفو عمومى بخورد و واضح است كه ناظم حكمت هم شامل اين عفو خواهد شد، با اين كه دشمنان شوكه شده او مشكلاتى بر سر تصويب اين لايحه ايجاد كردند اما سرانجام ناظم حكمت پس از ۱۳ سال از زندان آزاد شد همراه با بيمارى قلبى و ذات الريه اى كه سال ها او را عذاب مى داد. پس از آزادى اش به او گفتند بايد به خدمت نظام وظيفه برود و او كه حدود پنجاه سال داشت، دانست كه اين دسيسه اى است براى از بين بردنش و چون در آن سن و سال نه توان مقابله داشت نه حوصله درگيرى، تصميم گرفت از سرزميناش كوچ كند. وبه کمک دوستانش با قایقی از دریای سیاه به بلغارستان گریخت. پس از اقامتی کوتاه در بلغارستان به شوری رفت و ۱۳سال باقی مانده ازعمر خود را در غربت سپری کرد. او در شوروی با زنی بنام ورا ولادیمیرونا تولیاکووا ازدواج کرد. سرانجام شاعر آزادى سرزمين تركيه در ژوئن۱۹۶۳ در اثر سکته قلبی جان سپرد. احمد کایا هم خوانندهی بزرگ ترک/کردی بود که خیلی از ترانههایش را همین ناظم حکمت سروده بود. البته به جز جکمت از آتیلا ایلهان و یوسف هایالاوغلو هم میخواند که آنها هم شاعران متعرض آن روزگار نهچندان دور ترکیه بودند، البته خود کایا هم ترانه مینوشت. کایا در سال ۹۸ در مراسم اهدای جایزهٔ سال به برترینهای ترکیه ﴿جوایز انجمن روزنامه نگاران﴾ اعلام کرد که در آلبوم جدید خود ترانهای اجرا خواهد کرد و سپس کانالهای رسانهای ترکیه را مخاطب قرار داد و گفت: من مطمئن هستم که ترکیه کانالهایی پر دل و جرات دارد که بتواند این ویدیوی مرا پخش کند. همین مساله موجب گردید که مخالفان کردهای ترکیه که همان ملی گرایان افراطی آن کشور بودند، اعتراض وسیعی به او نمایند. به دلیل وقوع درگیریهایی در آن مراسم، روز بعد دادگاه امنیتی ترکیه کایا را احضار نموده و بازداشت کرد. ساعاتی بعد، پس از اعتراض وکلای کایا، او را به قرار وثیقه آزاد کردند. کایا متهم بود که سالها قبل در چند کشور اروپایی از جمله بلژیک و آلمان کنسرتهایی به حمایت از حزب پ. ک. ک برگزار کردهاست. چند ماه بعد از این ماجرا، کایا به قصد برگزاری کنسرت راهی فرانسه شد و به دلیل جو نامناسب ترکیه بر اثر غوغای رسانههای گروهی علیهاش، تصمیم به اقامت در آن کشور گرفت. او به کمک همسرفرانسوا میتران رئیس جمهور فقید فرانسه، توانست اقامتی یکساله دریافت کند. در همین حال کایا در دادگاه ترکیه به ده سال حبس بصورت غیابی محکوم گردید.چند ماه پس از این وقایع، در صبحگاه ۱۶ نوامبر ۱۹۹۹ در سن ۴۲ سالگی به سبب حمله قلبی در شهر پاریس دیده از جهان فرو بست. البته این مرگ طبیعی به گفته دولتمردان ترکیه و روزنامههای آن کشور بود، عدهی زیادی بر این عقیده بوده و هستند که احمد کایا را مسموم (ترور) کردهاند. اتفاقات این چنینی مخصوص ترکیه یا کسورهای جهان سوم نیست. در چکسلواکی که کشوری قدیمی در شرق اروپاست هم همینطور بود. در سال 1968 بعد از تهاجم شوروی به پراگ و پایان «بهار پراگ» با تانکهای شوروی و بگیر و ببندهایش خیلی از هنرمندان یا گریختند و یا به زندان افتادند. یکیاش میلان کونداری بزرگ بود که ممنوع القلم شد و در گذران زندگیاش ماند. سالها بعد کوندرا شاهکارش «سَبُکی تحملناپذیر هستی» را نوشت که در همین دوره سپری میشود و بهار پراگ و پایانش را پیگیری میکند.
همهی این نمونههایی که از جهان گفتیم، کشوری دموکرات و آزاد نداشتند. اما ما که حالا بعد از گذشت سی سال از انقلاب، آزادی و آبادیمان را باید جشن بگیریم و به ثبات جمهوری اسلامیمان میبالیم چرا باید هنوز دچار این سوءتفاهمها باشیم؟ بگوییم آن سالهای اول انقلاب بود و انقلاب از این اتفاقات دارد، حالا که این همه مدت گذشته چرا بهجای بازگرداندن هنرمندان مهاجرت کردهمان دوباره خیلی از جوانان بزرگ شده در همین سیسال را هم از دست دادهایم؟ حتما به یاد دارید آن پروندهی مهاجرت نسیم را، اگر هم نه همین اسمها را با هم مرور میکنیم: شادمهر عقیلی، کاوه یغمایی، محسن نامجو، آرش سبحانی، حامد نیکپی و … در اثر کجسلیقگی چند نفر از مسئولین که شاید خودشان هم در ماشینشان یا فرزندانشان در خانه موسیقی این افراد را گوش میکنند آنقدر فضاها کوچک و بسته شدهاند که انگار همهی آنچه که باقی ماندهاند هم باید کوچ کنند. جز یکی دوتا نورچشمی تهیهکننده های تلویزیون و لالهزار، کدام موزیسین و کدام خواننده است که بتواند نفس بکشد و زندگیاش بچرخد. به قول محمدرضا چراغعلی: کم کم باید تاکسی تلفنی موسیقی را راه بیندازیم. به راستی ما این سالها با هنرمندانمان چه کردیم؟ تا کی قرار است هنر زیر پوتین سیاست له شود؟ تا کی قرار است با سوءتفاهم و کجسلیقگی همه را برانیم و هیچ کس را تحمل نکنیم. اگر دوست ندارید موسیقی داشته باشیم برای همیشه درش را ببندید تا همه تکلیفشان را بدانند. یا از اینجا بروند و یک مشت خاک وطن را هم شاید با خودشان ببرند و یا اگر میخواهند بمانند وو این مرزها برایشان مهم است به همان تاکسی تلفنی بپیوندند. این بازی تا کی قرار است ادامه پیدا کند؟!
«اووه مامان اووه بابا
احساسم کجا رفته؟
اووه مامان اووه بابا
آیا آواز را به یاد خواهم آورد؟
نمایش باید ادامه پیدا کند.» *
*: قسمتی از ترانهی The Show Must Go On از کوئین
دیدگاهتان را بنویسید