سما بابایی
[ روزنامهنگار ]
غمانگیز است؟ هست. باعثِ تعجب؟ بسیار. مایهی تأسف؟ قطعاً. مدرکی وجود داشته؟ خیر. اصلاً اتفاق افتاده؟ نیفتاده. پس چطور است که به ذهنِ کسی خطور میکند که بنویسد: «در حضورِ وزیر ارشاد، خوانندهی زن تکخوانی کرد؟» مهم نیست؛ رسانههای تندرو گاهی از این اخبار منتشر میکنند. گاهی خودشان پیاش را میگیرند تا به هدفشان برسند –که متأسفانه معمولاً میرسند- و گاهی هم فراموشاش میکنند.
این بار اما قضیه فرق میکند. داستانِ خیالی آنقدر ابعاد عجیب و غریبی به خود میگیرد که وزارتخانه را مجبور به تکذیب رسمی میکند. این تکذیب اما فایده هم دارد یا داستانِ همان فردِ خواب است و کسی که خودش را به خواب زده؟ ماجرا ادامه پیدا میکند. هر روز به طریقی. این بار به شکلی دیگر.
مصاحبهگر میپرسد: «چطور است که آقای علی جنتی میگویند تکخوانی زنان اگر مَفسدهای نداشته باشد، ایراد ندارد؟» و علی جنتی پاسخ میدهد: «من مستقیماً انگیزهای برای بیان این مطلب نداشتم. بعد هم ما به دلیل برخی از همین ملاحظات، اصلاً تا به حال به خانمها اجازه تکخوانی در جمع آقایان ندادهایم. به هیچ وجه در این یک سال و اندی علیرغم شایعاتی که انجام شده، اجازه داده نشده است. فقط دو مورد برای خانمها اجرا شده است.»
این سوال و جواب در این روزها، بارها در رسانهها -رسانههای رسمی و البته شبکههای اجتماعی- منعکس شده است. اینکه علی جنتی این نظر را بیان کرده بوده یا نه -که البته پاسخ مثبت است- و اینکه این پاسخ او در برنامهای زنده از رسانه ملی عقبگردی بر آن نظریه است یا باید با توجه به ملاحظات آن را قانعکننده دانست، محلِ بحث ما نیست. آنچه در این میان جلب توجه میکند این است که بارِ دیگر زنانِ موسیقیدان و بیش از همه آوازخوان، بهانهای برای فشار به وزیری شدهاند که تا همین جایش هم تعدادِ زیادی از نمایندگانِ مجلسِ شورای اسلامی، امضا جمع کردهاند برای استیضاحش. سوال درست همین جاست: «کجای کارِ زنانِ آوازخوان در این سالها -و یکسالونیم اخیر- برخلافِ موازینِ شرعی و عرفی بوده که بارِ دیگر به بهانهای محدودتر شوند و از آن طرف، ابزاری برای فشار آوردن به وزارتخانهای که در طول یک سال و نیم فعالیتش، در بدبینانهترین شرایط، اگر هم باری از دوشِ هنرمندان -از سینماگران گرفته تا تئاتریها و موسیقیدانان- برنداشتهاند، لااقل تلاش کردهاند همراهیشان کنند.
نگاه کنید به تعداد فیلمهایی که طی این مدت از توقیف درآمدهاند؛ کتابهایی که منتشر شدهاند؛. نامهایی که ممنوعالقلم و ممنوعالتصویر بودهاند و حالا نیستند و هنرمندانی که در هشت سالِ گذشته، راه غربت گرفته بودند و حالا در وطنشان هستند. البته که اینها به معنای دفاعِ کامل از وزارتخانهای نیست که انتظار از آن بسیار بیش از اینی است که تاکنون انجام داده است.
نگاهی به عملکردِ برخی بخشها ناامیدی را بیشتر هم میکند. کدام مشکل موسیقی در این یک سال و نیم حل شده است؟ محمدرضا شجریان که رییسجمهور نامش را در برنامه انتخاباتیاش آورد، میتواند کنسرت بدهد یا بسیاری دیگر از ممنوع الکارها؟ روند مجوز آلبومها آسانتر شده است؟ امکان اجرا در شهرستانها و الزام اداراتِ ارشاد شهرستانها به تبعیت از مجوز دفترِ موسیقی، حل شده؟ ارکستر سمفونیک و ملی دوباره فعالیتش را شروع کرده؟ یک سالنِ مجهز کنسرت چندهزار نفری ساخته شده؟ مسأله افزایشِ قیمتِ سازها با توجه به قیمتِ دلار مرتفع شده؟ پاسخ به همه این سوالها منفی است؛ اگرچه شعارِ دولت «تدبیر و امید» است و آدمیزاد به همین امید زنده.
اصلاً چرا راهِ دور برویم؛ کدامیک از مشکلاتِ زنان فعال در عرصه موسیقی برطرف شده که این حرف و حدیثها را به دنبال داشته؟ از زنانِ آوازخوان اگر بگذریم –همانطور که در این سالها بسیاری از آنان گذشتند- نوازندگانِ زن وضعیت بهتری پیدا کردهاند؟ آیا میتوانند در بسیاری از شهرستانها نوازندگی کنند؟ میکرفونِ همخوانانِ زن در کنسرتهای مختلف بسته نمیشود؟ رییس محترم دفترِ موسیقی مشکلاتشان را شنیده؟ از هیچ کدامشان مشاوره گرفته برای اینکه راهی بیندیشند برای خروجِ از این بنبست؟ جشنواره «گل یاس» دوباره کارش را از سر گرفته؟ با همه اینها چطور است که باز میشوند ابزاری برای فشار؟
کاش آنهایی که فشار میآورند -که تعدادشان هم کم نیست- گاهی به نتیجه کارشان هم فکر میکردند؛ که اینهمه محدودیت چطور این همه گسترش یافته؟ به تعداد نوازندگان زن نگاه کنید؛ آواز خوانان؟ جمعیتشان به مراتب زیادتر از قبل شده است. خیلی بیشتر از آنچه کسی بتواند تصور کند. شاید همین محدودیتها است که این میل را زیادتر کرده است. هیچ کدامشان قمر شدهاند؟ هنگامه اخوان؟ خاطره پروانه؟ سیمین غانم؟ یا دهها نمونه دیگر که همچنان صدایشان شنیدنی است و در اوج. مگر صدای چند نفرشان را شنیدهایم که پاسخمان مثبت باشد یا منفی. اینجا سرزمین قمرهای خاموش است. قمرهایی که حالا اگرچه خاموشاند، اما کار میکنند، سخت. آواز میخوانند، سخت و چشم انتظارِ فردایند، سخت.
دیدگاهتان را بنویسید