- شهرت، وسوسه انگیز و مکار
شهرت به شدت وسوسهانگیز است و البته مکار. آنقدر آسان فریبت میدهد که با تمام دقت و هوش و ذکاوتت در مواجهه و مقابله است با او در میمانی و دست آخر شکستت میدهد.
در تمام این کره خاکی بعید میدانم کسی باشد که به «شهرت» و «اشتهار» روی خوش نشان ندهد و دوستش نداشته باشد. این خصلت آدمی است که از توجه دیدن و دیدهشدن لذت میبرد و اعتماد به نفس میگیرد. موسیقی و خاصه موسیقی پاپ از مهمترین ابزارهای شهرت در سرتاسر گیتی است. خوانندههای پاپ اگر به جایگاهی برسند که کارشان و صدایشان مورد پسند و علاقه مردم قرار گیرد، به سرعت شناخته میشوند و «شهرت» درست از همینجاست که بازیاش را آغاز میکند.
- هزار وسیصد وهشتاد
سال ۱۳۸۰ است و من که تنها ۱۹ سال دارم چندی است وارد دنیای مطبوعات شدهام. به عنوان یک خبرنگار ساده.
در مهمترین و مطرحترین روزنامه ورزشی کشور، مینویسم و زیاد هم مینویسم اما علاقهام به موسیقی و موسیقینویسی دست بردارم نیست و مدام قلقلکم میدهد، دست آخر از سردبیر روزنامه خبر ورزشی که سردبیر هفته نامه «البرز» هم هست، درخواست میکنم که به این هفته نامه یک صفحه موسیقایی اضافه شود. پیشنهادم با روی خوش مواجه شده و آخرین صفحه هفته نامه که بعد از جلد، مهمترین صفحه نشریه است در اختیارم قرار میگیرد و من موسیقینویسی را آغاز میکنم.
خشایار اعتمادی ستاره بیچون و چرای موسیقی پاپ ماست و من هم با کمی پیگیری دست آخر شماره دفتر او را پیدا میکنم و در نهایت قرار اولین گفتگوی موسیقاییام را با او میگذارم. گفتگو را میگیرم و القصه حضورم به عنوان یک روزنامه نگار در حیطه موسیقی پاپ استارت میخورد.
بعد کمکم با سایر ستارهها هم ارتباط برقرار میکنم. علیرضا عصار، قاسم افشار، سعید شهروز و البته شادمهرعقیلی که تنها ۹ ماه بعد بار سفر میبندد و کوچ میکند.
هنوز موسیقی پاپ «شلوغ» نشده و تعداد ستارههای پاپ به تعداد انگشتان دو دست هم نمیرسد. من هم با همین تعداد کم فعالیتهای مطبوعاتی مربوط به موسیقیام را پی میگیرم و البته با آهنگسازان مطرح نیز گاهی همکلام میشوم. بهروز صفاریان، بهنام ابطحی، و…
- هزار و سیصد و نود و سه
سال ۱۳۹۳ است. ۱۳ سال از ورودم به عرصه موسیقینویسی میگذرد. در این ۱۳ سال این بازار آنچنان دستخوش تغییر و دگردیسی شده است که باورش آسان نیست. تعداد خوانندههایمان سر به فلک میکشد و شمارترانهسرایان و آهنگسازانمان هم دست کمی از خواننده ها ندارد. دیگر خبری از ستارههای پر غرور و البته دوست داشتنی ابتدای دهه ۸۰ نیست. بعضیهایشان تقریباً اصلاً فعالیت نمیکنند و سایرین که گاهی در بازار حضور دارند، مدتهاست رنگ استیج را ندیدهاند و خلاصه نسل عوض شده آن هم کاملاً قابل لمس.
موسیقی ما نه یک بار، بلکه چند بار، شخمخورده و ستارههایش مثل هر جای دیگر دنیا دستخوش تغییر شدهاند. پیدا کردن ستارههای دیروز پاپ و همکلام شدن با آنها آسانترین کار برای روزنامه نگاران امروز موسیقی است. آنها دیگر در صدر اخبار نیستند و برای ماندن و بودن در این بازار به «رسانه» احتیاج دارند.
- باور کنید این جایگاه و این شهرت همیشگی نیست
این ماه ها که بعد از ۳ سال دوری از ایران و طبیعتاً فضای موسیقیاش دوباره به وطن بازگشته ام و دوباره از موسیقی و برای موسیقی مینویسم. چیزهای تازهای میبینم.
بسیاری که به تازگی چهره شدهاند و نامی برای خود دست و پا کردهاند. فراتر از اندازهاش – تأکید میکنم فراتر از اندازهاش – دچار دگرگونی شدهاند و گویی دیروز و ماجراهایش را کاملاً از ذهن و البته گاهی دل پاک کردهاند.
دوستانی که سابق بر این، همواره از حسن خلق و ارتباط عمومی خاص و خوبشان میگفتم و می نوشتم، امروز و پس از دست و پا کردن نام و نوایی برای خویش متأسفانه دیگر آن آدمهای سابق نیستند.قصدم نام بردن از هیچکس نیست. در واقع هدفم از نوشتن این مطلب تلنگری است به آنهایی که مسخ شهرت شده اند و فکر میکنند همواره شرایط بر وفق مرادشان است و قرار است تا همیشه در اولِ صف ستارههای موسیقی باشند. یک مرور ساده و یک بررسی بسیار گذرا مطمئنمان میکند که طی ۱۶ سالی که از حیات دوباره پاپ در ایران میگذرد، هیچ ستارهای نتوانسته تا سالها ستاره بماند. موسیقی پاپ و مخاطبانش اصلاً دلرحم نیستند و هر ستارهای میتواند با یک اشتباه برای مدتی و شاید هم برای همیشه از صفحه اول این هنر به بیرون رانده شود. پس دلیل این همه کبر، غرور و تغییرات اساسی اخلاقی چیست؟
از این گروه عجیب تر و مضحک تر، آنهایی هستند که در بازار مکاره پاپ حتی پایشان به «استیج» هم نرسیده و یا معدود کنسرت هایشان در سالن های هشتصد، هفتصد و گاهی چهارصد نفره با ضرر و بدهکاری برای کنسرت گذار بخت برگشته همراه است. اما اعتماد به نفسی پولادین دارند، دیگران را نفی می کنند و از موفقیت هایی دم می زنند که جز خودشان و خویشاوندان درجه یکشان کسی از آنها آگاه نیست. جالب این که در این گروه چهره های قدیمی و با سابقه طولانی هم داریم.
القصه…باور کنید اگر تغییرات اخلاقی، در میان خوانندههای بزرگ و کوچکمان قابل اغماض بود، هرگز این مطلب را نمینوشتم.اما حکایت همان حکایت «جو» است و گیرایی اش و آنقدر توی ذوق میزند که نمیشود زیر سبیلی ردش کرد و از خیرش گذشت.
البته در این نوشته روی سخنم، مستقیماً و موکداً با بعضی ازخوانندههای جدی، مطرح و محبوب پاپ است. لطف کنید وقت بگذارید. هم گذشته خودتان را مرور کنید و هم تاریخچه نه چندان سن و سال دارِموسیقی پاپ بعد از انقلاب را. آن وقت متوجه میشوید که جایگاه امروزتان که البته با سختی و تلاش هم به دست آمده «مانا» و «ماندگار» نیست. ما در تاریخ موسیقی کشورمان چند خواننده داریم که سالهای سال در صدر مانده و ماندگار شده اند؟ مرور کنید. تعدادشان بسیار کم است. پس چند درصد امکان دارد شمای خواننده به آن چند نفر اضافه شوید؟ تازه اگر هم این امکان وجود داشته باشد، یکی از مهمترین شروط و دلایلش بیشک مردمداری و مردمدوستی است نه در شعار بلکه در عمل و واقعیت.
باور کنید خندهها و گریه های مصنوعی روی سن و شعار «مردم، مردم» در مصاحبهها و قربان صدقه رفتن هایتان در شبکه های اجتماعی کافی نیست. باید همانی شوید که بودهاید.
امروز نازتان خریدار دارد اما فردا که فقط چند پله پایینتر بروید. دیگر کسی نیست که نازتان را بکشد و آنوقت شما می مانید و فشارهای روحی و افسردگی
اگر پای صحبت فوتبالیستهای مطرح و محبوب قدیمی بنشینید آن وقت اصل و عمق ماجرا دستگیرتان می شود. ستارههایی که سالها پیش یک ورزشگاه صد هزار نفری برایشان هورا میکشید و در خیابان یک لحظه آرام نداشتند و هوادارانشان میلیونی بودند، پس از پایان دوره فوتبالشان آهسته آهسته فراموش شدهاند و این فراموشی و خانه نشینی آن هم پس از آنهمه «توجه» و «دیدهشدن» بسیار سخت و شاید غیرقابل تحمل است. حتماً حکایت اعتیاد برخی از چهرههای مطرح فوتبالمان پس از بازنشستگی را شنیدهاید. دلیلش مشخص است. وقتی آنهمه توجه را از دست میدهی، افسرده میشوی و افسردگی حاصلش گاهی….
سال ۸۰ من روزنامه نگار موسیقی بودم و خشایار اعتمادی ستاره پاپ ما بود.
سال ۸۳ من روزنامه نگار موسیقی بودم و مجتبی کبیری گل کرده بود. سال ۸۵ بنیامین آمد و من همچنان از موسیقی مینوشتم. سال ۹۳ است و من همچنان موسیقی مینویسم.این چرخه را من و سایر همکاران روزنامه نگارم و نیز بسیاری از ترانه سرایان و موزیسین ها لمس کرده ایم و خوب می شناسیم اما ستاره ها…
آقایان ستاره! اگر امروز، دیروزتان و آنهایی که برایتان زحمت کشیده هرایتان را کشیده اند و هوایتان را داشتهاند، فراموش کرده اید و دل به انگشت شماری بادمجان دور قابچین و پاچهخوار بستهاید و از مجیزگوییهایشان لذت میبرید، فردا که فراموش میشوید حق ندارید گلهمند باشید.
از پیکان تا پورشه رسیدهاید و از پایینشهر تا دامنه کوه بالا رفتهاید و اینها جدا از زحمات خودتان حاصل نگاه ویژه ی آن بالایی، حمایتهای دیگران و لطف طرفدارانتان است.
هیچ چیزِ این دنیا جز خود خداوند، پاینده نیست. فراموش نکنید
دیدگاهتان را بنویسید