×
×

کار کردن با خوانند‌گانی که به یک اسم و رسم کاذب رسیده‌اند، قدری برای یک موزیسین جدی و دارای ایده خاص سخت است

  • کد نوشته: 52028
  • 18 فروردین 1393
  • ۰
  • موحدنیا: من اگر قصدم این بود که درکنار خواننده‌های مطرح، مخاطب جذب کنم یا اعتباری برای خودم درست کنم، مطمئن باشید از سال‌ها پیش که به من پیشنهاد کار می‌دادند تا به حال حداقل در ۵۰ نمونه آلبوم با آنها همکاری می‌کردم و حداقل در ۱۰۰ مورد برنامه داخل و خارج با آنها کنسرت می‌دادم.
    + خود موزیسین‌ها هم دیگر حوصله آواز بیش از ۵ دقیقه را ندارند! تازه اگر آوازش مقبول گوش و هوش باشد!

    کار کردن با خوانند‌گانی که به یک اسم و رسم کاذب رسیده‌اند، قدری برای یک موزیسین جدی و دارای ایده خاص سخت است
  • محمد موحد نیا

    محمد موحد نیا

    ماهور جاوید: محمد موحدنیا در شهر آمل به دنیا آمد. وی درباره خود اینگونه می‌گوید: علاقه من به موسیقی و ساز سنتور از دوران کودکی بود. سنتور، سازی بود که عجیب مرا شیفته خود کرده بود، حتی فیزیک این سازهم برایم بسیار جالب بود. اگرچه خانواده اجازه تمرین ساز و موسیقی را به من نمی‌داد، ولی فکر جست‌وجوگر من، آرام و قرار را از من گرفته بود. گاهی درمدرسه به بهانه خواندن سرود، با بچه‌ها جمع می‌شدیم و به اصطلاح معرکه موسیقی می‌گرفتیم. هر سازی را گیر می‌آوردم، رهایش نمی‌کردم. از تنبک‌های ریز که آن زمان به تمپو معروف بود تا ارگ‌های کوچک که برای سرودخوانی در مدارس استفاده می‌شد. اگرچه این احساس قدری کودکانه بود، ولی وقتی الان به آن سال‌ها فکرمی‌کنم، می‌بینم که این اشتیاق خیلی هم بیراه نبود. من حتی یک مشوق هم نداشتم، که هیچ، بلکه همه کسانی که به نوعی در پیرامونم بودند، مرا از یادگیری ساز منع می‌کردند. اگرچه همان ۲۰ سال پیش هم، خیلی‌ها در شرایط به نسبت مطلوبی موسیقی یاد می‌گرفتند، یا حداقل مشوقی داشتند. ولی خب شانس ما اینگونه افتاد. باور کنید اگر جزئیات آن همه سختی‌هایی که در مسیر یادگیری موسیقی‌ام بود را بیان کنم، نه تنها کسی باور نمی‌کند، بلکه بیشتر شبیه به یک رمان و افسانه جلوه می‌کند. خلاصه با گرفتاری زیادی توانستم سنتوری زوار در رفته و امانتی به خانه ببرم، که خود سرآغاز یک ماجرایی تازه شد. بالاخره تا مدت‌ها پیدا و پنهان از چشم خانواده و صبوری‌های پدر و مادر عزیزم، با همان حال وهوای جست‌وجوگرم، پراکنده و خودآموز مطالبی را تمرین می‌کردم، تا اینکه ازحدود سن ۱۴ سالگی به طور جدی موسیقی را دنبال کردم و درهمان ایام هم برای یادگیری سنتور، پیگیر کلاس موسیقی شدم. آن زمان در دسترس من فقط یک ضبط ریز معمولی بود با چند نوار کاست موسیقی وهر کجا هم نواری ازسنتور گیر می‌آوردم، با ولع تمام آن را گوش می‌کردم. خودم هم نمی‌دانستم که چرا این ساز اینقدر برایم جالب است! ولی هرچه بود، آرام و قرار را از من گرفته بود و به هر بهانه‌ای بود روزانه تمرین می‌کردم. مطالبی که عرض کردم تنها گوشه‌ای از فرازونشیب این مسیر پر اضطرابم بود. جالب است که اکثر هنرجویان و نوآموزان امروزی فکر می‌کنند که ما در باغ گل و بلبل موسیقی آموخته‌ایم و همه چیز برایمان مهیا بود. درصورتی که دقیقا عکس آن بود! بر من که روزگارش این طورگذشت، اگر چه الان هم در هنر خیلی روزگارخوشی نداریم.

    جدیدا در بازار موسیقی آلبومی از شما منتشر شده به نام «سودای وطن» که نخستین اثر شماست، درباره کلیت این آلبوم توضیحاتی می‌دهید؟

    بله – ابتدا این آلبوم با یک فضای حماسی آغاز می‌شود که البته قطعه اول آن بی کلام است در قالب یک مرثیه و قطعه دوم آن با کلام است برای میهنم ایران که می‌شود و سعی کردم گوشه‌ای از احساسم را نسبت به ایران و دلیرانش بیان کنم. سپس تصنیفی در سوگ استاد عزیزم پرویز مشکاتیان که در واقع بی‌ارتباط با آن فضای آغازین آلبوم نیست و در ادامه هم قطعاتی که از فضای حماسی خارج می‌شوند و با فرم‌های مختلف موسیقی ایرانی با اصطلاح چهارمضراب، تکنوازی، تصنیف و رِنگ پایان می‌یابد که هر کدام گویای حالی از احوالات درونی من است.

    از اساتیدی که داشتید و از روندی که دراین مسیر پشت سر گذاشتید، بفرمایید.

    معلم اول من هنرمند گرامی جناب آقای رامین صفایی بود که درآن زمان ایشان درساری زندگی می‌کردند و من برای تعلیم و آموزش سنتور از آمل به منزل ایشان در ساری می‌رفتم. جناب صفایی مرد آرام و مهربانی بود و شخصیت محجوبی داشت. اگر چه هنوزهم چنین هستند و خدایش او را سلامت بدارد. ایشان سنتورومبانی موسیقی و ردیف را به شیوه‌ای صحیح و دقیق، آموزش می‌دادند. چرا که یکی از بهترین شاگردان استاد فرامرز پایور، به تایید شخص استاد پایور بودند. به هرحال در همان دوران بود که ازطریق نوارهای کاست با قطعات و صدای ساز استاد پرویز مشکاتیان آشنا شدم. آلبوم مژده بهاررا که شنیدم، قطعه خزان مرا دیوانه کرد! دست از پا نمی‌شناختم. روزی چندین بار خزان گوش می‌کردم و روزی چند ساعت آن را تمرین می‌کردم. تقریبا به غیراز خزان نه چیزی گوش می‌کردم، نه چیزی تمرین میکردم. نت این کارها هم در بازار نبود. جزکتاب بیست قطعه، که برخی آثار دیگر استاد مشکاتیان درآن بود. مجبورا از راه گوش کار می‌کردم. شاید باورتان نشود، من تا چندین ماه فقط با سنتور خزان می‌زدم! یعنی دیگرهیچ آهنگی برای من جذابیت نداشت، بس که در خزان غرق شده بودم. خزان بود که مرا شیفته استاد پرویز مشکاتیان کرده بود. بالاخره تمام تلاشم را کردم که به تهران بروم. به دلیل اینکه درشهرستان بودم، با رنج و زحمت فراوان توانستم به محضراستاد پرویز مشکاتیان برسم. وقتی به خدمت ایشان رسیدم، چنان بود که تصور کنید مرا در اقیانوسی انداختند و گفتند شنا کن. به معنای واقعی گیج و منگ شده بودم. بالاخره از تمرین مضراب شروع شد و درخلال درس، اولین جمله تکان دهنده‌ای که استاد مشکاتیان به من گفتند این بود: باید در مضراب به جایی برسید که دیگر به مضرابتان فکر نکنید! (منظورشان در تسلط و تکنیک آن بود) دیگرهرچه در توان داشتم، گذاشتم تا به این گفته استاد برسم. ایشان روی گرفتن مضراب و جزئیات آن و طرز نشستن پشت سازخیلی تأکید داشتند. به تمیزی صدای ساز یا همان سونوریته بسیاراهمیت می‌دادند. همیشه می‌گفتند نوازنده‌ای که نتواند خوب و قرص و سرحال مضراب بزند، چگونه می‌تواند احساسش را به ساز و به شنونده منتقل کند؟!

    چرا آلبوم اولتان را با یک خواننده مطرح منتشر نکردید؟

    اتفاقا به سراغ چند تا از این خواننده‌ها رفتم. ولی متاسفانه برخی از آنها تاجر هستند نه هنرمند. البته جسارت به همه آنها نشود. روی صحبت من با آنهایی هست که فقط برای پول و شهرت می‌خوانند و تقریبا در بین اهالی موسیقی شناخته شده‌اند. این نوع خواننده‌ها با نقاب بر چهره، برای مردم ساده دل و بیچاره آواز می‌خوانند و با ایجاد روابط کاذب و باند بازی دارند خوانندگی می‌کنند، که آن هم به تجربه تاریخ قوام و دوامی ندارد. هستند خواننده‌های با اصالت و دلسوز هنر، حال و روزچند نفرشان را که ازنزدیک دیدم، تا مدت‌ها از خوبشان هم بیزار بودم. چون من آدم عاشقی هستم و اندیشه خاصی در موسیقی دارم. ماهیت و گوهر موسیقی برایم بسیار ارزشمند است. موسیقی برای من دارای یک پیغامی است که دوست دارم آن را به گوش دیگران هم برسانم و این به اعتقاد من یک رسالت است. همیشه تفکرم این بوده و هست که با کسانی کار موسیقی انجام دهم که آنها به احساس من نزدیکترند و با من همدل هستند. ضمنا برای کار موسیقی خودم برنامه ریزی و هدف دارم. هرگز اجازه نمی‌دهم که هر کسی به هر شکلی که می‌خواهد در کنار من و کارم قرار بگیرد. چه خواننده باشد، چه نوازنده. فرقی نمی‌کند. برای همین، کار را با یک خواننده اصطلاحا تازه کار ضبط کردم. از طرفی دیگر کار کردن با خوانند‌گانی که به یک اسم و رسم کاذب رسیده‌اند، قدری برای یک موزیسین جدی و دارای ایده خاص سخت است. خوانندگان با کارهای یک یا چند آهنگساز اعتباری برای خود درست می‌کنند و وقتی به یک جایگاهی در موسیقی رسیدند، دیگربه پشت سرشان نگاه نمی‌کنند. شما درسابقه هنری تک‌تک خواننده‌های موسیقی ایران جست‌وجو کنید، می‌بینید که همیشه یک یا چند آهنگساز در شکل‌گیری اسم و رسمشان نقش اساسی داشتند. ولی متأسفانه آهنگسازوگروه، همیشه در حاشیه بودند. البته عوامل دیگری مانند صدا و سیما هم در این بین تأثیر گذارند که فقط خواننده را به مردم معرفی می‌کنند و نمایش می‌دهند و آهنگساز همیشه در پس پرده این ماجراست. کآن شاهد بازاری، وین پرده نشین باشد…

    بیشتر خواننده‌های موسیقی معتقدند که نقش آنها در گروه باید پررنگ باشد و از سویی دیگر در بخش مالی گروه هم موضوع سهم خواننده دربین هنرمندان، خصوصا آهنگسازان بسیار نقد می‌شود. دراین رابطه نظرتان چیست؟

    شما آهنگساز ونوازنده را ازگروه بردارید، خواننده کاری نمی‌تواند بکند! دیگرنقشی نمی‌ماند که خواننده بخواهد پررنگ شود! مگرمردم چقدرمی‌توانند آواز و ردیف گوش بدهند؟! خود موزیسین‌ها هم دیگر حوصله آواز بیش از ۵ دقیقه را ندارند! تازه اگر آوازش مقبول گوش و هوش باشد. به عنوان مثال، شما برای اجرای یک کنسرت اعلام کنید فلان خواننده امشب بدون گروه و بدون ساز اجرا دارد، مردم ۵ دقیقه هم نمی‌توانند بدون سازدرسالن بنشینند! ولی صدها بار شاهد بودیم و همچنان می‌بینیم که فلان نوازنده یا فلان استاد، با یک یا چند ساز، بدون خواننده، سالن را به راحتی پرکردند و مردم با اشتیاق تمام استقبال کردند. موضوع مالی خواننده که گفتید در گروه، آن هم در جای خودش یک معضل دست و پاگیردیگر است.

    اکثرآهنگسازان برسرهمین مسائل مالی با خواننده ها، دچارمشکل هستند. یا به عبارتی نمی‌توانند راحت کاری ارائه کنند. چرا؟

    ببینید، به عقیده من، سهم مادی و معنوی یک خواننده دریک اثرموسیقی به اندازه یک نوازنده است، نه بیشتر. مگر یک نوازنده در گروه چه کمی ازخواننده دارد؟ خواننده چه کار می‌کند که نوازنده نمی‌کند؟ چرا نمی‌خواهیم بی‌پرده و بی‌تعارف، این حقیقت را بپذیریم؟ چراهمیشه با تردید سخن بگوییم؟ حالا اگر جامعه به این سمت و سو رفته که خواننده محوری شده – که آنهم قبلا توسط دیگران، خشت کج نهاده شد وهمچنان دیوارکج می‌رود! – قبول– ولی ما که نمی‌توانیم حقیقت را انکارکنیم. وقتی این واقعیت را حداقل درجمع موسیقی خودمان بپذیریم، در گذر زمان مشکل خواننده‌محوری هم حل خواهد شد. بگذارید یک حقیقتی را بگویم، اکثراین خواننده سالار بازی، برای این است که هرخواننده‌ای برای خودش گروهی درست کرده است! من همین جا یک سوالی ازاهالی موسیقی می‌پرسم که آیا برخی از این خوانندگانی که شعرهای حافظ و مولانا و سعدی و دیگر بزرگان این سرزمین را برای مردم می‌خوانند، خودشان چه مقدار به آن پایبند هستند؟! چقدراز آن همه شعرهایی را که برای مردم خواندند و می‌خوانند درتفکرشان و درزندگی شخصی خودشان پیاده می‌کنند؟! باورکنید اگرهمه ما ذره‌ای به همان شعرها عمل کنیم، این همه مشکل درموسیقی نداریم! از روزی که هنرمندان موسیقی ایران، دل‌هایشان با هم فاصله گرفت، اولین ضربه مهلک، به پیکر موسیقی ایران وارد شد! من شخصا آهنگسازانی را می‌شناسم که کارهای ضبط شده زیادی دارند. ولی به دلیل هزینه بالای خواننده، نمی‌توانند کارهایشان را منتشرکنند. خود من هم سال‌هاست که مجموعه‌ای را در قالب چند آلبوم آماده دارم، ولی به دلیل هزینه بالای خواننده، فعلا دست نگه داشتم. شما نگاه کنید که یک خواننده مثلا مطرح، وارد کارگروهی می‌شود و ادعای مالی او به اندازه کل گروه است! و حتی برخی اوقات به اندازه کل هزینه یک پروژه ضبطی فقط سهم خواننده می‌شود! خُب، کجای این انصاف است؟! کجای این کاردل است؟! کجایش هنراست؟! بعد می‌گویند، مگر ما چند تا خواننده خوب و مطرح داریم؟ جواب من همیشه این بوده که اگراین باندبازی و… در موسیقی کنار برود، دیگرجایی برای این خواننده‌ها نمی‌ماند. بس که ما خواننده‌های خوب و خوش صدا و جوان و با استعداد دراین مملکت داریم. من شخصا صد مورد خواننده‌هایی را درهمین تهران و خصوصا شهرستان‌های ایران می‌شناسم که تا به حال کاری ازآنها منتشرنشد، ولی باورکنید اگرصدایشان را بشنوید، متحیر می‌شوید. اتفاقا خواننده‌های با تکنیک و باسوادی هم درکارموسیقی هستند. فقط از بد روزگار شرایطی نیست که آنها معرفی شوند و آن روابط‌ و باندبازی‌ها برایشان مهیا نیست، وگرنه هیچ چیز ازاین خواننده‌ها کم ندارند.

    ولی همچنان خواننده‌ها در مساله مالی کوتاه نمی‌آیند؟

    عرض کردم که این خشت از سال‌ها پیش توسط دیگران کج نهاده شده، و همچنان این دیوار، کج می‌رود! اگرچه همین آهنگسازان و نوازنده‌ها، خواننده‌ها را پر‌توقع کردند، حالا هم خودشان باید توقع آنها را پایین بیاورند.

    چگونه؟

    شاید این حرفم قدری شوخی به نظر آید ولی با‌جدیت تمام عرض می‌کنم. باورکنید فقط یک سال آهنگسازان با هم توافق کنند که کار برای هیچ خواننده‌ای نسازند، آنوقت نه تنها موضوع مالی آن حل خواهد شد بلکه ارزش آهنگسازونوازنده هم در جامعه آشکار می‌شود و بسیارهم به چشم می‌آید. شما مطمئن باشید اگر پای صحبت تک تک نوازنده‌ها بنشینید، ته دلشان دوست ندارند که زیرسایه هیچ خواننده‌ای باشند.

    با این اوصاف، احساس نمی‌کنید که در کنارخواننده‌های مطرح، بهترمی‌توانید مردم را جذب کنید؟

    من اگر قصدم این بود که درکنار خواننده‌های مطرح، مخاطب جذب کنم یا اعتباری برای خودم درست کنم، مطمئن باشید از سال‌ها پیش که به من پیشنهاد کار می‌دادند تا به حال حداقل در ۵۰ نمونه آلبوم با آنها همکاری می‌کردم و حداقل در ۱۰۰ مورد برنامه داخل و خارج با آنها کنسرت می‌دادم. باورکنید خیلی چیزها مانع من می‌شود و به من اجازه نمی‌دهد که بیشترازاین موضوع را بشکافم. آنقدر از درد دل‌های بزرگ‌ترهای موسیقی شنیدیم، که خود درس عبرتی برای ما شد. شما فکرمی‌کنید چرا بعد از ۲۰ سال سابقه موسیقی، اولین آلبومم را تازه منتشرکردم؟! نمی‌خواهم با این حرف‌ها، نظرشما را رد کنم. چون حرف شما تا یک حدودی منطقی است. توده مردم برای من بسیار قابل احترام هستند. ولی من نمی‌توانم تفکرم را و موسیقی‌ام را سقوط بدهم تا مورد پسند شنونده واقع شوم. البته در این بین اگر کاری مقبول عموم افتاد، نوش جانشان. من به کاری که می‌کنم ایمان دارم. یعنی شما مطمئن باشید، زمانی که یک آهنگساز بتواند کاری واقعا قوی به جامعه هنری ارائه دهد، بالاخره حرف خودش را میزند و اعتبار خودش را به دست می‌آورد و همین طور مخاطب خود را پیدا می‌کند. حتی با یک خواننده جدید. همین کاری که خودم انجام دادم. حالا ممکن است به جای شش ماه، یک سال طول بکشد، ولی بالاخره پیام خود را به گوش مخاطب می‌رساند. من به صبر و زمان و درعین حال تلاش خیلی معتقدم. یک مقدار واقع‌بین باشیم. با این حال بگذارید منظورم را از منظری دیگر کامل‌تر کنم و قدری شفاف‌تر بگویم. چقدر آثاراز خواننده‌های سنتی ما در بازار است؟ شما لیست بگیرید ببینید همین موزیسین‌های ما چند تا از این کارهای خواننده‌های مطرح را خوب شنیدند یا حداقل خوب می‌شناسند؟ چند تا ازآنهایی را که شنیدند درخاطرشان ماند؟! به کدام کارها واقعا نمره هنری بالایی می‌دهند؟ فکر می‌کنید چرا خواننده‌ها به سراغ بازخوانی تصانیف قدیمی رفته‌اند؟ مشخص است، به دلیل اینکه کار خوب بسیار کم شده! یا به اصطلاح خوراک خوب ندارند! و مجبورند قدری ازاین راه برای خودشان اعتباری درست کنند. توده مردم هم که نمی‌دانند فلان اثر بازخوانی هست. پس وقتی آهنگساز نتواند کاری درست و قوی بسازد، بهترین خواننده هم آن را بخواند، کار در مدتی کوتاه از جامعه موسیقی فید می‌شود و می‌رود کنار! این را زمان به ما اثبات کرد. چرا نمی‌خواهیم واقعیت‌ها را بپذیریم؟ خواننده که نرفته از بازار و میدان و خیابان، مخاطب را صدا بزند و جمع کند، بلکه با آثارآهنگسازان مختلف توانسته این اعتبار را برای خود ایجاد کند. حالا آن مخاطبی که صحبتش را می‌کنید، خودتان قضاوت کنید ازآن کیست؟ درهرحال قدم اول آهنگساز است که می‌تواند کن فیکون کند نه خواننده! زمانی تأثیر خواننده مشخص می‌شود که اول آهنگساز، کاری قوی و پرمحتوا ارائه بدهد. آن وقت اینها مکمل یکدیگر می‌شوند. به عنوان مثال: به چه دلیل کارهایی مثل بیداد را تمام موزیسین‌های بزرگ و کوچک می‌شناسند؟! و بعد از گذشت حدود ۳۰ سال هنوز آن را دوست دارند؟! یعنی انصافا فقط برای صدای خواننده؟! همان اندازه صدای یگانه استاد شجریان نقش ایفا می‌کند که سنتوراستاد پرویزمشکاتیان، یا آهنگسازی او که کار را زیر و رو می‌کند. مقدمه آلبوم بیداد که بی کلام است – تا قبل از ساز و آواز – به محض اینکه تمام شده، آدم دلش می‌خواهد بازهم چند بار این مقدمه را گوش کند! به نظرمن بیداد مشکاتیان یک سمفونی ایرانی است! حدود ۳۰ سال ازعمر این اثر می گذرد! ولی هنوزهمان احساس را داریم! تصنیف شیدایی در آستان جانان که فقط یک سنتور و تنبک و آواز هست را همه می‌شناسند و هنوز زمزمه می‌کنند! این استادان مکمل یکدیگربودند وکارهایی که از آنها به یادگار ماند، هنوز هم در صدر جدول موسیقی ایران است. یا نینوای استاد حسین علیزاده! یا چهارمضراب بیات ترک استاد حسین علیزاده درآلبوم شورانگیز! یا قطعه خزان استاد مشکاتیان! اینها که بی کلامند! شما در یک کنسرت این نوع قطعات بی کلام را بزنید، مردم از جای خودشان بلند می‌شوند! من هدفم از این توضیح، چیز جامع‌تر و مرتفع‌تریست. میخواهم بگویم که الگوهای ما عوض شده! فکر ما و مسیر موسیقی ما عوض شده! روح جامعه هنری بیمار است! موضوع کلام یا بی‌کلام نیست. موضوع صرفا شخص خواننده یا آهنگساز یا مخاطب نیست! حالا ما می‌توانیم تا چند روز درمورد موضوع آهنگساز و خواننده و دیگر جزئیات آن بحث کنیم.

    با این حال، آیا بازهم به سراغ خواننده‌های مطرح می‌روید؟

    بله- قطعا- ما با کسی جنگ نداریم. فقط موضوع این است که باید به زحمت یک آهنگسازاحترام بگذارند. آنهم نه احترام ظاهری. همانطور که در ابتدای این بحث، خدمت شماعرض کردم، همواره معتقدم که خواننده‌های متعهدی هستند که بتوان با آنها همکاری سالم ودرست داشت و کاری زیبا و درخور هنرارائه کرد.

    از فعالیت‌هایی که پیش رو دارید بفرمایید.

    فعلا تمرکزم روی مجموعه‌ای است که در قالب ۲ آلبوم آماده کرده‌ام که البته فضاهای متفاوتی دارند (یکی با کلام و دیگری بی‌کلام) ولی بسته به شرایط سال جدید یکی از آنها را منتشر خواهم کرد که فعلا بیشترمایلم با کلام آن را منتشر کنم.

    صحبت پایانی؟

    فقط یک پیشنهادی به همه دوستان اهل موسیقی دارم که بی ارتباط با این بحث ما نبود و نیست و آن اینکه، حتما و حتما ۲ کتاب ارزشمند و بی‌نظیر استاد دکتر داریوش صفوت را بخوانند (کتاب موسیقی ملی ایران و به‌ویژه کتاب هشت گفتار درباره فلسفه موسیقی) که هر دو اثراز انتشارات کتاب سرای نیک است. یکبار خواندنش قطعا خالی از لطف
    نخواهد بود.

       
    برچسب ها

    مطالب مرتبط

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *