ديدار تو باغها، چمنها دارد
در هر قدمش دلم وطنها دارد
در لحظه ديدار تو خاموشم از آنك
دل، بيشتر از زبان سخنها دارد
محمدرضا شفيعيكدكني
لحظه شنيدن صداي ساز او، دنيايي سرشار از بودن و ماندن در دل و جان ترسيم ميشود و ماندگاري خاطرات 82 سال حضورش، امروز در قاب عكسهاي يادگاري او كه حالا در موزه هنرهاي معاصر اصفهان به ديوار آويخته شدهاند رقم خورده است. به تماشاي آنها برويم تا به ياد آوريم عصر طلايي گلهاي جاويدان را…
سيدحسن كسايي: متولد 3 مهر 1307 اصفهان
هنرآموخته نزد: مهدي نوايي، ابوالحسن صبا
داراي شيوه عالي در نوازندگي «ني» و «سهتار»
چهار يا پنج سال بيشتر نداشت كه با كشف صدايش به دنياي موسيقي راه پيدا كرد. منزل پدرش محفل انس هنرمندان قديم اصفهان بود. ني را به عنوان ساز تخصصي برگزيد. براي درك مكتب صبا به تهران آمد. كسايي در چنين فضايي پس از مدت كوتاهي مدارج بالاي موسيقي را طي كرد. پس از فوت استاد صبا، به معلومات خود قناعت نكرد و با تكيه بر استعداد ذاتي خويش و همچنين پشتكار و همت فراوان نزد استادان آن روزگار به تكميل اندوختههاي خويش پرداخت. همنشيني با مرتضي محجوبي، تاج اصفهاني، اديب خوانساري، حسن تهراني و ديگر موسيقيدانان آن روزگار به زودي كسايي را در مقام دستنيافتنيترين و تكرارنشدنيترينهاي تاريخ موسيقي قرار داد. او با چند دهه فعاليت مستمر، منظم و جدي ادبيات ديگري را براي ساز ني پيريزي كرد. ساعتها تكنوازي ني در راديو ايران و راديو اصفهان، ساعتها دونوازي (بيشتر همراه با استاد جليل شهناز)، همنوازي با بزرگاني چون حسين تهراني، مرتضي محجوبي، پرويز ياحقي و…، همنوايي با تاج اصفهاني، اديب خوانساري، حسين قوامي، عبدالوهاب شهيدي، ساعتها ضبط خصوصي همراه با سيدمحمد طاهرپور، جليل شهناز، مرتضي محجوبي، تاج اصفهاني و… خود گواه اين مدعاست. كسايي هنرمندي است كه جوهره معرفتشناسي هنرمندان قديم ايراني را نهتنها در موسيقي بلكه در تمام سلولهاي حيات شبانهروزياش جاري كرده است. شايد هيچ هنرمند همعصر كسايي نتوانست به اندازه او نظر و تحسين نخبهها و تودههاي مختلف جامعه را برانگيزد. پرويز ياحقي اعتقاد داشت: «استاد كسايي داراي لحن ويژه، تكنيك ممتاز و سليقه خاص هنري است. او نماينده تنها گرايش نينوازي در قرن اخير نبوده است، همزمان با او نوازندگان ديگري هم بودند و هستند ولي هيچ كدام مثل او نتوانستند ارزشهاي متفاوتي را در اين ساز كشف كنند. كسايي هنرمندي فرهنگساز و مولف است. همراهي او با استاد جليل شهناز يكي از درخشانترين آثار برجاي مانده در تاريخ موسيقي است كه ميتواند مرجع مهمي براي محققان و پژوهشگران به شمار آيد.» اما شايد استاد صبا بهتر از هر كس ديگري ارزشهاي ذاتي هنر او را ميدانست.
همسر استاد صبا در گفتوگوهايي كه به مناسبتهاي گوناگون داشته است بارها بر تاثير ساز كسايي بر روح استاد صبا تاكيد داشته است: «… هروقت صبا صداي ساز اين نوجوان اصفهاني را از راديو ميشنيد سرش را به جعبه راديو تكيه ميداد و به آرامي اشك ميريخت…» استاد صبا وقتي به كسايي نوجوان برخورد، عيار هنري و تفاوتهاي نهفته در وجود او را برتر از ديگران يافت و به همين خاطر هم براي مدتي بيشتر نيرو و وقت و امكانات خود را در اختيار شاگردش كه به زودي استاد جوان و قابلي شده بود گذاشت و براي رشد او از سرمايه هنري حيثيت خود هزينه كرد.به هر حال استاد كسايي سالهاي ميانه دهه 50 در اعتراض به وضعيت اجتماعي موسيقي از صحنه كنار كشيد. اين هنرمند بزرگ سالهاست تنهايي را برگزيده و محضرش را براي خاصالخواص قرار داده است. صرفنظر از چند معاشر قديمي و صميمي كه هر روز را با او و موسيقياش ميگذرانند، منزل پدري او هر روز ميزبان دوستداران هنر و شخصيت محكم و خستگيناپذير اوست و كسايي اين همه مهر را به پاس يك عمر عشق به موسيقي و ادبيات گرفته است. شايد امروز اين تصور در بين مردم وجود دارد كه با خانهنشيني او انگار آخرين چشمه جوشان هنر بداههنوازي و تكنيكهاي اصيل نينوازي خشكيده و از بين رفته است. اما حضور انبوهي آثار منتشر نشده كه حالا گوشه اتاق قديمي استاد جا خوش كردهاند اين تصور را از بين ميبرد.
چهارم مهرماه، درست يك روز پس از تولد او به ديدارش رفتيم. براي معالجه به تهران آمده بود. احمد مسجدجامعي وزير سابق فرهنگ و ارشاد اسلامي هم به ديدار استاد آمده بود. ساعتي بعد هم استاد محمدرضا شجريان همراه چند تن از دوستان و شاگردان به جمع پيوستند. استاد در بستر بيماري بود. با اين حال حضور مهمانان را با موسيقي پاسخ داد كه شرح آن ديدار در فرصت مناسبي خواهد آمد. چندي پيش ديداري ديگر در زادگاه او، شهر اصفهان، داشتيم. آنچه در پي ميآيد حاصل نشست ما با اين هنرمند بزرگ است. گفتوگو با استاد شايد آرزوي هر روزنامهنگار اهل موسيقي باشد و من اين فرصت را مرهون خانواده استاد ميدانم. به هر حال در اين گفتوگو بخشي از سوالهاي ما با استاد مطرح شد و ايشان بهرغم ضعف جسماني پاسخ ما را دادند. اميدواريم پس از بهبودي فرصت را براي گفتوگوي جامعتر و مفصلتر به ما بدهند.
حالا پرسش من و ديگر شيفتگان استاد از مديران كلان فرهنگي اين است كه در مورد وي چه كاري امروز شدني است كه فردا ناممكن خواهد بود؟
…………………………………………………………………………..
- حسن كسايي در 15سالگي براي نخستين بار (سال 1322)، در راديوايران، ني نواخت. آيا ميتوانم به عنوان پرسش نخست، سوال كنم كه آخرين اجرا يا ضبط رسميتان كي بوده؟
اگر باور بفرماييد(!) در 82سالگي، همين سه چهار ماه پيش بود كه با وجود كسالتهاي متعددي كه دارم به استوديو رفتم و درست يادم نيست كه يك افشاري يا شور با آواز آقاي تقي سعيدي اجرا كردم. البته نميتوانم بگويم آخرين، چون هنوز اميدوارم نفسي برايم باقي مانده باشد.
- حتماً اين طور است و صداي ني شما در طول تاريخ ايران تداوم خواهد داشت.
واقعيت اين است كه من يك آدم معمولي هستم، ولي وقتي ني ميان لب و دندانم قرار ميگيرد، نميدانم اين صدا از كجاست، كه خودم را هم تحت تاثير قرار ميدهد، و اين نيست مگر خواست خدا. حتماً هم اكتسابي نيست. بعضي شاگردها يا نوازندگان ني ميگويند فلاني ياد نميدهد(!)، من كه نميتوانم احساس خودم را به ديگري منتقل كنم. مولوي ميفرمايد:
لقمهبخشي آيد از هر كس به كس
حلق بخشي كار يزدان است و بس
- آقاي كسايي، شما موسيقي فرنگي هم گوش ميكنيد؟
البته. البته به شرط آنكه خوب باشد. من وقتي موسيقي خوب گوش ميكنم، زنده ميشوم، و وقتي موسيقي بد به گوشم ميخورد، ميميرم. بنابراين بارها مردهام و بارها زنده شدهام. پس معيار من، خوب بودن موسيقي بوده است. موسيقي ايراني بد: نه، موسيقي غيرايراني خوب: بله. هيچ تعصب ندارم.
- خبردار شديم فيلم مستند زندگيتان تصويربرداري شده و آماده مراحل تدوين است.
بله، به همت و هنرمندي آقاي مهرداد دفتري در دو سه سال اخير اين اثر تهيه شده است كه جا دارد در همين جا از عشق و علاقه و پشتكار ايشان در به ثمر رسيدن اين فيلم قدرداني كنم.
-طبيعتاً موسيقي متن فيلم، بايد از تكنوازي ني شما يا احتمالاً قطعات ساختهشده توسط خود شما باشد. مشخص است كه چه كسي تنظيم اين قطعات را عهدهدار خواهد شد؟
البته اولويت با آقاي حسين عليزاده است، به شرط آنكه قبول زحمت كنند.
- چون صحبت از آقاي عليزاده شد، تنظيم قطعه «سلام» توسط ايشان در سالها پيش يادم افتاد. بدون شك اين قطعه از معروفترين ساختههاي شما و همچنين موسيقي ايران است، كه شهرت فراواني هم در ميان تودههاي مردم دارد. آيا درست است كه ميگويند شما در بازار اصفهان اين آهنگ را ساختهايد؟
با آنكه بارها از من سوال شده و جواب دادهام، ولي چون ميفرماييد، چشم. يك روز كه از بازار اصفهان ميگذشتم، آقايي را ديدم كه بر مر كب سوار است و دكان دارها چون شگون داشت به او سلام ميكردند. آقا هم يكي به چپ و يكي به راست با حركت منظم سر و گردن، پاسخ ميداد: سلام عليكم… و اين داستان در طول مسير بازار ادامه داشت. آن روز كه شايد 19 يا 20 سالم بيشتر نبود، وقتي به خانه رسيدم، بر اساس همين موضوع، يك آهنگ دوضربي ساختم كه اسم آن را در ابتدا گذاشتم «پل خواجو» و بعدها به «سلام» معروف شد. اين آهنگ را با حالات مختلف در راديو اجرا كردم و مورد استقبال واقع شد.
- از اين اجراها، آيا نمونه ضبطشدهاي باقي مانده؟
بله، چند تايي هست، كه يكي از آنها با ويولن علي تجويدي، تنبك مهدي غياثي و ني اينجانب است و يكي هم با تنبك جهانگير بهشتي كه در راديو اصفهان ضبط شده.
- آهنگ «در كنج دلم» چطور؟
يك روز ظهر با آقاي پژمان بختياري منزل يكي از دوستان مهمان بوديم. ايشان غزلي ساخته بود به نام «در كنج دلم عشق كسي خانه ندارد» كه من هم همان جا روي آن آهنگي گذاشتم. ابتدا علي زاهدي و بعد داريوش رفيعي در راديوايران خواندند، چند ماه بعد هم آقاي منوچهر همايونپور كه به اصفهان آمده بود، اين آهنگ را برايش خواندم، كه در برگشت به تهران و با تنظيم حسين ياحقي به شكل موثري خواند.
- وقتي صحبت از موسيقي ايراني است، دوست داريد بيشتر در مورد كدام هنرمند صحبت كنيد؟
از همه، از همه آن هنرمندان، اما خب ترجيح ميدهم در خصوص هنر استاد مسلم موسيقي ايران، دوست قديم و صميم خودم، آقاي جليل شهناز مطلبي عرض كنم و آن اين است كه آقاي شهناز علاوه بر «تار»، سازهاي ديگر را هم به نحوي شايسته نواختهاند، و اساس مطلب در اينجاست كه ايشان به هر سازي كه دست بردهاند از سنتور، كمانچه، تنبك، ويولن و… فرهنگي در آن نهفته كه بايد گفت «فرهنگ موسيقي شهناز». بله، ترديدي نيست كه نوازندگان طراز اول هر كدام از اين سازها، از تكنيك بالاتر و بيشتري برخوردار بودهاند، و روانتر ساز زدهاند، اما در صداي كمانچه، و حتي در دودانگ صداي شهناز، فرهنگ ديگري نهفته، كه درك و شناخت آن براي هركسي مقدور نيست. شايد قرنها بايد تا مادر دهر يك «جليل شهناز» بزايد.
- دوستي ميگفت آقاي كسايي در «تيم فوتبال اصفهان» بوده است. البته من ميدانستم كه شما ورزشكار بودهايد، اما اين يكي را نميدانستم.
درست گفتهاند. سال 1326 در تيم فوتبال اصفهان بودم كه به مشهد رفتيم و همان سال هم تيم ما در كشور اول شد. در راه برگشتن از مشهد، راديو اتوبوس خبر فوت تاثر برانگيز مهدي نوايي (استاد نينواز) را داد. يادش براي هميشه گرامي. سال بعد فينال بين تيمهاي اصفهان و تهران بود. يكي از فورواردهاي تيم تهران، شوتي كرد كه به تير افقي دروازه خورد و تقريباً تا يكسوم طول زمين برگشت، اما از آنجا كه در آن سالها حتماً بايد تيم تهران به قهرماني ميرسيد، بلادرنگ داور سوت كشيد، و در نهايت بازي يك بر صفر به نفع تيم تهران شد.
- رديف موسيقياي كه با سهتار و آواز اجرا كردهايد، سال گذشته منتشر شد. رديف ني، كي اجرا شده و كي منتشر ميشود؟
خوشبختانه رديف سهتار و آواز مورد استقبال مردم قرار گرفت، به طوري كه هر روز از گوشه و كنار مملكت تماس تلفني با بنده دارند، و قدرشناسي ميكنند. از لطف همه سپاسگزارم.
- و رديف ني؟
رديف ني را هم كه سه سال پيش، يعني اوايل تابستان سه سال پيش اجرا كردهام، شايد همين روزها منتشر شود. اين را عرض كنم كه من اصولاً به دنبال كيفيت گوشهها بودهام، نه كميت آنها.
- آقاي كسايي شما به عنوان يك موسيقيدان مكتبديده، صاحب اثر و صاحب نظر، درباره «رديف مكتب اصفهان» چه نظري داريد؟ اساساً چنين رديفي وجود دارد؟
اگر رديف مكتب تبريز، اصفهان، شمال، جنوب، شرق و غرب داريم(!)، بنده بياطلاع هستم. رديفي را كه از كودكي تا به امروز روي آن كار كردهام، شناختهام و ميدانم «رديف موسيقي ايران» است، نه كم و نه زياد!
- آيا در گذشته چنين عبارتي از موسيقيدانان قديم اصفهان شنيده بوديد؟
نخير، اين حرفها اصالت ندارد.
- اوايل مهرماه كه براي معالجه به تهران آمده بوديد خدمت شما بوديم كه آقاي شجريان هم به اتفاق چند تن از دوستان به ديدنتان آمدند.
بله، در اين سالها كه بنده و آقاي شجريان هر دو كسالت داشتهايم، هر از گاه احوالپرس هم بودهايم، يا با هم ملاقاتي داشتهايم. در اين سفر اخير هم ايشان با نهايت لطف و دوستي متقابلي كه داريم به ديدنم آمدند و ساعتي با خاطرات گذشته و «ساز و آواز» زندگي كرديم، كه سعدي گفته است: «چنين كردند ياران زندگاني».
- آقاي لطفي چطور؟
لطف آقاي لطفي نسبت به بنده، ثابت و دائم است. ايشان قرار است هفته آينده، اصفهان به ديدنم بيايند.
- به اميد بهبودي كامل و آرزوي طول عمر براي شما، كلام آخر را از زبان شما بشنويم.
بعد از سالها بياعتنايي از طرف مسوولان، در 82سالگي و با وجود كسالت مزاج، امروز ميگويم كه اي كاش در جاي ديگري به جز اينجا زندگي كرده بودم. «به هر آن كجا كه باشد به جز اين سرا سرايم» چون ديگر تحمل اين همه بياعتنايي را ندارم! بله، طي شد! گفت:
عشق آمد به دل و شور قيامت برخاست
زندگي طي شد و اين معركه برپاست هنوز
دیدگاهتان را بنویسید