اول صبح، بیست دقیقه مانده به ساعت شش میزند به کوه. دوستان و همراهاناش برای این ورزشهای صبحگاهی، بیشتر ورزشکاران هستند؛ اما موسیقی در همه زندگیاش جاری بوده و هست. میگوید: «من سالهاست که ورزش میکنم و همیشه خودم را آماده و سرحال نگه داشتهام که این موضوع مهمی برای یک خواننده است. هر روز صبح با آقای «مهدیزاده» (قهرمان کشتی) و دوستان ورزشکار دیگر به کوه میرویم و در آنجا یکی از کارهایی که میکنیم، این است که آواز میخوانیم و راه میرویم. یعنی در کوه تمرین هم میکنیم.»
مرامش مرام مردان قدیم است؛ درِخانهباز و روراست. نه هیچکس را آنقدر بزرگ میکند که نشود نقدش کرد و نه با کسی دشمنی و کینه دارد. تقریباً با همه بزرگان موسیقی و ترانه همکاری و در بالاترین ردههای آواز و موسیقی ایرانی کار کرده است. اما در نگاهش به هنر و موسیقی ایرانی، ذرهای تعصب خشک وجود ندارد و در کار، تنها برای یک چیز اصالت قائل است: خلاقیت. میگوید: «ردیف مثل دودوتا، چهارتا و چهار عمل اصلی است. شما اینها را یاد میگیرید که بتوانید مسأله حل کنید. اگر مدام بخواهید بگویید سه چهار تا، دوازدهتا و سه پنج تا پانزده تا، مردم به شما میخندند. اینها پایه است برای حل مسأله و تازه حل کردن مسأله هم، راههای مختلف دارد. اگر شما یک سهگاه بخوانید و دوباره یک سهگاه مثل همان بخوانید و ده تا سهگاه مثل آن بخوانید که اهمیتی ندارد. یکی بخوان و بگو همان را ده بار پخش کنند.»
اینها را کسی میگوید که سالها با «نورعلیخان برومند» دَمخور و همراه بوده و در رادیو ۱۷ سال فقط آواز میخوانده: «استاد «صبا» شب و روز با «نورعلیخان برومند» بود و چون آقای «برومند» چشمش نمیدید، من عصای دستش بودم. من میرفتم آقای «صبا» را میآوردم و بعد میبردم میرساندم، ایشان را میبردم پیش «صبا» و دیگران و در این بین، از این بزرگان خیلی چیزها یاد گرفتم. تنها شعر و ادبیات و موسیقی نبود. زندگی کردن، احترام بزرگتر را نگه داشتن، عشق به آثار خوب، عشق به کارهای خوب گذشتگان، خوبی کردن و همه و همه. «نورعلیخان» میگفت شما نباید مثل آقای «بنان» یا آقای «فاختهای [قوامی]» بخوانی. آنها دارند به آن خوبی میخوانند. اگر شما میخواهید بخوانید، باید حتماً یک سبک و روش برای خودتان انتخاب کنید که قبلاً وجود نداشته. من اینها را به عنوان اصول کاری خود مدنظر گرفته بودم که بعد آن آواز شور را با مرحوم «مرتضیخان محجوبی» خواندم: «مست مستم ساقیا دستم بگیر.» این شور از یک گوشه به نام مثنوی بود، اما من طوری آن را اجرا کردم که استثنایی بود و سابقه نداشت. من با این آواز معروف شدم، نه با ترانه. اگر ترانه هم خواندم، نرفتم ترانههایی که از قدیم وجود داشت را بخوانم. بعد از ۱۷ سال وقتی آمدم ترانه خواندم، چیزی را خواندم که برای آن روز و روزگار بود. من چیزی که از استادانم آموخته بودم را گسترش دادم و چیزی را اجرا کردم که تا آن موقع کسی انجام نداده بود و این روال طبیعی هنر و علم است. به قول مرحوم «صبا»، اگر علم قرار باشد درجا بزند و هیچ شاگردی از استادش جلو نزند که علم نیست و تمام علمها میخوابد. باید شاگردان از استادان جلو بزنند تا علم پیشرفت کند. ببینید الان موبایل به کجا رسیده است. آقای «نادری»، دانشمند ایرانی ناسا، شاتل را میبرد توی آسمان و در کره مریخ مینشاند. اینها شاگردانی هستند که از استادان جلو زدهاند. اگر ما مدام بگوییم منم، منم، این هیچکسی را به هیچجا نمیرساند و زندگی، موسیقی، عشق و عرفان را هم از بین میبرد. بعد میبینید که این روزها اکثر موسیقیها شبیه هم شده است.چرا؟ برای این که آن حال و خلاقیت وجود ندارد. من همیشه به شاگردانم میگویم، درست است که شاگرد من هستی، اما خودت باید جلو بروی.»
به همه، اینها را میگوید. در این نزدیک به ۱۲-۱۳ سال بارها خوانندههای جوان زیادی را دیدهام که از اقصینقاط کشور آمدهاند تا از استاد درس بزرگی و ماندگاری بگیرند. همه را به خودشان و به آموختن و تلاش کردن ارجاع میدهد. به خودش هم برمیگردد که از استادانش همین را آموخته است: «وقتی من پا به عرصه هنر گذاشتم، خوانندههای خیلی خوبی داشتیم. آقای «بنان»، «فاختهای»، «عبدالوهاب شهیدی»، «ایرج»، «محمودی خوانساری»، «نادر گلچین» و دیگران. آنها همه جایگاه خودشان را داشتند و همه خوب بودند. اما چه اتفاقی افتاد که من توانستم جایگاه خودم را پیدا کنم؟ من نیامدم با «مرغ سحر» خودم را معروف کنم. این اواخر که مد شده بود همه فقط «مرغ سحر ناله سر کن» را بخوانند. فکر میکردند اگر «مرغ سحر» بخوانند، گل میکنند. بابا این برای آن زمان بوده، خیلی هم خوب بوده، اما شما باید چیزی برای زمان حال بخوانید. من وقتی شروع کردم، ۱۷ سال فقط آواز خواندم، نه ترانه. ۱۷ سال آواز خواندم و با «مست مستم ساقیا دستم بگیر» معروف شدم و بعد در موقعیتی که فکر کردم مناسب است، شروع کردم به خواندن ترانه. حالا اگر من به شاگردم بگویم فقط باید همین قالبی و شکلی که من میخوانم بخوانی و همینجور تحریر دهی، آن شاگرد خراب میشود. شاگرد باید ردیفها و دودوتا چهارتا را از من یاد بگیرد، اما راه خودش را برود. شما ممکن است برای آمدن به منزل ما بروی سر پل تجریش، بعد بروی توپخانه بعد بیایی فرمانیه یا صد راه دیگر، اما مهم این است که به اینجا برسی. راههای رسیدن بینهایت است و هرکس باید راه خودش را برود. برخی از خوانندگان، خوانندگان قالبی هستند. مثل قالبهای خِشت که سابقاً یک قالب میگذاشتند که چهارگوش بود و در آن خاک و گِل میریختند و دوباره یکدفعه میدیدید صدتا خشت بغل هم، همه یکاندازه است. این نوع قالبی زدن و خواندن را مردم نمیپسندند. مردم دنبال چیز نو هستند. اگر آوردید، خریدارش هم پیدا میشود.»
اینها را با تمام وجود میگوید، چون سالها با این عقیده زندگی کرده است. جایجای حرفهای استاد درس است برای همه هنرمندان به خصوص هنرمندان موسیقی امروز، حتی اگر ژانر کاریشان موسیقی اصیل ایرانی نباشد. این حرف همیشه یک راهکار است: «مردم دنبال چیز نو هستند. اگر آوردید، خریدارش هم پیدا میشود.»
وقتی این را میگوید، منظورش فقط موسیقی اصیل ایرانی نیست. میگوید: «به نظر من تمام موسیقیها زیبا هستند؛ راک، پاپ و هر سبک موسیقی اگر به شکل صحیح خود اجرا شود، زیباست. تنها سهگاه و شور زیبا نیستند. موسیقی انواع و اقسام دارد و اگر بگویید فقط فلان سبک، به نظر من خودخواهی است.» و ادامه میدهد: «عدهای هستند که سلیقه خودشان را بر همهچیز مقدم میدانند، اما به نظر من همه کارها خوب هستند و هرکس سلیقه خودش را دارد و همینطور هرکس جایگاهی دارد. آقای «بنان» در موسیقی یک جایگاه دارند، آقای «فاختهای» یک جایگاه و همینطور آقای «ادیب خوانساری»، یک جایگاه. «طاهرزاده»، «نادر گلچین»، «محمودی خوانساری»، «شجریان» و… هرکس به نوبه خود جایگاهی دارند. هیچوقت نباید بگوییم فقط من درست میگویم و بقیه هیچ هستند. نه، دیگران بودهاند که ما توانستهایم باشیم.»
در گفتههای استاد، اصل بر اصالت استوار است در هر چیز و هنر و انسان و هنرمند اصیل، از درونش و از وجودش میآید و آنکه میخواهد مثل «گلپا» باشد که در ۸۰ سالگی هم تأثیرگذار و شنیدنی است، باید بر این اصالت و انسان تأکید کند: «شما اگر الان با هنرمندانی که از دوره ما ماندهاند صحبت کنید، هیچوقت حرف بد راجع به کسی نمیشنوید. شاید در نهایت بگویند فلانی خیلی خوب است، اما این نقاطضعف را هم دارد، اما نقاطضعف را هم گنده نمیکنند و برای زحمتی که دیگران کشیدهاند، ارزش قائلند. اما حالا همه اصل مطلب را فراموش کردهاند و دنبال یک نقطه جوهری در یک قالیچه زیبا میگردند تا آن را درشت جلوه دهند. همه محترم هستند و جایگاه خودشان را دارند. مردم هم خوب میفهمند که چه کسی چه کاری انجام داده و همینجا میگویم که من دست تمام هنرمندان ایران را میفشارم و همه آنها را دوست دارم.»
همیشه هم برای این درسهای اخلاقی، از پیشکسوتان و دوستان ذکر خیری میکند: «هنرمند تنها این نیست که خوب بخواند یا خوب ساز بزند، باید چیزهای دیگری را هم در کنارش یاد بگیرد و کار کند. آقای «تهرانی» همیشه میگفت اول آدم باشید، بعد هنرمند.»
در آخرین کنسرت استاد «خرم» برای دیدن کنسرت و دیدار دوست قدیمش به سالن برج میلاد رفته بود. استقبال مردم آنقدر بود که آنجا را به هم ریخته بود. وقتی استاد «خرم» درگذشته بود، از استاد «گلپا» دربارهاش پرسیده بودم. گفته بود: «عقدهها کنار میرود و چوب لای چرخ گذاشتنها انشاءالله تمام میشود و وقتی همه میخواهند از ته دل قضاوت کنند، میبینند که این موضوع درست است که «خرم» یک آهنگساز بینظیر بود. چیزهایی از گوشههای مختلف پیدا میکرد که از دانش، هوش و هنرمندی بینظیرش حکایت میکرد. «خرم» فراموش نمیشود. هروقت شما آهنگی از او را زمزمه میکنید، یعنی او زنده است.»
هنرمند را هنرش زنده نگه میدارد و «گلپا» را هنرش، عشقش و زندگی سالمش. در ۸۰ سالگی میخواند و این معجزه عشق است. هیچچیز، حتی سالها نبودن در متن جریانات روز موسیقی او را از یاد مردم نبرده است و هر روز در خاطر مردم بزرگتر میشود. این هم معجزه عشق است.
۸۰ سالگیات مبارک استاد. سلامت باشی و عمر با عزتت مستدام، آقای اصالت و آواز!
دیدگاهتان را بنویسید