طاهره رحیمی: «تو ای پری کجایی»، «رسوای زمانه»، «غوغای ستارگان»، «آمد اما»، «از من بگذر» و دهها قطعه به یادماندنی دیگر که در ماندگاری به ترانههای فولکلور ایرانی شانه میزند، ساخته ذوق و خلاقیت «همایون خرم» بود؛ هنرمندی که «ابوالحسن صبا» تواناییهایش را در موسیقی کشف کرد و «معرفت موسیقی» به او آموخت و برنامه محبوب «گلها» با او جان تازهای گرفت. خرم تقریبا ۵۰سال برای موسیقی ایرانی نوشت و اگرچه ساعت ۱۰ شب ۲۸ دی سال ۹۱ علایم حیاتیاش قطع شد، اما با ساختههایش برای همیشه در دل و زبان مردم ایران جاودانه ماند. به بهانه سالروز درگذشت مرحوم خرم با «رضا خرم» یکی از فرزندانش، درباره زندگی شخصی و خاطرات همایون خرم گفتوگویی انجام دادهایم. او بهتازگی کتابی با عنوان «بس نکته غیرحسن بباید» درباره جنبههای اخلاقی و فردی پدرش نوشته است که همزمان با کنسرت «ارکستر آکادمیک تهران» در تالار اندیشه حوزه هنری عرضه خواهد شد. دو شب کنسرت روزهای ۲۸ و ۲۹دی با گلچینی از آثار مرحوم خرم و برای بزرگداشت او روی صحنه خواهد رفت.
در کتاب «بس نکته غیرحسن بباید»، به جنبههای اخلاقی و شخصی متمایز پدرتان اشاره کردید، عصاره این ویژگیها چیست؟
در یک کلام اخلاق. البته اخلاق موضوع جامعی است و مهمترین ویژگی اخلاقی پدرم تواضع ذاتی او بود. این اخلاقش تصنعی نبود. بعضی بسیار متواضع هستند، اما تواضعشان از غرور خیلی بدتر است. او ذاتا متواضع بود؛ چون اصلا خودش را بزرگ نمیدید که تکبری هم داشته باشد. علاوه بر این پشت کسی حرف هم نمیزد. یکبار ندیدیم که کسی را تکذیب کند. یادم هست یکبار فردی آمد و از یک نوازندهای انتقاد کرد که کارش را بلد نیست. اما پدر به جای تاییدش گفت: «از تو که نمیزنی که بهتره!» همیشه نکات مثبت را میدید. اینها همیشه نتیجه تزکیهای بود که انجام داده بود. عزت نفسی به دست آورده بود که این مسایل برایش اهمیت نداشت.
پدرم همیشه میگفت استاد صبا یک معلم بینظیر است و هنرمندی بیهمتا. اما غیر از وجوه هنری، همیشه درباره استاد صبا میگفت او یک درویشصفت واقعی و بسیار مهربان بود. به اعتقاد پدرم، صبا در عین توانایی فوقالعاده، بسیار متواضع بود و اگر کسی او را در خیابان میدید فکر میکرد یک فرد بسیار معمولی است.
چه چیزهایی از استاد صبا را برایتان نقل میکردند؟
چند خاطره خیلی در ذهنم مانده. پدر من چثه ریزی داشت و مخصوصا وقتی که پیش استاد صبا رفتند، تقریبا ۱۰ساله و خیلی هم کوچکتر بودند. آن زمان ویولن کوچک و «دوچهارم» نبود و همه ویولنها «چهارچهارم» و بزرگ بود. پدرم میگفت ویولن را که دستش میگرفت، تقریبا همقد ویولن بود و با آن یک مثلث قائمالزاویه تشکیل میداد. تصورش هم این بود که استاد صبا وقتی انگشتان او را ببیند، میگوید این انگشتان کوچک به درد ویولن نمیخورد. تعریف میکرد اولین روز آموزش، استاد صبا به او گفته بود: «باباجان انگشتاتو ببینم.» بعد هم گفته بود: «شروع کنیم تا ببینیم چی میشه.» از اولین روز تا روز آخر هم پدرم را همان باباجون صدا کرده بود، نه همایون، نه خرم و نه مهندس و هیچچیز دیگری. یک خاطره، به تعبیر خودشان «معرفت موسیقی» بود. پدرم تعریف میکرد که همه کتابها و ردیفها را پیش استاد صبا تمام کردم و یک روز گفتم استاد چه کنیم. صبا گفته بود: «هیچی دیگه تموم شد.» خلاصه پدرم سماجت میکنند و استاد صبا میگوید: «از این به بعد اگر میخواهی ادامه بدی، دیگه نت و دفتر را باید بذاری کنار. این دیگه معرفت موسیقی است.» تعریف میکرد که من در آن سن وسال، تنها تصورش از معرفت این بود که میگفتند جاهلهای قدیمی معرفت دارند. بعد فهمیدیم که معرفت منظور صبا؛ شناخت، آگاهی و عشق به موسیقی است. همیشه این مصرع را از حافظ مثال میزد: «بشوی اوراق اگر همدرس مایی/که درس عشق در دفتر نباشد.» این یعنی بتوانید یک آهنگساز خوب، بداههنواز و خلاق متفاوت از نوازندگی صرف باشد. بابا میگفت کسی که همان چیزهایی را بزند که قبلیها زدهاند، این ضبط صوت است. خلاصه تا مدتها، همچنان پیش استاد صبا میرفتند و ساز میزدند. به قول پدرم خودمان میدانستیم چهکار میکنیم، مثلا نتیجهاش آن شد که پدرم در گوشه بیداد همایون چقدر آهنگ ساخته.
مثل اینکه مرحوم خرم تا روزهای آخر هم همچنان ساز را زمین نمیگذاشتند.
بله. ایشان ۲۸دی فوت کردند و تا هفته اول دی شاگردانش میآمدند و میرفتند. پیش از آنکه حالش بد شود، آقای «بردیا صدرنوری» صحبت کرده بودند که کنسرتی با پدرم بدهند. برای همین هم برای تمرین میآمدند اینجا. ۱۰روز مانده به فوتش، ساعت سه بعدازظهر، پدر وقت شیمیدرمانی داشت و ساعت پنج هم با آقای صدرنوری قرار تمرین. فکر کردم که قرار تمرین را کنسل کرده. گفتم: «بابا شیمیدرمانیهها اذیت میشوید.» گفت: «حالا که خوبیم. کنسل نکن.» خلاصه برگشتیم و به تمرینش رسید و فقط به خاطر جای سرمها روی دستش نمیتوانست ویولن دست بگیرد. باور کنید اگر کسی با ایشان مینشست احساس میکرد که او تا آخر دنیا زنده است. دو، سه روز مانده به فوتش در بیمارستان، خواهرم بهشان میگفتند بابا حالا با شما کار داریمها، حداقل ۲۰سال دیگه باید باشید. با همان وضعیت که حرفزدن برایش مشکل بود، با خنده میگفت یک صفر هم بذار جلوش. اما از طرف دیگر برای مردن آماده بود و همهچیزش آماده بود.
آقای خرم از آهنگسازان محبوب برنامه گلها بودند، پس از انقلاب چه میکردند؟
بله. بالاجبار خانهنشین شدند که تقریبا بیشتر از ۱۵سال طول کشید. متاسفانه باید بگویم که بسیاری رقبای هنری، افرادی مثل پدرم را کنار گذاشتند. تمام برنامه گلها را چهار ویولنیست میگرداندند؛ پدر بنده، آقای علی تجویدی، پرویز یاحقی و حبیبالله بدیعی. دیدند نمیتوانند که بگویند فلانی یا آن دیگری نباشد، بهترین راه را در این دیدندکه بگویند ویولنساز غربی است و نباید باشد. بهقول پدرم، هر سازی را که از موسیقی حذف کنید، جفا به موسیقی است و بعد هم رادیو و تلویزیون چیزی شد که امروز هست. البته پدرم آدم ناامید یا گوشهگیری نبود. فعالیت میکرد و آهنگ مینوشت. البته کارهایش سفارشی نبود. ممکن بود در عرض یکسال چیزی نسازد و در عرض یک هفته چندین آهنگ بنویسد. خودش میگفت باران نت است و من باید جمع کنم. ضمنا از سال ۶۴ آموزش موسیقی را در خانه به صورت جدی هم شروع کرده بود.
افراد مبتدی را هم قبول میکردند؟
از این ژستها نداشت که برو پیش ۱۰ تا استاد دیگه و بعد بیا پیش من. میگفت اگر کسی علاقه داشته باشد، میفهمم. اگر هم کسی نخواهد خودش ول میکند. یعنی از همانسال ۶۴ تا دو، سههفته به فوتشان هفتهای دوروز در خانه چندین ساعت آموزش میدادند و خودشان را مسوول میدانستند. الان هم بسیاری شاگردان خوب دارند که در داخل و خارج کشور کار میکنند.
از چه زمانی گوشهنشینی تمام شد؟
البته هیچوقت که گوشهگیری نداشتند، اما از سال ۷۵ فعالیت اجتماعیشان از سر گرفته شد. اتفاقا همین آقای مرادخانی که معاون هنری وزیر هستند، رییس دفتر موسیقی بودند. ایشان ترتیبی دادند تا یک کنسرت ویولن برگزار شود. آقای مرادخانی خودشان جالب تعریف میکنند. میگفتند ما فکر کردیم تنها کسی که میتواند بیاید و کسی هم نمیتواند ایرادی بگیرد، آقای خرم است. بابا قبول کردند اما گفتند که خوانندهای نمیخواهند و تنها شرطشان آن بود که یک نوازنده پیانو که آن هم خانم باشد، همراهیشان کند. برای اینکه میخواستند خانمها هم روی صحنه بیایند. آن زمان قبولکردن شرایط سخت بود، اما در نهایت با خانم «فریبا جواهری» در تالار وحدت برای سه شب کنسرت دادند و با آنکه هیچ تبلیغاتی صورت نگرفته بود، واقعا استقبال عجیب بود. فکر کنم در عرض چند ماه ۱۶برنامه با خانم جواهری اجرا کردند. نه روزنامه و نه بیلبوردی، اما خیلی صدا کرد.
غیر از این آثار، کارهای دیگری هست که روی کاغذ مانده باشد؟
از پدرم روی کاغذ ملودیهای زیادی دارم که همه را مرتب و دقیق با تاریخ اثر نوشته است. اما هشت اثر هست که کامل ساخته است؛ یعنی آهنگ کامل همراه با جواب ارکستر و شعر. دو شعر متعلق به آقای «بیژن ترقی» و مربوط به قبل از فوت ایشان است، یکی هم مربوط بهسالهای قبل انقلاب است که سایه آقای «هوشنگ ابتهاج» رویش شعر گفتهاند. دو شعر را آقای اکبرزاده، یکی را هم آقای شیرازی گفتهاند و یکی هم شعرای ساربان سعدی است. سهتای اول را زمانی که زنده بودند، اجرا شد و برای پنجتای دیگر هم منتظر موقعیت مناسب هستیم.
این سه اثر به زودی منتشر میشوند؟
ضبط شده، اما فعلا قرار نیست منتشر شود.
از برنامه گلها چه خاطراتی برایتان میگفتند؟
وقتی برنامه گلها اجرا میشد، ما کم سن وسال بودیم و پدرم هم عادت نداشت، در خانه حرف کار را بزند. اما بعدها چیزهایی تعریف میکرد. یک خاطرهشان مربوط به برنامه «گلهای تازه» و قطعه «تو ای پری کجایی؟» است یعنی زمانی که آقای ابتهاج مسوول موسیقی رادیو بودند. میگفت ملودی این کار، از آنها بود که یکدفعه ملودیاش کامل آمد، برخلاف بعضی کارهایی که سخت آنها را ساخت. مثل قطعه «آمد اما در نگاهش». پدرم میگفت برایم راحت بود که یک چیز ساده بسازم، اما هر کار میکردم راضی نمیشدم. مینوشتم و پاره میکردم. اما پری کجایی را طی یک شب تا صبح نوشت، کامل. خود ملودی، مقدمه و جواب ارکستر. صبح تمام میشود و به آقای ابتهاج میدهند. چون آقای ابتهاج از پدرم خواسته بودند که.
که روی اشعارشان ملودی بنویسند؟
نه اتفاقا برعکس. در بیش از۹۰ برنامه گلها، اول ملودی ساخته میشد و بعد شاعر رویش شعر میگذاشت. ملودی تو ای پری کجایی ساخته شد، بدون هیچ کلامی و بعد برای آقای ابتهاج میخوانند.
آقای ابتهاج این شعر را برای همین قطعه ساختند، قبلا آن را ننوشته بودند؟
نه. شاید در ذهنشان چیزی داشتهاند، اما بر مبنای آن آهنگ کلام را نوشتند و بر اساس سیلابهایی که آهنگ بهشان میداده، شعر را نوشته. آهنگسازان خوب میگویند شعر آنها را محدود میکند. شعر یک وزنی دارد که آهنگساز باید آن وزن را بشکند. پدرم میگفت این کار سختی است.
یکی از ویژگیهای آثار آقای خرم، ملودیهای متفاوت و آشنای اوست. آنطور که آدم احساس میکند که اصل ملودی، یک ملودی فولک بوده و آقای خرم آن را بسط دادهاند
بله. کارهای او خیلی متنوع است. از یک طرف کارهایی دارند که آدم احساس میکند فولکلوریک است و از طرف دیگر کارهای بسیار مدرن، مثلا یک کاری بوده به اسم «شهزاده رویاها» که اواخر اجرا شد و بسیار بهروز است. حتی آهنگهای پاپ بسیار زیبایی ساختهاند که پدرم میگفت حالا نگذار اینها منتشر شود، آنها را وقتی ۳۰ساله بودم ساختم و الان سن وسالی دارم. میگفتم: «بابا خیلی قشنگه.» میگفت: «نه حالا میگویند آقای خرم در ۸۰سالگی آهنگ پاپ میسازد.»
دیدگاهتان را بنویسید