موسیقی ایرانیان – بیتا یاری: یکی از کامکار ها؟ کدام؟ یکی از اعضای خانواده مهم موسیقی ایران که متنوع و متعدد چهره موسیقی به صحنه هنر کشور عرضه و معرفی کرده است. میگویند، خودش نیز میگوید که دف را به عرصه عمومی موسیقی آورده است. تا قبل از آن چه؟ دف سازی نشسته در خانقاه بود. در حصار سایه امن خانقاه گوشه گرفته بود تا از گزند حلال و حرام موسیقی مصون بماند. بیژن کامکار را شرف دف ایران میدانند. این ساز سماعی را از حلقه به عرصه آورد .وقتی برای مصاحبه رسیدم در حال انجام تمرینهایی بود که دکتر برای دست چپ او تجویز کرده. دست چپی که صدای ضربات او بر روی پوست دف سالهای سالهای گوشنواز علاقمندان موسیقی بوده است . “بیژن کامکار” آبروی دف نوازی شده است . اویی که توانست این ساز را در گروه نوازی موسیقی ردیف دستگاهی وارد کند و سالهاست با آموزش آن به فراگیرشدن هنر دف نوازی کمک کرده است. بعد از فارغ التحصیلی از دانشکده هنرهای زیبا در سالهای دهه پنجاه تنها کسیکه در گروهای موسیقی دف می نواخت او بود اما اکنون در سراسر کشور دف نوازان زیادی هستند که می توان همه آنها ماحصل دف نوازی بیژن کامکار دانست. او که صدای خوشی نیز دارد خواننده گروه کامکارهاست و آلبومهای زردی خزان و کامکارها که در دهه شصت منتشر شد همچنان در یادها سبز مانده. ۲۸ آذر شصت و پنجمین زادروز اوست به همین مناسبت با او در خصوص فعالیتهایش از نوازندگی دف و تار و رباب تا آموزش دف و آخرین ایده های محقق نشده اش به گفت و گو پرداخته ایم.
از اولین جرقه های علاقمندی به ساز دف بگویید که چطور شد به این ساز مراسم آیینی علاقمند شدید؟ باتوجه به اینکه در گروه کامکارها همیشه رباب را به عنوان ساز دوم می نوازید.
ابتدا بگویم من نیز از شاگردان پدرم حسن کامکار هستم و موسیقی را از پدر آموختم. در قدیم در حدود یکصد سال پیش به علت ممنوعیتهایی هنر موسیقی به صورت خاندانی منتقل میشد و کمتر به عنوان شغل بود.. در اروپای قبل رنسانس هم موروثی بودن اموزش موسیقی را داریم. بچه که بودیم به خانقاه می رفتیم. در خانقاه همیشه مراسم ذکر و سماع و طلیعه و… همیشه با دف همراه بود. دف را در خانقاه و خیابان دیده بودم. چراکه دراویش در چند مورد از خانقاه به بیرون می آیند هنگام تشییع جنازه مشایخ و جوانان، استقبال از مشایخ. آن زمان هر محله ای در سنندج ۵ یا ۶ خانقاه داشت و هر خانقاه به نسبت بضاعت خانقاه از ده تا سی نفر دف زن داشتند. تصور کنید وقتی شیخ به گلوگاه شهر می رسید و برای استقبال از او از تمام خانقاه ها دف زنان بیرون می آمدند و درگلوگاه شهر بهم میرسیدند. اینها را که دیدم جذب دف شدم. از زمانیکه به یاد نمی آورم دف را به دست گرفتم میدانم آنقدر بودم که از نظر فیزیکی توانایی نگهداری دف در دستانم را داشتم. در دوران نوجوانی ۱۳-۱۴ سالگی دف را دست بطور جدی گرفتم . ابتدا حرکات دست را که در خانقاه دیده بودم حتی بدون اینکه کوچکترین سوالی از آنها در خانقاه کنم در خانه تمرین می کردم.
اولین سازی را که با آن نوازنده شدید کدام بود؟
اولین سازی که زدم تنبک بود همانگونه که اکثر اعضای خانواده شروع کردند. و اتفاقا پیشنهاد خوبی برای جوانانی است که میخواهند شروع به آموختن ساز کنند. چراکه یکی از چهارستون موسیقی ریتم است. اگر به ریتم اشراف داشته باشید موسیقی را بهتر احساس و درک می کنید و آن را بهتر پیش می برید. بخش اعظم نت نویسی ، دشیفر کردن و نت خوانی با ریتم منتقل می شود.به همین علت من هم مثل بقیه برادران اول تنبک را دست گرفتم.
ساز بعدی شما چه بود؟
همه سازهایی را که در خانه موجود بود را دست گرفته ام خاطرم هست که حتی قبل از پشنگ سنتور می زدم اما ادامه ندادم. سه تار و ویولون پدر و تار را هم دست گرفتم.
بعد تنبک، آکاردئون، ملودیکا و حتی درگروه جاز گیتار زدم. در گروه کاخ جوانان سنندج جاز هم نواخته ام. بعد از ملودیکا ، ساز تار را در دست نوازنده ای که از آذربایجان آمده بود دیدم و خیلی جذب آن شدم.
با توجه به اینکه تار هم نواخته اید اما چرا گروه کامکارها نوازنده تار ندارد؟
نوازنده تار گروه هستم. اما متاسفانه یا خوشبختانه در هر گروهی که رفتم ابرنوازنده های تار در آن حضور داشتند مثلا در گروه شیدا پهلوانی مثل لطفی تار میزد لذا ترجیح دادم به جای تار، رباب بنوازم چون پرده رباب، دسته ونوع مضرابش تقریبا شباهتهایی با تار داشت و چون بعدها نوازنده دف شدم حتی همسرم هم یادش رفته است که ساز اصلی من تار است. به قولی می توان گفت ۷۰% اینکه نوازنده دف شدم به خاطر عشق و شور و شوق و تمنای مردم نسبت به جذابیتهایی بود که ساز دف برایشان داشت و باعث شد من نوازنده دف شوم.
حتی گاهی به شوخی و طنز در برابر پرسش چرا گروه کامکارها نوازنده نی ندارد می گویم: دقت کنید بین تمام کامکارها دوسال فاصله سنی هست اما بین من و ارسلان ۵ سال اختلاف است که در این بین برادران دوقلویی داشتیم که فوت کرده اند که اگر بودند گروه نوازنده نی هم می داشت.
مقدمات تار را نزد پدر فراگرفتم.در حد اینکه بازسازی تصنیفهای کردی را بتوانم انجام دهم و در رادیو سنندج اجرا کنم. پدرم ما را با ردیف استاد صبا تعیلم داد چونکه پدر از ارادتمندان استاد صبا بودند. اما ردیفهای میرزا عبدالله به روایت نورعلی برومند و علی اکبر شهنازی را در تهران آشنا شدم. وقتیکه وارد دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران شدم پیش محمدرضا لطفی که هم فامیل و هم دوست ما بود ردیفهای دیگر را کار کردم.
در مصاحبه ای که قبلا با آقای غریب پور داشتم اشاره کردند که ایشان اولین بار از دف در نمایش استفاده کردند و سال بعد شما در گروهها به نوازندگی دف پرداختید.
بله، در خیلی موارد نمایش و تئاترها از دف استفاده می شد. مثلا در سنندج اولین بار پدرم در اجرای گروه فرهنگ و هنر سنندج از دف استفاده کردند.
آن زمان دف در موسیقی ردیف دستگاهی استفاده نمی شد و سازی خانقاهی محسوب می شد.
بله، اما در تئاتر استفاده می شد. در تئاتر آقای غریب پور استفاده شد حتی در تئاتری که آقای بیضایی نوشته بودند و دکتر قطب الدین صادقی کارگردانی می کردند چند شب برادرم هوشنگ و جلیل عندلیبی دف زدند اما اینکه به صورت رسمی در موسیقی حضور بیابد، اولین بار من دف را آوردم در اجرای کنسرتی در باغ فردوس تهران همراه محمدرضا لطفی ، پشنگ، درویش رضا منظمی، عبدالنقی افشارنیا ومن که همین اجرا را در جشن هنر شیراز نیز اجرا کردیم. اجرای معروف چهره به چهره رو به رو!
پیشنهاد استفاده از دف را چه کسی در گروه داد؟
اولین تلنگرهای استفاده از دف در گروه را پدرم زد وقتی دید دف را نسبتا خوب می نوازم گفت چرا استفاده نکنیم اما فرصت نشد چون به سربازی رفتم و بعدش هم به دانشگاه تهران آمدم و از سال ۴۸ از شهر خودم بیرون آمدم. پدرم در سنندج زمانیکه جزو سپاه دانش بودم چند اجرا کردند و اجرای پدرم این شهامت را به من داد که دف بزنم. چراکه دف یک ساز مذهبی بود و جایش در خانقاه بود.
هنگامیکه شروع به دف نوازی در گروههای موسیقی کردید مخالفتی با دف نوازی شما نشد؟
چرا، خیلی، از آنجاییکه دف در خانقاه ها نواخته می شد و افراد خانقاه تعصب خاصی براداب و مناسک خود دارند لذا مخالفتهای زیادی صورت گرفت. حتی یکی از دراویش مشهور سنندج برخورد بدی با من کرد تا آنجا که میخواست مرا حذف کند چراکه این ساز را می زنم. البته همین آدم سی سال بعد در فستیوال ذکر و ذاکرین به اردشیر گفته بود که می خواهد مرا ببینید و روی ماهم را ببوسد. اما سی سال پیش مخالفت می شد. حتی به من گفتند برو با دایره و تنبک پدرت برقص این ساز حرمت دارد و مال خانقاه است. من هم گفتم اتفاقا میخواهم به این ساز حرمت بدهم؛ هدف و آرزویم این است.
نکته مهم تر اینست که دف مختص دراویش قادری نبوده و در اصل مال موسیقی ایرانی است.شما تمام ادبیات ما را ببینید که دف، چنگ و رباب در اشعارمان هست. مثلا در اشعار قدیم ما از تنبک اسمی برده نشده چون چهارصدسال است که درموسیقی ما حضور یافته و از زمان صفویه به امروز آمده و تغییر شکل یافته ی تمپوی عربهاست. عربها از گل آنرا ساخته اند و ما به علت وفور درخت ان را از چوب ساختیم و برایش نفیر درست کردیم. اما دف تاریخ دو هزار ساله دارد و در غار نوشته ها و شعرها و نقاشیهای ما همیشه حضور داشته است.
چرا دف ساز خانقاه شده بود؟
اما چرا دف در خانقاه بوده؟ برای اینکه همیشه در ایران به خاطر حضور افکار مخالف و تعصبی، موسیقی در وضعیت نامشخص حلال و حرامی بوده به همین علت برای بقا در خانقاه بست نشست. همانگونه که وقتی جان کسی در خطر باشد می رود در امامزاده بست می نشیند تا در امان بماند دف هم اینگونه شد که در خانقاه بست نشست تا از وضعیت نامشخص جان سالم به در ببرد. همانگونه که کمانچه هم میرود در مراسم آیینی لرها و یا تنبور به مراسم آیینی اهل حق پناه می برد و برخی سازها هم که از ایران می روند مثل عود که بین اعراب می رود و چنگ، ساز قدیم ما می رود روسیه و دیگر برنمی گردد. دراویش کردستان این دین را به گردن دف دارند که آن را از گذر سخت تاریخ نجات دادند و به امروز منتقل کردند. و من در سال ۱۳۵۵دف را از بست نشینی خانقاه درآوردم و به موسیقی ایران بازگرداندم. و یک شبه ره صدساله را پیمودم.
حضور و گسترش این ساز در موسیقی ردیف-دستگاهی به نسبت موسیقی محلی و خانقاهی چطور بود؟
اولین کنسرتهایم در جشن هنر شیراز با شجریان و لطفی با آدمهای معتبر و در مکانهای بسیار معتبر برگزار شد. جذابیت این ساز بود که مردم را گرفت و حضور آن را گسترش داد. این را پای من نگذارید.
پذیرفته شدن این ساز در موسیقی دستگاهی برمی گردد به فرهنگ و شور و روحیه مردم. چون مردم ما می دانستند این ساز از جنس خودشان است آن را پذیرفتند. و بارها گفته ام دف متعلق به مردم و مال موسیقی ایرانی است.اشعار حافظ و مولانا پر از دف است. دف با این زنجیرها و حلقه هایش که دراویش آن را نفس دف می دانند در خانقاه بوده که بخشی از موسیقی ایران است.
آیا با وجود ساز کوبه ای دیگر در موسیقی دستگاهی آنهم وقتی تنبک حضور دارد مخالفت نشد؟
بسیاری فکر می کنند دف آمده تا حضور تنبک را کمرنگ کند که اصلا و ابدا اینطور نیست. نه تنها حضور سازی را کمرنگ نکرده بلکه موجب آرایش صوتی بهتر و بیشتر ارکستر و گروه شده است. در تمام کارهایم درکنار دف تنبک را بکار برده ام. در کارهایم تنبک نقش تاس خانقاه را بازی می کند چراکه در خانقاه دف و تاس در کنار هم هستند. دف شکوه بیشتری به ارکستر و گروه می دهد.
چطور شد که به آواز خواندن هم روی آوردید؟
اینگونه که پرسیدید ترسیدم، فکر کردم میگویید صدایت خوب نیست چرا میخوانی؟ (خنده…). صدایم خوب بود و خواندم. از ابتدا احساس می کردم صدایم زیباست و خواندم. مردم نیز مشوقم بودند و انگیزه بیشتری به من دادند. خاطرم هست نوجوان ۱۴-۱۵ساله بود. دامنه های آبیدر را مردم اهل سنندج می شناسند. آن روزها محل تفریح مردم بود و سه کیلومتر با اولین خانه شهر که منزل دوستم بود فاصله داشت .الان آن دامنه ها جزو شهر شده است. با دوستانم می رفتیم آنجا، بیرون شهر درس میخواندیم. بعد از درس زدم زیر اواز و یکی از کارهای سیدعلی اصغر کردستانی را خواندم و به سمت شهر روانه شدیم. جوان بودم و اصرار داشتم همیشه در اوج صدایم بخوانم. باران سختی گرفت که به خانه دوستم اولین خانه شهر رسیدیم. دیدم پدر دوستم دارد موج رادیو را می چرخاند و به دنبال پیداکردن موج خاصی است. دوستم گفت بابا بیا بیژن آمده اما پدرش گفت صبر کن صدای سید اصغر کردستانی می آید انگار در یک موجی دارد میخواند بگذار پیدایش کنم. او صدایی را که در دامنه میخواندم شنیده بود چون صدای پرقدرت و به شدت رسا و تیزی داشتم که تا سه کیلومرت انورتر هم شنیده میشد.وگرنه هرگز ادعای این را ندارم که بگویم به خوبی سید اصغر کردستانی میخوانم یا صدایی دارم. به هر روی تشویقهای پدر و مادرم خیلی موثر بود.
کارهای سید علی اصغر را که سرانجام اجرا کردید؟
کارهای سید اصغر کردستانی را عاشقانه دوست داشتم و پدرم همیشه اصرار داشت و می گفت که چرا اینها را نمی خوانی. اگر کارهای سید اصغر را کمی دیرخواندم یعنی سال ۶۵ که به نام “زردی خزان” خواندم و منتشر شد به این علت بود که میخواستم فرم دیگری باشد و آنگونه که سید خوانده نباشد. تا اینکه ارسلان پیشنهاد کرد با کوارتت زهی به اضافه سنتور و نی با آنسامبل آنرا دوباره بازسازی کردیم.
در بین برادر و خواهرهایم این شانس را داشتم که کمی صدایم از بقیه بهتر بود و شدم خواننده گروه.
از اولین اجراهای آواز تان بگویید و اینکه چطور شد در کنسرت شورانگیز یک شب به جای ناظری خواندید؟
پیشتر در سال ۴۷-۴۸ به طور غیرحرفه ای و نه رسمی در تلویزیون ارومیه سه-چهار تا کار خوانده بودم. همچنین در رادیو سنندج. آن زمان آقای لطفی در گروه ما تار می زدند. به صورت حرفه ای شاید اولین کارم کاستی بود به اسم کامکارها که شامل ۸ آهنگ می شد و هر کدام را یکی از اعضای خانواده از هوشنگ تااردوان ساخته بودیم. و دومین کار حرفه ای و رسمی کنسرت شورانگیز بود. اولین سرود جنگ را من خوانده ام که حتی الان همسرم به خاطر ندارد. سرود “همت کنید ای دوستان دشمن به میدان آمده” را به آهنگسازی محمدرضا لطفی خواندم زمانیکه هنوزم مردم شروع جنگ را باور نداشتند یعنی پاییز سال ۶۹٫ در استودیوی زیرزمین وزارت ارشاد آنرا ضبط کردیم. یکی دو اثر دیگر هم در رادیو خواندم که به علت رادیویی بودن هیچ وقت به بیرون نیامد.
قرارنبود شورانگیز را بخوانم چراکه قراربود آقای ناظری هر ۶ شب را بخوانند متاسفانه در آن زمان برایشان بیماری پیش آمد و سه شب را تنها اجرا کردند که امیدوارم همیشه سلامت باشند و خداحفظشان کند. لذا یک شب را من خواندم و دو شب دیگر ار صدیق تعریف.
فیلم یا ضبطی از آن اجرا را دارید؟
فیلم اولین کنسرت متاسفانه در آرشیو چاووش بود وقتیکه به آنجا ریختند تمام نوارکاست ها را با خودشان بردند . سه چهار بار این مساله تکرار شد و آخرین بار هم پلمب شد. ولیکن مسئول آرشیو جمشید عندلیبی بود. و بعد از آن دیگر خبر ندارم چه شد. چونکه آن زمان پرشور بودیم و در حال تولید. ما آن روزها عشق تولید داشتیم و حتی گاهی می شد که یک ماه که در استودیو می ماندم و ضبط می کردم. گاهی از هشت صبح تا پنج بعدازظهر روز بعد در استودیو می ماندم و بعد هم که بیرون می آمدم احساس خستگی نمیکردم. آنقدر عاشق تولید بودیم که به روی خودمان نمی آوردیم و به فکر این نبودیم که ما یک روز پیر یم شویم و موسیقی نیز همانند ورزش سنی دارد و این کارها شناسنامه ما در تاریخ فعالیتمان هستند.به همین علت الان هیچکدام از چاووشهای یک تا سیزده نوار مادرشان موجود نیست تا بتوانیم دیجیتالی اش کنیم. و اگر چیزی از آن نوارها مانده در خانه های مردم مانده.
درخصوص اموال چاووش اخیرا بحثهایی بین آقای محمدرضا لطفی و محمد موسوی ماهور در گرفته . آیا شما از سرنوشت بعد از پلمپ چاووش مطلع هستید؟
باید بگویم پدرم آن سالها تمام اموالش را فروخته بود و یک شرکت ضبط آلبوم به نام “روح افزا” زده بود که تکثیر و نشر کلیه آلبومها، برچسب و لیبل گذاری تمام چاووشها را خودش انجام میداد .بعد که چاووش رفع پلمب شد پدرم دستگاههای ضبط را برداشت و دیگر نمیدانیم با اموال چه شد. مثلا خیلی از کارها بود که اصلا به مرحله تدوین نرسید و فقط ضبط شده بود. همان سالی که چاووش بسته شد آقای شجریان یک کار فولکوریک با لهجه مشهدی به آهنگسازی مشکاتیان خوانده بود که قراربود تدوین شود اما هیچ وقت نشد. بعد ازبسته شدن چاووش، پشنگ گروه شیدا را تا یکسال سرپرستی کرد و یک اثر با صدیق تعریف انجام دادیم. تا اینکه آقای لطفی گفتند شیدا را ادامه ندهید که دیگر ادامه ندادیم. و چرایی آن را باید از خودش بپرسید. اما عارف را مشکاتیان و علیزاده که هر دو سرپرستش بودند جدا جدا ادامه دادند و ما با هر دو کار می کردیم.زمانیکه چاووش بهم خورد لطفی رفت آمریکا و علیزاده رفت آلمان، کامکارها ماندند با مشکاتیان و در سال ۶۳-۶۴ این کارها را انجام دادیم.
از چه زمانی به آموزش دف و بسط دف نوازی روی اوردید. چراکه زمانی تنها نوازنده دف در کل ایران بودید؟
اعتراف می کنم که عاشق تولید و اجرا هستم و تدریس را کمتر می پسندم. حاضرم ساعتها اجرا داشته باشم اما کمتر به تدریس بپردازم. این خساست درمورد تدریس نیست آنچنانکه ۲۵ سال است که برخلاف میل باطنیم تدریس می کنم اما بیشتر به اجرا تمایل دارم. روزیکه دف را دست گرفتم گفتم به امید روزیکه هزاران نفر دف بنوازند. همیشه می گویم عاقبت به خیر شدم چراکه الان بیش از صد هزار نفر دف میزنند. و در این راه در حق دوستان دیگری که خیلی تلاش کردند و تدریس کردند و آن را در شهرهای ایران آموزش دادند کم لطفی نکنیم. همه آنها همزمان با من شروع به تدریس کردند اما ۲۵ ساله به عشق اینکه دف برود در بین مردم و سازی همگانی شود شروع به آموزش در آموزشگاه کامکارها کردم. قبل از صدور مجوز آموزشگاه نیز درخانه تدریس می کردم.حداقل بیست سال بعد از نوازندگی دف، تدریس را شروع کردم.
چرا دیر به تدریس دف پرداختید؟
اگر دیر تدریس دف را آغاز کردم به این علت بود که معتقدم کسی میتواند یک سال را تدریس کند که بیست سال سابقه نواختن آن ساز را داشته باشد و اینگونه می تواند برایش کتاب بنویسد.و باید اینگونه باشد. برای اینکه بین ۵۰ تا صد کتاب دف آمده اما تا دوسال پیش بیژن کامکار کتابی ننوشته بود برای این بود که می خواستم یک اتود برایش پیدا کنم بعد تدریس کنم و یا کتاب بنویسم. شیوه ای پیدا کردم تا بعد توانستم تدریس را آغاز کنم و مخالف آموزش به شیوه سینه به سینه بودم. تکفیر آموزش به روش سینه به سینه یا آنهایی که اینگونه تدریس می کنند را نمی کنم بلکه وقتی نت به ایران آمد و همه چیز در موسیقی قانون و قاعده مند شد گفتم من هم یک اتود پیدا کنم. چون شیوه ای نداشتم دیر تدریس کردم بعد کم کم که شیوه را بدست آوردم تدریس هم شروع شد. بیست سال با این شیوه درس دادم تا به نظر خودم اشکالاتش را برطرف کنم و آن را کم و زیاد کنم. بعد از بیست سال شیوه ام را کتاب کردم. و الان بیش از یکسال است که کتابم بیرون آمده.
چطور شد که این اواخر کنسرتهای دف و نی به همراه آواز برگزار می کنید؟
از زمانیکه با اقای محمدعلی کیانی نژاد آلبوم دف و نی را منتشر کردیم به من سفارش شد و همینطور پیشنهاد شد که این را کنسرت بدهیم اما بنا به دلایلی نشد. اول اینکه خودم احساس میکردم جذابیت صحنه ندارد. موسیقی برای اینکه روی صحنه ارائه شود جذابیتهای خاص خودش را باید دارا باشد به طور مثال آلبومی از نوازندگان مطرح تار ارائه شده که آن را در سفر شمال دوبار کاست لوپ شده وآنرا گوش کردم اما کنسرت همین هنرمند را نمی شود بیشتر از ده دقیقه هم تحمل کرد و در دقیقه یازدهم خسته میشویم. چراکه موسیقی ایرانی جذابیت صحنه ندارد و بیشتر برای فرو رفتن در خلسه و سماع کردن خوبست. احساس می کردم دف ونی جذابیت صحنه ندارد مگر اینکه از تئاتر کمک بگیریم و یا از دراویش پاپلار رشاء کمک بگیریم. دراویش دایره ای می نشینند و پرچهایشان را در وسط مجلس گرد هم میآورند و یک دایره سیاه تشکیل می شود که به آن پابلاررشا می گویند. شاید به این وسیله کمی جذابیت صحنه ای اضافه می شد اما اجازه ندادند. تا اینکه سال گذشته که واقعا به تقاضای مردم این کنسرت را برگزار کردم. با این حال که دوشب این کنسرت اجرا شده اما هنوز معتقدم صحنه ای نیست.
با این تفاسیر احتمال دارد که دیگر کنسرتی برگزار نکنید؟
چرا تقاضای کنسرت شده و مردم مشتاقند. وقتی می گویم مناسب صحنه نیست برای اینکه شاید مردم را راضی نکند اما وقتی مردم از اجرا راضی اند من هم اجرا می کنم. تمام تلاش ما این است که مردم خوششان بیاید و لذت ببرند. یکی از صد هدف ما در موسیقی پیشرفت موسیقی است اما بیشتر هدفمان رضایت مردم است. اما چه فایده که هیچ ارگان و نهادی نیست که دستمزد هنرمندان مطرح را بپردازد تا آنها نیز در کنار هم بتوانند برنامه اجرا کنند. و حتی کرایه های سالن های کنسرت آنقدر بالاست که بلیط ها را به طبع گران می کند و مردم آن را از چشم هنرمند می بینند. آنهم در مملکتی که هنوز تکلیف موسیقی مشخص نیست مگر هنرمند می تواند قیمت گزاری کند؟
فکر می کنید هنرمندان سابق دوباره کنار هم قرار بگیرند؟
متاسفانه آنقدر مشکلات برای هنرمندان زیاد است که لازم نیست از هم شکایت کنیم. اگر امروز با هم و در کنار هم نیستیم و کنسرت نمیدهیم برای اینست که نمیتوانیم از عهده هزینه های آن برآییم و ضمنا دلیل مهمتر اینکه سلایقمان هم عوض شده است. البته شاید امروز در کنار هم نباشیم اما احتمال دارد یکروزی در آینده بتوانیم چون با هم کار میتوانیم کنیم. ایده ای در ذهن دارم که میخواهم برای حذف تفکر منفی بوجود آمده درمورد ما هنرمندانی که سابقا با هم همکاری داشتیم (که حالا هر کدام گروه خود را داریم) اجرا کنم. ایده ام اینست که همه ماها با هم کنسرتی اجرا کنیم تا این دوستی را نشان دهیم.
ایده شما را اقای ناظری و علیزاده در گروه دوستی که دو سال پیش تشکیل شد اجرا کردند آیا با گروه دوستی می توانید ایده تان را پیاده کنید ؟
آنچه که در نظر دارم بسیار گسترده تر از آن گروه است. حتی ممکن است هرگز اجرایی و عملی نشود اما آرزویم است که همه در کنار هم جمع شویم و روی صحنه با همه بزرگان اجرا کنیم بطوریکه هر دو عزیزانم شجریان و ناظری در گروه باشند. البته به طور ضمنی از آقای شجریان موافقتشان را زمانیکه اردوان در بیمارستان بود و برای احوالپرسی تماس گرفته بودند از ایشان گرفته ام. حالا منتظرم. این گروه برای هنرنمایی نیست تنها برای حذف بک گراند بد است.
فکر می کنید با تغییر و تحولات در دولت و روی کار آمدن دولت تدبیر و امید فکر می کنید وضعیت موسیقی بهتر شود؟
بارها گفته ام که کنسرتهایی که لغو شده همگی مجوز وزارت ارشاد را داشته اند اما گاهی امام جمعه شهرها موافق برگزاری کنسرت نبودند. لذا بهبود وضعیت موسیقی به فتوای حلال حاکم شرع ممکن است. باید روحانیون معتبر و مراجع تقلید برای حل این مساله کمک کنند.
دیدگاهتان را بنویسید