به نقل از همشهری: کیخسرو پورناظری درباره استاد شجریان میگوید: ایشان پایش را جایی گذاشته که دست هیچکس به او نمیرسد. این تلاش مردی را میرساند که در یک هنری به یک قله رفیعی میرسد که دستنیافتنی است. این جنبه مثبت است و جنبه منفی این بیرقیب بودن هنر استاد شجریان است.
موسیقی نفس میکشد
پدرش حاجیخان متعلق به قرنی بود که همنشینی و شاگردی با کلنل علینقی وزیری و درویشخان از افتخارات عمرش محسوب میشد و بهرهمندی از محضر آنها در آینده هنری فرزندانش نیز بیتأثیر نبود تا جایی که یکی از پسرانش با تمام نصیحتهای پدر راه خودش را پیش میگیرد و وارد دنیایی از موسیقی ایران میشود که ماحصل آثار ماندگاری است که قرن کنونی در ذهن چندین نسل جاودانه شده است.
زندگی هنری کیخسرو پورناظری تنها با تارنوازی پدرش شکل نگرفت بلکه عجین شدن او با ادبیات غنی ایران از پورانداخت سرحددار، مادر او حاصل شده که مؤسس نخستین دبیرستان ملی دختران و نخستین زن دیپلمه در کرمانشاه بوده است.
زندگی کیخسروی موسیقی ایران مملو از نغماتی است که بخشی از فرهنگ غنی موسیقی فولکلور منطقه کرمانشاه آمده و بخشی نیز برگرفته از ردیفهای موسیقی ایرانی است. او در کنار آهنگسازی و نوازندگیاش صبح تا شب با مولانا همراه است و به نوعی با آن زیست میکند.
بهگفته خودش هر روز تفالی به مولانا میزند و تا شب با شعرش زندگی میکند. او در کنار آهنگسازی و نوازندگی سالها به گردآوری و بازسازی نغمههای موسیقی کردی و سنتی مشغول بوده و ۴۰سال پیش نخستین خشتهای گروه تنبور «شمس» را بنا نهاده؛ گروهی که با نام پورناظریها گره خورده تحولی عظیم در موسیقی ایرانی بوده است چرا که طی ۴۰سال فعالیت این گروه آثار ماندگاری به آهنگسازی او براساس اشعار مولانا با صدای خوانندگانی چون شهرام ناظری، بیژن کامکار، جلالالدین محمدیان، علیرضا قربانی، همایون شجریان و… ساخته و اجرا شده که هنوز در بین مخاطبانشان از جایگاه بالایی برخوردار است.
پورناظری در سالهای میانی دهه۱۳۷۰ به اتفاق فرزندانش، تهمورس و سهراب تحولی جدیتر در گروه شمس را آغاز کرد که حاصل آن اجرای بیش از ۳۰۰ کنسرت در داخل و خارج از ایران بود. گروه او که طی سالهای سال جوانگرایی را سرلوحه کار خود قرارداده همچنان با تغییر در شیوه اجرای موسیقی و البته با نگاهی نو مخاطبان بیشماری را با موسیقیشان همراه کرده است.
آقای پورناظری، پدر شما شاگرد علینقی وزیری و درویشخان بودند و شما خودتان نسل بعد از پدرتان را در موسیقی گذراندید و هماکنون یکی از سردمداران موسیقی ایرانی هستید و همچنین فرزندانتان نسل سوم موسیقی ایران محسوب میشوند اگر بخواهیم قیاسی قائل شویم تغییرات موسیقی در یک قرن گذشته را چگونه میبینید؟
در این صد سال اخیر با تغییراتی که در جهان بهوجود آمد، ارتباط موسیقی نواحی مختلف با هم باعث یک پیشرفتها و درخشندگیهایی شده است. از وقتی گرامافون بهوجود آمد و سازها و آوازها ضبط شدند یک تحولی در موسیقی ایرانی بهوجود آمد که جاهای دیگر که از مرکزیت هنر دور بودند توانستند علاوه بر موسیقیهای محلی که داشتند، موسیقیهای رسمی و فراگیر ایرانی که با سازهای تار، کمانچه و سنتور نواخته میشود را هم بشنوند و سطح سلیقه و تواناییشان را بالاتر ببرند.
رایج شدن این موسیقی بین تمام استانها و مناطق آن نواحی گوناگون باعث شد که تمام نوازندگان محلی، موسیقی رسمی و موسیقی مرکزی را هم بشنوند، یاد بگیرند و دنبال کنند. گرچه موسیقی ایرانی در دوره پدر من نیز رایج بوده و همانطور که اشاره کردید استاد بزرگ، علینقیخان وزیری در ترویج موسیقی ایرانی بسیار هنری و علمی مؤثر بودند. شاگردانی که ایشان پرورش دادند جزو بزرگترین هنرمندان و موسیقیدانان زمان خودشان بودند.
افرادی مانند استاد ابوالحسن صبا و استاد روحالله خالقی، تأثیر بسیار عمیقی در انتشار موسیقی وزین و فاخر ایرانی در همه مناطق کشور داشتند. این روند همینطور ادامه پیدا کرد تا اینکه رادیو تأسیس شد. پس از آن موسیقی از طریق رادیو پخش شد و نوازندگان بیشتری به یادگیریساز علاقه نشان دادند.
پدرم میگفت در آن دوران محدودیتهای زیادی وجود داشته و مردم برایساز و هنر موسیقی ارزش زیادی قائل نبودهاند و به آن بهعنوان مطربی نگاه میکردهاند. من همیشه فکر میکنم پدرم و امثال ایشان چه شهامت و چه ذوقی داشتهاند که در آن شرایط بسته، به سراغ موسیقی رفتهاند. پدرم با یکی از دوستانشان خانهای اجاره کرده و یک استاد میآمده به آنها ساز یاد میداده است. آنهایی که دیوانهوار به موسیقی عشق داشتند این هنر را دنبال کردند و هر قدر جلوتر آمدیم موانع کمتر شد و استقبالها و احترام به موسیقی افزایش پیدا کرد.
استاد علینقی وزیری، آقای روحالله خالقی و دیگران ارج و قرب موسیقی را بالا بردند و آن دیدگاهی که جامعه به موسیقی داشت کاملاً عوض شد و تنوع و سلیقهها افزایش یافت. تکنوازیها و بداههنوازیها ادامه پیدا کرد و به دوره ما رسید.
با توجه به آن چیزی که در ذهن من است، درخشانترین زمان موسیقی رادیو وقتی بود که برنامه «گلها» پخش میشد. من تمام آثار استاد جلیل شهناز که پنجشنبهها صبح از رادیو پخش میشد را ضبط میکردم. دیدگاه نسل بعد از پدرم گستردهتر از آن زمان میشود و همینطور ادامه پیدا میکند.
در ادامه یک جایی مانند مرکز حفظ و اشاعه موسیقی بهوجود میآید و استادان بزرگی در آن مرکز به جوانها درس میدهند. در نهایت هنرمندان بسیار خوب و با سلیقههای مختلفی از آن مرکز بیرون آمدند. من هم به همین صورت کار خودم را ادامه دادم و نوتر و گستردهتر از پدر خودم فکر میکردم. دیدگاه نسل بچههای ما نیز از ما جامعتر و وسیعتر است.
تمام پیشینه موسیقی که ما به سختی یاد میگرفتیم را به آسانی در دسترس دارند. به هر صورت موسیقی تا این زمان دارد خوب پیش میرود، منتها در کنار آن سادهپسندی و چیزهای دیگر هم وجود دارد که نمیتوان آنها را از نظر هنری بررسی کرد. ما وارث یک گنجینه بسیار ارزشمندی شدهایم و انشاءالله این گنجینه پس از ما هم پربارتر به نسلهای آینده منتقل شود.
شما اشاره کردید که از قرن گذشته تا به امروز تغییر و تحولات خوبی در موسیقی اتفاق افتاده و پیشرفتهای زیادی حاصل شده، اما همان سادهپسندیها و تغییر سبک شنیداری کمی باعث فاصلهگیری از موسیقی اصیل شده است. با توجه به این شرایطی که الان وجود دارد، فکر میکنید موسیقی ایرانی در قرن بعدی به مشکل برمیخورد یا این مسئله بهخود هنرمند برمیگردد که داشتههای خودش را با توجه به شرایط روز جامعه ارائه بدهد؟
رگههای اصیل موسیقی هیچوقت از بین نمیروند و هنرمندان روزگار خودشان هم این را دنبال میکنند. فقط چیزی که باقی میماند رسانههای گروهی مثل رادیو و تلویزیون هستند.متأسفانه رسانههای فراگیر ما الان به موسیقیهای هنری، فاخر و اصیل بیتوجه هستند. ما باید موسیقیهای مختلف داشته باشیم. مثلاً یک نوجوان یا کودک باید موسیقی مناسب نوجوانان و کودکان را گوش کند. ما برای موسیقی کودکان و نوجوانان سرمایهگذاری نکردهایم. هماکنون یک عده موسیقی نواحی و موسیقی تلفیقی کار میکنند و سازهای محلی را با سازهای غربی ترکیب میکنند که برخی از آنها خوب هستند ولی برخی دیگر سطحی کار میکنند.
شما در یک دورهای روی موسیقیهای محلی منطقه خودتان کار کردید و یک آرشیو غنی داشتید. با توجه به اینکه همیشه نگاهتان به موسیقی محلی منطقه خودتان بوده است، این تغییر و تحول که به آن اشاره کردید را در موسیقی محلی چطور میبینید؟ بهنظر شما آیا گذر زمان به معرفی و پیشرفت موسیقی نواحی کمک کرده است یا مثل موسیقی ایرانی به مرحلهای رسیده که شنوندههایش سادهپسندی را ترجیح میدهند؟
بله، تمام این چیزها اتفاق افتاده است. هم رگههای اصیل موسیقی محلی و موسیقی نواحی گسترده شده و شنوندههای زیادی پیدا کرده و هم در کنار آن موسیقیهای سطحی زیادی بهوجود آمده است. در کنار بیهویتی که بهوجود آمده است، ما نوازندگان و خوانندههای بسیار خوبی داریم.ساز تنبور هنوز دارد به فاخر بودن و گوهرین بودن خود ادامه میدهد. گروههای بسیار زیادی هستند که هنوز دارند خوب کار میکنند. خوشبختانه این سطحینگری و آسانپسندی وارد حیطه نفوذ گروههای تنبورنواز نشده است.
آیا میتوانیم بگوییم بهخاطر این است که موسیقی محلی ما، موسیقی بکر و دست نخوردهای است و برخلاف موسیقی ایرانی شاید این امکان وجود نداشته باشد که در آن نوآوری اتفاق بیفتد؟
اصلاً اینطور نیست. خود ما گاهی آهنگهای کردی ساختهایم و به آن گنجینهای که بوده اضافه کردهایم. اینطور نیست که بگوییم موسیقی محلی فقط از گذشتهاش ارتزاق میکند و تغذیه میشود. ما آهنگسازانی داریم که آهنگهای زیبابی میسازند و خوانندگانی داریم که بسیار خوب میخوانند. آهنگسازیهای زیادی روی تنبور شده است. تنبور برای موسیقی ناحیهای است که بسیار بسته بوده و سابق بر این هیچ فعالیت بیرون از مراسم آیینی نداشته است ولی الان نوآوریهای زیادی وجود دارد که باعث زنده ماندن این هنر میشود. در موسیقی نواحی نیز همینطور است. اگر کسانی هستند که این کار را نمیکنند دلیل نمیشود که موسیقی نواحی بسته باشد و در محدودیت خودش راکد بماند و آن اثر از دست برود.
در واقع میتوانیم بگوییم موسیقی یا هر پدیده هنری مستلزم بهروز شدن است یا اینکه شما اعتقاد دارید بکر بودن این موسیقی باید حفظ شود و عیناً آن چیزی که از گذشته به ما رسیده باید به نسل آینده برسد؟
ما به آن چیزی که از گذشته به ما رسیده یک چیزهایی اضافه کردهایم و نسل بعدی هم یک چیزهایی به آن اضافه خواهند کرد. زایش هنری بهوجود آمده است. آن سادهپسندیها یک چیز فراگیری شده و کار خودشان را میکنند. جوانهایی که کمی عمیقتر فکر میکنند راه خودشان را میروند. هماکنون انواع موسیقیها وجود دارد و شنوندهها انتخاب میکنند. شنونده اگر آسانپسند باشد به سراغ آن نوع از کارها میرود و اگر هنریپسند باشد به سراغ موسیقی میرود که دوستش دارد.
همانطور که گفته شد پدرتان شاگرد علینقی وزیری و درویشخان بودهاند. آیا از مراوده پدرتان با این موزیسینها خاطرهای در ذهن دارید و چقدر از آن اتفاقات توانستهاید در زندگیتان استفاده کنید؟
پدر من کار حرفهای اش موسیقی نبود و بهخاطر دل خودش ساز میزد. فقط یک چند نفری از دوستان پدرم میتوانستند موسیقی او را بشنوند و استفاده کنند. پدرم روابط محدودی داشت و اصلاً گسترده نبود که هنرمندان با او مراوده داشته باشند. فقط یکبار یکی از استادان پدرم، استاد شیدانی که ۸۵سال داشت به کرمانشاه آمد و مدتی در آنجا ماند و من از هنر و صحبتهای ایشان استفاده کردم. یک خواننده به نام درویش حسن خراباتی بود که مثل عموی ما بود و با پدرم ارتباط بسیار عمیقی داشت. من این شانس داشتم بدون اینکه بفهمم در آن محیط تغذیه هنری کنم. تمام مراحلی که آنها با همدیگر سیر و سلوک داشتند روی من تأثیر داشت ولی به آن صورت پدرم با هنرمندان دیگر ارتباط نداشت.
شاید در مصاحبههای شما کمتر از نقش مادرتان صحبت شده باشد، درحالیکه ایشان نخستین مؤسس دبیرستان در کرمانشاه بودهاند و شما از طریق ایشان با ادبیات آشنا شدهاید. درخصوص جایگاه اجتماعی مادرتان در آن دوره و تفاوتش با نسل الان بگویید؟
یکی از شانسهای بزرگ من این بوده که در یک خانواده فرهنگی و هنری بزرگ شدهام که اصالت معنوی داشتهاند. این مسئله در پرورش فکری من تأثیر بسیار زیادی داشته است. مادر من نخستین دیپلمه کرمانشاه بود و به شعر علاقه زیادی داشت. شاید اکثر غزلیات حافظ را حفظ بود. پدرم نیز شاعر مسلک بود و ذوق شاعری داشت. این چیزها از نظر میراثی به من نیز منتقل شد. من یک خواهر بزرگتر هم دارم که او شعر میخواند و ما حفظ میکردیم. یکبار شعر «شد ز غمت خانه سودای دلم» حضرت مولانا را خواند و این شعر در بایگانی ذهن من ماند و ۴۰-۳۰ سال بعد روی آن آهنگ ساختم. خواهرم اثر ذوقی زیادی روی من داشت و ذوق ادبی و هنری من را پرورش داد. ما مدام در خانه مشاعره میکردیم و شعر در زندگی روزمره ما حضور داشت و نفس میکشید. ما در این فضا بزرگ شدیم. مادر من از نظر معنوی یکی از اسطورههای نیکوکاری بود. ایشان عارف بزرگی بود و روی ما تأثیر زیادی داشت که آدم راست و خیرخواهی باشیم. بچههای من نیز این شانس را آوردهاند که مادرشان اهل فضل و ادب است و در خانوادهشان برای هنر و موسیقی ارزش قائل بودند. تربیت ایشان تأثیر زیادی داشته که فرزندان من به موسیقی و ادبیات روی بیاورند. فضای خانواده ما یک فضایی بود که بچهها هنر و معنویات را حس کنند و تأثیر بگیرند.
با توجه به اینکه شما هم در گروهتان نوازندههای جوان دارید و هم بهواسطه تدریس با جوانها و نوجوانهای زیادی در ارتباط هستید، میخواستم این قیاس را به اینجا بسط بدهم که شرایط خانواده چقدر در گرایش نوجوانها و جوانها به گوش دادن به موسیقی اصیل پررنگ است و شرایط امروز جامعه ما چقدر مستلزم این است که خانوادهها به این بخش بیشتر توجه کنند تا بچههایشان از سبکشنیداری فاصله بگیرند؟
من بیش از ۶۰سال تدریس کردهام. پس از انقلاب اکثر خانوادهها بچههای خودشان را در کلاسها گذاشتند که موسیقی یاد بگیرند. الان درست است که کرونا یکسری محدودیتها را بهوجود آورده ولی قبل از کرونا همه آموزشگاهها پر از هنرجوهای موسیقی بودند. آموزش موسیقی پس از انقلاب یک رونق عجیب و غریبی بهخودش دید. این مسئله باعث میشود که بسیاری از خانوادهها به آن سطحینگری موسیقی توجه نکنند و سازهای اصیل را ترغیب کنند.
شما در بخشی از صحبتهایتان اشاره کردید که در شرایط کنونی توجه به موسیقیهای اصیل کمتر شده و ذائقه مردم به سمت موسیقیها و ترانههای سادهتر است. بیشتر تمرکز شما و گروهتان روی شعرهای مولانا بوده است، فکر میکنید جایگاه این شاعرها در قرنهای دیگر و بین نسلهای بعدی موسیقی چطور خواهد بود؟
هماکنون هم ما از شعر یک شاعری مثل مولانا استفاده میکنیم و هم خوانندگان پاپ. همه روی شعر مولانا آهنگ میسازند و میخوانند. وقتی فضا اینطوری پیش میرود امیدوار میشویم که استقبال از این شاعرها ادامه داشته باشد. من ۴۰سال است که با گروه شمس کار میکنم. از روز اول با شعرهای حضرت مولانا کار کردهام و شنوندههای ما روزبهروز هم بیشتر شده است. این مسئله این امید را به ما میدهد که هنوز موسیقی جدی و موسیقی فاخر نفس میکشد و گسترش پیدا میکند.
هنوز موسیقی فاخر نفس میکشد | شجریان پایش را جایی گذاشت که دست هیچ کس به او نمی رسد
بسیاری از همنسلان شما با توجه به ذائقه مخاطب، به نوعی موسیقی خودشان را تغییر دادهاند ولی شما همچنان در سبک موسیقی فعالیت میکنید و مخاطب را با خودتان همراه کردهاید.
من یک آهنگ کردی با تنبور بهنام «یاوران مسم» ساختهام که این آهنگ را دهها گروه خارجی اجرا کردهاند. واقعاً استقبال عجیب و غریبی از آن صورت گرفته است. میخواهم بگویم اگر آهنگ اصالت داشته باشد مرزها را کنار میزند و گستردهتر میشود. همین آهنگی که گروه شمس ساخته را گروههای مختلف اجرا کردهاند که این اتفاق برای ما هم عجیب بود و هم خوشحالکننده. بر این اساس میتوان گفت اگر آهنگ خوب باشد شنونده خودش را پیدا میکند.
درخصوص توجه گروههای مختلف به اشعار مولانا میتوانیم بگوییم شعر مولانا و تفکر موسیقایی مولانا در اشعارش بهقدری نمایان است که هنرمندان را در سبکهای مختلف بهخودش جذب میکند؟ علاوه بر اینکه این علاقهمندی هنرمندان به اشعار مولاناست، در واقع آن اشعار موزون مولانا باعث جذب شدن میشود یا نه؟
بهنظر من این به درونمایه و اندیشه مولانا برمیگردد. یک آتشفشانی در وجود مولانا بوده که نمیتوان آن را به زبان آورد. آنقدر این جذابه وسیع و گسترده است که هر کسی شعر مولانا را میخواند از جای خود برمیخیزد. مولانا وقتی از غم هم صحبت میکند یک چیز غیراز غمگینی عادی است. همین حالت به من آهنگساز و دیگران هم منتقل میشود.
شما سال ۱۳۵۹گروه تنبور شمس را با نگاهی نوین به گروهنوازی تنبور تأسیس کردید. همان کاری که گروه کامکارها با ساز دف انجام دادند چرا در شرایط کنونی و بهخصوص در دهه گذشته دیگر شاهد شکلگیری چنین گروههایی با این نگاه نو نیستیم؟ اینکه مثلاً یک گروهی بیاید یکسازی را از دل یک منطقهای بیرون بیاورد و معرفیاش کند و جزو جدانشدنی ارکستر ایران شود.
من نمیخواهم این را دقیق جواب بدهم. بهنظرم سازهای محلی این پتانسیل را دارند که روی آنها کار شود و از آن محدودیت محلی بودنشان دربیایند و فعالیت گستردهتری کنند. تنبور این جاذبه را داشته یا ما این شانس را داشتیم که این کار را انجام دادیم و تنبور درست است که برای یک منطقه است اما امروزه در تمام نواحی ایران کلاس اینساز برگزار میشود یا گروه های مختلفی از آن استفاده میکنند و یا دفی که اشاره کردید این توانایی را داشته که توسط بیژن کامکار به موسیقی ایرانی معرفی شود و تمام گروهها در هر فرم و حالتی که دارند از دف استفاده میکنند. من فکر میکنم دوتار خراسانی این قدرت را دارد وساز عجیب و غریبی است حالا اگر هنرمندی پیدا نشده که اینساز را مثل گروه تنبور در گروهش وارد کند و معرفی کند شاید ضعفساز و موسیقی نواحی نباشد شاید ضعف کسی باشد که این کار را نکرده وگرنه دوتار خیلی پتانسیل بالایی دارد که از محلی بودن و خراسانی بودنش وبا همان اصالتش بیرون بیاید و به همه جا برود و همین اثری که آهنگهای اصیلش دارند گسترده شود. امیدوارم هنرمندانی پیدا شوند که با سازهای محلی بتوانند این گستردگی را بهوجود بیاورند.
در منطقه کردستانساز محلی دیگری هم وجود دارد که این قابلیت را داشته باشد تا مثل تنبور وارد گروه شما شود و همانطور که تنبور را به جامعه شناساندین، اینساز را هم معرفی کنید؟
هرسازی یک کیفیت، شناسنامه، زبان و احساسی دارد. ما در منطقه کردستان یکسازی به نام «شمشال» داریم که یک نی فلزی است. اینساز همیشه بوده ولی کسی با آن آواز نمیخواند. یک نوازنده نابغه هم داشت که چند سال پیش فوت کرد. بهنظرم شمشال توانایی این را داشت که یک گروهی با اینساز تشکیل شود. هنرمندان اینساز باید بیایند این کار را انجام بدهند.ساز دف یکساز کوبهای است ولی هنرمندانش توانستهاند با آن گروه تشکیل بدهند. از سازهای محلی میتوانند گروههای مختلفی را تشکیل بدهند، منتها یک دل سوخته و مرد میدان میخواهد که از جنونش بگذرد و برود یک چنینسازی را بیاورد بسط و گسترش بدهد.
شما در سالهای اولیه شکلگیری گروه تنبور شمس، نوازندگان مختلفی مانند خلیل عالینژاد را داشتید ولی در یکی، دو دهه اخیر رفتوآمد نوازندهها در گروه شما اتفاق نیفتاده است. با توجه به توجه شما به موسیقی منطقه خودتان این امکان هیچوقت فراهم نشده که یک نوازنده از منطقه خودتان بیاید در کنار گروه قرار بگیرد؟
ما به بینیازی رسیدهایم. البته گاهی با نوازندههای جدید نیز همکاری میکنیم. مثلاً یک زمانی با روانشاد داوود عزیزی کار میکردیم و الان دنیا کمالی دارد با گروه ما کار میکند. اگر پیش بیاید استفاده میکنیم.ما هماکنون نیاز نداریم که از افراد جدید استفاده کنیم.
در عین حال که تمام آثار ماندگار گروه شمس با صدای خوانندههای خوب مانند شهرام ناظری، علیرضا قربانی و همایون شجریان اجرا شدهاند، اما یکی از شاخصههای گروه شما این است که هیچوقت خوانندهمحور نبوده است. در دنیایی که خوانندهسالاری حرف اول را میزند، این تفکر از کجا میآید؟
وقتی خواننده خوب باشد با او کار میکنیم و اگر کسی نباشد هم خودمان همخوانی و همنوازی میکنیم.
شما در یکی از مصاحبههایتان اشاره کرده بودید که استاد شجریان نیم قرن بیرقیب بوده و این بیرقیب بودنشان هم خوب بوده و هم بد. از نظر شما این بیرقیب بودن استاد شجریان از چه جهت خوب بوده و از چه جهت بد؟
استاد حسن کسایی گفته بود ایشان پایش را جایی گذاشته که دست هیچکس به او نمیرسد. این تلاش مردی را میرساند که در یک هنری به یک قله رفیعی میرسد که دست نیافتنی است.این جنبه مثبت است و جنبه منفی این بیرقیب بودن هنر استاد شجریان است چون اگر ۴۰سال کسی از این خواننده بالاتر نرود جای دریغ دارد. استاد شجریان به جایی رفته که غیرقابل دسترس است. البته این توانایی، نبوغ وبینظیر بودن کار استاد شجریان را میرساند.
ما در زمینهساز هم کسی را داریم که چنین جایگاهی داشته باشد؟
نظر شخصی من این است که استاد جلیل شهناز به این مرحله رسیده است. یکی از استادان میگفت تقلید هیچوقت هنر نیست ولی از ساز شهناز تقلید کردن، هنر است. من نیز چنین اعتقادی دارم. ما در ساز کسی مثل استاد شهناز را داریم که بهنظرم یکی از نوازندگان بینظیر جهان است. در جهان مثل استاد شهناز افراد کمی هستند که به این صورتساز نواخته باشند. خوشبختانه تمام آثارشان ضبط شده و در دسترس قرار دارد. افراد زیادی ازجمله خود من که سالهاساز زدهام، همیشه بو و رایحه استاد شهناز از مضراب و پنجههایم آمده است.
استاد شهناز و استاد شجریان شاگردان زیادی داشتهاند ولی چرا هیچوقت شاگردانشان نتوانستند به جایگاه آنها برسند؟
ما در بین شاعران حافظ را داریم. آیا کسی وجود دارد که جایگاه شعری او از حافظ یا مولانا بالاتر باشد؟ آنها در جایی قرار گرفتهاند که دسترسی به آنها امکانپذیر نیست. در مورد استاد محمدرضا شجریان و استاد جلیل شهناز نیز همینطور است. اینها قلههایی هستند که در هنر موسیقی قابل دسترس نیستند. استاد شجریان شاگردان زیادی داشته است. همایون شجریان هم بسیار خوب میخواند ولی تا رسیدن به جایگاه پدرش راه زیادی دارد. امیدوارم روزی به آن جایگاه برسد و این خلأ پر شود. در مورد استاد شهناز باید بگویم ایشان بهصورت مستقیم شاگرد نداشتند ولی همه ما تارنوازان بهصورت غیرمستقیم شاگرد ایشان بودهایم.
شما در یکی از گفتوگوهایتان گفته بودید پدرتان خطاب به شما گفته بود مردم نگاه خوبی به موزیسینها ندارند و ممکن است شما را مطرب خطاب کنند ولی شما در نهایت وارد این عرصه شدید. چند سال بعد وقتی پسرانتان میخواستند راهشان را پیدا کنند و مستقل شوند هم این اتفاق افتاد و قطعاً در آینده هم نوادگان شما به یک چنین موضوعی برخواهند خورد. فکر میکنید توجه نکردن به بار منفی نگاههای مردم چقدر به پیشرفت موسیقی ایرانی کمک میکند؟
پدر من با تمام عشقی که به موسیقی داشت خودش کار حرفهای نکرد و معتقد بود که حرفه من نیز نباید موسیقی شود. میگفت مردم قدر این هنر را نمیدانند و دیدگاهشان سطحی و پایین است و من هم حرفشان را پذیرفتم. دو، سه سال در دانشکده عمرم را تلف کردم ولی در نهایت دیدم راهی جز این ندارم که موسیقی را ادامه بدهم و تمام زندگیام را موسیقی کنم. متوجه شدم که غیراز موسیقی نمیتوانم کار دیگری انجام بدهم. من نسبت به شرایط زمان نوتر فکر میکنم و الان هم فرزندانم نوتر از من فکر میکنند.در هر صورت نو فکر کردن برای هر هنری لازم و حیاتی است. اگر کسی بخواهد درجا بزند در هر هنری به بنبست میرسد. حالا اگر کسی میخواهد از بعضی کارهای بچههای من انتقاد کند آزاد است و اختیار دارد. این انتقادها برای همه سازنده است. آدم اگر مدام به به و چه چه بشنود خوب نیست و گاهی باید ضعفها را هم بشنود. اگر کسی بتواند خوب کار کند از این مراحل میگذرد. بچههای من الان از این مرحله عبور کردهاند. من هیچوقت دفاع نکردهام و الان هم نمیکنم ولی اگر کار آنها را کنار هم بگذارید کارهای خوبشان بیشتر است.
یک بخش از صحبت من این بود که این نوع نگاه مردم به موسیقی در هر شرایطی متفاوت است. یکسری مخالفتها همیشه صورت میگیرد. بهنظر شما یک هنرمند چقدر باید با زمانه خودش پیش برود و به جای اینکه با مردم همراه شود، مردم را به وسیله موسیقی با خودش همراه کند؟
رسالت هنر این است که چند نفر و یک شهر، کشور و جهان را دنبال خودش بکشاند. هنرمند باید تعیینکننده باشد نه شنونده. اگر هنرمند سطح کارش را بهخاطر شنونده پایین بیاورد سقوط میکند. هنرمند باید جامعه را رو به بالا بکشد و سطح تفکر و فهم و شعور مردم را بالا ببرد. اینکه بگوییم هنرمند باید با زمان خودش پیش برود، زمان خود هنرمند چیست؟ ادبیات و نتهای موسیقی که عوض نمیشود.اگر مسائل سیاسی و اجتماعی را بخواهند به هنر اضافه کنند کار درستی نمیکنند. هنر را باید هنری پیش برد و باید برای اعتلای روح جامعه کار کرد و نه اینکه چون روح جامعه رو به افول است، هنرمند هم بیاید سقوط کند. هنرمند باید عمیق و اصیل کار کند و ذوق و خلاقیتش بهگونهای باشد که کار ماندگار بهوجود بیاورد. اینکه در قدیم با دست رخت میشستند و حالا لباسها را در لباسشویی میاندازند را هنرمند باید در کجای هنرش منعکس کند؟ هماکنون سرعت زیادشده است. هنرمند نباید این سرعت را وارد کارش کند و سریعاً یک چیزی درست کند. بشر باید عشق و مهر را ترویج کند و این چیزها هیچوقت تغییرپذیر نیستند. همراهی، عشق، راستی و پاکی هیچوقت تغییرپذیر نیستند. هنرمند باید فروزههای نیک بشری را دنبال کند و منادی آن باشد و نباید با روزمرگی تغییر کند.
دیدگاهتان را بنویسید