شمس لنگرودی با روایتی از دوستی خود با عباس صفاری از ناتمام ماندن این هنرمند میگوید. او از اینکه صفاری تلاش میکرد موسیقی و هارمونی جدیدی در شعرش به وجود بیاورد و از ناتمام ماندن نقاشیهایی که تصمیم داشت برایشان نمایشگاه برگزار کند و نیز ترجمه شعرهای باستان ملل میگوید.
به نقل از ایسنا، آن سالها که عباس صفاری در خلوت خود در آمریکا شعر میگفت، این شمس لنگرودی، شاعر و پژوهشگر ادبی بود که پس از آشناییاش با این شاعر و مترجم پای شعرهایی را که از خلوت او میآمدند به رسانههای ایران باز کرد و شهرت او آغاز شد. حالا چند ساعتی میگذرد از اینکه عباس صفاری شعرها و نقاشیهایش را ناتمام رها کرده و رفته است؛ از کالیفرنیا خبر رسید که این شاعر، نویسنده، مترجم و هنرمند گرافیست در سن ۶۹سالگی و در پی ابتلا به کرونا در بیمارستانی در نزدیکی محل زندگیاش از دنیا رفته است.
شمس لنگرودی در گفتوگویی با ایسنا که در ادامه میآید روایتی را شرح میدهد از نخستین دیدار با عباس صفاری تا تغییر ناگهانی او در شعر و تلاشهایی که در واپسین سالهای عمرش داشت.
سکوت عباس صفاری و آغاز یک دوستی
شمس لنگرودی ماجرای آشناییاش با عباس صفاری را با بیان خاطرهای چنین روایت میکند: «من در سفری به آمریکا که از طرف دانشگاه آستین دعوت شده بودم، با ایشون آشنا شدم، شبی که بعد از سخنرانی دور هم بودیم، عدهای شاعر، نویسنده و اهل هنر بودند، صحبت کشیده شد به شعر و موسیقی ایران. من گفتم که فرهاد (خواننده) ترانهای خوانده بود: «جغد بارونخوردهای تو کوچه فریاد میزنه»، گفتم شعرش مال آقای عباس صفاری بود، شعر خیلی خوبی بود، با صدای فرهاد هماهنگ بود. نمیدانم اصلا چه شد این آدم. همه خندیدند و گفتند عباس صفاری ایشونه. در تمام مدت یک ساعتی که ما نشسته بودیم و صحبت میکردیم آقای صفاری اصلا حرف نمیزد. بعد از اینکه فهمیدم ایشونه، گفتم تو چطور شد دیگه به سمت ترانه نرفتی، دوستی ما از اینجا شروع شد…»
این شاعر در ادامه میگوید: بعد از این ماجرا من متوجه شدم که او چقدر آدم فروتنی است. در سفرها با افراد زیادی آشنا میشویم منتها کم کسانی هستند که دوستیمان را با آنها ادامه میدهیم. علت ادامه دوستی ما اول از همه فروتنی او بود. برای همین این ماجرا را تعریف کردم.
شمس لنگرودی سپس به علاقهمندی خود به شعرهای صفاری در آغاز آشناییشان اشاره و بیان میکند: بعد از اینکه با هم آشنا شدیم، دیدم به زبان انگلیسی مسلط است و علاوهبر شعر ایران با شعر دنیا هم به خوبی آشنایی دارد. این دو مسئله باعث شد دوستی ما تداوم پیدا کند. حدود یک سالی بیشتر مواقع با هم بودیم. (من بعد از آن ماجرا به کالیفرنیا رفتم و خانه ایشان هم در کالیفرنیا بود) آنجا بود که دوستی ما ادامه پیدا کرد. از شعرهایشان خوشم میآمد اما وقتی ما با هم آشنا شدیم، شعرشان هنوز به شکل سنتی شعر نو بود؛ یعنی هنوز به سبک و سلیقه دهه ۴۰ شعر میگفت ولی من ناگهان دیدم شعر او عوض شد، که البته این از تلاش خودش بود. خودش برای چاپ آثارش خیلی فعالیت نمیکرد. من آن زمان در ایران بودم، شعرهایش را که برای من میفرستاد، من آنها را برای چاپ به نشریات میدادم و به همین ترتیب دوستیمان ادامه پیدا کرد.
هجرت از کهنگی به زبانی سهل و ممتنع
شمس لنگرودی سپس در پاسخ به پرسشی درخصوص زبان و فضای خاصی که در شعرهای عباس صفاری دیده میشد؛ زبانی که به عقیده خودش بعضا عامدانه نبوده و به طور کلی در طولانیمدت به آن رسیده، اظهار میکند: درست میگفت، یکی از مشکلاتی که در عرصه هنر وجود دارد – من از شعر بیشتر خبر دارم – این است که بعضیها یک تئوری را میخوانند، خوششان میآید و فکر میکنند آن تئوری را به کار ببندند. اما از این هنر درنمیآید، هنر باید برای هنرمند درونی بشود، آن تئوری باید برای هنرمند درونی بشود که به خودی خود بتواند به آن زبان اثرش را ارائه دهد.
او میافزاید: اینکه میگفت طول کشیده است تا به این زبان برسد، درست است؛ چون فهمیده بود باید زبان و سلیقهاش عوض شود، پیش از آن زبان کهنهای داشت اما تا بتواند این را درونی کند و به کار ببندد خیلی طول کشید. یعنی قبلا شعرهایش کلی بود و از کلیات صحبت میکرد اما بعدا میبینیم که در شعرهایش مشخصا از زندگی روزمرهاش با کلماتی که خودش به کار میبرد، صحبت میکند، چون با زیباییشناسی قبلیاش نمیتوانست اینگونه باشد، در واقع مصنوعی میشد و برای همین طول کشید تا بتواند این را به کار ببندد.
شمس لنگرودی زبان شعرهای اخیر عباس صفاری را گرم و شیرین میداند و میگوید: علاوهبر این، موسیقی زبانش کم شده بود و تلاش میکرد موسیقی و هارمونی جدیدی در شعرش به وجود بیاورد که متاسفانه خیلی فرصت نکرد. همین زبانی که با مرارت به دست آورده بود، زبان بسیار گرم و شیرینی بود؛ هم روزمرگی در آن بود، هم تفکر فلسفی و هم طنز. این کار ساده و راحتی نبود چون او به زبان اصطلاحا سهل و ممتنع رسیده بود.
جذابیتی که عوام و نوآوریای که خواص را جلب میکرد
این پژوهشگر ادبی همچنین درخصوص چگونگی مورد توجه بودن شعرهای عباس صفاری همزمان برای مخاطبان عام و منتقدان و اهل فن با بیان ویژگیهایی از آثار او بیان میکند: عامه مردم (کسانی که خواص آن عرصه نباشند) چه در موسیقی، چه در نقاشی و چه در شعر معمولا کارهای هنریای را دوست دارند که پیچیدگی نداشته باشد و در برخورد اول چیزی از آن را حس کنند و جذبش شوند و آن اثر برایشان جذابیت داشته باشد، حتما شعرهای عباس صفاری هم ویژگیهایی را داشت که عموم مردم شعرخوان را جذب میکرد.
شمس لنگرودی میافزاید: اما خواص یعنی منتقدان و اهل فن که خیلی سخت میبینند و سعی میکنند اول انکار کنند، باید رگههایی از نوآوری و خلاقیت را در اثر ببینند تا جذب شوند. در آن تغییراتی که گفتم در شعر آقای صفاری ایجاد شده بود، آن رگهها محسوس بود و اهل فن متوجه بودند که به سادگی نمیشود به این دستاورد رسید. به این علت بود که خواص شعرهای آقای صفاری را دوست داشتند؛ یعنی خلاقیت، طنز و نوآوریای که با روزمرگی ادغام شده بود. کار بسیار دشواری است هرچند که به نظر میرسد ساده باشد اما وقتی این کار انجام میشود معمولا یا به نثرهای معمولی تبدیل میشود یا به هذیان؛ حفظ این مرز خیلی دشوار است؛ در واقع هم باید طوری باشد که به نظر ساده برسد هم عناصری از نوآوری و خلاقیت چشمگیر در آن باشد. خواص به این دلیل بود که شعرهایش را دوست داشتند.
او در توضیح اینکه آیا این را میتوان در چندلایه بودن شعر صفاری دانست، میگوید: حتما اینطور بود که هم مردم و هم خواص آن را دوست داشتند اما اگر منظورتان این است که به حد اعلا رسیده بود، نه. برای هنر کمال وجود ندارد؛ تکامل وجود دارد. او هم در جهت تعالی و تکامل حرکت میکرد و اگر هم ادامه پیدا میکرد به یک موسیقی همگون دست پیدا میکرد که طبیعتا خیلی زیباتر میشد چون موسیقی باعث ایجاز میشود و ایجاز جذابیت فراوانی دارد ولی هنوز مانده بود به آن ایجاز دست پیدا کند.
خلوتی که عباس صفاری را روز به روز بهتر میکرد
شمس لنگرودی در ادامه و درباره چرایی اینکه عباس صفاری برخلاف دیگران پس از رفتن از ایران و در غربت بیش از پیش در ایران مطرح و شناخته شد، میگوید که این برای خودش و حتی عباس صفاری پرسشی بیپاسخ بوده و بیان میکند: از خودش هم که میپرسیدم، میگفت خودش هم نمیداند. اما من تصورم این است دلیل این داشتن زندگی قابل قبول و گرم و نیز داشتن خلوت با خود بود. همسر آمریکاییاش بسیار همسر خوبی بود، همدل و همراه عباس صفاری بود، ضمن اینکه فارسی هم بلد بود. بنابراین به نظرم علت این امر داشتن خانواده گرم و صمیمی بود و دیگر اینکه عباس تقریبا کاری به کار هیچکس نداشت و خلوت خودش را داشت. او در خانهاش یک آرشیو بزرگ دوربین عکاسی و ساعت داشت، مرتب سرگرمی داشت و نیازی نداشت در جمع دیگران باشد تا خودش را کامل کند. داستان معروفی هست که «خواجه میبینم که تنها نشستهای، میگوید: چون درآمدی تنها شدم»؛ خیلی وقتها وقتی کسی پیش او میرفت راضی نبود.
او با بیان اینکه شعر همدم عباس صفاری بود اظهار میکند: او شعر نمیگفت که آدم مطرحی شود بلکه با خودش واگویی میکرد و بازتاب این واگویی دیگران را هم جذب میکرد. در واقع شعر گفتن برای او تلاشی بود برای شناخت خود، هماهنگی بیشتر با خود و دریافتهای بیشتر خودش. برای همین شعرش روز به روز پیشرفت میکرد و آنجا بود که حرکت او در جایی که دیگران بازمیایستادند ادامه پیدا کرد و روز به روز بهتر شد. در نتیجه فکر میکنم علتش خانواده و خلوت شخصی خودش بود.
سالهای دور از شعر
این شاعر دوره سکوت عباس صفاری در شعر را با دوران سکوت شعری خودش همزمان میداند و از آن سالها میگوید: آن سالها درست همان زمانی بود که من هم شعر نمیگفتم، من حدود سال ۷۴ به آمریکا رفته بودم و با ایشان آشنا شدم، آن زمان من هم شعر نمیگفتم و تقریبا دلیل ما شبیه به هم بود؛ یعنی از یک زیباییشناسی و زبان جدا شده بودیم (البته او در عرصهای و من در عرصهای دیگر). ایشان متوجه شده بود آن شعرهایی که میگوید دورهاش گذشته است. همان کتاب «در ملتقای دست و سیب»، آخرین کتاب از آن نوع زیباییشناسیاش بود که اتفاقا برنده بهترین کتاب شعر خارج از کشور شد اما خودش میدانست که زبان آن شعرها کهنه و قدیمی شده و کوشش میکرد به زبان تازه و دیگری دست پیدا کند که با روزگار و افکار جدیدش هماهنگتر باشد، برای همین در آن سالها شعر نمیگفت و بعد که به زبان دیگری دست پیدا کرد، شاهد بودیم که پشت سر هم کتاب چاپ میکرد. البته در آن سالها هم گاهی شعر میگفت اما خیلی کم بودند و مورد پسندش نبودند.
آنچه عباس صفاری ناتمام گذاشت
شمس لنگرودی در روز پایان عمر عباس صفاری از کارهای ناتمام این هنرمند میگوید: او چندسالی مشغول نوعی نقاشی روی چوب، شیشه و … بود، آنها را برای من هم میفرستاد و تصمیم داشت که بعدا نمایشگاهی برگزار کند. آن کار احتمالا ناتمام مانده و به طرز عجیبی هم به شعرهای باستان ملل علاقه داشت و در سالهای آخر عمرش آنها را ترجمه میکرد. تعدادی از آنها را هم انتشارات مروارید چاپ کرد اما تصور میکنم که این شعرها هم ناتمام ماند.
عباس صفاری، شاعر، نویسنده، مترجم و هنرمند گرافیست متولد سال ۱۳۳۰ در یزد است. از آثار او میتوان به «دوربین قدیمی و اشعار دیگر» (برنده جایزه شعر کارنامه)، «کبریت خیس»، «عاشقانههای مصر باستان» (ترجمه)، «کلاغنامه»، «کوچه فانوسها» (ترجمه)، «خنده در برف»، «مثل جوهر در آب» (برنده جایزه کتاب سال شعر خبرنگاران)، «قدم زدن در بابل» (مجموعهای از خاطرات و تکنگاریها)، «ملاقات در سندیکای مومیاگران»، «عروس چوپانها» (داستان منظوم از ازدواج اینانا با دموزی – ترجمه)، «مثل خواب دم صبح»، «پشیمانم کن» و … اشاره کرد.
عباس صفاری که پیش از انقلاب به آمریکا رفته بود در روز هفتم بهمنماه سال ۱۳۹۹ در پی ابتلا به کرونا در بیمارستانی در کالیفرنیا درگذشت.
دیدگاهتان را بنویسید