نیازی به گفتن نیست. همه میدانیم «بیژن ترقی» یک شخصیت مهم و برجسته هنری است… او شاعری بسیارتوانا، با شخصیتی افتاده، باوقار و متین بود. خوب در خاطرم هست که وقتی برای دومین بار قرار بود به مناسبت نوروز در «گلهای جاویدان» با تکنوازی استاد مرتضی محجوبی، اجرا در دستگاه مثنوی شور داشته باشم، از بیژن خواستم تا برایم غزلی آماده کند. از قضا همان شب در منزل یکی از دوستان مشترک به همراه موزیسینهای دیگری از جمله «پرویز یاحقی» مهمان بودیم. ناگهان دیدم بیژن با شتاب با همان حالت بیمارش از جا بلند شد، در حین بلند شدن سکندری خورد و خطاب به یاحقی گفت: «پرویز جان دستمو بگیر…» بعد از یک ساعت وقتی به اتاق کناری رفتم دیدم قلم و کاغذ بهدست دارد و مشغول نوشتن است. از او پرسیدم که بیژن چه میکنی؟ گفت دارم غزلی که خواستی را برایت مینویسم. و بعد برایم مطلعش را خواند: «مستِ مستم ساقیا دستم بگیر…» و بعد برایم تعریف کرد که در همان لحظهای که به پرویز میگفته که پرویز جان دستم را بگیر، این مطلع به ذهنش آمده و بلافاصله آن را نوشته.بیژن ترقی یک شخصیت بیبدیل و هنری در مملکت ما بود که هرگز به اندازه شأنش از او قدردانی نشد. اما انگار باید بپذیریم که هنرمند مثل ققنوس در آتش خودش میسوزد… تا روزگاری از آتشش ققنوسی دیگر پر باز کند.
دیدگاهتان را بنویسید