محمدرضا لطفی
در این روزهای پر از آشوب و پر استرس، که اخبار کرونا تمام زندگی ما را تحتالشعاع خودش قرار داده است، به روزهای سالگرد دو بزرگ از اهالی فرهنگ نزدیک شدیم… علی معلم همیشه استاد و افشین یداللهی آسمانی.
دو عزیزی که نقش بزرگی در زندگی هنری من داشتند و با آنها دوستی و زیست نزدیک داشتم و احتمالا آنهایی هم که در جریان هستند، میدانند که تنها تجربه بازیگری افشین در فیلم قبلی من یعنی «روایت ناپدید شدن مریم» رقم خورد که همان همکاری، منجر به دوستی عمیقی بین ما شد و همین دلیلی برای یادداشت خواستن دوستان رسانه از من در این روزهای منتهی به سالگرد افشین است؛ کاری که تا جای ممکن از آن فرار میکردم و برایم کار بیهودهای بود.
اما در طول این یک سال نمیدانم بر اثر چه حکمتی خواسته و ناخواسته راوی خاطرهای از افشین برای افراد مختلفی شدم. خاطرهای که امروز و در شرایط امروز جامعه شاید حکم کیمیا را داشته باشد و از برای همین تصمیم گرفتم تا آن را امسال به مناسبت سالگرد فوتش بنویسم و منتشر کنم.
آخرین نمایش و نشست «روایت ناپدید شدن مریم» بود و سالن پر از تماشاگر. اکثر بچهها و عوامل هم آمده بودند و خلاصه جلسه بسیار گرمی بود.
از افشین بر سر موضوعی دلخور بودم. یک سوء تفاهم شخصی و غیر کاری که در ارتباطات دوستانه شاید بسیار معمول و مرسوم هم باشد اما چیزی به او نگفتم و جلسه تمام شد و همه خداحافظی کردیم و رفتیم. دو، سه دقیقهای گذشته بود که در محوطه بیرونی با تنی چند از بچهها مشغول حرف زدن بودم که موبایلم زنگ خورد. افشین بود. احساس کرده بود که از او دلخورم و برای همین بیحاشیه از پشت خط گفت: «از من دلخوری؟…اتفاقی افتاده؟»
مثل خیل عظیم آدمها با اینکه دلخور بودم، اما فاز انکار برداشتم و در نهایت در مقابل اصرارهای او به این جمله بسنده کردم که چیزی نیست، برایم هضم شد و برطرف گردید…که این را هم دروغ گفتم… چون نشده بود.
با اصرار از من خواست که به ماشینش که کمی پایینتر پارک بود، بروم. سوار ماشین که شدم تمام دلایل دلخوریام را برایش شرح دادم و او بعد از شنیدن حرفهایم بدون هیچ توضیحی، بدون هیچ مقدمهای، بدون هیچ ترسی در کمال آرامش به من گفت سوءتفاهم شده ولی این چیزی هم که تو میگویی درست است و حق داری که دلخور باشی و من از تو معذرت میخواهم… و سه بار در آن چند دقیقه از من عذرخواهی کرد و بعد همه چیز تمام شد.
بله آن سوءتفاهم و کدورت بین ما تمام شد، اما برای من تازه شروع شد؛ دریچهای جدید از چیزی که از این مرد بزرگ یاد گرفتم. فراموش نکنیم که او افشین یداللهی یا بهتر بگویم دکتر افشین یداللهی بود که همه ایران او را میشناختند و برای خودش و هنرش احترام قائل بودند و من کسی که یک فیلم کارگردانی کرده بودم. فکر میکنم کانسپت این خاطره آنقدر صریح و شفاف و واضح است که نیازی به بسط و توضیح اضافه من ندارد. پس روحش شاد و هرکجا که هست پر از نور و رحمت.
دیدگاهتان را بنویسید