«من نگران هیچ چیز نیستم جز زندگی. هیچچیز جز خود زندگی اهمیتی ندارد؛ وقتی مرگ روبهروی آدم قرار دارد. هر کاری که ما انجام میدهیم شوخیِ ادامهی زندگی است.» این را «شمس لنگرودی» میگوید، شاعر، نویسنده، محقق و پژوهشگری که همین نگاه را میتوان در آثارش مشاهده کرد و تلاش برای ترسیم فضایی روشن با لحن صمیمیو شفاف و البته آن نگاه عاشقانه به هستی. او در زندگیاش کارهای زیادی کرده و همهشان هم تاثیرگذار بودهاند؛ برای مثال مجموعه چهار جلدی «تاریخ تحلیلی شعر نو» در تاریخ ادبیات معاصر ما یگانه است. او اما به هیچکدام از اینها توجهی ندارد، به قضاوتِ مخاطب هم. همواره کاری کرده که دوست داشته و به قولِ خودش خواسته تا با آن نیازِ عاطفیاش را برآورده کند: « هرچه نوشتم و هرچه شعر سرودم برای دل خودم بود و بههمیندلیل شعرهایم برای مردم اثرگذار و الهامبخش است.» او حالا مدتی است که اشعارش را میخواند و منتشر میکند، همین حالا هم مشغول آماده کردنِ مقدماتِ یکی – دو آلبوم است. به همین بهانه با او به گفتوگو نشستهایم.
- شما از جمله شاعرانی هستید که چند دفتر از اشعارتان را به صورت دکلمه منتشر کردهاید؛ اما مدتی است که بخشی از آنان را به شکلِ آواز نیز ارایه میدهید. ابتدا توضیح میدهید که پیشتر دکلمهی اشعار را با چه هدفی انجام میدادید و حالا به چه دلیل به سمتِ فعالیتهای موسیقایی روی آوردید؟
آن زمان که آقای «احمدرضا احمدی» مسئول موسیقی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بود، ایدهی انتشارِ آثار شاعران را به صورت صوتی ارایه داد و بسیاری از چهرهها چون خودِ ایشان، آقای اخوان ثالث و همچنین شاملو اشعارشان را دکلمه و همراه با موسیقی منتشر کردند. این اقدام در آن زمان در شناساندن شعر نو بین مردم، تأثیر بسیار زیادی داشت؛ چون واقعیت این است که یک اثر صوتی قدرتِ ارتباط با طیفِ وسیعتری از مخاطب را دارد تا اثر مکتوب. در تمام دنیا نیز وضعیت به همین شکل است. هیچ کجای دنیا مردم به طور عام کتابخوان نیستند و میتوان با ضبطِ یک اثر نوشتاری، شرایطی را فراهم کرد تا میلیونها نفر بتوانند از آن استفاده کنند. شما در سفرهای بینِ راهی خودتان نیز میتوانید به یک رمان یا شعرِ صوتی گوش دهید؛ در حالی که خواندن رمان نیاز به آسایش و فراغتی بیشتر دارد؛ البته این هرگز به معنای ارجحیت یک اثر صوتی به اثر مکتوب نیست؛ من تنها دربارهی گستردگی مخاطب است که میگویم. پس با همین نگرش من نیز تعدادی از اشعارم را دکلمه کردم.
- و بعد آن را به شکلِ موسیقایی ارایه دادید.
ببینید همواره عشق نخست و مشغلهی اول من موسیقی بوده است و از مدتها قبل به این کار اشتغال داشتم؛ اما به دلایل عدیدهای مشغول شعر شدم و تمرکزم به ادبیات معطوف شد؛ اما هماکنون احساس من این است که به علاقهی اولم باز گردم که احساس رضایت بیشتری نیز از آن میکنم.
- شما به این نکته اشاره کردید که سالهای بسیاری مشغول فعالیت در حوزهی موسیقی بودهاید. چرا این هنرتان پیشتر بروز پیدا نکرد. نگران برخوردِ مخاطبی بودید که شما را به عنوان شاعری نامدار میشناخت؟
من معمولا وقتی میخواهم کاری انجام میدهم به هیچ چیز جز خود آن کار و حس درونیام فکر نمیکنم. در ۲۸-۲۷ سالگی وقتی اولین مقالهام را دربارهی شعر اخوان ثالث نوشتم، آقایی مرا در یک کتابفروشی دید و شروع کرد به نصیحتِ من که: «شما شاعرید، بهتر است وقتتان را صرف همان کنید و مقاله ننویسید.» من البته شنیدم و هیچ توجهی نکردم و در سالهای بعد چندین مقالهی دیگر هم نوشتم. بعدها به کار تحقیقاتی روی آوردم و تاریخِ تحلیلی شعر نو را نوشتم که دستنویسِ آن دوازده هزار صفحه است و چاپشدهاش سه هزار صفحه. بعد از انتشارِ آن اثر، دوباره برخیها به من گفتند: «شما شاعر هستید و نوشتنِ آثار تحقیقی به کار اصلیتان ضربه وارد میکند» باز هم بیتوجه بودم. من هر کاری که میکنم برای خودم است تا به نیازهای درونیام پاسخی داده باشم. برای همین اصلا فکر نکردهام دیگران دربارهام چه قضاوتی میکنند. میگویند من شاعرم؟ نویسندهام؟ یا هر چیزِ دیگری. بیبنید هیچچیز جز خودِ زندگی اهمیتی ندارد، وقتی مرگ روبهروی آدم قرار دارد. اینها شوخیِ ادامهی زندگی است. من زمانی به کار تحقیقی پرداختم و بعد دیگر نخواستم که آن را ادامه دهم، به همین آسانی. وقتی بسیار جوان بودم در کلاسهای بازیگری شرکت کردم؛ اما هیچ وقت به شکلِ حرفهای وارد آن نشدم تا اینکه وقتی برای چندمین بار برای بازی در فیلمی دعوت شدم، آن را پذیرفتم. باز عدهای گفتند که : «فکر نمیکنید به جایگاهتان لطمهای وارد شود؟» در حالیکه من اصلا به جایگاه فکر نمیکردم و نمیکنم، هر کاری را که دوست دارم انجام میدهم. کمااینکه همکنون مثلا دیگر علاقهای به انجام کارهای تحقیقاتی ندارم و نمیکنم. کار برای من هیچ زمانی شکل اداری نداشته است. برای من یک نیاز عاطفی و روانی است. من فقط به یک چیز فکر میکنم؛ اینکه کار شسته و رفته شود؛ البته ممکن هست این اتفاق رخ ندهد که آن هم مهم نیست، چون باز هم تلاش خواهم کرد.
- با این اوصاف نگرانِ این مساله هم نیستید که آثار موسیقاییتان با چه برخوردی از طرف مخاطب مواجه میشود؟
من توجهام بیشتر به کار خودم است تا اینکه مخاطب چطور فکر میکند. یاد گرفتهام باید برای یک کار به علایق عاطفی خودم پاسخ دهم و بعد مخاطب آن را یا دوست دارد یا از آن رویگردان میشود. البته باید این توضیح را بدهم که در این دنیا هیچچیز من را نگران نمیکند؛ جز اینکه لحظهای از عمرم بیهوده از دست برود. خودِ زندگی، من را نگران میکند.
- شما بیشتر از اشعار خودتان در آثارتان بهره میگیرید.
بله. بیشتر از شعرِ خودم بوده است. اما در این ماجرا تجربهای که برایم جذابیت داشت، این بود که هر ملودی به شعرِ بسیار متفاوتی نیاز دارد. من این را به شکل نظری میدانستم؛ اما وقتی به شکل عملی وارد آن شدم، ددیدم چقدر برایم سخت است که برای بعضی ملودیها شعر بگویم. البته من ۹-۸ عدد ترانهی آماده دارم که به مرور آنها را ارائه خواهم داد.
- ترانهنویسی برایتان کاری است جدی؟
حتما اینطور است. من ترانهای به نام «کافکا» دربارهی داستانِ مسخِ این نویسنده نوشتم؛ اما بعد از یکی-دو هفته که روی آن کار کردم، مستاصل شدم که بالاخره میتوانم آن را به پایان برسانم یا خیر؟ همین چالش است که کار را برای من جذاب میکند.
- از آشنایی خودتان با موسیقی میگویید؟ ما در گفتوگوی قبلی که با شما داشتیم به این مساله اشاره کردید که آاشناییتان با موسیقی بیشتر ذوقی بوده است تا علمی.
درست است آشنایی من بیشتر گوشی است. البته سالها کلاس موسیقی میرفتم و گیتار کار میکردم (اگرچه هرگز نوازندهی خوبی نشدم) مدت زیادی هم کیبورد کار کردم. اما به لحاظ گوشی و شنیداری همواره به موسیقی توجه داشتم و به شکلِ مستمر روی آن کار کردم.
- بیشتر چه موسیقیای گوش میدهید؟
من با تمام جریانات موسیقی آشنایی دارم از موسیقی کلاسیک تا رپ را گوش میکنم و دوست دارم.
- به خوانندگان دیگر هم اجازه میدهید تا از اشعارتان به عنوان ترانه استفاده کنند؟
بستگی به نوع کار و همچنین تبحرِ سازنده دارد؛ اما تا امروز به هر کسی که خواسته، اجازهی این کار را دادهام. کسی که به سمت شعر من میآید به هر حال تا حدودی با نگرش من همراه بوده است که میخواهد آن را بخواند.
- کدام قطعهای که از اشعار شما استفاده شده را بیشتر دوست داشتهاید؟
حالا که قرار نیست اسم ببرم، با آسودگی میگویم: «هیچکدام». (خنده)
- و بالاخره اینکه نظرتان را به عنوان یک شاعر دربارهی همنشینی شعر نو و موسیقی سنتی میگویید؟
نیما یوشیج وقتی تئوریاش را مطرح کرد، گفت: «کار من جدا کردن شعر از موسیقی است» این مساله را من تا سالها متوجه نمیشدم و فکر میکنم هنوز هم خیلیها به آن پی نبردهاند؛ شعر ما تا قبل از «نیما» با وصلهی موسیقی بود و وزن و ریتم در آن اهمیت بسیاری داشت؛ اما «نیما» به آن شخصیتی مستقل داد. حالا هم فکر میکنم شعر نو موسیقی دیگری میخواهد. شعر قدیم ما عروضی بود و با موسیقی هماهنگ؛ بعد هجایی شد و سخت است روی شعر هجایی، موسیقی سنتی گذاشت.
دیدگاهتان را بنویسید