موسیقی ایرانیان – مجید پازوکی: قد خمیده ما سهلت نماید اما … برچشم دشمنان تیر ازین کمان توان زد…. «حافظ»
حوالی ایستگاه راه آهن مراغه در یک حمام قدیمی او را یافتیم، میگفتند یکی از پاتوقهایش اینجاست. خمیده قامت و در خود فرو رفته و نهان از چشم آشنا و غیر گویی غم همه عالم را یکجا در نگاه مبهوت اما نافذش نهفته داشت.
وقتی بر دستان تکیده و پر شکنجش بوسه زدم همانگونه که بر نقطه ای نامعلوم برروی زمین خیره شده بود از زیر پلکهای متورم خود نگاهی بمن انداخت و کلماتی نامفهوم و گنگ بر زبان آورد، دعاگونه و یا دعوتی برای همراه شدن با او در غذای ساده ای که میخورد و قراری برای عصر همانروز که برایمان بنوازد که نه، معجزه کند!
بیوک آقا شکورزاده مراغه ای بیش از هشتاد سال عمر دارد و از ده سالگی تار نواخته است، تاری که گاه نواختن چنان در اغوشش جای میگیرد که نمیتوان میان این دو تمایزی قائل شد، عاشق و معشوق به یگانگی میرسند و عشق نغمه ها آغاز میکند… آنروز هم در باغی دنج و دلنواز به انتظار نشستیم تا بیاید و آمد. برروی تختی چوبی نشست و مطربی اغازکرد «تاکه عشقت مطربی آغاز کرد» گاه چنگم گاه تارم روز و شب. او براستی بداهه مینواخت در آن و در لحظه بی هیچ تکرار و تکلفی و دستان نحیفش چنان با سرعت بر سیم های ساز فرود میامدند که جز موج مضرابها و نغمه ها هیچ نمیدیدم و اشکی که در این غم سالها و ماهها پرده داری میکرد و از حد و جهان ندیدم.
به حال این پیر چنگی غبطه ها خوردم، بزرگا مردی که علیرغم نامرادیهای روزگار و واستاندن همسر و کودکی خردسال از او، همچنان با آن میسازد و صبوری پیشه میکند.
شیدایی ما «بیوک آقا» آنچنان که خود میپندارد و میخواهد میزد و در قید هیچ بندی نبود و تنها تعلق خاطر او کتابچه ای از رباعیات خیام است که هماره با خود همراه دارد و هر ازگاه ابیاتی از آن برلب جاری میسازد «خیام اگر زباده مستی خوش باش».
او همانگونه که دوست میدارد گاهی اوقات کفشهای لنگه به لنگه بپوشد، یا دمپایی و یا در کنسرت نکوداشتش جورابها را برروی شلوار خود بکشد و از کتش بعنوان زیرانداز استفاده کند و یا هرجا که دوست دارد می خواهد بخسبد و بنشیند، چه در ایستگاه راه آهن یا راهروی یک حمام قدیمی و یا اتاقکی کوچک در یک مغازه عکاسی؛ همانگونه نیز بی هیچ آداب و ترتیبی مینوازد و میخواند با تسلطی شگرف بر موسیقی ردیف ایرانی و مقامات آذری «براستی در لحظه و بداهه میخواند» ای گل محمدی من تشنه بوییدن تو هستم، چنانکه زمین خشک تشنه باران !!!
درعین حال و در همه حال با بزرگ منشی مثال زدنی اش کاملا متوجه مهمانانش که از دور و نزدیک و حتی کشورهای دیگر به دیدنش میایند نیز هست و برای پذیرایی و آسایش ایشان به اطرافیان خود گوشزد میکند.
این روح ساده اما بلند و نجیب و آزاده، آنروز چنان آتشی در دلم افروخت که روزهاست از او دور شدم اما بجرات میگویم شاید تا مدتها نمیتوانم و نمیخواهم که نغمه و ساز دیگری بشنوم.
در پایان لازم است از همکاری دوستان و حامیان بیوک آقا در برگزاری این نشست و دیدار، استاد احمد آذرپیرا و حسن بختیاری زاده عزیز قدردانی نمایم.
دیدگاهتان را بنویسید