محرم که از راه میرسد، تکایا در گوشه و کنار شهرها علم میشوند، هیأتها جان دوباره میگیرند و یکدست برای حسین(ع) و یارانش سیاهپوش میشوند. راستی این حسین(ع) کیست که عالم دیوانه اوست؟!
شبهای محرم که میشود، صدای زنجیر و نوحه از جای جای سرزمین عشاق به گوش میرسد، مریانج گوشهای از این سرزمین است، بسیاری از همدان راهی این دیار که مهد مؤمنان و عاشقان حسین(ع) است، میشوند تا در شور کربلایی مریانج شرکت کنند. مردم شهر در میدان مرکزی اجتماع کردند، موکبها علم شدند، چای به سبک قدیمی با استکانهایی کوچک توزیع میشود و نوشیدنش سیری ندارد. خیمههای خیریه هم به راه است تا در این شبها مسکینان از محبت حسین(ع) بهره بیشتری ببرند.
مهم نیست، رقمی که بر صفحه نمایش کارتخوان نقش میبندد، چقدر باشد، همه با لبخند استقبال و بدرقه میشوند.
صدای طبلها کمکم به گوش میرسد، زنجیرهایی که بر شانهها به نشانه درد و مظلومیت حسین(ع) و یارانش فرود میآید، به عرش میرسد و فرشتگان با صدای زنجیرهای عزاداران زمینی برای حسین و طفلانش اشک میریزند. گاهی از آسمان قطرههای باران میآید، شاید همین اشکها باشند.
مردم کمکم از میانه خیابان کنار میروند و میایستند، هیأتهای مریانج از راه میرسند، جوانترها بین دو صف عزاداران طبلها را به صدا درمیآورند، دستههای عزاداران به سمت آسمان میروند، از خداوند مدد میخواهند و به نشانه عزای حسین(ع) بر سر و سینه میکوبند، به یاد لحظهای که آن لعین بن لعین بر سینه حضرت نشست تا سر از بدن مطهرش جدا کند.
دشنه آن کوردل سیاهقلب، گلو را نمیبرد، میگویند هیچ دشنهای از پس جای بوسه پیامبر(ص) برنمیآید. پس دشنه را از پس گردن به کار میگیرد تا تهوهای برای فرزند هند که جگر حمزه سیدالشهدا را جوید، به ارمغان آورد. زنجیرها با تمام توان بر شانهها کوبیده میشود، شاید این غم را بتوان اندکی التیام داد.
صدای مویه زینب(س) در گوش همه میپیچد و صدای طبلها بیشتر و بیشتر میشود، تحمل صدای زینب(س) برای گوش آدم زمینی ساده نیست، شاید برای همین است که بر طبلها میکوبند تا بتوان مویههای دختر علی(ع) را تحمل کرد.
دسته عزاداری به پایان خود میرسد، حالا همه منتظرند تعزیه به راه شود و داستان علیاکبر(ع) را به تصویر کشد، لحظه جدایی پدر از پسر گونهها را خیس کرده است، صدای ناله امام(ع) عرش را به لرزه درمیآورد، آسمانیها مویهکنان به تماشای کربلا نشستند تا قربانی حسین(ع) در راه خدا و دینش را ببینند.
علیاکبر(ع) شهید میشود. حالا قاسم(ع) اجازه ورود به کارزار را میخواهد، امام نمیتواند یادگار برادرش را راهی نبردی کند که پایانش را میداند، اما قاسم اصرار میکند.، از او اصرار و از امام انکار.
باز هم تلاش برای گرفتن اجازه؛ اما حسین(ع) که در سوگ فرزندش میسوزد، قبول نمیکند. قاسم سرافکنده به سمت خیمهها میرود، مادرش را میبیند و از ماجرا میگوید، مادر به دادش میرسد، نامه امام حسن(ع) به دست اوست؛ برای برادر کوچکش نوشته تا اجازه نبرد به قاسم را بدهد؛ «قاسم به جای من در کربلا شمشیر میزند». قاسم نامه را نزد عمو میبرد، تحملی برای امام نمیماند، میگرید و برادرزاده را به سینه میفشارد؛ این هم قربانی فرزند بزرگ علی(ع) در کربلا تا همه سهم خود را در خلق این حماسه بزرگ ایفا کنند.
تعزیه به پایان خودش نزدیک میشود، همه مات و مبهوت صحنه را مینگرند، گریه امان همه را بریده، کوچکترها مبهوت اشک پدر و مادر هستند، هق هق جوانترها به آسمان برخواسته، گوشهای نیست که خالی باشد.
…گریه امان همه را بریده است. سوز مظلومیت حسین(ع) در دل دوستدارانش همچنان شعله میکشد و این آتش خاموشی ندارد….
دیدگاهتان را بنویسید