هر چند خانه استاد فیلم کاغذ بیخط آخر دنیا نبود اما خانه ما آخر دنیاست. در هوایی نفس میکشیم که اسطورهای چون تقوایی در آن نفس میکشد اما فیلم نمیسازد. مینویسد اما منتشر نمیکند؛ میشنود اما نمیگوید؛ اینگونه است که وقتی میخندد، باید گریه کنیم.
به قول ناخدا خورشید؛ دنیا مثل خرگوشه؛ نیمی حلاله و نیمی حرام، تکه حلالش به تقوایی افتاد و تکه حرامش به دوستدارانش. نه! صحبت از غم نیست، صحبت از مردی است که در سرزمین خود غریبه مانده است؛ شاید هم نه؛ توقع ما بیش از اینها شد وقتی دیدیم فیلمهای نساختهاش از ساختههایش فراتر رفت. مرور کارنامه بزرگترین سینماگران جهان، شاید موفقترینها را به شش فیلم درخشان برساند، قلهای که همین حالا ناصر تقوایی از پس ۱۸ سال فیلم نساختن بر بلندای آن ایستاده است.حکایت را همان ابتدا برایمان گفت، نه در هفتاد و هشت سالگی. در بیست و نه سالگی، وقتی فیلمی ساخت و در اولین برخوردش با سینمای ایران به در بسته خورد. آرامش در حضور دیگران اواخر دهه ۴۰ ساخته شد و تا سال ۱۳۵۱ در محاق ماند. جناب سرهنگ فیلم، پایان داستان کسانی بود که تقوایی در این سالها برایمان روایت کرده است، مردی که به خانه باز میگردد، سودای نظم آهنین پادگان را دارد اما خانواده را آشفتهتر از آن مییابد که انتظارش را میکشید. او همه چیز را از زبان «آتشی» در نقش خودش، مقابل سپانلو بازگو کرد: « آن وقتها شوق و ذوقی بود، ریخت و پاشی بود، مثل حالا یخ و سرد و مرده نبود. چه کار داریم میکنیم؟ زندگی؟ استراحت تنبلمون کرده، با یک لقمه نون فاسد، ششکممون کرم گذاشته، چه امیدی مانده؟ آن وقت از من میپرسی با کی لجی؟ خوب لجم دیگه».
اما لج نکرد، باز هم ساخت، پشت در توقیف ماند و ناامید نشد، چرا که اعتقاد داشت هیچ چیز از زمین بایر دلگیرتر نیست.
پرکارترین سالهای عمر تقوایی همان سالها بود، با همان لجاجت، هم آرامش در حضور دیگران توقیف مانده بود هم نفرین؛ صادق کرده اما اذیت شده بود؛ مردی که میخواست زندگی کند، آن قدر کشت تا کشته شد؛ تنها از اذیت کودکش نگران بود و با شنیدن اینکه «اگر اذیت کردن همه مثل اذیت کردن بچه بود دنیا حالا بهشت بود»، به دنبال انتقام رفت تا عنوان اولین ضد قهرمان سینمای ایران را از آن خود کند.
دهه شصت با «ای ایران» برای تقوایی به پایان رسید و جملهای طلایی که از دهان حسین سرشار بیرون آمد خطاب به همکارش که گفت: «کلمههای تو، مثل فرهنگ لغتهایت، مال عهد بوقه».
به قول استاد فیلم کاغذ بیخط «هر کاری اسباب خودش را لازم داره، اسباب نوشتن فقط قلم و کاغذ نیست؛ اصل کار، یک جای دنجه، حالا خیلی پاک و روشن هم نبود، نبود اما باید جای خودت باشه تا بتونی فکر کنی.»راست میگفت؛ باید جای خودت باشد تا بتوانی فیلم بسازی تا چای تلخ، یخ نکند و از دهن نیفتد.
نمیدانم تقوایی شمع هفتاد و هشتمین سال تولدش را فوت میکند یا هجده سالگی فیلم نساختنش را. هر چه هست آرزوی عمر دراز دارم برای مردی که همیشه میخندد.
* روزنامهنگار
دیدگاهتان را بنویسید