×
×

سازمان‌های دولتی آثار هنرمندان را حبس می کنند

  • کد نوشته: 26723
  • 30 آذر 1391
  • ۰
  • جدای اینکه من موسیقی ایرانی را برای اپراهایم در نظر داشتم به یکی از پیشگامان آسیایی اپرا اقتدا کردم و از طرفی هم به تعزیه نگاه می‌کردم. از طرفی به تجارب عُزِیرحاجی بایف نگاه می‌کردم وی در سال ۱۹۲۷ لیلی و مجنون رامی نویسد درحالی که کمپوزسیون (آهنگسازی) را بلد نبوده اما آوازخوانی آذری را بلد بوده

    سازمان‌های دولتی آثار هنرمندان را حبس می کنند
  • بیتا یاری: این روزها در تالار فردوسی بنیاد رودکی اپرای عاشورا به آهنگسازی بهزاد عبدی و کارگردانی بهروز غریب‌پور در حال اجراست. بهروز غریب‌پور دانش‌آموخته رشته هنرهای نمایشی دانشگاه تهران، این سال‌ها سرگرم غور در متون کهن و ادبی سرزمین ما است تا از گلچین این آثار، نمایشنامه‌هایی را پدید آورد که نه تنها برای چند ساعت ما را با وجه دیگری از گذشته آشنا سازد بلکه با تاریخ، ادب و هنر این بروبوم آشتی دهد. در سابقه بهروز غریب‌پور از ایجاد و مدیریت فرهنگسرای بهمن، مدیریت خانه هنرمندان، تا کارگردانی اپراهای عروسکی وجود دارد. پس از اجرای اپرای حافظ در خردادماه هنگامی که اپرای عاشورا را برای اجرا در خارج از کشور هماهنگ می‌کرد (یا بهتر بگویم دنبال اسپانسر برای تامین مخارج اجرا در خارج از ایران می‌گشت) به سراغش رفتیم و درباره مجموعه کارهای او گفت‌وگو کردیم. با اینکه مثل همیشه سرش شلوغ بود اما وقت گذاشت و صادقانه پاسخ سوال‌هایمان را داد حتی از خبرها و اتفاقاتی گفت که مارا شگفت‌زده می‌کرد، اینکه اپرای عاشورا بدون تعمد و قصد قبلی پس از میکس و تنظیم ۷۲ دقیقه شد و اینکه برای پروژه حافظ، بنیاد حافظ‌پژوهی پیشنهاد می‌کند که از یونسکو برای تامین هزینه‌ها کمک بخواهد آن هم در جایی که یک فقره اختلاس آقای خاوری آنقدر بالاست که نمی‌توانیم صفرهای رقم آن را تصور کنیم و دست آخر کمبود قانون برای ملزم ساختن شرکت ملی نفت برای هزینه کردن بودجه‌یی برای کمک به هنر و فرهنگ این مملکت…

    به علت ماهیت موسیقایی نمایش‌های عروسکی شما، ابتدا درباره سابقه‌ و آشنایی‌تان با موسیقی ردیف و دستگاهی ایران بگویید.
    همزمان با آغاز تئاتر، هم نقاشی می‌کردم و هم ویولن به سبک صبا می‌زدم (که البته در آستانه انتخاب سبک نوازندگی قرار داشتم). شاگرد حسن کامکار، پدر خانواده کامکارها، بودم. بعدها که وارد دانشکده هنرهای زیبا شدم سلفژ خواندم و شاگرد ماردویان بودم و در زمینه تحلیل موسیقی شاگرد آقای فرهت. بنابراین اگر موسیقی را نمی‌شناختم به سوی اپرا نمی‌آمدم. اساسا کسی که موسیقی، چه غربی چه شرقی، را نشناسد، به سمت اپرا نمی‌تواند برود. نکته بعدی، آشنایی با تعزیه به عنوان یک مخزن بی‌نظیر موسیقی ایرانی بود که به دانش موسیقی آوازی من کمک می‌کرد تا در حد مطلوبی باشد. با این همه چون به کارم گرایش پیدا کردم دیگر نواختن را ادامه ندادم. در سال۵۳ در تزکارگردانی‌ام، نمایش «سار از درخت پرید»، برای شناساندن توان موسیقی ایرانی و فعالیت درگرایش تئاتر، برای نخستین بار در موسیقی متن از دف استفاده کردم. در آن سال‌ها کسی دف را نمی‌شناخت و‌سازی خانقاهی بود. بنابراین در زمینه معرفی موسیقی ایرانی کار کرده‌ام آن هم پیش از اینکه وارد عرصه نمایش بشوم.

    مگر آن زمان آقای بیژن کامکار دف نمی‌نواخت؟
    برای اجرای دف در «سار از درخت پرید» از دوستم هوشنگ کامکار خواستم نواختن دف را به عهده بگیرد و بعد در سال ۵۶ که محمدرضا لطفی اجرای همان نمایشنامه‌ام را دیده بود (هم دانشکده‌یی بودیم) از بیژن خواست که در گروه شیدا دف بزند، یعنی سه سال بعد در کنسرت حافظیه! در سال‌های بعد هم هر اثری را که برای کودکان کار کردم، منظوم و موزیکال بود و در سایر آثارمثل بینوایان، کلبه عمو تم، کارو و نظایر آن، موسیقی یکی از عناصر اصلی اجراهایم بوده.

    آشنایی‌تان با تعزیه به چه صورت بود؟
    به جهت اینکه مردم کردستان اهل تسنن هستند در آنجا تعزیه وجود نداشت (جزدر قروه و بیجار) . در سنندج دو خانواده به نام‌های امجد و مشیری که از اهل تشیع بودند، روضه‌خوانی می‌کردند و در محدوده‌یی هم سینه‌زنی برپا می‌کردند. اما سینه‌زنی‌های بزرگ و بسیار باشکوهی توسط لشکر ۲۸ کردستان برپا می‌شد که نیروهای غیربومی شیعه در آن به عزاداری می‌پرداختند و برای اینکه باشکوه‌تر باشد و حتی حالت تبلیغی بیشتری داشته باشد برای موسیقی از گروه بسیار قوی موسیقی دسته نظامی استفاده می‌کردند و اغلب ملودی‌هایی که از تعزیه یادم می‌آید ملودی‌هایی است که با کلارینت، آکاردئون، سنج، ساکسیفون و سایدرام و ارکستر بود. در خیابان مرکزی سنندج این سینه‌زنی‌ها و شام غریبان برگزار می‌شد و خیلی باشکوه بود.

    تا ۲۰ سالگی از طریق نوشتن با تعزیه آشنا بودم، به دانشکده هنرهای زیبا آمدم که کنجکاوی‌هایم را ادامه بدهم و درباره خیمه‌شب‌بازی، تخت حوضی و ازجمله تعزیه خیلی کار کردم. بعدها دوستانی از تعزیه خوانان بزرگ پیدا کردم از جمله استاد نبی‌الله فقیه در اصفهان! در سفرها و نوشته‌هایی که داشتم همیشه سعی می‌کردم این فضا را حفظ کنم. در همین رابطه ابتدا شروع کردم به احیای خیمه شب بازی که آن زمان کاملا از دست رفته بود. به همین جهت در سال ۱۳۴۹ یک گروه و بعد گروه‌هایی را به دانشکده هنرهای زیبا آوردم که خیمه شب بازی را احیا کنند. اما درباره تعزیه کارهایی توسط پرویز صیاد و بهرام بیضایی (که بیشتر در حد نظریه‌پردازی بود) صورت گرفته بود. پرویز صیاد با کار مسلم بن عقیل در جشن هنر شیراز کار بسیار ارزنده‌یی انجام داده بود. می‌بایستی در این رابطه کار خاصی می‌کردم. هر چه فکرمی‌کردم می‌دیدم که بیشتر به حالت موزه‌یی سراغ تعزیه می‌رویم بنابراین وقتی مدیرعامل فرهنگسرای بهمن شدم، در آن سه سالی که مدیرعامل فرهنگسرای بهمن بودم تقویم اجرای تعزیه در دوره قاجار را در ماه محرم و صفر کار کردم. یعنی از تعزیه آدم و حوا شروع کنند تا به تعزیه کمیک برسند. ۴۵ شب تعزیه داشتیم. همین باعث شد که با هاشم فیاض و اسماعیل محمدی و خیلی‌های دیگر آشنا شوم. و نتیجه آن درآوردن تعزیه از حالت موزه‌یی شد. قبل آن اگر تعزیه در تالار وحدت اجرا می‌شد در مرکز شهر بود اما من رفتم در دل مردم و در جنوبی‌ترین منطقه تهران اجرا کردم. بنابراین بسیار تاثیر مطلوبی روی خودم و دیگران گذاشت از آن به بعد هر وقت قادر بودم و توانستم چه در زمینه احیا چه در زمینه به‌کار‌گیری در این زمینه از تعزیه بهرمند شدم.

    تعزیه‌ها را به صورت سنتی اجرا کردید یا مدرن؟ یک تعزیه با همکاری بخش تبلیغی دفاع مقدس اجرا کردیم که کاملا متفاوت بود که برای نخستین و آخرین بار یک ارکستر ۸۰ نفره سازهای بادی و نظامی می‌نواختند و تعزیه را اجرا می‌کردند. اما همان نسخه‌های قدیمی تعزیه را اجرا کردیم.

    و همین پیشینه باعث شد که اپرای عاشورا را کار کنید؟ بله، هم این و هم گذشته‌ام.

    این کار سفارشی بود؟
    با تمام عقیده کار کردم و سفارشی نبود، بلکه مقاومت هم می‌شد. زمانی که من اپرای عاشورا را مطرح کردم، نوشتند بهروز غریب‌پور برای وجیه المله شدن اپرای عاشورا را مطرح می‌کند تا امتیاز بگیرد و بگوید من باورهایم منافاتی با مردم ایران ندارد. و به حرکت سیاسی تبدیلش کردند و بعد اضافه کردند که بهروز غریب‌پور هرگز اپرای عاشورا را به روی صحنه نخواهد برد! می‌دانید که به‌کار بردن عروسک در موضوعاتی اینچنینی بسیار خطرناک و پرریسک است و مقاومت‌های فراوانی در برابرآن وجود داشت. من باید به آنها اطمینان می‌دادم که آنچه روی صحنه خواهد آمد نتیجه یک عمر کار و باورم است. و اینکه باور خواهید کرد که من حق مطلب را ادا خواهم کرد. آقای صفارهرندی به عنوان وزیر وقت فرهنگ و ارشاد اسلامی بعد از اینکه اپرای عاشورا را دیدند گفتند که در بسیاری از مواقع خودم را در کربلا احساس می‌کردم. در حالی که قطعا پیش از این چنین فکری نمی‌کردند. وقتی آقاشیخ حسن انصاری آمدند در تمرینات آخر تا نظر قطعی را بدهند که آیا این اپرا اجرا شود یا خیر به من گفتند که شما موفق شدید که من آخوند را بگریانید. همانند این حرف را آقای عزت‌الله انتظامی گفتند که: «شما آنقدر توانمند بودید که من بازیگر را با رستم و سهراب به گریه انداختید. با عروسک‌هایتان چیزهایی را آموختید که من بازیگر نمی‌توانم انجام دهم.» ملاحظه می‌کنید که در اپرای عاشورا روی لبه تیغ بودم هم از سوی حکومت و معتقدین به عاشورا و هم از سوی روشنفکران که مرا به برائت طلبی و باجگیری متهم می‌کردند. نه عوام، نه روشنفکر، نه روشنفکر مذهبی- سنتی جامعه هیچ کدام موافق این کار نبودند بعد از اجرا دیدند، مدیوم و زبانی را به‌کار گرفته‌ام که بسیار گویاتر از زبان بازیگر و صحنه است.

    چه انگیزه‌یی باعث شد که بعد ساختن اپرای رستم و سهراب و مکبث، عاشورا را به روی صحنه بیاورید؟
    برای اینکه عاشورا بی‌نظیر است.

    یعنی آن را چگونه می‌بینید؟ حماسه؟ ادب؟ و ایثار و…
    همه‌چیز می‌دانم. عاشورا نقطه اوج هنر دراماتیک ایران است. از نظر ساختن کاراکترهای بسیار قوی در دو قطب و ساختن درامی که قدرت جذب شما ولو اینکه شما زبان را ندانید دارد. ضمن اینکه ملودی‌های بسیار قوی در تعزیه امام و عاشورا و همه حوادث کربلا هست. وجهی که برای من بسیار مهم بوده و هست این است که قدرت حاکم به اتکای آنچه در زمان حاضر دارد و به اتکای اینکه حق با من است و به اتکای اینکه ضعیفی را می‌توان پایمال کرد، با تمام خشونت و نیروی قهرآمیز به میدان می‌آید. پیام من در عاشورا صلح و نقد حکومت‌های قهار است. ضمن اینکه نکته بارز امام حسین این است که بر سر این بازی سرنوشت ساز مطلقا قایل به صلح با دشمن نیست. معتقد به دیپلماسی نیست چون حکومت را نمی‌خواهد. در واقع به نظر او حرف حقی از بین رفته و باید احیا شود و این پیام بسیاربزرگ و زیبایی است که شما جان‌تان را بر سر چنین پیامی بگذارید. و مطلقا نسبت به آنچه مال دنیا، قدرت دنیا و عاقبت دنیاست، شما از عقاید خود کوتاه نیایید. بنابراین امام حسین و تعزیه عاشورا نکته بسیار سمبولیکی دارد: پیامبر، امام، روشنفکر یا کسی که معتقد به یک اصل است در برابر نیروی مقابل مطلقا حق سازش ندارد. فکر می‌کنم در نقاط عطف تاریخی وجود قدیسین ضروری است که به ما یادآوری کنند تمام زندگی همین زندگی فانی نیست و امام حسین این تذکر را می‌دهد. و نهایتا بسیاری از اهل تسنن قایل به این هستند که امام حسین مظلوم کشته شد. وقتی در اروپا و امریکا برای کسانی که نه اهل تشیع هستند و نه از تاریخ اسلام چیزی می‌دانستند آن را اجرا کردم، برآنها تاثیر می‌گذاشت و خیلی‌ها می‌گفتند ما از جنگ بیزار و از قدرت ظالم متنفر شده‌ایم واین یعنی، پیام منتقل شده بود. عاشورا تنها پیامی در زمینه حکومت نیست بلکه در زمینه عقیده از هر نوعی هست.

    عاشورا ۷۲ دقیقه شما را میخکوب می‌کند. جالب حوادثی است که در حین ضبط و اجرا رخ داد و بهزاد عبدی و من را شوکه کرد. بعد از ضبط و میکس موسیقی مدت زمان اپرا بدون تعمد و برنامه‌ریزی ۷۲دقیقه شد. و حتی وقتی می‌خواستیم سرهای عروسک‌ها را بسازیم باید آنها را ترانسپرنت می‌کردیم به همین علت درون آنها چراغ قرار دادیم. شروع به کار کردیم نخستین سری که بیرون آمد سر عروسکی بودکه برای نقش امام حسین در نظر گرفته بودیم و این شگفتی بزرگی بود.

    چطور شد بعد از محیط‌های رزم رستم وسهراب و عاشورا به مولانا و حافظ رسیدید؟
    در ابتدای مولانا و حافظ نیز صحنه‌های رزم وجود دارد. وقتی وارد نمایش عروسکی شدم جمله‌یی را ترجمه می‌کردم که نوشته بود نمایش عروسکی برای سوژه‌های رمانتیک خوب است. حتی زمانی که رستم و سهراب را می‌خواستم بسازم اتریشی‌ها می‌گفتند شما نمی‌توانید چون صحنه رزم دارد. و من در مقابل این تئوری ایستادم. اما وقتی رستم و سهراب را اجرا کردم متوجه شدند که می‌شود وبا این کار خط بطلانی برآن تصورکشیدم. در مکبث هم، این سعی راکردم (آن هم نبرد و جنگ و خونریزی دارد) و در حافظ و مولانا باز اثبات این عقیده بود که این زبان به دلیل قدرتش می‌تواند در خدمت هر نوع سوژه‌یی قرار بگیرد! مشروط به اینکه طراحی و نگاه شما درست باشد و مهارت داشته باشید که چنین بیانی را تا انتها به صورت منسجم روی صحنه رعایت کنید.

    شیوه آواز خواندن در اپرا با آنچه در اپراهای عروسکی شما وجود دارد متفاوت است. یعنی در اپرا خوانندگان متفاوت با آواز ایرانی می‌خوانند اما اپراهای شما این گونه نیستند!
    بله، جدای اینکه من موسیقی ایرانی را برای اپراهایم در نظر داشتم به یکی از پیشگامان آسیایی اپرا اقتدا کردم و از طرفی هم به تعزیه نگاه می‌کردم. از طرفی به تجارب عُزِیرحاجی بایف نگاه می‌کردم وی در سال ۱۹۲۷ لیلی و مجنون رامی نویسد درحالی که کمپوزسیون (آهنگسازی) را بلد نبوده اما آوازخوانی آذری را بلد بوده. من متوجه شدم بین آذری‌های ایران اُپِرِت مشدی عباد و لیلی و مجنون چنان محبوبیتی دارد که بارها در دوران مشروطه و بعد آن در تهران و رشت و تبریز اجرا شده (نه به صورت ارکسترال) . احساس کردم باید این راه‌ها را ادامه بدهم. تجارب غرب را در نظر بگیرم همراه با تجربه چندصد ساله تعزیه، همچنین اعتماد به نفسم را از دست ندهم که بعدها به من نگویند، نه نباید این گونه در اپرا خواند. می‌دانید که در اپرا به متن توجه نمی‌کنند و به زیبایی موسیقی نگاه می‌کنند. من اینها را به عنوان سوال مطرح کرده بودم و جواب داده بودم که خیر حتما موسیقی باید اثر بگذارد، باید کلام فهمیده شود حتما باید شما آشنایی دیرین با این گونه موسیقی داشته باشید! این حرف درست بود که در دوره پهلوی اپرا کار می‌شد اما برای نشان دادن اینکه ما هم مترقی هستیم. کارپایه‌یی صورت نمی‌گرفت بلکه برای نشان دادن مدرنیزه شدن صوری جامعه به‌کار گرفته می‌شد. در آن زمان اپرا به صورت غربی اجرا می‌شد اما نظرم این است که اگر اپرا در ایران است باید به صورت ایرانی خوانده شود. و به همین دلیل می‌توانم بگویم راه اپرای ملی کشف شده است و امتداد سنت ۵۰۰ ساله تعزیه است. تعزیه اپراست. اپرا مگر چیست؟ وجه مشترک اپرا در دنیا این است که متن باید منظوم باشد (شعر)، باید موسیقی عنصر اصلی باشد و خواننده- بازیگر ایفای نقش کند که در تعزیه هم همین‌طور است. با این تفاوت که در تعزیه و اپراهای من، ما کاراکتر‌شناسی می‌کنیم و با توجه به کاراکتر صداها را انتخاب می‌کنیم در صورتی که در غرب این گونه نیست و دسته‌بندی سوپرانو، متسو سوپرانو و آلتو و باس و… دارند. یعنی کاراکتر تاثیری در آن ندارد اما در اپراهای ما مثلا شخصیت امیرمبارزالدین و شمر نباید در دستگاه‌ها و گوشه‌ها بخواند برای اینکه کراهتش بیشتر نمایان شود (مخالف‌خوان) و این امتیاز اپرای ما است که در غرب نیست. به همین دلیل آهنگسازی که در این قضیه با من همکاری می‌کرد باید نسبت به این قضیه توجیه می‌شد که البته آقای بهزاد عبدی، خودشان هم علاقه‌مند بودند و هم به درستی کار را انجام داده بودند. که اگر علاقه‌مند نبودند چنان‌که آقای چکناواریان علاقه‌مند نبودند طبیعتا نمی‌توانستم همکاری را ادامه بدهم. چرا که حیف است شعر فارسی با آکسان‌های ارمنی خوانده شود.

    صداها را بر چه اساسی انتخاب کرده‌اید؟ مثلا تشابه صدایی مولانا و شمس در توجیه روابط مرید و مرادی این دو قابل قبول است اما حافظ چگونه برگزیده شد؟
    باید در صدای انتخابی رنگ و بو و خلوص و صداقت در آن دیده می‌شد. صدای قربانی برایم یادآور صدای حافظ بود. حتی شعرهایی از حافظ را که آقای قربانی خوانده شنیدم، به خوبی از عهده‌اش برآمده. خوشبختانه صدای او صادقانه و پر از امتیازات اندیشه حافظ بود.

    بودجه پروژه حافظ چقدر بود؟
    من سه سال هیچ کاری نکردم و وقتم را روی پروژه حافظ صرف کردم. کل بودجه حافظ ۲۵۰ میلیون تومان است آن هم برای هزینه عروسک‌ها، طراحی صحنه، بازی‌دهندگان عروسک، موسیقی، خواننده‌ها و آهنگساز و… به من چقدر رسیده است؟

    اصلا برای شما چیزی هم مانده؟
    نقش مرا در اپرای عروسکی حافظ درنظر بگیرید، مدیر پروژه بودم همچنین پژوهشگر، نویسنده، طراح لباس، طراح نور، طراح صحنه و کارگردان بودم به علاوه همه عروسک‌ها زیر نظر من ساخته می‌شدند (چراکه من باید کار آقای پاکدست و خانم اقبالی را تایید می‌کردم) . مدیریت اجرا و بازسازی تالار فردوسی را هم داشتم. بیش از ۱۱، ۱۲ عنوان داشتم. خود شما برای هر عنوان یک رقمی را در نظر بگیرید ضرب در سه سال بکنید و ببینید من باید چه رقمی را می‌گرفتم؟

    دست‌کم تمام بودجه به اضافه ۵۰ میلیون تومان دیگر باید دستمزد شما می‌شد!
    بله، اگر واقعی باشد اما من در کنفرانس مطبوعاتی هم گفتم ۲۵۰ میلیون تومان به من برای کل کار داده‌اند ولی من روزی ۲۵۰ میلیون بار خدا را شاکرم چون اپرای حافظ را روی صحنه بردم. من از جنس آن دیوانگان زمان فیثاغورث هستم. (وقتی که فیثاغورث کشف کرد که مجذور وتر مثلث متساوی‌الاضلاع برابر است با مجذور دو ضلع دیگر مثلث قائم‌الزاویه، یک نفر از سرمستی این کشف و درستی این فرضیه روی بازویش مثلث متساوی‌الاضلاع را خالکوبی کرد). هنوز آن جوان ۲۴ ساله‌یی هستم که به رییس دانشگاه تهران نه گفتم تا در برابر شاه سخنرانی نکنم و به همین خاطر از بورس ادامه تحصیل در امریکا محروم شدم. دلم نمی‌خواهد خودم را درمقابل رقمی بفروشم اما حقم هم ادا نشد.

    یعنی بنیاد رودکی این رقم را پیشنهاد داد و دست آخر حق‌تان ادا نشد؟
    … باید به بنیاد روکی، مرکز هنرهای نمایشی و موسسه توسعه هنرهای معاصر و… آفرین گفت که در برابر همه مخالفت‌های خانواده تئاتر و تئاتر عروسکی، باز هم دل به دریا زدند و از من حمایت کردند. واقعا مدیون آنها هستم. ببینید در چه فضای بدی داریم زندگی می‌کنیم!

    بودجه را کجا تامین کرد؟
    معاونت امور هنری وزارت ارشاد، مرکز هنرهای نمایشی، موسسه توسعه هنرهای معاصر و بنیاد رودکی.

    طرح را خودتان پیشنهاد کردید؟
    بله، همیشه پیشنهاددهنده هستم و سفارشی کار نمی‌کنم.

    عروسک‌ها را کجا ساختید؟
    ایران

    چرا به چین سفارش ندادید؟
    چرا چین؟

    اقتصادی‌تر است و…
    اولا عروسک‌هایی را که ما می‌توانیم بسازیم دیگر در غرب هم نمی‌توانند بسازند. برای اینکه قدرت عروسک‌سازی گروه تئاتر آران الان جزو قدرت‌های بی‌نظیر دنیاست. عروسک‌های ‌نخی که ما می‌سازیم عروسک‌هایی هستند که در دنیا بی‌نظیرند. و دیگر اینکه چینی‌ها اصلا درکی از این موضوع ندارند. عروسک‌های شویی که چینی‌ها نخی درست می‌کنند تعداد نخ‌هایش خیلی بیشتر از عروسک‌های ما است و عروسکی را که در واقع در راستای یک اثر دراماتیک باشد نمی‌سازند. اصلا اپرای عروسکی در دنیا منسوخ است.

    منسوخ است یا مطرود؟
    منسوخ است و به دلیل سختی‌اش کسی کار نمی‌کند. محض اطلاع‌تان بگویم در پراگ با یک تماشاخانه‌یی روبه‌رو می‌شوید که ۳۵ سال است تنها یک عنوان نمایش را کار می‌کند آن هم دون ژوانی موتزارت است. سختی کار تا این حد است.

    سفارش کار هم دارید؟
    بله سفارش داشتیم. در سفر آخری که به فرانسه داشتیم گروهی از آذربایجان آمده بودند که پیشنهاد ساخت عروسک برای لیلی و مجنون را دادند که گفتیم خودمان می‌خواهیم لیلی و مجنون را روی صحنه ببریم و در حال ساخت عروسک هستیم. از گرجستان هم برای «آبه‌سالان و اته‌ری» اپرای ملی‌شان پیشنهاد کرده بودند اما اغلب به دلیل شرایط اقتصادی و تحریم‌ها امکان‌پذیر نشده.

    بیشترین هزینه در این پروژه برای ساخت عروسک بود یا آهنگساز یا خواننده؟
    موسیقی، موزیسین به همراه خواننده‌ها و ارکستر، که دستمزدشان به موسیقی برمی‌گردد.

    برای تالار وحدت (بنیاد رودکی) بازگشت سرمایه هم داشت؟
    فروش خیلی خوب بود (صندلی‌ها هر شب پر بود). اما جبران هزینه‌های تولید را نمی‌کند. دلیلی هم ندارد که جبران هزینه‌های تولید را بکند. اگر ملاحظه‌ سودآوری به معنی واقعی باشد آن وقت دوتا عروسک می‌آوردم روی صحنه و می‌رقصاندم، دیگر لازم نبود ادبیات فاخر روی صحنه بیاورم. بنابراین سودآور به معنای سود فرهنگی است. می‌دانیم که همیشه در جهان دو نوع اقتصاد وجود دارد: اقتصادی که به معنای متدوال است و سودآوری را در نظر دارد و اقتصادی است که به معنای نگه ‌داشتن جامعه است؛ یعنی دین هزینه دارد. وقتی شما یک مسجد می‌سازید، تماشاخانه می‌سازید برای منافع معنوی است. اگر جامعه‌یی از معنویت تهی شد هرچه تولید کند ارزشی ندارد.

    قصد ندارید در ترکیه (قونیه) اپرای مولوی اجرا کنید؟ اگر نشده چرا اجرا نمی‌کنید؟
    اجرا بشود؟! شما چرا وزیر فرهنگ نمی‌شوید؟ الان می‌خواهم بروم در لهستان برای اجرای اپرای عاشورا، دنبال این هستم که به من کسی کمک کند تا سفرم انجام شود. آن هم عاشورایی که به نظر شما سفارشی می‌رسید.

    فکر می‌کنید بشود روزی اپرای مولوی را در ترکیه اجرا کنید؟
    نه. برای اینکه ترک‌ها قبول نمی‌کنند.

    برای اینکه ترک‌ها قبول نمی‌کنند مولوی ایرانی است و می‌خواهند مولوی را ترک جا بزنند؟
    نه برای اینکه ما رایزن فرهنگی قوی نداریم که سالن بگیرند و اپرای مولوی اجرا بشود.

    مگر تاجیکستان بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی پیشنهاد نکرد که اگر ۲۰۰ میلیون دلار به ما کمک کنید ما تمام کتاب‌های سطوح مختلف آموزشی‌مان را به زبان فارسی می‌کنیم؟ اما موافقت نکردند! ۲۰۰ میلیون دلار چیزی نیست در برابر ۳۰۰ میلیارد دلار اختلاسی که به جیب آقای خاوری رفته! چه گویم که ناگفتنم بهتر است.

    آن وقت در ایران دیوان سعدی را به دست دانش‌آموزان بدهید نمی‌توانند بخوانند!
    بله، اینها خلأ قانون است و خلأ مدیریت فرهنگی است. من می‌گویم حاضرم که شما مرا موظف کنید که فقط روی ادبیات کلاسیک ایران کار بکنم. هزار و یک مانع وجود دارد.

       

    مطالب مرتبط

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *