×
×

ماجرای رد شدن عمو پورنگ در آزمون منوچهر نوذری

  • کد نوشته: 241577
  • 04 فروردین 1398
  • ۰
  • ماجرای رد شدن عمو پورنگ در آزمون منوچهر نوذری

  • مهر نوشت: داریوش فرضیایی یا «عمو پورنگ» خاطراتی از دوران کودکی و نخستین تلاش‌هایش برای ورود به تلویزیون را روایت و کار امروزش را تحقق رویاهای کودکی‌اش توصیف کرد.

    عمو پورنگ که بعدها نام اصلی‌اش یعنی داریوش فرضیایی هم به شهرت رسید، در این یکی دو دهه برنامه‌های مختلف تولیدی و زنده در تلویزیون داشت و سال‌ها به همراه مسلم آقاجانزاده تهیه‌کننده، احمد درویشعلی‌پور کارگردان و محمد درویشعلی‌پور نویسنده تیمی قوی را تشکیل داده‌اند. تیمی که این چند سال با «محله گل و بلبل» در شبکه دو سیما مهمان خانه‌ها شدند و از کوچک و بزرگ و حتی کهنسال‌ها پای آن نشستند. «بالش‌ها» تازه‌ترین محصول این تیم هم که در سال ۹۷ ویژه شبکه نمایش خانگی تولید شد، این شب‌ها به‌عنوان یکی از برنامه‌های ویژه نوروز از آنتن شبکه دو سیما در حال پخش است.

    بخش‌هایی از گفتگو با داریوش فرضیایی را مرور می‌کنیم.

    * کمی از ورودتان به تلویزیون بگویید. خاطره‌ای را چند بار از تست دادن خود نزد منوچهر نوذری تعریف کرده‌اید اما هیچ گاه نگفتید که چرا ایشان شما را رد کرد و چه دلایلی داشت که اجرایتان را دوست نداشت؟

    – آن زمان منوچهر نوذری در برنامه «صبح جمعه با شما» حضور داشت و من هم دوست داشتم به رادیو بروم و در این برنامه فعالیت کنم. در سال ۷۴ یک روز آقای نوذری برای اجرا تست می‌گرفت که من هم رفتم. زمانیکه نوبت من شد داخل اتاق رفتم. همان ابتدای سلام و احوالپرسی به من گفت بفرمایید بیرون! بعد از اینکه کمی فکر کردم فهمیدم در نزده و رفته بودم داخل!

    همان موقع بعد از دقایقی دوباره در زدم و رفتم داخل که این بار سر ایشان پایین بود و در حدود چند دقیقه اصلاً نگاهم نکرد. آن لحظات برایم بسیار سخت بود. من در مقابل فرد محبوب و مشهوری بودم که برنامه‌های رادیویی و تلویزیون را اجرا می‌کرد و همان زمان مجری «مسابقه هفته» بود و همه اینها باعث می‌شد که اعتماد به نفس خود را از دست بدهم. من در آن سکوت چند دقیقه‌ای مرگ را جلوی چشمان خود دیدم، نه می‌توانستم بیرون بروم و نه می‌توانستم بنشینم و هیچ کار دیگری نمی‌توانستم انجام دهم.

    خیلی سخت بود و بعد از آن دقایق آقای نوذری سوال پرسید که چه کسی معرفی‌ات کرد و من توضیح دادم و بعد گفت حالا برو بیرون که من توضیح دادم من برای این کار حرف دارم. من بیرون رفتم و دقایقی روی یک صندلی همان جا نشستم که فردی جلوی من آمد و به من روزنامه‌ای داد که متن سختی در آن نوشته شده بود و از من خواست آن متن را بخوانم. من آن را خواندم و آن فرد به من گفت ۱۰ روز دیگر به رادیو بروم که به عنوان مهمان دعوت شده بودم. روزی بود که دوباره خود آقای نوذری بود و در کنار او هنرمندان دیگری هم از جمله حسین عرفانی، شهلا ناظریان، ژاله صادقیان و… هم بودند.

    مرا اینگونه معرفی کردند که ادعا دارم که می‌توانم تقلیدی بر همه صداها داشته باشم. من هم سناریویی در ذهنم چیده بودم که صداهایی از محمود شهریاری که آن زمان مسابقه «بخور بخور» را داشت تا سریال‌های «اوشین» و دیگر شخصیت‌ها را همه در این سناریو آوردم و بعد از اجرای من همه دست زدند و بعد یک ماه دیگر برای اجرا در رادیو دعوت شدم.

    * و بعد سال ۸۴ هم به برنامه «صندلی داغ» با اجرای خود منوچهر نوذری دعوت شدید. شما را به یاد داشت؟

    -فکر نمی‌کنم، خود من هم یادآوری نکردم. زمانی که من را دعوت کردند که به برنامه بروم، چندین بار با من تماس گرفتند که به آنها می‌گفتم من نمی‌آیم چون می‌ترسم (می‌خندد) و عوامل برنامه گفتند که خود آقای نوذری اصرار داشته است که من به برنامه بروم و خیلی مرا دوست دارد.

    خاطرم هست وقتی آن سال با او رو به رو شدم گفت «آخ من عاشق این پدر سوخته‌ام، وقتی بالا و پایین می پرد من دیوونه می شوم» من بعد از مواجهه با او، رفتم که دستش را ببوسم که اجازه نداد و پرسید چرا؟ که گفتم به گردن ما حق دارید که جواب داد «نه. نه.. خودت هنرمندی ولی اینها دلیل نمی‌شود که زمان گفتگو اذیتت نکنم» (می خندد)

    تلویزیون آن زمان برای همه ما جایگاه داشت و به نظرم خیلی مورد اعتماد بود ولی اکنون اینقدر همه چیز سهل‌الوصول شده است که بچه‌ها کمتر درباره آن رویا دارند

    * نکته‌ای درباره ترس از منوچهر نوذری گفتید، شاید خیلی از بچه‌های دهه ۵۰ و ۶۰ کمتر اعتماد به نفس داشتند اما رویاهای بزرگی داشتند برخلاف بچه‌های دهه ۸۰ و ۹۰ که اعتماد به نفس بالایی دارند اما آیا رویاهایشان هم به همین اندازه بزرگ است؟

    – بچه‌های الان رویا ندارند. آن زمان برای ما خیلی چیزها مهم بود مثلاً احترام به پدر و مادر و یا معلم خیلی زیاد بود. معلم جایگاه و ابهتی داشت که برای آن احترام قایل می‌شدیم و یا مجریانی مثل خانم رضایی و یا خانم خامنه جایگاه خاصی داشتند و هنوز هم دارند و اصلاً تلویزیون برای همه ما جایگاه داشت و به نظرم خیلی مورد اعتماد بود ولی اکنون اینقدر همه چیز سهل الوصول شده است که بچه‌ها کمتر درباره آن رویا دارند.

    ما آن زمان نمی‌توانستیم مثل بچه‌های الان برای مجری مورد علاقه خود کامنت بگذاریم و بگوییم من خیلی دوستتان دارم کاری که اکنون به راحتی انجام می‌شود و حتی فرد به خود اجازه می‌دهد به راحتی توهین کند. طبیعتاً وقتی اینقدر همه چیز در دسترس است دیگر رویایی باقی نمی‌ماند.

    من خاطرم هست کارتونی می‌دیدم به نام «جزیره اسرارآمیز» که همیشه رویایم این بود که بالن داشته باشم و به دنیا سفر کنم اما اکنون در کدامیک از آثار ما رویاپردازی می‌شود. من دوست خیالی داشتم و با خیلی از رویاهایم زندگی می‌کردم و فکر می‌کنم امروز بچه‌ها کمتر می‌توانند رویا پردازی کنند.

     

       

    مطالب مرتبط

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *