به اعتقاد کیهان کلهر «فرهنگ» مشخصه وجودی و رفتاری عدهای خاص در یک زمان خاص است که این شاخصهها و نشانهها در هر زمانی قابل تغییر است.
پیروزه روحانیون: کیهان کلهر هنرمندی است که به واسطه روحیه خودش و عضویت در گروه موسیقی «جاده ابریشم» به کشورهای مختلف سفر کرده و در شرایط مختلف مهمان هنردوستان جوامع گوناگون بوده است. از او که درباره فرهنگ میپرسیم میگوید فرهنگ بحث گستردهای دارد که همیشه نادیده گرفته شده است. وجوه و ابعاد مختلف فرهنگ آنقدر مهم و تخصصی است که باید هر کدامشان مورد بررسی کارشناسان حرفهای قرار گیرد.
او به کشورهایی سفر کرده که فکر میکند بسیاری از مسائل و مشکلات فرهنگی را از سر گذراندهاند چون زیرساختهای فرهنگی خوبی دارند و همیشه ریشهای به فرهنگ نگاه کردهاند. در عین حال مهمان سرزمینهایی هم بوده که هنوز سعی دارند بزرگترین مسائلشان را فقط از نظر ظاهری حل کنند و هیچوقت به آنها ریشهای نگاه نمیکنند. از نظر او «فرهنگ» مشخصه وجودی و رفتاری عدهای خاص در یک زمان خاص است که این شاخصهها و نشانهها در هر زمانی قابل تغییر است. بعضی از نشانههای فرهنگ عمیقا قابل تغییر است و بعضی از نشانههایش به سختی تغییر میکنند. نشانههایی مثل موسیقی، زبان، عقل اجتماعی و … تغییرشان سخت است. ولی بعضی از نشانهها مثل لباس پوشیدن، تکیهکلامها و… دائم در حال تغییر است.
با توجه به پیشینه فرهنگی کشور، ما توجه در خور شان این پیشینه را به فرهنگ داشتهایم؟
خیر! در اجتماع ما به فرهنگ و به ضرورت رسیدن و توجه به فرهنگ اصلا اهمیت داده نمیشود. در بعضی موارد تکنولوژی، در بعضی موارد مسائل مادی و در بعضی موارد مسائل غیرفرهنگی جلوی چشم مردم و حتی بانیان فرهنگی را میگیرد و باعث میشود فرهنگ دیده نشود. یک مثالی برایتان میزنم؛ نقاشی، موسیقی، شعر، ادبیات، زبان و بسیاری دیگر از مسائل فرهنگی، حتی رفتارهای فرهنگی در نقاط مختلف یک کشور و بین اقشار گوناگون مردم ریشهای دارند که اصلا به مادیات ربطی ندارد.
اما وقتی اینها رنگ مادی به خودشان میگیرند و یک شخص فکر میکند اگر فلانقدر تحصیلات دارد از دیگری بالاتر است یا اگر فلانقدر ثروت دارد از دیگری مهمتر است و … موارد فرهنگی فراموش میشود. آنوقت باید آن فرهنگ توسط یک سازمان، یک ساختار یا یک تشکیلات حمایت شود تا صدمه نخورد، ولی ما آن تشکیلات را نداشتیم یا اینکه خود آن تشکیلات هم در نتیجه بیفرهنگی، به فرهنگ بیتوجه شده است.
پس به این ترتیب معیارهای ارجحیت افراد تغییر کرده و دیگر عوامل فرهنگی جزو این معیارها نیستند.
نه! دیگر فرهنگ معیار نیست. ببینید، وقتی معیارهای اشتباهی مثل تحصیلات زیاد، ثروت زیاد، در خانوادهای خاص متولد شدن، از فلان کشور آمدن و … معیارهای ارجحیت میشود، آنوقت میبینید اجتماع تحصیلکرده ما که قرار است جماعت با فرهنگی باشند، اصلا دغدغه فرهنگی ندارند و خیلیهاشان اصلا با فرهنگ آشنا نیستند و نمیدانند پیشینه فرهنگی ما چیست. وقتی که چیزی به اشتباه با چیز دیگری جایگزین میشود همیشه همینطور میشود. مسأله این است که بحث فرهنگی با بحث جایگاه اجتماعی فرق میکند.
به خاطر همین آدمها تکبعدی میشوند؟
دقیقا همینطور است. یعنی یک آدم تکبعدی که در رأس کاری است که فقط آن کار را بلد است یا حتی در بیشتر موارد در مملکت ما همان کار را هم بلد نیست؛ فقط سعی میکند به آن کار توجه کند. این است که هم به پیشینهای که به آن مسؤولیت ربط پیدا میکند و به راهی که با در نظر گرفتن فرهنگ آن مسؤولیت باید با مردم مواجه شود، آشنا نیست. اصولا در اجتماعاتی مثل اجتماع ما بحث فرهنگی از اساس فراموش میشود به خاطر این که فقط به پیشرفت تکنولوژی و مسائلی از این دست توجه میکنند.
اما اگر یکصدم این مسائل به شعر و موسیقی و آموزشمان توجه کرده بودیم، الان وضعمان خیلی فرق میکرد. متأسفانه در کشور ما روی یک نکته متمرکز میشوند و با تمام انرژی و وقت و پولمان به سراغش میروند ولی برای کسی مهم نیست بچههایی که از مدرسه بیرون میآیند بیسوادند. مسأله فرهنگ در کشور ما مسأله بسیار پیشپا افتادهای است. مسؤولان ما فکر میکنند نجات جان مردم خیلی مهم است که البته خیلی مهم است؛ تلویزیون درست کردن خیلی مهم است که مهم است؛ اما بعد از اینکه این کارها را کردیم چه میکنیم؟ میخواهیم همینطور رهایشان کنیم؛ که نه به موسیقیشان آگاه باشند، نه به شعرشان آگاه باشند، نه بتوانند درست فارسی صحبت کنند، نه فیلم بشناسند، نه زبان دیگر بدانند، نه کشورهای دیگر را بشناسند؟ …. خوب اینها پس چه میشود؟
نمیتوانیم یک اجتماع را فقط با یک موضوع بزرگ کنیم و توقع داشته باشیم بارور شود. این اجتماع از نظرهایی که ما به آن توجه نکردیم خیلی فقیر و قابل ترحم میشود همان طور که اجتماع ما این طور است.
نقش دولتها را بر جریان فرهنگ و هنر کشور تا چه حد مؤثر میدانید؟ و فرهنگ و هنر را چقدر تأثیرگذار بر حکومتها و دولتها میبینید؟
فکر میکنم اگر کار فرهنگی به صورت ریشهای انجام شود و آن سطح شعوری که باید در اجتماع باشد، بهوجود بیاید، حکومتها مجبورند رنگ فرهنگ را به خود بگیرند. یعنی فرهنگ و هنر حکومت را تعیین میکند و سیاستمداری که به این فرهنگ تعلق ندارد و با فرهنگ عامه مردم ارتباطی ندارد هیچوقت محلی از اعراب نخواهد شد.
توجه کنید که فرهنگ همیشه رنگ اجتماع را تعیین میکند و سیاستها هم از آن رنگ میگیرند. هیچوقت فرهنگ نمیتواند از سیاست رنگ بگیرد. در واقع فرهنگ اجتماعی است که مسائل را به سیاست اجتماع دیکته میکند. اگر میبینیم در بعضی اجتماعات تصمیمات اجتماعیای گرفته میشود یا سیستم سیاسیای حاکم است که ربطی به آن اجتماع ندارد، این تقصیر خود آن اجتماع است.
اما ما بسیار دیدیم حکومتهایی را که مانع رشد فرهنگ و هنر شدهاند و فرهنگ و هنر نتوانستهاند از جایگاه خودشان حمایت کنند.
این یک مکانیزم طبیعی است. حکومتی که به فرهنگ جامعه ربطی ندارد و فکر میکند سطح فرهنگ آن اجتماع از خودش بالاتر است، اولین کاری که میکند این است که سطح فرهنگ جامعه را پایین بیاورد؛ یا در حد خودش و یا حتی پایینتر از حد خودش.
چه چیزی باعث میشود هنر نتواند از جایگاه خودش دفاع کند؟ آیا این ناشی از ضعف هنر است؟
نه این ضعف هنر نیست. ببینید هنر بستر میخواهد. هنر خودش به تنهایی یک شعبه از فرهنگ است. زبان هم همین طور. روابط انسانهای جامعه هم همینطور. تمام اینهاست که به ساختار و بافت فرهنگی منجر میشود و آن هم به هنر منجر میشود. اگر آن بستر فرهنگی نباشد، بستر سیاسی هم آماده نمیشود. چون سیاست هم شعبهای از فرهنگ است.
شما گاندی را در هند در نظر بگیرید. اگر آن شرایط اجتماعی و فرهنگی در هندوستان نبود، آیا گاندی بهوجود میآمد؟ وقتی بستر فرهنگ آماده است، همیشه جای رشد دارد؛ هنر پیشرفت میکند، اخلاق پیشرفت میکند، زندگی اجتماعی پیشرفت میکند و در نتیجه سیاست هم رشد میکند و سیاستمداری که مربوط به آن فرهنگ نیست هیچوقت نمیتواند بر آن جامعه و فرهنگ حکومت کند.
اما در جامعهای که بستر فرهنگیاش مهیا نباشد، سیاستمدارانی حضور دارند که هیچ ربطی به فرهنگ آن مملکت ندارند. حتی ممکن است در رأس امور فرهنگی کسانی قرار بگیرند که ربطی به فرهنگ آن جامعه ندارند. طرف میشود وزیر ارشاد ولی هنوز بسیاری از هنرمندان بهنام رشتههای مختلف هنری را نمیشناسد. هنوز آثار موزیسینهای کشورش را نشنیده و نمیشناسد. در حالیکه کار او ایجاب میکند هنرمندان را بشناسد و با آنها در تماس باشد.
بحث دیگر تعامل اقتصاد با فرهنگهاست. این تعامل در جامعه ما چطور است؟
در جوامع مختلف فرهنگ و هنر تابع اقتصاد هستند. این چند دلیل مختلف دارد؛ یکی این که همیشه در اجتماع مرفه، هنر پیشرفت کرده است. چون هنر چیز ارزانی نیست. کتاب گران است، ساز گران است، استاد گران است و اصولا آدمهای خاصی از اجتماع خاصی وقتشان را به هنر اختصاص میدهند.
هر جا اقتصاد بارور بوده، هنر هم بارور بوده است. در واقع این چرخهای است که از چند بعد تشکیل شده است که این ابعاد میتوانند هم در جهت مثبت و هم در جهت منفی بر روی هم تأثیر بگذارند. بستر اجتماعی شامل فرهنگ و شعباش است و باعث بارور شدن اقتصاد میشود. چون جامعهای که فرهنگ رشد یافتهای ندارد، اقتصاد خوبی هم ندارد. یعنی همه چیز از ریشه خشکیده میشود؛ پول هم تولید نخواهد شد.
پول که بهوجود بیاید و توجه فرهنگی و رشد اجتماعی بالا برود، فرهنگ هم پیشرفت میکند. اینها دور هم میچرخند. فرهنگ که پیشرفت کند، باز شرایط اجتماعی مساعدتر میشود، در نتیجه سیاست بارورتر و پول هم تولید میشود. برعکس این چرخه هم صادق است. ما خیلی توقعمان زیاد است اگر بخواهیم الان که شرایط اقتصادی و فرهنگیمان خوب نیست شرایط سیاسی عالی داشته باشیم؛ چنین چیزی امکان ندارد. اگر شرایط فرهنگیمان درست شود و شرایط اقتصادیمان بهتر شود، شرایط سیاسیمان هم خوب خواهد شد و برعکسش.
در فلسفه به این چرخه، «چرخه بدجنس» میگویند که میتواند مفید یا غیرمفید باشد. متأسفانه ما در چرخه غیرمفید افتادهایم که نمیتوانیم بررسی کنیم ببینیم از کجا باید شروع کنیم که این چرخه را مفید کنیم. به خاطر اینکه هر عاملی که بررسی میشود غیرمفید است. در کشور ما بستر فرهنگی یعنی اول آن چرخه ایراد دارد به همین خاطر درست کردن چرخه خیلی کار سختی است. شما ببینید در مقطعی در کشور ما چقدر پول از طرق مختلف تولید شد، اما هیچ کدام صرف کارهای فرهنگی نشد در صورتی که اگر تنها ۱۰ تا ۱۵ درصد آن پولها را به امور فرهنگی و هنری اختصاص میدادیم، به حرکت درست این چرخه کمک بزرگی کرده بودیم.
شما به کشورهای مختلف سفر کردهاید و شرایط متفاوت را از نزدیک دیدهاید. چه نوع جوامعی بامشکلاتی شبیه مشکلات ما درگیر هستند و چه جوامعی این مسائل را از سر گذراندهاند؟
من فکر میکنم کشورهای جهان سوم در بهوجود آوردن درست این چرخه مشکل دارند. به خاطر این که همیشه در این کشورها بخشی وجود دارد که به فرهنگ بیتوجه است. بنابراین هیچ چیزش سالم و سرجایش نیست. باید وقت صرفش شود و باید ببینیم کجای چرخه خراب است که آن را درمان کنیم و چرخه را در جهت صحیح راه بیندازیم. فکر میکنم اجتماعاتی که وضع اجتماعی و اقتصادیشان مشخص است در نتیجه وضع هنریشان مشخصتر میشود و به خاطر آن تکلیف سیاسیشان هم روشن است. و آن اجتماعها سالمترین اجتماعات هستند.
از شما نباید راهکار پرسید؟
من در جایگاهی نیستم که راهکار ارائه بدهم. چون من خودم یک فردم در این اجتماع. من دوست دارم از طریقی که فکر میکنم درست است کاری انجام بدهم ولی نمیتوانم برای اجتماع نسخه بپیچم. فکر میکنم برای پیدا کردن راهکار باید بحثهای طولانی انجام شود و باید کاری کنیم که در نهایت مردم به فرهنگ توجه کنند و بدانند که شعر هم به اندازه مراجعه به دکتر لازم است.
ادبیات به اندازه نانوا مهم است. و هر چیزی جایگاه و اهمیت خودش را در اجتماع دارد. اگر نانوا داشتیم که شکممان را سیر کند، پزشک هم داشتیم که بدنمان را سلامت کند، بانک هم داشتیم که ثروتمندانمان کند، بعدش چه کار کنیم؟ بعدش میشویم آدمهای مرفه بی فرهنگ. به نظر من باید در این چرخه تعادل ایجاد شود. آیا شما نمونهای سراغ دارید از جامعهای که سطح سیاسی بسیار بالا و سطح فرهنگ بسیار پایینی داشته باشد؟ این عوامل همدیگر را باید به اندازه کافی تغزیه کنند و به اندازه کافی باید به همهشان رسیدگی و توجه شود تا به تعادل برسند و چون باید از اول شروع کنیم، الان شدیدا به کار فرهنگی نیاز داریم.
دیدگاهتان را بنویسید