×
×

گفت‌وگو با نوازنده‌ی پیشکسوتِ جنوبی

  • کد نوشته: 185361
  • 22 مرداد 1397
  • ۰
  • درآمد با «خالو قنبر راستگو» درباره‌ی موسیقی جنوب حرف زدیم و او نگرانی‌اش از خاموشی تدریجی موسیقی جنوب را گفت و از «مرگ تدریجی» آن سخنت گفت. در میانه‌ی صحبت‌ها گلایه‌هایش از وضعیتِ معیشتی را هم بیان کرد، از خانه به‌دوشی‌اش؛ از اینکه در این سن و سال، در این روزهایی که توانِ کار و […]

    گفت‌وگو با نوازنده‌ی پیشکسوتِ جنوبی
    • درآمد
    خالو قنبر راستگو

    خالو قنبر راستگو

    با «خالو قنبر راستگو» درباره‌ی موسیقی جنوب حرف زدیم و او نگرانی‌اش از خاموشی تدریجی موسیقی جنوب را گفت و از «مرگ تدریجی» آن سخنت گفت. در میانه‌ی صحبت‌ها گلایه‌هایش از وضعیتِ معیشتی را هم بیان کرد، از خانه به‌دوشی‌اش؛ از اینکه در این سن و سال، در این روزهایی که توانِ کار و نواختنِ مثلِ گذشته را ندارد، زندگی‌اش سخت‌تر از قبل می‌گذرد؛ چند وقتِ پیش نوازنده‌ی بلوچِی هم در بیمارستان بود و خانواده‌اش اعلام کردند که هزینه‌های درمان ندارد و در شبکه‌های اجتماعی، کمپین کمک به او راه‌اندازی شد و پیروِ آن بحثی طولانی شکل گرفت از اینکه مرزِ کمک به این هنرمندان کجاست؟ احترام به شانِ این هنرمندانِ برجسته در چنین فضایی حفظ می‌شود؟ «علی مغازه‌ای» – پژوهشگر- هم در سایت «موسیقی ما» تحلیلی جامع در این خصوص نوشت؛ اما نمی‌توان از هنرمندانِ برجسته‌ی نواحی گفت و از محرومیت‌هایشان نگفت.

    • مقدمه

    «قنبر راستگو» را «خالو قنبر» می‌خوانند در همان محله‌ای که زندگی می‌کند. «جفتی» می‌زند و «شروه» می‌خواند و از بزرگ‌ترین شروه‌خوانانِ هرمزگان است که حالا دیگر مثلش کسی نیست و او تنها بازمانده‌ی نسلی است که همچنان نوای «جفتی» را در جنوبِ ایران می‌پراکند. «خالو قنبر» در این سال‌ها بسیار خوانده، بسیار نواخته و یک تنه سهمِ بزرگی در احیای فرهنگِ جنوبِ ایران داشته است. «موسیقی» در جنوبِ ایران خیلی حضور دارد؛ عمیق و معمولا غمگین. جنوبی‌ها زمانِ ماهی‌گیری‌شان، زمانِ کار در بازارشان، زمانِ استراحت‌شان، بیماری‌شان، عروسی و عزاداری‌شان،‌ آوازهای مرموزی می‌نوازند که بیشترشان غم‌ دارد با خود زیاد و در تمامِ این آیین‌ها، «جفتی» همیشه یک پایِ آن است. «جفتی» همان سازی است که خالو قنبر می‌نوازد، جنوبی‌ها خودشان می‌گویند صدایِ این ساز، صدای باد است و دریا که از آن بیرون می‌آید؛ از همین سازی که دو نی موازی است که به هم وصل شده‌اند و دو دهانه دارد برای دمیدن و دو برابرِ نی صدا می‌دهد.

    «خالو قنبر» از۱۲ سالگی نوازندگی را آغاز کرده است، ابتدا موسیقی نمایش‌ها را می‌نواخته؛ در کارنامه‌اش آمده نخستین تئاتری که در آن همکاری داشته «پتوروک» بوده با موضوع زار که این تئاتر را در میناب، سیرجان، کرمان، تهران و بندرعباس اجرا کرده‌اند. حدود پنج سال در گروه موسیقی علی‌خان حبیب‌زاده به نوازندگی ساز جفتی و ساز‌های کوبه‌ ای و البته ترانه‌سرایی مشغول داشت. بعد از انقلاب، سال‌ها کار نمی‌کند تا گروهِ «کالنگ» تشکیل می‌شود و او در آن می‌نوازد و می‌‌خواند و همچنان نیز به فعالیت‌هایش در حوزه‌ی موسیقی ادامه می‌دهد. «خالو قنبر» این ساز را پیچیده می‌نوازد؛ با شکوه و اصیل؛ درست برخلافِ زندگی ساده‌اش. ساده حرف می‌زند؛ آرام و با لهجه‌‌ای که اگر جنوبی نباشی، فهمِ کلماتش دشوار است.

    • خالو؛ شما نواختنِ این ساز را از کی یاد گرفتید؟

    دایی مادرم. او می‌زد و من دوست داشتم و از او یاد گرفتم. خدا رحمتش کند، خیلی خوب می‌زد، همین که ساز را می‌برد نزدیکِ دهانش، پرنده‌ها دورش جمع می‌شدند. همین دایی هم ما را بزرگ کرد؛ من پدر و مادر نداشتم. او برایمان خیلی زحمت کشید. خیلی.  خودمان هم کار می‌کردیم. من از همان بچگی تا حالا دارم کار می‌کنم. کارگری و این جور کارها. اما هر وقت که وقت گیرم می‌آمد، شروع می‌کردم به نواختن.

    • چرا به این ساز جفتی می‌گویید؟ اصلا چرا دو نی را به هم می‌چسبانید؟

    چون یک نی، صدایش تنهاست. نی سازِ تنهایی است؛ خیلی.

    از تعبیرش، دلِ آدم می‌رود.

    • تنها‌؟‌

    بله تنها. آدم که تنها باشد، خالی می‌شود. صدای نی هم خالی است؛ جفت که باشد؛ کامل می‌شود. مثلِ عاشق و معشوق.

    خودش می‌خندد. طولانی و نرم. بعد دوباره توضیحاتش را کامل می‌کند: «یکی از این نی از هجران می‌گوید، از فراق، آن یکی دنبالش می‌آید، با هم جفت می‌شوند تا دردشان را بگویند. آدم دردش را که نگوید، می‌میرد. این نی‌ها هم همین‌طور. می‌دانید بندهای روی ساز کارشان چیست؟ هر کدام‌شان می‌آیند و آن یکی را کامل می‌کند.»

    «خالو قنبر» از سازش مثلِ یک آدم حرف می‌زند. مثلِ‌ کسی که از هجران و غم امانش بریده، مثلِ عاشقی با معشوقی بی‌وفا و برای همین است که آنچه از صدایشان بیرون می‌آید، این همه غم دارد.»

    • شما لالایی هم می‌خوانید؟

    من شروه می‌خوانم با همین «جفتی». موسیقی بندر همین ساز است و همین شروه‌ها و شعرها.

    • شعر؟

    زهیری،‌ حسینی مثل شروه لالایی، شمالی و اینها. «زار» هم می‌خوانم. «زار» هم همان «غم» است؛ برای همین است که جمعی «زار» می‌کنند؛ ‌غم را باید با هم تقسیم کرد. آنکه بیمار است، غمش را با مردم قسمت می‌کند. بقیه برایش می‌خوانند و «باد» از بدنش خارج می‌شود.سبک می‌شود. غم‌ها می‌رود و روحِ او پرواز می‌کند.

    • ساز هم دارد این ساز؟

    دارد؛ دهل دارد. «لیوا» دارد. همه «زار» می‌کنند و «غم» از بدنِ بیمار بیرون می‌آید و سبک می‌شود و می‌رقصد.

    • جفتی را در زار نمی‌زنند؟

    جفتی را نه، یک نی هست که ما به آن «شش» می‌گوییم، این را در «زار» می‌زنند.

    • نسلِ جوان هم همچنان «زار» می‌کنند، نی جفتی می‌زنند؟

    می‌‌زنند اما نه مثلِ ما؛ حق هم دارند؛ ما را می‌بینند که عمرمان را گذاشته‌ایم برای این ساز. خب چرا آنها باید این کار را کنند؟ من نگران این موسیقی هستم، نگرانِ این سازها. خودِ من در تمامِ این سال‌ها هم موسیقی نوشتم، هم زدم و هم نواختم؛ اما خیلی‌هایش را کسی نشنیده، شنیدن‌شان نیاز به سرمایه دارد، به پول که من ندارم.

    خالو دوباره می‌خندد و از یک واژه‌‌ی خاص استفاده می‌کند:‌ «مرگِ یواشِ موسیقی جنوب». این همان چیزی است که درباره‌اش به شدت نگران است و می‌گوید: «من به هر که دستم رسید، این چیزها را گفته‌ام. گفته‌ام خودم می‌آیم به این جوان‌ها درس می‌دهم، دوست داشتید، پولی هم بدهید؛ پول هم ندادید، باز می‌آیم و آموزش می‌دهم. گوش کسی اما بدهکار نیست. من جوان که بودم، توی هر محله همه‌اش این موسیقی را می‌شنیدیم؛ حالا فقط چند نفر مانده‌ایم که می‌زنیم.»

    • خالو روزگار چطور می‌گذرد؟

    چطور بگذرد، خوب است؟ سخت. سخت می‌گذرد. خیلی. من همیشه برای دلِ خودم می‌زدم. برای دلم؛ حالا چه؟‌ باید بزنم که شاید کسی پولی بدهد. قرار نبود که سازم زندگی‌ام را بچرخاند؛ اما حالا این طور هست. حتی فکر کردم، این سازی را که این همه سال است که دارم با آن می‌زنم را بفروشم. فقر چیز بدی است. خیلی بد.

    «بخوان شربه بزن آتش به جانم/ بسوزان بندبند استخوانم/ اگر یک لحظه دیگر بخوانی/ به باران می‌نشیند آسمانم» این شروه‌ای است که «خالو» سال‌هاست که دارد آن را می‌خواند. این بار هم برایِ من تکرار می‌کند و بعد از آن می‌گوید: «حالا که فکر می‌کنم همه‌ی این ۷۰ سال سخت گذشت. جوان که بودم کارگر کارخانه‌ی پارچه‌بافی بودم. تابستان‌ها می‌رفتم میناب کارگری، زمستان‌ها هم کارم با «نفت» بود. زندگی سخت بود؛ اما بالاخره پولی بود و زندگی‌ام می‌گذشت. گاهی هم سازی می‌زدم. انقلاب شد و جنگ شد و دیگر دست به ساز نبردم؛ تا اینکه دوباره سازم را دستم گرفتم  و با گروه‌هایی هم زدم.»‌

    • «جهله» را می‌گویید؟

    بله همان «جهله».  کلی با هم کار کردیم. خیلی کشورها هم رفتیم. نصفِ اروپا را دور زدیم و گشتیم با همین ساز و موسیقی جنوب. هر جا هم که می‌رفتیم همه حیرانِ سازِ ما می‌شدند. همه‌ی مدیرانِ آنجا این ساز برایشان اهمیت داشت؛ من نمی‌دانم چرا اینجا برای کسی مهم نیست. اصلا نمی‌گویند این موسیقی دارد از بین می‌برد، این موسیقی‌دانان چطور دارند زندگی می‌‌کنند؟ من توی هفتاد و چند سالگی اجاره‌نشین هستم. می‌دانید این یعنی چه؟

    • مگر از وزارت ارشاد حقوق نمی‌گیرید خالو؟ 

    می‌‌گیرم. دستشان هم درد نکند؛ یک میلیون و خرده‌ای پول می‌دهند؛ اما می‌شود توی این روزگار با این پول زندگی کرد؟ من از جوانی کار کرده‌ام، طلبکارِ کسی نیستم. همیشه زحمتم را کشیده‌ام تا توانسته‌ام. من باید حالا اجاره‌نشین باشم؟ با این پول اجاره بدهم یا خرج خورد و خوراکِ خانواده‌ام را؟ می‌شود؟ نمی‌شود دیگر. من خانه داشتم، گفتند خانه‌تان در طرح است؛ از من خریدند؛ اما با آن پولی که دادند، هیچ‌جا به ما خانه نمی‌دهند. می‌دانید من اگر این غمِ اجاره‌نشینی را نداشتم؛ حالا چقدر می‌توانستم بیشتر برای این موسیقی کار کنم؟ فکر و خیال یک لحظه از ذهنِ من بیرون نمی‌رود.  نمی‌گویم که بیایند همین‌طور به من پول دهند. می‌گویم من تجربه دارم، موسیقی بلدم، به دردِ این مملکت می‌خورم، بیایید و از من استفاده کنید. این که نشد که جشنواره به جشنواره یادِ من و آدم‌هایی مثلِ من بیفتند. من دلم برای این موسیقی می‌‌سوزد. شما کجا «زار» می‌بینید؛ بروید و تمامِ جنوب را بگردید،‌تمام این روستاها را. کسی «زار» می‌کند، نمی‌کند دیگر. کسی «جفتی» می‌زند؟ «لیوا»؟ نمی‌زنند. من را می‌بینند که حالا در این سن و سال، زندگی‌ام دارد این‌طور می‌گذرد و عبرت‌شان می‌شود. خودم یک سری‌ کارها را انجام می‌دهم. کلاس می‌گذارم، کارگاه می‌گذارم؛ دلم می‌خواهد بعد از من هم این موسیقی سینه به سینه بماند؛ اما دست‌های من به تنهایی صدا دارد؟ ندارد دیگر.

    • شما نگرانِ این موسیقی هستید؟

    خیلی. خیلی. این همه سال کسی این موسیقی را ندیده، شما چه انتظاری دارید؟ شما عاشق‌ترین آدمِ دنیا هم که باشید،‌ ندید گرفته‌شدنِ معشوق را تا یک جایی تاب می‌آورید؛ بعد می‌روید که می‌روید. حکایتِ ماست؛ من اما دلم می‌تپد برای این موسیقی. زندگی‌ام را با این گذرانده‌ام. چطور دلم بیاید که بنشینم و ببینم که دارد می‌‌میرد؟ همین است که خودم این همه مشکلات دارم و باز هم آستین‌هایم را بالا می‌زنم و کار می‌کنم دیگر.

    • شما در این سال‌ها با گروه‌های جوان هم کار کردید؛ گروهی مثل داماهی.  

    باز هم کار می‌کنم. با «پاپ»ها هم کار می‌کنم، با هر کسی که کمک کند صدای این موسیقی شنیده شود، همکاری می‌‌کنم. من از هیچ کاری ابا ندارم؛ هر کسی هر چه دلش می‌خواهد بگوید؛ من فکر می‌کنم این موسیقی نباید بمیرد و برای همین هر کاری باشد می‌کنم.

    • پس از مصاحبه

    قرار نبود این گفت‌وگو تنها گلایه‌های معمولِ یک هنرمندِ کارکشته‌ی موسیقی نواحی ایران باشد؛ برای همین با چندین نماینده‌ی مجلس شورای اسلامی – بندرعباس و هرمزگان و میناب- تماس گرفتیم و گفتیم که خالو قنبر گلایه دارد که پیش از این گفته‌اند به او زمینی می‌دهند برای ساختنِ خانه و نداده‌اند. آنها همه‌شان وعده دادند که مساله را پیگیری می‌کنند. «احمد مرادی» -رئیس مجمع نمایندگان هرمزگان در مجلس- هم به این مساله گفت‌وگویی با «ایسنا» انجام داد و گفت: «شایسته نیست که استاد قنبر راستگو، هنرمند شاخص کشور در این سن و سال از نداشتن مسکن رنج ببرد که در همین خصوص وزیر فرهنگ و ارشاد قول داد بخشی از هزینه های تهیه مسکن برای استاد قنبر راستگو را تقبل کند و بخش دیگر از سوی مسئولان استانی تأمین شود که در این جهت مذاکراتی انجام داده ام و بزودی این مهم عملی می شود.»‌

       

    مطالب مرتبط

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *