سایت موسیقی ما نوشت:
«سلام و روز به خیر»
از پشتِ خط صدایِ مستحکمِ یک زن شنیده میشود؛ میگوید: «من نازنین گلچین» هستم و وقتی در برابر این پرسش قرار میگیرد که شما؛ تمام آن استحکام میشکند و اشک امانش نمیدهد و میگوید: «دختر نادرِ گلچین.» چند لحظهای اشک میریزد تا به خودش میآید. خودش را جمعوجور میکند و میگوید: «من گلایه دارم. از کسی توقع ندارم؛ اما گلایه دارم. خیلی زیاد.»
دوباره اشک میخواهد امانش را ببرد؛ این بار اما اجازه نمیدهد و بیوقفه توضیح میدهد: « ۲۹ مرداد من ایران نبودم که «بابا» حالشان بد شد؛ وقتی من آمدم ایشان را بردیم بیمارستان بهمن که متاسفانه جا نداشتند و بعد به بیمارستان گاندی آوردیمش. از همان روز تا همین حالا، حالِ «بابا» هر روز از قبل بدتر میشود؛ ایشان کاملا قدرت بلع را از دست داده است و سطح هوشیاریشان روی ۶ و ۷ است. حالشان خیلی بد است. خیلی.»
دوباره چند لحظهای مکث میکند تا قدرت پیدا کند و بگوید: «من از کسی انتظار نداشتم که کمک خاصی بکنند. پدر بیمه است و خدا را شکر به اندازهای دارد که هزینههای درمانش را تامین کند؛ اما تمام صحبتم با افرادی است که در خانهی موسیقی و دفتر موسیقی و هر جای دیگری هستند؛ یعنی استاد گلچین که تمامِ عمرشان را وقفِ هنر این مملکت کرده است؛ ارزش یک عیادت را هم نداشتند؟ البته بیانصافی نکنم، سه- چهار روزِ اول تعدادی از هنرمندان و هنردوستان عیادت آمدند و یکی- دو نفر هم با بادیگارد بودند که من خیلی تعجب کردم؛ اما میدانید تعجب واقعی چه بود؟ وقتی از درِ آی.سی. یو بیرون میآمدند، هیچکس نپرسید از خانوادهی آقای گلچین کسی هست؟ در این میان فقط آقای مرادخانی و سجادی زحمت کشیدند و تلفنی گفتند که هر کاری داریم با آنها مطرح کنیم؛ اما تا همین امروز کسی با من تماسی نگرفته است.»
«نازنین گلچین» دوباره ملهتب میشود: »مایه تاسف است که بعد از این همه سال خدمت به موسیقی ایران، کسی به دیدن پدر نمیآید؛ گفتنش هم سخت است؛ غمانگیز است؛ اما من خوشحالم که پدر نیمه کماست؛ اگر واقعا چشمش را باز میکرد و این شرایط را میدید؛ حتما غصه می خورد.»
دخترِ آوازخوانِ شهیر میانِ اشکهایش میگوید: «من با خیلیها تماس گرفتم که میدانم شمارهی من را دارند؛ اما حتی پاسخ هم ندادند. بالاخره هر هنرمندی طرفدارانی دارد؛ چرا نباید اطلاع رسانی در تلویزیون انجام شود؟ میخواهم بدانم اگر این هنرمندان تازهکار ( که البته همهشان هم هنرمندند و همهشان هم قابل احترام) گوشهی ناخنشان کنده میشد؛ باز هم همهچیز در این سکوت رخ میداد؟ مردم جلوی بیمارستان صف میکشیدند؛ این چه نوع سپاسگذاری از هنرمندی است که عمرش را روی موسیقی این کشور گذاشته است؟»
میخواهد قطع کند؛ انگار توانش از زدنِ این حرفها تمام شده؛ اما باز ادامه میدهد: «در این سالها خیلیها با من تماس میگرفتند که شرایط حضورِ آقای گلچین را در فلان برنامه یا بهمان رونمایی و غیره فراهم کنم، میگفتم پدر مریض است، توان نشستن ندارد؛ میگفتند عیبی ندارد؛ ما خودمان زیر پاهایش بالشت میگذاریم؛ ما تمام شرایط را فراهم میکنیم، «گلچین» آن زمان خوب بود و حالا نیست؟»
دیدگاهتان را بنویسید