[ سید حمیدرضا منبتی – روزنامهنگار ] در داستانها و حکایات آمده که روزی خداوند در پاسخ درخواستی از حضرت موسی (ع) به او فرمود: «امشب که به میقات آمدی، پَستترین بندگان مرا با خود بیاور.» موسی (ع) در شهر به راه افتاد و به بندگان خدا با دیده تعمق نگریست. از کنار آدمهای زیادی گذر کرد و از خود پرسید «از کجا معلوم که این روسیاهتر از من و پستترین بنده خدا باشد». به دزد و سارق برخورد، از کنار فاحشه گذشت، پیرِ فلج و رنجوری را دید و به هر کدام که رسید، همان سوال را تکرار کرد.
هنگام غروب، خسته و پریشان، از شهر خارج شد و پشت دروازههای شهر به دیوار تکیه زد. تکرار مداوم یک پرسش از یکسو و پاسخی که برای دستور خدا نیافته بود از سوی دیگر، ذهنش را سراسر آشفته کرده بود. به ناگاه توجهاش را سگی جلب کرد که به فاصلهای از او روی زمین افتاده بود؛ پیر و کور و شَل و بی امیدی برای زندگی.
از پیدا کردن پَستترین مخلوقات خدا در میان آدمیان ناامید شده بود و برای پاسخ سوال خداوند دست به دامانِ سگ شد. با خود گفت از میان سارق و علیل و فاحشه و دیگران، لااقل این سگ از همه پَستتر است. طنابی به گردناش بست و او را کشانکشان با خود به سوی «طور» برد. در میانه راه اما همان پرسش تکراری به سراغش آمد. «از کجا پیداست که این سگ کور و علیل، نزد خداوند از من روسیاهتر باشد؟» راه میرفت و این سوال را با خود تکرار میکرد و سرآخر پاسخی برای پرسش خود نیافت. طناب را از گردن سگ باز کرد و او را به حال خویش واگذاشت.
به میقات که رسید، ندا آمد: «ای موسی! به عزت و جلالم سوگند، اگر سگ را یک قدم دیگر جلوتر آورده بودی، نور نبوت را از وجودت خارج میکردم.»
***
این اما حکایت هرروزه بسیارانی از ماست که بیواهمه، هر روز و هر ساعت به قضاوت یکدیگر مینشینیم و این را کوچکترین حق خود میدانیم. این حق ماست که بازیگری که فیلم خصوصیاش به شیوهای ناجوانمردانه منتشر شده را به جایی برسانیم که ترک دیار کند. این حق ماست که وقتی فلان خواننده، عکس خود و همسرش را در صفحه اجتماعیاش منتشر میکند، بیشرمانهترین حرفها را در موردش بنویسیم. این حق ماست که اگر در گروهبندی مسابقات جامجهانی با کشوری همگروه میشویم یا در یک مسابقه فوتبال، فلان بازیکن به تیم ما گل میزند، سیل توهینها را نثار خود و خانوادهاش کنیم. این حق ماست که رفتاری مشابه همین، با آن بازیکن تیم ملی والیبال ایتالیا یا آن سیاستمدار فرانسوی داشته باشیم. اینها همه حق ماست و کسی را یارای بازپسگیری آن نیست!
این حقی است ازلی و ابدی که تنها و تنها در اختیار ما گذاشته شده و پرواضح است که دیگران کوچکترین حقی برای کنکاش در رفتار و گفتار ما ندارند! حقی که به ما اجازه میدهد در جزئیترین گوشههای زندگی دیگران، در جزئیترین گوشههای روابط دیگران، در جزئیترین گوشههای کلام و کردار دیگران دخالت کنیم و آنها را به قضاوت بنشینیم و برایشان حکم صادر کنیم.
اینگونه است که فلان خواننده محبوب جهانی میشود جُرثومه فساد و کسی که هنر او را بستاید، «ابتذال را به اوج خود رسانده»! کاری نداریم که «مایکل جکسون» که بوده و چه کرده؛ بحث بر سر این است که چه کسی ما را در جایگاه قضاوت نشانده است؟ چه کسی به ما صلاحیتِ آن را داده تا هر چیز و هر کس را قضاوت کرده و در موردشان حکم صادر کنیم؟ مایکل جکسون میتواند گناهکارترین و بیاخلاقترین باشد یا نباشد. ما را با کارنامه اعمال انسانهای دیگر چه کار؟ به قول حافظ: «عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزهسرشت/ که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت/ من اگر نیکم و گر بد، تو برو خود را باش/ هر کسی آن درَوَد عاقبت کار که کشت»
***
سهراب سپهری در نامهای که در سال ۱۳۵۰ به نشریه «کیهان ورزشی» نوشته، در این خصوص اشارهای جالب دارد: «جزو مبانی انتخاب مرد فوتبال سال، اخلاق و نیکرفتاری را نیز به حساب آوردهاید. اما فکر نمیکنید مرد فوتبال نمیتواند لزوماً مرد اخلاق هم باشد؟ چه بهتر که یک بازیکن خوب، خصایص اخلاقی خوب هم داشته باشد، اما شما میخواهید در عرصه فوتبال قهرمان اسطوره انتخاب کنید. توجه به شایستگی اخلاق، انتخاب شما را مشکوک میکند. درست مثل این خواهد بود که تابلوی بدِ یک نقاش را به خاطر اخلاق پسندیده نقاش آن، درخور ستایش بدانید. با معیارهای اخلاقی، نه هنر را میتوان سنجید و نه ورزش را. خود بهتر میدانید که چه بسیارند بازیکنان خوب که خشن و عاصی و پرخاشگرند. جورج بست چندان ملایم و نیکرفتار نیست؛ با اینهمه، توپ طلایی میگیرد…»
میتوان هنر هنرمندی را دوست داشت و اخلاقش را نه. میتوان هنرمندی را صرفاً به خاطر اخلاقش دوست داشت و هنرش را نپسندید. میتوان اینها را از هم جدا دانست و به تفکیک، مورد نقد و بررسی قرار داد که اگر اینگونه نبود، امیرالمومنین علی (ع) در نهجالبلاغه نمیفرمود: «نگاه نکن چه کسی میگوید، بلکه نگاه کن چه میگوید.» حتی سخن درست را میتوان از زبان یک انسان نادرست شنید و به کار بست.
***
این است که «مهدی یراحی» -که اتفاقاً از خوانندگان بااخلاق ایرانی است- حق دارد در حوزه تخصصی خودش هنر یک خواننده -ولو از نظر شما مبتذل- را بستاید. او حق دارد مایکل جکسون یا هر خواننده دیگری را «بزرگترین پدیده هنری تاریخ» لقب دهد و واژه «هنری» در این عبارت نشان میدهد که بحث اخلاق در میان نیست. یراحی حتی حق دارد که مثل هر انسان دیگری مرگ «جکسون» را زودهنگام بداند و اینها کمترین حقوق شخصی یک فرد است. حقوقی که احتمالاً از سوی مرگخواهانِ همیشگی چندان به رسمیت شناخته نشود.
نگارنده شخصاً تاکنون تنها یکبار از نزدیک با مهدی یراحی برخورد داشته، آنهم در حد سلام و خداحافظ. اینها که مینگارد پس بحث شخصی و رفاقتی نیست. دفاع از هنرمندی است که از حق خود استفاده کرده و نظر شخصیاش را در صفحه شخصیاش نگاشته و هیچ جای این قصه گناه نیست. کسی که در جامعه موسیقی به عنوان خوانندهای اخلاقمدار معروف است و صاحب این قلم -لااقل در این ۱۴ سال و اندی که از عمر کاریاش میگذرد- چیزی خلاف این از اهالی موسیقی نشنیده. آن دوست عزیزی هم که نوشته بود «یراحی پیش از این نیز در ترانههای خود از مضامینی ناشایست و نامتعارف استفاده کرده بود که اعتراضات زیادی را برانگیخته بود» حُکماً تاکنون چیزی از ترانههای این خواننده نشنیده و او را با دیگران اشتباه گرفته است.
***
احمد شاملو روزگاری چنین نوشت:
«دریغا!
ای کاش ای کاش
قضاوتی قضاوتی قضاوتی
در کار در کار در کار
میبود!
شاید اگرت توانِ شنُفتن بود
پژواکِ آوازِ فرو چکیدنِ خود را در تالارِ خاموشِ کهکشانهای بیخورشید
چون هُرَّستِ آوازِ دریغ
میشنیدی
کاشکی کاشکی
داوری داوری داوری
در کار در کار در کار…
اما داوری آنسوی در نشسته است، بیردای شومِ قاضیان؛
ذاتاش درایت و انصاف
هیئتاش زمان؛
و خاطرهات تا جاودانِ جاویدان در گذرگاهِ ادوار، داوری خواهد شد.»
***
موسی (ع) از سوی خداوند مأمور شده بود به پیشکش کردن پَستترین بندگان. ما را چه کسی مأمورِ این مأموریتِ خطیر کرده است؟ کاش در آن بزنگاه عظیم که به قضاوت دیگران مینشینیم، موسی (ع) را تصور کنیم در وادی «طور»، طناب در دست، سگی را میکشاند به سوی میقات. سوال حیاتی را از خود بپرسیم: «آیا دیگری که محکوماش میکنم، به راستی از من روسیاهتر است؟»
دیدگاهتان را بنویسید