×
×

از بچگی آرزو داشتم یک‌روز در تالار وحدت کنسرت واران خوئنزرودریگو را بزنم

  • کد نوشته: 41246
  • موسیقی ایرانیان
  • چهارشنبه, ۶ام شهریور ۱۳۹۲
  • ۱ دیدگاه
  • افشار گله‌مند از برخی استادان ایرانی است که دانشجویان خود را از آمدن به کلاس او منع می‌کنند. در یازدهمین سال حضور او در تهران به بهانه برپایی کارگاه‌هایش به گپ و گفتی با او نشستیم که بخشی از آن را در زیر می‌خوانید.

    از بچگی آرزو داشتم یک‌روز در تالار وحدت کنسرت واران خوئنزرودریگو را بزنم
  • عکس: عباس کوثری

    عکس: عباس کوثری

    الهه علیزاده: لیلی افشار اولین نوازنده زن گیتار کلاسیک در جهان است که توانسته مدرک دکترا را از آن خود کند. او از ۱۰سالگی نواختن گیتار را شروع کرد. مدرک کارشناسی خود را از کنسرواتوار موسیقی بوستون گرفت، دو سال بعد کارشناسی ارشد را از کنسرواتوار نیوانگلند دریافت کرد و بعدها برای کسب مدرک دکترا به دانشکده ایالتی فلوریدا رفت. پروفسور افشار از بچگی صفحه‌های «سگویا» را به همراه پدرش گوش کرد و زمانی که شاگرد او شد، سگویا به او گفت که روح «فلامنکو» در او جریان دارد. حدود ۱۱سالی است که لیلی افشار به ایران می‌آید و جدیدترین نت‌ها و متدهایی را که با امضای او به ثبت رسیده است به شاگردان ایرانی می‌آموزد. افشار گله‌مند از برخی استادان ایرانی است که دانشجویان خود را از آمدن به کلاس او منع می‌کنند. در یازدهمین سال حضور او در تهران به بهانه برپایی کارگاه‌هایش به گپ و گفتی با او نشستیم که بخشی از آن را در زیر می‌خوانید.

    از دید بسیاری از استادان کنسرواتوار از جایگاه مهمی در ایران برخوردار نیست. نظر شما در این خصوص چیست؟
    کنسرواتوار فقط برای کسانی است که می‌خواهند موسیقی بخوانند و کاری به دیگر درس‌ها نداشته باشند. در دانشگاه فرد باید دروس دیگر را هم بخواند مثل ریاضیات، علوم‌تجربی و … ولی در کنسرواتوار تمرکز روی موسیقی و ساز است. برای من خیلی خوب بود که اول به کنسرواتوار بروم چون ساز و موسیقی‌ام تقویت شد، چراکه در آن زمان، کنسرواتوار دکترای موسیقی نمی‌داد و برای همین مجبور شدم به دانشگاه بروم. در دانشگاه امتحان ورودی گیتار می‌گرفتند که البته من قبول شدم ولی تاریخ موسیقی و تئوری را هم باید امتحان می‌دادم که در آن هم پذیرفته شدم ولی یک درس دیگر هم باید در دوره دکترا برمی‌داشتم، به این دلیل که بیشترین تمرکز من روی نوازندگی و تز دکترا بود و بیشترین دروس، مربوط به تقویت نوازندگی‌ام می‌شد. نمی‌دانم در ایران کنسرواتوار به چه صورت است ولی در خارج از کشور در کنسرواتوار، تمرکز فقط روی ساز است.
    اولین‌بار شما در کلیسای آلمان‌ و بعد در کاخ جوانان اجرا داشتید. در آن زمان به نظر می‌رسید که آلمان‌ها خیلی به موسیقی ما بها می‌دادند. تا جایی که می‌دانم ۱۰ شب شعر برای شاعران و نویسنده‌ها هم برگزار شد.
    من آن‌موقع شاگرد هنرستان موسیقی بودم و گیتار را در هنرستان شبانه و دوبار در هفته تمرین می‌کردم. من در سولو و دوئت خوب شده بودم و عده ما هم کافی بود که برویم و کنسرت را با هم اجرا کنیم. در آن زمان یکی از شاگردها در مدرسه آلمان‌ها درس می‌خواند. او ظاهرا با کلیسای آلمان‌ها که جزو مدرسه بود صحبت کرد تا کنسرتی برگزار کنیم و آنها قبول کردند. البته تعداد آلمانی‌ها در آن کنسرت زیاد نبود ولی محل را به ما دادند و اولین کنسرتم را آنجا برگزار کردم که فکر می‌کنم یک یا دو سال قبل از سال ۱۹۷۷ بود. دو کنسرت هم در کاخ جوانان داشتیم و بعد من به آمریکا رفتم. سال ۱۹۷۷ به آمریکا رفتم و این ماجرا به سه سال قبل از آمدن به آمریکا برمی‌گشت. به‌طور کلی، در خارج و هر کجای دنیا، کلیساها موسیقی را حمایت می‌کنند، عروسی‌ها در کلیسا انجام می‌شود، موزیسین‌ها در کلیسا یکشنبه‌ها می‌خوانند، گروه «کر» می‌آید و ارکستر می‌آورند، بنابراین خیلی معمول بود که موسیقی در کلیساها باشد.
    در جایی به نقل از شما خواندم که جوان‌های ایرانی را بااستعدادتر از خارجی‌ها می‌دانید. این مساله درست است؟
    من گفتم که جوان‌های ایرانی خیلی بااستعدادند ولی فهم موسیقی غربی را ندارند برای اینکه به آنها یاد داده نشده و با آنها بزرگ نشده‌اند، مثلا در آن سوی دنیا، شاگردان از بچگی با موسیقی «باخ» و «ویوالدی» بزرگ شده‌اند، آن را شنیده‌اند و سبک چنین موسیقی‌ای را می‌دانند ولی اینجا اگر کسی «باخ» می‌زند نمی‌داند چکار می‌کند، فقط نت‌ها را می‌زند ولی مثلا اگر شما با «باباکرم» بزرگ شده باشید راحت‌تر می‌توانید ریتم آن را درآورید. حالا اگر «باباکرم» را به یک آمریکایی بدهند او نمی‌داند که باید با آن چکار کند، نت را می‌تواند بزند ولی آن ریتم رنگ را نمی‌تواند دربیاورد. من این کار را با ترانه‌های محلی ایرانی که خودم آن را تنظیم کرده‌ام، تجربه کردم. به‌طور مثال «گل‌گندم» را وقتی به یک شاگرد آمریکایی دادم اصلا نمی‌دانست باید با آن چه کند ولی یک شاگرد ایرانی راحت ملودی آن را بلد است و می‌داند کجا باید اکسانت بگذارد و … من این ضعف را بیشتر در شاگردان ایرانی می‌بینم. آنها می‌توانند تکنیک را یاد بگیرند ولی یادگرفتن سبک موتزارت و … برایشان دشوار است.
    آیا شما درخصوص تفسیر موسیقی برای شاگردان ایرانی کتاب یا سی‌دی‌های جدیدی را به انتشارات ماهور داده‌اید؟
    کتاب آموزشی‌ای نوشته‌ام که از طریق انتشارات «ماهور» به چاپ رسیده و در آن از دوره ابتدایی تا متوسطه را در دو سی‌دی توضیح داده‌ام. در این سی‌دی‌ها قطعات آسان را تفسیر کرده‌ام و چگونگی جمله‌بندی‌ها را توضیح داده‌ام، اینکه کجاها باید تنفس و کجاها باید دینامیک استفاده کرد، اینکه اصلا چرا باید چنین دینامیکی را استفاده کنیم و چرا در این قطعه یک سنجشی را بلند و بخش دیگر را باید یواش زد. اینقدر درباره این موضوع صحبت می‌کنیم که شاگردان از همان اول راجع به آن فکر کنند. من نت‌هایی را چاپ کرده‌ام و برایشان دینامیک گذاشته‌ام که به‌عنوان مثال اینجا باید ضعیف یا قوی باشد. اینجا را باید بلند یا یواش زد. بعد در کتاب آموزشی‌ام از همان ابتدا راجع به همه‌چیز صحبت کرده‌ام. به‌زودی هم جلد دوم را که شامل دوره متوسطه تا پیشرفته است به‌همراه دو سی‌دی از طریق انتشارات ماهور چاپ خواهم کرد. در آنها تکنیک درست را توضیح دادم و از همه‌چیز صحبت کرده‌ام حتی در مورد نشستن و چگونه در دست گرفتن گیتار و اینکه قرار گرفتن دست چپ و راست باید چگونه باشند صحبت کرده‌ام. فقط این نیست که به آنها هفت تا تمرین بدهم. اینکه آنها چطوری تمرین کنند، با چه سرعتی و با چه انگشتانی بزنند، در این کتاب‌ها توضیح داده شده است. شاگردان به من می‌گویند که شما فقط تابستان‌ها می‌آیید و ما چکار باید انجام دهیم و با چه کسی باید درس بخوانیم؟ من به آنها می‌گویم همان کتاب‌های من را بخوانید تا من برگردم. به آنها تاکید کردم که شما الان کتاب‌هایی دارید که می‌توانید به‌خوبی از آنها استفاده کنید و دستتان خالی نیست.
    شما را پاکودلوچیوی ایران لقب داده‌اند، در این‌خصوص چه نظری دارید؟
    اگر به من بگویند سگویای ایران بهتر است چون پاکودلسویا فلامنکو می‌زند موسیقی کولی اسپانیا و سگویا گیتار کلاسیک می‌زند. این دوتا خیلی با هم فرق می‌کند؛ فلامنکو موسیقی رقص است ولی برای موسیقی کلاسیک  باید ساعت‌ها نشست و ساکت در یک سالن سه‌هزارنفره به آن گوش کرد. درست مثل اینکه می‌خواهید به پیانو یا ویولن کلاسیک گوش دهید. این هم گیتار کلاسیک است. به گیتار کلاسیک ارکستر مینیاتور می‌گویند چون همه‌جور صدا را می‌توان از آن شنید. سگویا آمد گیتار کلاسیک و فلامنکو را از هم جدا کرد و گفت اینها مثل دو طرف کوه هستند که هیچ‌وقت نباید همدیگر را ببینند. بعد سطح گیتار کلاسیک را بالا برد و به‌جای اینکه گیتار کلاسیک منحصر به رقص باشد آن را روی صحنه همزمان با ویولن و پیانو برد و به‌قدری تلاش و پشتکار داشت که از آهنگسازان معروف خواست تا برای گیتار بنویسند. و او رپرتوار گیتار را بزرگ کرد تا جایی که توانست در صحنه‌های جهانی بدرخشد. الان اگر من می‌زنم به دلیل سگویاست. برای اینکه از بچگی صفحه‌های سگویا را گوش می‌کردم و اگر به من بگویند سگویای ایران بیشتر خوشحال می‌شوم و به آن افتخار می‌کنم.
    شاگردان ایرانی خیلی علاقه‌مند هستند که مثل شما بنوازند. این کار حسن‌هایی دارد ولی به‌نوعی هم تقلید محسوب می‌شود که شما با آن مخالفید. برای این مساله چه راهی را به آنها پیشنهاد می‌کنید؟
    اگر به‌دنبال تقلید هستند از بهترین‌ها تقلید کنند. در وهله اول هر گیتاریستی باید یک کم تقلید کند چون وقتی ناخودآگاه به اثری گوش می‌دهید توی ذهنتان ثبت می‌شود که آن فرد چطوری زده است. از طرف دیگر اگر فرد موردنظر که از او تقلید می‌شود خیلی خوب باشد دیگر شاگردان با خودشان می‌گویند او که هست و به تقلید ادامه می‌دهند. من معتقدم هر آدمی صدای خودش را از ساز دارد و باید هر نوازنده‌ای علم تفسیر موسیقی را هم داشته باشد. یواش‌یواش نگاه کند که نت چگونه است و چه چیزهایی در آن نوشته شده است. من به‌شخصه تقلید را دوست ندارم و می‌خواهم آن چیزی را که آهنگساز نوشته بزنم. تقلید برای عده‌ای راحت‌تر است چون به‌جای اینکه خودش فکر کند از شخص دیگری تقلید می‌کند. من هیچ‌وقت نمی‌خواستم مثل کسی نوازندگی کنم. همیشه می‌خواستم مثل خودم باشم و همیشه نوازندگی‌ام، با بقیه فرق داشت. در فلوریدا معلمی داشتم که همه شاگردانش مثل هم می‌نواختند و من تابستان‌ها به ایتالیا می‌رفتم و پیش معلمی درس می‌خواندم و زمانی که به کلاسم در فلوریدا برمی‌گشتم استادم به من می‌گفت تو چقدر پیشرفت کرده‌ای و خوب می‌نوازی اما رفتم پیش معلمی که موسیقیدان بود. هر قطعه‌ای را که می‌دید برایش تفسیری داشت و از نظر من به او می‌گویند موسیقیدان و باید بگویم او شاگرد سگویا بود و نامش (اسکار گیلیا) بود. با او درس خواندم چون دنبال کسی بودم که احتیاج من را رفع کند.
    بیشتر جوان‌ها ژست گیتار را می‌گیرند و شما معتقد هستید کسی که می‌خواهد جهانی فکر کند باید خیلی تلاش کند. شما در این‌خصوص چه نظری دارید؟
    بعضی‌ها به قول شما ژست گیتار را می‌گیرند و فقط آن را برای خوشگذرانی می‌خواهند. من هیچ‌وقت نمی‌خواستم اینطوری باشم. نقشه بزرگی را در سرم داشتم و می‌خواستم بهترین در دنیا باشم. می‌خواستم روی صحنه‌های جهانی بزنم. برای روی صحنه رفتن باید معلم‌های حسابی داشت به همین دلیل پدرم من را فرستاد تا در آمریکا با معلمان بزرگی درس بخوانم و توانستم این کار را انجام دهم.۱۰ سال طول کشید تا دو معلم پیدا کردم و همیشه به‌دنبال آنان برای یادگیری می‌رفتم. باید دید از گیتار چه می‌خواهید. اگر به‌دنبال کنسرت دادن هستید که باید حسابی تمرکز کنید و سر کلاس بهترین‌ها بنشینید ولی اگر خواهان زدن برای دوستان و در میهمانی‌ها هستید این بحث دیگری است.
    شما به موسیقی محلی و به‌خصوص قطعه «مرغ سحر» علاقه‌مندید. چرا؟
    بله. من بچه که بودم کاست‌های پری زنگنه را خیلی گوش می‌کردم. با رفتن به آمریکا بیشترین تمرکز خود را روی موسیقی غربی گذاشتم و از موسیقی ایرانی دور شدم. یک روز در کنسرتی یک خانم ایرانی به پشت صحنه آمد و با چشمانی اشک‌آلود از اینکه چقدر تحت‌تاثیر نوازندگی من قرار گرفته است گفت و اینکه دلش می‌خواست ایرانی هم بشنود. راست می‌گفت. من که این‌همه خارجی می‌زنم خوب است ایرانی هم بزنم. رفتم و شروع کردم به تنظیم و آهنگسازی قطعات ایرانی مثلا جان‌مریم را از اینترنت شنیدم که با ارکستر هم بود. آن را تنظیم کردم. همچنین گل گندم را که از زمان پری زنگنه داشتم خوب گوش کردم و روی گیتار آن قطعات را اجرا کردم. لالایی‌ای که از بچگی می‌خواندیم را از مجموعه گردآوری شده روبیک‌ گری‌گوریان که برای کر تنظیم شده بود برای گیتار کلاسیک تنظیم کردم و پنج قطعه شد که توسط انتشارات ماهور به چاپ رسید. مردم خوششان آمد خیلی استقبال کردند و در سی‌دی جدیدم که هزارویک‌شب نام دارد قطعه‌های آذری و چند قطعه ایرانی محلی جدید را هم گذاشتم.
     چرا با ارکستر ملی کار نمی‌کنید؟
    دعوتم کنند با کمال میل کار می‌کنم. الان سال‌هاست به دفتر موسیقی نامه داده‌ام که می‌خواهم با ارکستر بزنم. فهرست کنسرت‌های خود را هم داده‌ام ولی جوابی نشنیده‌ام. من از خدا می‌خواهم با ارکستر بزنم. از بچگی آرزو داشتم یک‌روز در تالار وحدت کنسرت واران خوئنزرودریگو را بزنم. ارکستر فراهم بشود، می‌زنم. من دارم هر تابستان با خرج خودم به ایران می‌آیم.
    نظر خودتان را درخصوص آقای کیوان ساکت و موسیقی ایشان بفرمایید؟
    آقای ساکت موزیک البینونی را به نحو زیبایی روی تار آوردند و آن یکی از قطعه‌های محبوب من است که از بچگی با پدرم گوش می‌دادم. معتقدم اگر کسی بخواهد این کار را انجام دهد، باید حرفه‌ای و کامل باشد و درست انجامش دهد. می‌دانید که آن موسیقی برای ارکستر بوده ولی در آن از ارگ هم استفاده شده است. آقای ساکت آن را روی یک تار آورد و البته با ارکستر توانست درخشش آن را صدچندان کند، عالی بود و او خیلی‌خوب این کار را انجام داد. این نشان می‌دهد که ایشان موسیقی کلاسیک را خوب می‌فهمند که توانستند آن را با تار بزنند. خب چه عیبی دارد من هم موسیقی ایرانی را روی گیتار کلاسیک زدم. روی هر سازی می‌شود با تکنیک خوب و فهم آن استیل هرچیزی را زد. این مساله عیب که ندارد، بسیار هم عالی است. من از کار آقای ساکت بسیار خوشم آمد و در روزنامه هم به ایشان تبریک گفتم.
    می‌دانم شما علاقه خاصی به باخ و موتزارت دارید و دوست دارید مثل آنها ماندگار شوید. در این زمینه چه‌کاری انجام داده‌اید؟
    من قادرم با نوع نوازندگی و آهنگسازی‌هایم، با سی‌دی‌ها و با کنسرت‌هایی که در سراسر جهان برگزار می‌کنم سطح گیتار کلاسیک را بالا بیاورم. در آن زمان یواش‌یواش و در سراسر دنیا مردم هم می‌گویند که ایران هم گیتار کلاسیک دارد و سطح آن هم خیلی بالاست. خیلی دلم می‌خواهد اینجا فستیوال گیتار داشته باشم. می‌دانید فستیوال گیتار را در دانشگاه خودم در آمریکا برگزار کرده‌ام و از همه نوازنده‌های بین‌المللی دعوت می‌کنم که به آنجا بیایند و کنسرت بدهند.
    چرا امسال کنسرتی برگزار نکردید؟
    کشور مکزیک برای برگزاری کنسرت و جشنواره من را دعوت کرده است و زودتر از معمول باید ایران را ترک کنم. یک هفته در آنجا هستم، شب اول جشنواره گیتار است که من می‌نوازم، گیتار درس می‌دهم و در هیات‌داوران هستم، هم برای کودکان و هم برای خردسالان.
    چرا شما در دانشکده هنر تدریس نمی‌کنید، شنیده‌ام که این پیشنهاد به شما شده و نپذیرفته‌اید.
    عجب! یک‌بار هنرستان کرج من را دعوت کرد و به‌قدری اذیتم کردند که من فرار کردم و هنوز هم هزاردلار به من بدهکار هستند. اگر شما هم جای من باشید و این رفتار با شما بشود، دیگر برنمی‌گردید. هروقت پول مرا دادند، شاید برگشتم. اگر دانشگاه تهران دوست دارد مرا دعوت کند، من دعوت آنها را می‌شنوم تا ببینم از من چه می‌خواهند. پروفسور دانشگاه آمریکا هستم. رفتار خوبی با من می‌شود، همه جوایز آنجا را برده‌ام، خیلی زحمت می‌کشم، آن دانشگاه را جهانی کردم. به‌عنوان مثال ما یک پروفسور ترک داریم که جزو آهنگسازان ماست و هر سه‌ماه یک‌بار از طرف دانشگاه تکنیکال استانبول دعوت می‌شود و سه‌ماه آنجا و سه‌ماه دیگر در دانشگاه ممفیس است. هم خرج او را می‌دهند و هم به او خانه دادند و برایش ماشین خریده‌اند. آنها اینجوری قدردانی می‌کنند، نه مثل دانشکده هنر بیایند استادان را اذیت کنند.
    فکر می‌کنید اجرای قطعات ایرانی روی گیتار کلاسیک بتواند به امضای شما تبدیل شود؟
    تمام قطعات ایرانی آذری که ضبط کرده‌ام، اختصاص به من داشته و شیوه‌ای که من در سی‌دی‌هایم آنها را آموزش داده‌ام، مختص من است. من از هیچ‌کس تقلید نکردم. همه این کارها شیوه من است و با اجرای ویلیامز فرق می‌کند. به‌طور مثال قطعه «قیوم بابا» که توی سی‌دی «ساغر» آمده، با شیوه نواختن من متفاوت است و زدن من جهانی شده و مورد تعریف اهالی هنر قرار گرفته است. نوع نواختن من به شیوه شرقی است و کلی چیز به آن اضافه کردم. برای آهنگسازم، دومنیکونی زدم و او بسیار خوشش آمد و برای من یک قطعه جدید نوشت به نام «نام» که در سی‌دی «هزارویک‌شب» که عید به بازار آمد، آن را اجرا کرده‌ام.
    چقدر شما در شناخت موسیقی ایرانی توسط گیتار کلاسیک به جهانیان سهم داشتید؟
    تمام سعی خود را کرده‌ام که موسیقی کلاسیک را در صحنه‌های جهانی بیاورم ولی با گیتار کلاسیک. من قطعه سنتی نمی‌زنم چون نیاز به گروه و سه‌تار دارد. البته با سه‌تار هم دو یا سه‌بار روی صحنه رفته‌ام. ولی زمانی هم ربع‌پرده به دسته گیتارم اضافه کردم تا موسیقی سنتی را هم بتوانم بزنم مثلا دستگاه «نوا» و «بیات کرد» را روی گیتار زدم، آقای والی برای من قطعه‌ای دیگر را نوشتند، برای بار اول بود که برای گیتار می‌نوشتند و بعد تصمیم گرفتم که فِرِت‌های کوچک هم روی گیتار کلاسیک پیاده کنم و بعد راحت توانستم همه قطعات ایرانی و نیز کلاسیک را بزنم و این خیلی کار بزرگی در آمریکا بود. فوری من را به رادیو بردند و مصاحبه کردند و تمام مجلات گیتار در این خصوص نوشتند. این کار نو و نوآوری بود که من انجام دادم و همه آنها اختصاص به من داشته و با امضای من است.
    پدر شما نقش بزرگی را در موسیقی برای شما ایفا کردند بیشتر از ایشان برایمان بگویید.
    با کمال میل. محبوب‌ترین مرد زندگی‌ام پدرم است. پدرم مهندس برق بود و پیانو و ویولن را خیلی‌خوب می‌زد. فرد بااحساسی بود. اگر فیلمی غمناک را می‌دید گریه می‌کرد. الان که فکر می‌کنم می‌بینم کدام مردی است که با دیدن فیلم گریه کند. راجع به فلسفه، تاریخ، شعر و همه‌چیز اطلاعات داشت و می‌توانست راجع به آنها صحبت کند و می‌گفت سعدی بهترین معلم من است. من را به کتابخانه می‌برد، برایم شعر می‌خواند و من را از بچگی عاشق شعر کرد یعنی ایشان راجع به هر موضوعی قادر به بحث و گفت‌وگو بود. یک‌چنین مردی دیگر پیدا نمی‌شود.
    پدر شما کتابخانه بزرگی داشت. تکلیف آن چه شد؟
    یک کتابخانه فارسی و یک کتابخانه انگلیسی که متاسفانه زن‌پدرم بدون اجازه من تصمیم گرفت همه کتاب‌ها را به کتابخانه ‌ملی ببخشد، من خیلی از این موضوع ناراحت هستم. رفتم کتابخانه ملی و گفتند باید وکیل بگیرم تا کتاب‌ها را پس بگیرم. همه صفحه‌ها را به کتابخانه دادند. صفحه «ماریا کالاس» خواننده اپرای ایتالیایی که پدرم عاشق او بود، کتابخانه آمده دو کاغذ به جهت تشکر به من داده که به میراث‌فرهنگی کمک کردید. من می‌خواستم کتاب‌های پدرم در کتابخانه خودم باشد و آنها را بخوانم. به نظرم کتابخانه باید بیشتر تحقیق می‌کرد که وراث دیگری هم هستند یا نه. به‌هرصورت از این مساله بسیار ناراحتم.
    شنیده‌ام گیتار شما جزو گران‌ترین گیتارهاست. این مساله درست است؟
    بله. ساخته «توماس هامفری» است با وجود اینکه جوان بود ولی چندسال پیش فوت کرد. اگر به سطح گیتار نگاه کنید، می‌بینید که وقتی به دسته‌گیتار نزدیک می‌شویم سطح بالاتر است و قسمتی دارد که من شست خود را آنجا قرار دهم و بعد صدای این گیتار خیلی‌خوب از چوب‌های برزیلین رُزوود ساخته شده که دیگر برزیل اجازه کندن چنین چوبی را نمی‌دهد و از چوب سدر، این گیتار را از سال ۱۹۹۲ دارم و آن را با خودم به همه‌جای دنیا برده‌ام و بسیار به آفریقا، استرالیا، نیوزیلند، ایران، آمریکا، اروپا و…سفر کرده است.
    معلم‌های ایرانی را چگونه دیدید؟
    آنها از من کمی دور می‌شوند و به کلاس‌هایم و کنسرت‌هایم نمی‌آیند ولی شاگردان آنها یواشکی می‌آیند چون می‌ترسند به معلمشان بگویند که با خانم افشار درس خواندیم و آنها هم می‌ترسند چون من ایده‌های نو می‌آورم. به این دلیل که سال‌ها در آمریکا درس خوانده‌ام. آنجا همه‌چیز خیلی پیشرفته است و من زمانی که به ایران می‌آیم، شیوه‌های جدیدی را برای شاگردان می‌آورم. چه از انگشت‌گذاری و چه از تفسیر موسیقی. معمولا طرز نوازندگی همه را عوض می‌کنم. برای اینکه روی‌هم‌رفته، اشتباه می‌زنند و برای همین به جای اینکه معلم‌ها بیایند از من یاد بگیرند، از من دور می‌شوند ولی شاگردها خیلی باهوش هستند و وقتی می‌بینند که من اینقدر معروف هستم، سفر می‌کنم، حرفی برای گفتن دارم و با خودشان صحبت می‌کنند و می‌گویند اگر معلم ما بفهمد آمپرش می‌رود بالا. (البته من از اصطلاح خودشان استفاده می‌کنم)
    یعنی این ترس به قدیمی‌بودن نت‌ها برمی‌گردد؟
    بله، چون من هم نت‌هایم جدید و هم تکنیکم و طرز درس‌دادن من هم جدید است. فکر می‌کنم گیتار در دوره انقلاب ۱۰، ۲۰ سالی عقب افتاد. گیتار کلاسیک در همه کشورها به جلو حرکت کرده ولی در ایران نه. زمانی که به ایران آمدم دیدم چقدر عقب هستیم. در کلاس‌ها من از شاگردهایم می‌پرسم که وقتی معلم به تو نت می‌دهد و می‌زند به تو چه می‌گوید،‌ می‌گویم آیا اشتباه نت‌هایت را نمی‌گیرد. می‌گوید نه، به آنها می‌گویم به‌طور کلی معلم به شما چی گفت، می‌گویند نت دیگری داد و گفت برو تمرین کن تا دو هفته دیگر. من تمام نت‌ها را برایشان تفسیر می‌کنم. جمله‌بندی‌ها را به آن می‌گویم و حرف دارم برای زدن. گاهی برای یک قطعه یک شاگرد باید چند جلسه بیاید و در هر نیم‌ساعتی که با من هست می‌فهمند که چه چیزهایی را نمی‌داند. با زدن جرقه‌ای به آنها می‌فهمانم که چیزی نمی‌دانند. این درست نیست که معلم هیچ‌چیز نگوید. معلم باید تفسیر کند و من برای همه‌چیز دلیل می‌آورد و ثابت می‌کنم.
    موسیقی ایرانی چه جایگاهی در دنیا دارد؟
    من می‌توانم راجع به جایگاه آن در آمریکا صحبت کنم. به این دلیل که ۳۰ سال است که در آنجا مشغول به کار و زندگی و تدریس هستم. ببینید شما اگر به یک آمریکایی بگویید موسیقی ایرانی، نمی‌داند یعنی چه، اینها در عمرشان موسیقی ایرانی نشنیدند، ولی تنها چیزی که به گوش آنها خورده همان تنظیم‌های من است و می‌دانند یک موسیقی به نام ایرانی هست. مگر اینکه شما در مراکزی چون واشنگتن، نیویورک و کالیفرنیا بروید که در آنجا ایرانی زیاد است و کنسرت هم بسیار گذاشته می‌شود. شاید در چنین شهرهایی بدانند موسیقی ایرانی چیست ولی این را هم بدانیم که بیشتر جمعیت آنجا از ایرانی‌ها تشکیل شده و خارجی خیلی کم زندگی می‌کند. فکر می‌کنم آقای حسین علیزاده که برای گذاشتن کنسرت به آنجا می‌رود، بیشتر مخاطبان ایرانی دارد. آخر کسی که تا صبح بنشیند و به تار و سه‌تار گوش دهد، فقط ایرانی است. ولی در کنسرت‌های من به دلیل نواختن موسیقی ایرانی و خارجی، هم ایرانیان و نیز افراد خارجی در کنسرت حاضر می‌شوند چون من قطعاتی را از سراسر دنیا می‌زنم به این دلیل هم باب دل ایرانیان است و خارجی‌ها هم استقبال خوبی می‌کنند. یواش‌یواش من به سهم خودم موسیقی ایرانی را به خارجی‌ها معرفی می‌کنم.
    در جایی خواندم که یک موسیقیدان غربی به فرهاد فخرالدینی گفت که محتوای موسیقی ما بالاتر است و فخرالدینی در جواب افزود که موسیقی ما یک قطره ولی اشک است، آیا شما این حرف را تایید می‌کنید؟
    موسیقی غربی از هارمونی درست شده، موسیقی ایرانی بیشتر ملودی بوده و از هارمونیک هم درست شده است. همه همان ملودی را می‌زنند که بالطبع آسان‌تر هم هست. منظور آقای فخرالدینی اگر غمناک‌بودن موسیقی ایرانی باشد، بله من هم غمم می‌گیرد که بخواهم فقط این چیزها را گوش بدهم. برای همین، من خیلی موسیقی ایرانی گوش نمی‌دهم ولی محلی‌ها را بسیار دوست دارم و آنها شادم می‌کنند. به‌عنوان مثال قطعه «رشیدخان» را که برای شما نواختم دیدید که چقدر شاد بود. ولی منظور از اشک، فکر می‌کنم غم باشد.
    دوسالی شما نقد بر موسیقی می‌نوشتید، وضعیت نقد بر موسیقی در ایران و آمریکا را چگونه می‌ببیند. آیا هرکسی شایسته نقدنوشتن در این حوزه است؟
    منتقد این حوزه باید موسیقیدان باشد تا بتواند نقد بنویسد. آنچه من می‌بینم نشان می‌دهد آنهایی که نقد می‌نویسند موسیقیدان نیستند و فقط اظهارنظر می‌کنند و نوشته‌هایشان هم فاقد ارزش است. از من هم نقدهایی نوشتند که فقط خودشان را مسخره کرده‌اند. مثلا از نوآوری خوششان نمی‌آید، می‌نویسند که لیلی افشار خوب نیست. به عقیده من، یک منتقد باید فردی خلاق و با شناخت کافی در خصوص نوآوری باشد ولی منتقدی که به اندازه کافی موسیقی نداند با تقلید هیچ فرقی نمی‌کند به‌عنوان مثال، آن منتقد می‌شنود که در یک زمانی یک نوازنده‌ای قطعه‌ای را به گونه‌ای نواخته که با نوآوری من متفاوت است. این منتقد از آن نوازنده خوشش می‌آمده و بدون اطلاعی از نوآوری می‌نویسد که من خوب نیستم. به عقیده من این منتقد فردی است که فقط دارد در یک جعبه فکر می‌کند، خیلی علم کمی دارد و نباید بنویسد. زمانی من برای یک مجله معتبر می‌نوشتم و تمام سی‌دی‌های گیتار را درمی‌آوردم یا درمی‌آوردند و به من می‌دادند، من برای نظردادن، می‌رفتم همه نت‌ها را جمع‌آوری می‌کردم و تک‌تک آنها و دینامیک‌ها را چک می‌کردم و بعد برای آن نقد می‌نوشتم. خوب بررسی می‌کردم که آیا این نوازنده آن قطعه‌ای را که اجرا کرده درست بوده یا از خودش هم چیزهایی را اضافه کرده است. گاهی دیده شده که یک فرد چند نت را جا گذاشته و اگر نوشته شده فورته، او «پیانو» زده، خیلی تحقیق می‌کردم و بعد نقد می‌نوشتم. دو سالی این کار را کردم و در آخر رییس دانشگاه به من گفت که تو با وقت خود می‌توانی کارهای بهتری را انجام دهی و دیگر نقد را کنار گذاشتم.
    از بچگی خود خاطره‌ای را که مربوط به گیتار و نواختن باشد برایمان می‌گویید؟
    بچه که بودم نوازنده خانمی را در تلویزیون دیدم بعد به پدرم گفتم که خوب نمی‌نوازد، پدرم هم فوری گفت هر وقت که توانستی از این خانم بهتر بنوازی، اجازه انتقاد داری.
    از میان استادان گیتار کلاسیک، کدامیک مورد علاقه شماست؟
    لیلی افشار.

    https://musiceiranian.ir/?p=41246
       
    برچسب ها لیلی افشار

    مطالب مرتبط

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *