×
×

«بلبلانیم که در موسم گل خاموشیم»

  • کد نوشته: 20374
  • موسیقی ایرانیان
  • یکشنبه, ۱۱ام تیر ۱۳۹۱
  • ۹ دیدگاه
  • عبدالحسین مختاباد، خواننده و آهنگساز موسیقی ایرانی یادداشتی درباره استاد حسن کسایی نگاشته و برای انتشار در اختیار روزنامه شرق و سایت موسیقی ایرانیان قرار داده است

  • موسیقی ایرانیان: عبدالحسین مختاباد، خواننده و آهنگساز موسیقی ایرانی یادداشتی درباره استاد حسن کسایی نگاشته و برای انتشار در اختیار روزنامه شرق و سایت موسیقی ایرانیان قرار داده است، در ادامه این یادداشت را بدون هیچ تغییری منتشر می کنیم.

    سید عبدالحسین مختاباد:

    “فریادی و دیگر هیچ

    چراکه امید آن چنان توانا نیست، که پا بر سر یاس تواند نهاد”    احمد شاملو

    استاد حسن کسایی نیز به دیار باقی شتافت. حادثه ای که از مدتها پیش در انتظارش بودیم،

    “مرگ حق است و هر نفسی چشنده آن،و بقول حافظ بزرگ،”در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم”.

    مردم ایران بسوگ هنرمندی نشستند که بیش از نیم قرن از نوای آسمانی سازش روح وروان خود را آراستند. هنرمندی در قامت و اندازه کلمه شریف “هنرمند!”.

     استاد کسایی را باید یکی از ریشه های اصلی رشد و توسعه موسیقی هنری ایران دانست، در هر دو بعد تکنیک و محتوا. نام او با ساز “نی” یکسان گشته است، یعنی پرواز این ساز آسمانی را تنها و تنها بالهای شکوهمند کسایی میسور گردانید. همانگونه که تاریخ موسیقی غرب را به قبل و بعد از باخ تقسیم میکنند، ساز نی را نیز باید به قبل و بعد از کسایی تقسیم نماییم. او  نی را حیاتی دیگر بخشید، از تغییر در شیوه نواختن گرفته تا خلق آهنگهایی بی بدیل برای این ساز. همانند پدری مهربان نی را چون فرزندی از خردسالی پروراند و او را چونان یلی توانمند و فرهیخته به جامعه هنر موسیقی ایران تحویل داد. پرداختن به جنبه های تکنیکی و خلاقیت هنری استاد کسایی از عهده این قلم خارج است. شاید در حوصله ای دیگر و یا در مقاله ای اختصاصی به این مورد بپردازم، مضافا این را حق موسیقیدانان و خصوصا اساتید نی نواز میدانم تا جامه کلک خویش را در رثای این ” عقاب بلند پرواز” بدرانند.

    استاد کسایی تنها یک موسیقیدان نبود او انسانی چند وجهی بود، هنرمند، عارف، سخندان، سخن شناس و صدها کلمه همطراز این اوصاف. و این را کسانی میدانند که محضر و مکتب این انسان الهی را درک کرده باشند. من در مناسبتهای مختلف که پایم به شهر هنر “اصفهان” میرسید اولین دغدغه ام زیارت استاد بود و قطعا میدانم که این دغدغه تمامی خانواده هنر و ادب بوده است.

     شاگرد و یار وفادار استاد کسایی جناب استاد منوچهر غیوری، هنرمندی که سالها و حتی تا آخرین لحظات عمر کسایی همانند فرزندی در کنار ایشان بودند و در شادیها و غمهایش شریک،  همواره واسط این بواقع تلمذ کردن من بودند. استاد با رویی گشاد و ملاحتی سعدی وار مرا در آغوش میکشید، و با لهجه شیرین اصفهانی اش لذت دیدارش را صد چندان مینمودند.

     در اولین زیارت فرمودند” آقای مختاباد من در سفر درمانی در آمریکا و کانادا در مدت حضورم بیشتر  صدای شما و آقای نادر گلچین را میشنیدم و گریه میکردم، صدا شما آقا آنی دارد، و  عجیب اینکه شما با آنکه شمالی هستید لحجه ندارید” و من با این سخنان استاد پرواز کردم،

    ” دلنشین شد سخنم تا تو قبولش کردی…” و بعد استاد سه تارش را دست گرفتند و به من فرمودند تا با ایشان بخوانم و بعد فرمودند معمولا نی نمینوازم اما بخاطر شما … و باز من افتخار همراهی با نی ایشان را نیز یافتم… بعد از بحث و فحث موسیقایی، استاد از هر دری سخن گفتند، ومن بواقع محو سخنرانی و سخنسرایی استاد شدم. در مدت حضور در محضر ایشان شاید باندازه چند کتاب فرهنگ و ادب و اخلاق هنر آموختم.

     در سفرهای بعدی نیز از فیض حضور او غافل نشدم. درسفری دیگر که باتفاق گروه رودکی و جناب مهیار فیروزبخت و نیز خانواده به منزل استاد رفته بودیم، دختر کوچکم صبا خانم با شیطنت های معمول کودکانه اش، مرا واداشت تا از استاد پوزش بخواهم و ایشان فرمودند” ما مزاحم ایشانیم آقا ایشان مزاحم ما نیستند” و بطرفه العینی با کاغدی نی لبکی ساختند و صبا را در آغوش گرفتند و برایش شیرین نوازی کردند. و… از این محافل، و غنیمت  نشستن با استاد حسن کسایی در مناسبتهای گوناگون برایم میسر شد، در محفل این عارف واصل من بواقع تا حد امکان نکته ها آموختم و باید اذعان کنم که  سرا پا چشم وگوش بودم.

    “یاد باد آن صحبت شبها که با نوشین لبان

         بحث سر عشق و ذکر حلقه عشاق بود”

    در میانه نوشتن مقاله در رسای مرحوم کسایی بودم که به مقاله استاد محمد رضا لطفی برخوردم، مقاله ای شکوه آمیز و دردناک که جهت اولیه این سوگنامه را بمسیری دیگر هدایت نمود.

    استاد لطفی  از یار و بیگانه شکایت کرد، ابتدا از یاران (موسیقیدانان) و بعد از اغیار یعنی (سیاستمداران و مدیران فرهنگی…). اینجانب با محتوای کلی دردنامه استاد لطفی موافقم اما بر بخش اول گله ایشان تعریضی کوچک دارم، استاد فرمودند: اکثر موسیقیدانان حتی کنار گوش‌شان را نمی‌بینند و دل‌هاشان مسدود، و هر روز نسبت به هنر هنرمندان بزرگ بی‌تفاوت‌تر می‌شوند. حقیقتی است تلخ اما قول سایه بزرگ را در اینجا مناسب میدانم که:

    عشق من تو ؟ آه

    این هم حکایتی است

    اما،در این زمانه که در مانده هر کسی

    از بهر نان شب

    دیگر برای  عشق و حکایت مجال نیست…

    …عصیان زندگیست…

    حقیقتیست غیر قابل انکار، اینکه اهالی جامعه فرهنگی و هنری ایران عزیز دچار محرومیتی بس عمیق در عرصه معیشتی شده اند، و در این میان چونان بید بر سر ایمان خویش میلرزند. “غم نان” توان و روح این جماعت هنرمند را در تمامی عرصه ها از نفس انداخته است، و این قحطی دمشق وار، عشق برسالت های هنری را به فراموشی فرا میخواند. دیگر معیار یک اثر هنری در جامعه ما نه وزن و اساس هنری، که تیراژ فروش آنست و در این میان هر آنکه بیشتر سوداگرو معامله گر باشد بر صدر نشیند و قدر بیند. از سویی دیگر بودجه های فرهنگی در نگاهی و نیز بودجه موسیقی کشوری عظیم، تاریخی و ثروتمند مانند ایران عرق شرم را بر چهره هر اهل دل مینشاند. طبیعی است که در سفره ای که یک نان باشد و ده شکم گرسنه و دستانی کثیر برای ربودن نان، چشم داشت رفتاری متین، آب در هاون کوبیدن است.

    جناب لطفی در فرازی همکاران وموسقیدانان عزیز را به تازیانه سرزنش سوداگری و نگاه به آنسوی آبها میگیرد، بله درست میفرمایید استاد، اما مگر چاره ای دیگر داریم؟ مگر در این مملکت جایی برای فعالیت موسیقیدانان وجود دارد جز تدریس در پستوی خانه ها و آموزشگاههایی که هر روز خلوت و خلوت تر میشوند؟ آیا ما میتوانیم با یک برنامه ریزی بی درد سر، بطور پیوسته در چند شهر مملکت خود کنسرت اجرا کنیم؟ آیا تهیه کننده ای وجود دارد که آثار هنرمندان توانمند عرصه موسیقی ایران را به بازار عرضه نماید؟ پس این هنرمند برای بقای زندگی خود و با عمری تلاش و زحمت چگونه بر اهل منزل و یا حتی بر خود اظهار کدخدایی نمایند؟

     استاد باید قبول بفرمایید که دهه ۹۰ با دهه پنجاه و شصت و هفتاد از هر جهت دارای تفاوت ماهوی است. و سئوال دیگر اینکه  واقعا کدام هنرمند و موسیقیدان این مملکت را میتوان زر اندوز نامید!؟ جناب استاد خود در آنسوی آبها سالهای سال بسر بردند و دیدند اوضاع زندگی هنرمندان طراز یک آنها را، که قارون باید سر گدایی بر درگاه آنان بساید! اما در این سرای ما اوضاع مادی هنرمند درجه یک ما حتی با زندگی هنرمند درجه ده آنها نیز قابل قیاس نیست؟ جناب لطفی بیایید نگاهی به طراز زندگی هنرمندان و موسیقیدانان نه آمریکا و اروپا که همین همسایه رو به رشد و  قابل حسادت و حسرت ما ایرانیان یعنی ترکیه بیاندازید، تنها مزیت هنرمندانی که از نظر بعضی ها متهم به زراندوزی هستند اینستکه دست در جیب خود دارند و نه چشم بر در گاه سلطان.

    مرا بتجربه معلوم گشت در آخر حال

    که قدر مرد بعلم است و قدر علم بمال

    و اما گله حضرت استاد از اهالی قدرت را باید  وقع نهاد. هم آنانی که قاطبه شان مدیریت هنری را نه وسیله ای برای خدمت به فرهنگ هنر و هنرمندان این مرز و بوم، که پله ای برای کسب مناسب سیاسی بالاتر میبینند، همانانی که با سیاستهای غلط و یا محافظه کارانه خود بیش از سه دهه جامعه را از فیض حضور هنرمندان موسیقی اصیل ( کسایی ها، پایورها،شهنازها، خرم ها،لطفی ها،شجریانها…) محروم کردند. دیگر جامعه نمیداند پنجه های سحر آمیز حسین علیزاده چه مینوازد! نمیداند آهنگسازان جوان و پر شور مملکت ما چه مینویسند و خوانندگان چه میخوانند!؟ زیرا رسانه تصویری ملی بر این جماعت حرام شده است!همان رسانه ای که در عصر  حاکمیت رسانه تصویری میتواند جمعیت هزاری را به صد هزار و صد هزار را به میلیون تبدیل کند. لذا تمامی تلاشها و زحمات هنرمندان بزرگ موسیقی ما در سالنهای پانصد تا هزار نفره و آن هم با تماشاچیانی تکراری بعد از یک یا دو شب اجرا در سال برای همیشه در تاریخ مدفون میشود… اما هنر آنسوی آبها از طریق دهها شبکه خارجی به سمع و نظر میلیونی ایرانیان داخل و خارج میرسد، و دریغا که اگر هنرمندان وزین ایرانی از هنرشان در شبکه های خارجی نیز دم زنند، تحت شماتت و پیگرد قانونی مدیران فرهنگی و یا حتی مراکز امنیتی داخل قرار میگیرند!؟

    جناب لطفی در فرازی به گله از نحوه تشییع جنازه استاد کسایی پرداختند، جای تعجبی نیستاستاد، مگر کسایی در حیاتش از اینان قدر دید؟ و این سئوال مرا به اصل موضوع نوشته ام باز میگرداند، که با غزلی از لسان الغیب آغاز شد.

     استاد! همه هنرمندان بزرگ عرصه موسیقی و حتی هنرهای دیگر چونان بلبلانی پرشور در موسم گل خاموشی گزیدند، چرا که ” آب و هوای فارس … هنرمندان و هنرپیشگانشش را در اوج خلاقیت و بارآوری بکنجی خزاند، هنرشان را خریداری نیست ویا دستانی از نا کجا آباد بازار هنر را به تاراج بردند، و اینک زاغ در طرب آشیان بلبل نشسته و مغرورانه  آواز مرگ سر میدهد و صد افسوس که پیروزمندانه بر بلبل از  آواز مانده بر گلو، فخر نیز میفروشد.

    سزدم چو ابر بهمن که برین چمن بگریم

       طرب آشیان بلبل بنگر که زاغ دارد

    جناب لطفی مگر تنها موسیقیدانان چون “سخندانی و خوشخوانی را در شیراز نمیپسندند” خود را بملک دیگر انداخته اند، با نگاهی گذرا میتوان  کوچ خیل عظیم عالمان، اندیشمندان،هنرمندان و و نخبگان را شاهد بود. بلی پاکستان که نه حتی در افغانستان امروزه نیز هنر و هنرمند را بازاری پر رونقتر از اینجاست، که اگر نبود کدکنی بزرگ در دوردستها نمیسرودند:

    …دل من گرفته زینجا…

    ز غبار این بیابان…

    …به هر آن کجا که باشد بجز این سرا سرایم…

    اما ما خوشیم که  کسایی بزرگ علیرغم همه نامرادیها و ناکامیها که بر او رفته و بر چونان اویی نیز خواهد رفت، نام و یادش بر جریده عالم ثبت است، زیرا او: عشق میورزید و دل و جانش بعشق میلرزید، و … عاشق را مرگی نیست.

    در پایان ضمن عرض تسلیت به مردم هنر دوست ایران عزیز،خانواده استاد کسایی و نیز خانواده بزرگ هنر و هنرمندان، از غبار  خاطری که ممکن است از گذر تکمله ام بر استاد لطفی بنشیند، پوزش میطلبم.

    «ای فسانه! خسانند آنان

    که فروبسته ره را به گلزار.

    خس، به صد سال طوفان ننالد.

    گل، ز یک تندباد است بیمار.

    تو مپوشان سخن ها که داری . . .

    “یادش گرامی باد”

     خاکپای مردم ایران

    سید عبدالحسین مختاباد

    تیر ماه ۱۳۹۱

    https://musiceiranian.ir/?p=20374
       

    مطالب مرتبط

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *